<hr> معنی : سفید مویی، پوشیدگی از موهای سفید وکوتاه <hr> معانی دیگر : سفید مویی، پوشیدگی از موهای سفید وکوتاه

معنی : سفید مویی، پوشیدگی از موهای سفید وکوتاه معانی دیگر : سفید مویی، پوشیدگی از موهای سفید وکوتاه

hoariness

<hr> معنی : خفه، خشن، زمخت، گرفته، خشن وضعیف، خیلی نامرتب، خرخری <hr> معانی دیگر : (صدا) گرفته، دورگه (در اثر سرما خوردگی یا حرف زدن زیاد)، دارای خس خس، خرخری درمورد صدا

معنی : خفه، خشن، زمخت، گرفته، خشن وضعیف، خیلی نامرتب، خرخری معانی دیگر : (صدا) گرفته، دورگه (در اثر سرما خوردگی یا حرف زدن زیاد)، دارای خس خس، خرخری درمورد صدا

hoarse

<hr> معنی : سالخورده، کهن، سفید، سفید مایل به خاکستری <hr> معانی دیگر : بسیار پیر یا کهن، کهنسال، قدیمی، سپید، سپید و خاکستری، ریش سفید، سپیدریش، سپیدموی (در اثر پیری) (hoary-headed هم می گویند)

معنی : سالخورده، کهن، سفید، سفید مایل به خاکستری معانی دیگر : بسیار پیر یا کهن، کهنسال، قدیمی، سپید، سپید و خاکستری، ریش سفید، سپیدریش، سپیدموی (در اثر پیری) (hoary-headed هم می گویند)

hoary

<hr> معنی : شوخی فریب امیز، گول زدن، دست انداختن <hr> معانی دیگر : گول زنی، حقه، کلک، غلط اندازی، شوخی عملی (مثلا گزارش دروغی به اداره ی آتش نشانی دادن)، حقه زدن، کلک سوار کردن

معنی : شوخی فریب امیز، گول زدن، دست انداختن معانی دیگر : گول زنی، حقه، کلک، غلط اندازی، شوخی عملی (مثلا گزارش دروغی به اداره ی آتش نشانی دادن)، حقه زدن، کلک سوار کردن

hoax

<hr> معنی : حقه، شوخی فریب امیز، سنبه قالب، گل میخ زدن، باسنبه یا میله بریدن، با دندانه ماشین و غیره بریدن <hr> معانی دیگر : تاقچه ی درون شومینه یا بخاری دیواری (که کتری یا دیگ را برای گرم ماندن در آن می گذارند)، (مکانیک) ابزاری برای دندانه دار کردن چرخ دنده و غیره، رجوع شود به: hobnail، دهاتی، روستایی ساده لوح، (انگلیس - محلی) جن، پری، می&nbsp; سرپهن زدن، گل می&nbsp; زدن

معنی : حقه، شوخی فریب امیز، سنبه قالب، گل میخ زدن، باسنبه یا میله بریدن، با دندانه ماشین و غیره بریدن معانی دیگر : تاقچه ی درون شومینه یا بخاری دیواری (که کتری یا دیگ را برای گرم ماندن در آن می گذارند)، (مکانیک) ابزاری برای دندانه دار کردن چرخ دنده و غیره، رجوع شود به: hobnail، دهاتی، روستایی ساده ل

<hr> معنی : پا بند، داد و بیداد، زنجیر، لنگیدن، شلیدن، لنگ لنگان راه رفتن، مانع حرکت شدن، دست و پای کسی را بستن، داد و بیداد کردن، خمیدن <hr> معانی دیگر : لنگان لنگان رفتن، مکث کنان رفتن، با سختی حرکت کردن، شل کردن، لنگ کردن، جلو (پیشرفت و غیره را) گرفتن، بازداری کردن، کند کردن، راه رفتن بد (یا زشت)، (برای جلوگیری از فرار) دو پای اسب را بهم بستن، بخو کردن، (طناب یا تسمه برای بستن دو پای اسب) پابند، بخاو

معنی : پا بند، داد و بیداد، زنجیر، لنگیدن، شلیدن، لنگ لنگان راه رفتن، مانع حرکت شدن، دست و پای کسی را بستن، داد و بیداد کردن، خمیدن معانی دیگر : لنگان لنگان رفتن، مکث کنان رفتن، با سختی حرکت کردن، شل کردن، لنگ کردن، جلو (پیشرفت و غیره را) گرفتن، بازداری کردن، کند کردن، راه رفتن بد (یا زشت)، (برای جل

hobble

<hr> معنی : ادم تازه بالغ، کره اسبی که تازه بالغ شده <hr> معانی دیگر : پسربچه یا جوانک دراز و لق لقو، پسر دست و پا چلفتی

معنی : ادم تازه بالغ، کره اسبی که تازه بالغ شده معانی دیگر : پسربچه یا جوانک دراز و لق لقو، پسر دست و پا چلفتی

hobbledehoy

hobbler

<hr> معنی : سرگرمی، کار ذوقی، اسب کوچک اندام، مشغولیات <hr> معانی دیگر : (کاری که بخاطر ذوق و علاقه انجام شود نه وظیفه یا مزد) سرگرمی، خواهکاری، خواهکاره، تفنن، (قدیمی) اسب میان اندام تندرو، اسب پرزور، رجوع شود به: hobbyhorse، (جانور شناسی) باز جهشگر (falco subbuteo - باز شکاری کوچک و بومی اروپا)، کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد

معنی : سرگرمی، کار ذوقی، اسب کوچک اندام، مشغولیات معانی دیگر : (کاری که بخاطر ذوق و علاقه انجام شود نه وظیفه یا مزد) سرگرمی، خواهکاری، خواهکاره، تفنن، (قدیمی) اسب میان اندام تندرو، اسب پرزور، رجوع شود به: hobbyhorse، (جانور شناسی) باز جهشگر (falco subbuteo - باز شکاری کوچک و بومی اروپا)، کاری که کسی

hobby

<hr> معنی : لوده، اسب چوبی، کار تفریحی <hr> معانی دیگر : (طرح یا فکر یا کاری که شخص را کاملا مجذوب کرده است) فکر و ذکر همیشگی، خواهکار همیشگی، کار مورد علاقه ی شدید، پیله، (چوب دسته جارو مانندی که سر آن مثل سر اسب است و بچه ها بین پاهای خود قرار داده و تظاهر به اسب سواری می کنند) اسب چوبی بچگانه، (تخته سه لا که به شکل اسب بریده اند و به کمر رقصگران روستایی می بندند و به نظر می آید که سوار اسب اند) اسب چوبی، رجوع شود به: rocking horse، سرگرمی، مسخره

معنی : لوده، اسب چوبی، کار تفریحی معانی دیگر : (طرح یا فکر یا کاری که شخص را کاملا مجذوب کرده است) فکر و ذکر همیشگی، خواهکار همیشگی، کار مورد علاقه ی شدید، پیله، (چوب دسته جارو مانندی که سر آن مثل سر اسب است و بچه ها بین پاهای خود قرار داده و تظاهر به اسب سواری می کنند) اسب چوبی بچگانه، (تخته سه لا 

hobbyhorse

<hr> معنی : دزد، لو لو، غول، شبگرد، جنی <hr> معانی دیگر : (در فرهنگ عامیانه ی انگلیسی زبانان: موجوداتی مثل جن و پری در میان مردم خاورمیانه) الف، گابلین، هاب گابلین، زشت وموذی

معنی : دزد، لو لو، غول، شبگرد، جنی معانی دیگر : (در فرهنگ عامیانه ی انگلیسی زبانان: موجوداتی مثل جن و پری در میان مردم خاورمیانه) الف، گابلین، هاب گابلین، زشت وموذی

hobgoblin

<hr> معنی : دهاتی، روستایی، گل میخ، میخ سرپهن <hr> معانی دیگر : (برای تخت و پاشنه کفش) گل میخ، میخ پوتین، هر چیز تزئینی گل میخ مانند (مثلا میخ های سرقلمبه ی روی برخی از مبل ها)، گل می، می&nbsp; سرپهن

معنی : دهاتی، روستایی، گل میخ، میخ سرپهن معانی دیگر : (برای تخت و پاشنه کفش) گل میخ، میخ پوتین، هر چیز تزئینی گل میخ مانند (مثلا میخ های سرقلمبه ی روی برخی از مبل ها)، گل می، می سرپهن

hobnail

<hr> معنی : نوش، بسلامتی کسی نوشیدن، صحبت دوستانه کردن، دوستانه، خودمانی، بسلامتی <hr> معانی دیگر : (با : with) خوش و بش کردن با، معاشرت کردن با، خودمانی بودن با، (نادر) الله بختی، شانسی، (نادر) با هم مشروب خوردن، هم پیاله بودن

معنی : نوش، بسلامتی کسی نوشیدن، صحبت دوستانه کردن، دوستانه، خودمانی، بسلامتی معانی دیگر : (با : with) خوش و بش کردن با، معاشرت کردن با، خودمانی بودن با، (نادر) الله بختی، شانسی، (نادر) با هم مشروب خوردن، هم پیاله بودن

hobnob

<hr> معنی : دوره گردی، کمارگر دوره گرد <hr> معانی دیگر : (امریکا)، کارگر روزمزد کشاورزی، کارگر سیار، ولگرد، قلندر، هشنگ، الدنگ، آس و پاس، بی سروپا، دوره گردی کردن

معنی : دوره گردی، کمارگر دوره گرد معانی دیگر : (امریکا)، کارگر روزمزد کشاورزی، کارگر سیار، ولگرد، قلندر، هشنگ، الدنگ، آس و پاس، بی سروپا، دوره گردی کردن

hobo

<hr> (این نوع گزینش : یا هرچه جلو تو می گذارم بردار یا اصلا برندار) ناچار گزینی، ناچار گزین، انتخاب از روی ناچاری، ناگزیر، پیشنهادی که چاره ای جز قبول ان نیست انتخاب از روی ناچاری

(این نوع گزینش : یا هرچه جلو تو می گذارم بردار یا اصلا برندار) ناچار گزینی، ناچار گزین، انتخاب از روی ناچاری، ناگزیر، پیشنهادی که چاره ای جز قبول ان نیست انتخاب از روی ناچاری

hobson's choice

<hr> معنی : خاده، گیاهان پنیرک، شاهدانه صحرایی، ران خوک، لنگ کردن، اذیت کردن <hr> معانی دیگر : (اسب و گاو و غیره) زانو (پای عقب)، (پرندگان) زانو، (انگلیس) شراب سفید (به ویژه از آلمان)، رجوع شود به: pawn، ختمی، پس زانو، پی بردن

معنی : خاده، گیاهان پنیرک، شاهدانه صحرایی، ران خوک، لنگ کردن، اذیت کردن معانی دیگر : (اسب و گاو و غیره) زانو (پای عقب)، (پرندگان) زانو، (انگلیس) شراب سفید (به ویژه از آلمان)، رجوع شود به: pawn، ختمی، پس زانو، پی بردن

hock

<hr> معنی : چوگان بازی با اصول فوتبال <hr> معانی دیگر : (ورزش)، هاکی (به چوگان هاکی می گویند hockey stick و به گوی دیسک مانند آن می گویند ice hockey) (puck هم می گویند)

معنی : چوگان بازی با اصول فوتبال معانی دیگر : (ورزش)، هاکی (به چوگان هاکی می گویند hockey stick و به گوی دیسک مانند آن می گویند ice hockey) (puck هم می گویند)

hockey

<hr> معنی : حقه، نوشابه دارو زده، گول زدن <hr> معانی دیگر : دست انداختن (کسی را)، مچل کردن، شوخی عملی کردن، فریب، فریب دهنده، فریفتن

معنی : حقه، نوشابه دارو زده، گول زدن معانی دیگر : دست انداختن (کسی را)، مچل کردن، شوخی عملی کردن، فریب، فریب دهنده، فریفتن

hocus

hocus-pocus

<hr> معنی : ناوه، سطل ذغالی، ذغالدان، بالا و پایین پریدن <hr> معانی دیگر : (بنایی) ناوه، امر

معنی : ناوه، سطل ذغالی، ذغالدان، بالا و پایین پریدن معانی دیگر : (بنایی) ناوه، امر

<hr> معنی : مخلوط، چیز درهم و برهم، خوراک همه چیز درهم، اش شله قلمکار <hr> معانی دیگر : (آشپزی) آبگوشت یا آش شله قلمکار (بیشتر می گویند : hotchpotch)

معنی : مخلوط، چیز درهم و برهم، خوراک همه چیز درهم، اش شله قلمکار معانی دیگر : (آشپزی) آبگوشت یا آش شله قلمکار (بیشتر می گویند : hotchpotch)

hodgepodge

<hr> معنی : کج بیل، کج بیل زدن <hr> معانی دیگر : بیل باغبانی (که برای از بیخ کندن علف هرزه و یا نرم کرن خاک و غیره به کار می رود)

معنی : کج بیل، کج بیل زدن معانی دیگر : بیل باغبانی (که برای از بیخ کندن علف هرزه و یا نرم کرن خاک و غیره به کار می رود)

<hr> معنی : گراز، خوک، بزور گرفتن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) بیش از سهم خود (خوراک و غیره) برداشتن، لاح زدن، خوک پرواری (به ویژه sus scrofa)، (انگلیس) خوک اخته شده، (انگلیس و غیره بجز امریکا و کانادا) بچه گوسفند (که هنوز پشم چینی نشده)، (عامیانه) آدم خوک صفت (کثیف و پرخور و طماع)، آدم شکمباره، به شکل گرده ماهی درآوردن یا بودن (مانند ته و بیرون قایق)، میان فراز کردن یا بودن، کوژمیان کردن، یال اسب را کوتاه کردن (و به صورت ماهوت پاک کن در آوردن)

معنی : گراز، خوک، بزور گرفتن معانی دیگر : (عامیانه) بیش از سهم خود (خوراک و غیره) برداشتن، لاح زدن، خوک پرواری (به ویژه sus scrofa)، (انگلیس) خوک اخته شده، (انگلیس و غیره بجز امریکا و کانادا) بچه گوسفند (که هنوز پشم چینی نشده)، (عامیانه) آدم خوک صفت (کثیف و پرخور و طماع)، آدم شکمباره، به شکل گرده ما

hog skin

<hr> معنی : گراز دریایی، یکنوع عقرب ماهی <hr> معانی دیگر : انواع ماهی هایی که سر و پوزه ی خوک مانند دارند

معنی : گراز دریایی، یکنوع عقرب ماهی معانی دیگر : انواع ماهی هایی که سر و پوزه ی خوک مانند دارند

hogfish

<hr> معنی : خمیدگی <hr> معانی دیگر : علوم دریایى : تنش میانى

معنی : خمیدگی معانی دیگر : علوم دریایى : تنش میانى

hogging

<hr> معنی : از کار افتادن، عاجز ودرمانده کردن، چهار دست و پا را محکم بستن <hr> معانی دیگر : چهار دست و پا را بستن، دست و بال کسی را بستن، امر، چهاردست وپا رامحکم بستن، عاجز ودرمانده کردن، از کار افتادن

معنی : از کار افتادن، عاجز ودرمانده کردن، چهار دست و پا را محکم بستن معانی دیگر : چهار دست و پا را بستن، دست و بال کسی را بستن، امر، چهاردست وپا رامحکم بستن، عاجز ودرمانده کردن، از کار افتادن

hogtie

<hr> معنی : چیز بی معنی، گنداب اشپزخانه، چیز بی معنی و بیمزه <hr> معانی دیگر : پس مانده ی خوراک خوک

معنی : چیز بی معنی، گنداب اشپزخانه، چیز بی معنی و بیمزه معانی دیگر : پس مانده ی خوراک خوک

hogwash

<hr> معنی : توده مردم، ازدحام <hr> معانی دیگر : (معمولا تحقیرآمیز - معمولا پس از : the) توده ی مردم، عوام، عوام الناس

معنی : توده مردم، ازدحام معانی دیگر : (معمولا تحقیرآمیز - معمولا پس از : the) توده ی مردم، عوام، عوام الناس

hoi polloi

<hr> معنی : مقدار کشش، بالا بردن، بلند کردن، بر افراشتن <hr> معانی دیگر : (به کمک طناب یا کابل و قرقره و غیره) بالا کشیدن، فرازیدن، افراشتن، (وسیله ی بالا بردن یا بلند کردن) بالابر، بالاکش، افرازگر، فرازبر، جراثقال زنجیری، سنگین کش سیمی، عمل بلند کردن یا افراشتن، وینچ کردن، (دریانوردی) چند پرچم که روی طنابی قطار شده اند، رج پرچم، عمل بالا بردن، عمل کشیدن

معنی : مقدار کشش، بالا بردن، بلند کردن، بر افراشتن معانی دیگر : (به کمک طناب یا کابل و قرقره و غیره) بالا کشیدن، فرازیدن، افراشتن، (وسیله ی بالا بردن یا بلند کردن) بالابر، بالاکش، افرازگر، فرازبر، جراثقال زنجیری، سنگین کش سیمی، عمل بلند کردن یا افراشتن، وینچ کردن، (دریانوردی) چند پرچم که روی طنابی ق

hoist

hoist up

<hr> معنی : بی معنی، چرند، نمایش سطحی و بد <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی - نمایش : احساسات نمایی افراطی و باور فرسا و مزاح و طنز زننده که هدفش جلب واکنش آنی تماشاچیان است) ابتذال

معنی : بی معنی، چرند، نمایش سطحی و بد معانی دیگر : (امریکا - خودمانی - نمایش : احساسات نمایی افراطی و باور فرسا و مزاح و طنز زننده که هدفش جلب واکنش آنی تماشاچیان است) ابتذال

hokum

<hr> معنی : نگاهداری، چسبیدن، باز داشتن، گرفتن، نگاه داشتن، منعقد کردن، تصرف کردن، نگه داشتن، در دست داشتن، جا گرفتن <hr> معانی دیگر : (با دست) گرفتن، (از فرار یا رفتن) جلوگیری کردن، (بی حرکت یا در محل بخصوص) نگهداشتن، وزن چیزی را نگهداشتن یا از افتادن چیزی جلوگیری کردن، مهار کردن، جلو پیشرفت (دشمن و غیره) را گرفتن، از حمله جلوگیری کردن، حفظ کردن، پدافند کردن، در اختیار داشتن یا گرفتن، جلب کردن، ادامه دادن، پیگیری کردن، ادامه داشتن، برای تحویل دادن در آینده نگهداشتن، بعدا ارائه یا تحویل دادن، (از کسی) وفاداری به قول و قرار را خواستن یا انتظار داشتن، وفادار ماندن، داشتن، دارا بودن، (جلسه و غیره) منعقد کردن یا شدن، برگزار کردن یا شدن، گنجایی داشتن، در خود داشتن، در فکر (یا سر) داشتن، درنظر داشتن، اعتقاد داشتن، قانونا دارا بودن، حق داشتن، حکم دادن، داوری کردن، ملزم کردن، (طناب یا ستون یا هرچیز زیر فشار) پایدار ماندن، استقامت کردن، (قانون یا اصل و غیره) صادق بودن، (تلفن) گوشی را نگهداشتن، طرز گرفتن یا نگاهداشتن، (کشتی گیری) فن، دستگیره، دسته، هر وسیله ی نگهداری یا گرفتن، لگام، کنترل، نفوذ، تسلط، توقف موقت، وقفه، ایست کوتاه، تاخیر، دیرکرد، (قدیمی - معمولا به صورت امر) دست نگهداشتن، توقف کردن، گنجانه، نگهدار، ظرف، دارنده، محل نگهداری، زندان، (مهجور) دژ، قلعه، (مهجور) حراست، (موسیقی) رجوع شود به: pause، (بخش درونی کشتی در زیر عرشه که بارها و غیره را در آن انبار می کنند) انبار کشتی، شکم کشتی، درون کشتی

معنی : نگاهداری، چسبیدن، باز داشتن، گرفتن، نگاه داشتن، منعقد کردن، تصرف کردن، نگه داشتن، در دست داشتن، جا گرفتن معانی دیگر : (با دست) گرفتن، (از فرار یا رفتن) جلوگیری کردن، (بی حرکت یا در محل بخصوص) نگهداشتن، وزن چیزی را نگهداشتن یا از افتادن چیزی جلوگیری کردن، مهار کردن، جلو پیشرفت (دشمن و غیره) را

hold

<hr> معنی : مانع شدن، وقفه کردن، بند، مانع، گیر، توقف، اشغال کننده <hr> معانی دیگر : 1- جلوگیری کردن 2- نگهداشتن، ندادن، مانع، گیر، بند، وقفه، توقف، اشغال کننده، بازدار، مهار، جلوگیر

معنی : مانع شدن، وقفه کردن، بند، مانع، گیر، توقف، اشغال کننده معانی دیگر : 1- جلوگیری کردن 2- نگهداشتن، ندادن، مانع، گیر، بند، وقفه، توقف، اشغال کننده، بازدار، مهار، جلوگیر

hold back

<hr> معنی : عزیز داشتن

hold dear

hold down

<hr> معنی : پیشنهاد کردن، انتظار داشتن، ارائه دادن <hr> معانی دیگر : 1- سخنرانی کردن، موعظه کردن 2- (نادر) پیشنهاد کردن، عرضه داشتن

معنی : پیشنهاد کردن، انتظار داشتن، ارائه دادن معانی دیگر : 1- سخنرانی کردن، موعظه کردن 2- (نادر) پیشنهاد کردن، عرضه داشتن

hold forth

<hr> خودداری کردن، جلو خود را گرفتن، در دل نگهداشتن، بروز ندادن

خودداری کردن، جلو خود را گرفتن، در دل نگهداشتن، بروز ندادن

hold in

<hr> معنی : سرفرود آوردن

hold in esteem

hold in respect

<hr> 1- دور نگهداشتن، اجازه ی نزدیک شدن ندادن 2- جلو حمله یا اقدام کسی را گرفتن

1- دور نگهداشتن، اجازه ی نزدیک شدن ندادن 2- جلو حمله یا اقدام کسی را گرفتن

hold off

<hr> 1- (با دست) نگهداشتن یا چسبیدن به 2- ادامه دادن، اصرار کردن 3- توقف کردن، صبر کردن

1- (با دست) نگهداشتن یا چسبیدن به 2- ادامه دادن، اصرار کردن 3- توقف کردن، صبر کردن

hold on

<hr> معنی : حاکی بودن از، بسط یافتن <hr> معانی دیگر : 1- دوام آوردن، ادامه دادن، تسلیم نشدن 2- پیشنهاد کردن، عرضه داشتن 3- (عامیانه) دبه کردن، زیر قول و قرار زدن، خودداری کردن از، دوام آوردن، استقامت کردن، خودداری از بازی

معنی : حاکی بودن از، بسط یافتن معانی دیگر : 1- دوام آوردن، ادامه دادن، تسلیم نشدن 2- پیشنهاد کردن، عرضه داشتن 3- (عامیانه) دبه کردن، زیر قول و قرار زدن، خودداری کردن از، دوام آوردن، استقامت کردن، خودداری از بازی

hold out

hold over

<hr> معنی : مانع شدن، با اسلحه سرقت کردن، توقیف، قفه <hr> معانی دیگر : 1- استوار نگهداشتن، از افتادن یا فروریختن چیزی جلوگیری کردن 2- نشان دادن، آشکار کردن 3- پایدار ماندن، تاب آوردن، ادامه دادن 4- به تاخیر انداختن، متوقف کردن 5- مورد سرقت قرار دادن، دستبرد زدن، قفه، توقیف، سرقت مسلحانه، گیر، گیر کردگی، تعویق، تاخیر، بازداری، جلوگیری، ممانعت، (عامیانه) گرانفروشی، مغبون سازی، به رخ کشیدن، (شیمی - تقطیر) میزان آب باقیمانده

معنی : مانع شدن، با اسلحه سرقت کردن، توقیف، قفه معانی دیگر : 1- استوار نگهداشتن، از افتادن یا فروریختن چیزی جلوگیری کردن 2- نشان دادن، آشکار کردن 3- پایدار ماندن، تاب آوردن، ادامه دادن 4- به تاخیر انداختن، متوقف کردن 5- مورد سرقت قرار دادن، دستبرد زدن، قفه، توقیف، سرقت مسلحانه، گیر، گیر کردگی، تعویق

hold up

<hr> معنی : سه پایه، بست، گیرنده، نگاه دارنده، دارنده، اشغال کننده <hr> معانی دیگر : مالک سند (و غیره)، صاحب، مستاجر، (چک و غیره) دریافت کننده، ابزار یا وسیله ی نگهداشتن، نگهدار، گیره

معنی : سه پایه، بست، گیرنده، نگاه دارنده، دارنده، اشغال کننده معانی دیگر : مالک سند (و غیره)، صاحب، مستاجر، (چک و غیره) دریافت کننده، ابزار یا وسیله ی نگهداشتن، نگهدار، گیره

holder

<hr> معنی : بند، گیره، قلاب، گیر، چفت، میخ <hr> معانی دیگر : محکم نگهداری، سخت نگهداری، (وسیله یا ابزار برای نگهداشتن یا محکم کردن چیزی در جای خود) گیره، پیچ، گیرک، عقربک

معنی : بند، گیره، قلاب، گیر، چفت، میخ معانی دیگر : محکم نگهداری، سخت نگهداری، (وسیله یا ابزار برای نگهداشتن یا محکم کردن چیزی در جای خود) گیره، پیچ، گیرک، عقربک

holdfast

<hr> معنی : دارایی، موجودی، مایملک، ملک متصرفی <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) دارایی (به ویژه سهام و اوراق قرضه)، زمین اجاره ای، مزرعه ی اجاره ای

معنی : دارایی، موجودی، مایملک، ملک متصرفی معانی دیگر : (معمولا جمع) دارایی (به ویژه سهام و اوراق قرضه)، زمین اجاره ای، مزرعه ی اجاره ای

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد