<hr> معنی : یونس پیغمبر <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (jonas هم می نویسند)، (انجیل) یونس، کتاب یونس (مخفف آن: jon)

معنی : یونس پیغمبر معانی دیگر : اسم خاص مذکر (jonas هم می نویسند)، (انجیل) یونس، کتاب یونس (مخفف آن: jon)

jonah

<hr> معنی : گل نسترن، گل عنبری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، نسرین (نوعی نرگس به نام narcissus jonquilla که گل های کوچک زرد می دهد)، پیاز آن

معنی : گل نسترن، گل عنبری معانی دیگر : (گیاه شناسی)، نسرین (نوعی نرگس به نام narcissus jonquilla که گل های کوچک زرد می دهد)، پیاز آن

jonquil

<hr> معنی : محتویات قدح، کوزه ابخوری <hr> معانی دیگر : جام، قدح، مقدار زیاد

معنی : محتویات قدح، کوزه ابخوری معانی دیگر : جام، قدح، مقدار زیاد

jorum

<hr> معنی : یوسف <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: joe و joey)، (انجیل) یوسف (یازدهمین پسر حضرت یعقوب)، (انجیل) یوسف نجار (شوهر حضرت مریم)، مرد پاکدامن، مرد عفیف

معنی : یوسف معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: joe و joey)، (انجیل) یوسف (یازدهمین پسر حضرت یعقوب)، (انجیل) یوسف نجار (شوهر حضرت مریم)، مرد پاکدامن، مرد عفیف

joseph

<hr> معنی : متلک، کسی را دست انداختن، شوخی کردن <hr> معانی دیگر : (دوستانه) دست انداختن، شوخی کردن با، گواژ کردن، لاغیدن

معنی : متلک، کسی را دست انداختن، شوخی کردن معانی دیگر : (دوستانه) دست انداختن، شوخی کردن با، گواژ کردن، لاغیدن

josh

<hr> معنی : یوشع اسرائیل بنی پیغمبر <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: josh)، یوشع بن نون پیغمبر اسرائیل

معنی : یوشع اسرائیل بنی پیغمبر معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: josh)، یوشع بن نون پیغمبر اسرائیل

joshua

<hr> معنی : طلسم، بت چینی <hr> معانی دیگر : (تندیس خدای چینی ها) جاس، سر عمله، سر کارگر

معنی : طلسم، بت چینی معانی دیگر : (تندیس خدای چینی ها) جاس، سر عمله، سر کارگر

joss

<hr> معنی : تنه، هل، تکان، تنه زدن <hr> معانی دیگر : (مثلا در میان جمعیت انبوه) تنه زدن، با تنه زدن جلو رفتن، آرنج زدن، هل دادن، با هل دادن پیش رفتن، (از نزدیک) تماس پیدا کردن، اصطکاک داشتن، همسایی کردن، (با with و for) برای چیزی با کسی در افتادن، هماوری کردن، تنه زنی، برخورد

معنی : تنه، هل، تکان، تنه زدن معانی دیگر : (مثلا در میان جمعیت انبوه) تنه زدن، با تنه زدن جلو رفتن، آرنج زدن، هل دادن، با هل دادن پیش رفتن، (از نزدیک) تماس پیدا کردن، اصطکاک داشتن، همسایی کردن، (با with و for) برای چیزی با کسی در افتادن، هماوری کردن، تنه زنی، برخورد

jostle

<hr> معنی : ذره، نقطه <hr> معانی دیگر : سر سوزن، خرده، (معمولا با: down) یادداشت کردن، (به طور تند و خلاصه) نوشتن، با شتاب نوشتن معمولا با down

معنی : ذره، نقطه معانی دیگر : سر سوزن، خرده، (معمولا با: down) یادداشت کردن، (به طور تند و خلاصه) نوشتن، با شتاب نوشتن معمولا با down

<hr> معنی : چیزی که با عجله نوشته شده <hr> معانی دیگر : یادداشت (کوتاه)

معنی : چیزی که با عجله نوشته شده معانی دیگر : یادداشت (کوتاه)

jotting

<hr> معنی : تکان دادن، تکان خوردن، دست انداز داشتن، بشدت بالا و پایین پریدن <hr> معانی دیگر : (مانند هنگام اسب سواری) بالا و پایین رفتن، دست انداز داشتن جاده

معنی : تکان دادن، تکان خوردن، دست انداز داشتن، بشدت بالا و پایین پریدن معانی دیگر : (مانند هنگام اسب سواری) بالا و پایین رفتن، دست انداز داشتن جاده

jounce

<hr> معنی : دفتر روزنامه، روزنامه، دفتر وقایع روزانه <hr> معانی دیگر : دفتر رویدادهای روزانه، دفتر یادآوردها، دفترچه ی خاطرات (روزانه)، نشریه (روزانه یا هفتگی یا ماهانه و غیره)، مجله، هفته نامه، ماهنامه، (در عنوان برخی روزنامه ها و مجلات و غیره به کار می رود)، (صورت جلسات یا کارهای باشگاه یا پارلمان و غیره) دفتر روزانه، رجوع شود به: daybook، (حسابداری) دفتر روزنامه، (مکانیک) سر محور، یاتاقان گرد، محور یاتاقان

معنی : دفتر روزنامه، روزنامه، دفتر وقایع روزانه معانی دیگر : دفتر رویدادهای روزانه، دفتر یادآوردها، دفترچه ی خاطرات (روزانه)، نشریه (روزانه یا هفتگی یا ماهانه و غیره)، مجله، هفته نامه، ماهنامه، (در عنوان برخی روزنامه ها و مجلات و غیره به کار می رود)، (صورت جلسات یا کارهای باشگاه یا پارلمان و غیره) د

journal

<hr> معنی : روزنامهنگاری <hr> معانی دیگر : گردآوری و تدوین و پخش خبر و غیره از راه چاپ یا رادیو و تلویزیون) روزنامه نگاری، خبرفرستی، آگه رسانی، آگه فرستی، خبرپراکنی، روزنامه نویسی، نوشتار روزنامه ای، روزنامه ها، مجلات، نشریات

معنی : روزنامهنگاری معانی دیگر : گردآوری و تدوین و پخش خبر و غیره از راه چاپ یا رادیو و تلویزیون) روزنامه نگاری، خبرفرستی، آگه رسانی، آگه فرستی، خبرپراکنی، روزنامه نویسی، نوشتار روزنامه ای، روزنامه ها، مجلات، نشریات

journalism

<hr> معنی : روزنامه نگار <hr> معانی دیگر : آگه فرست، آگه رسان

معنی : روزنامه نگار معانی دیگر : آگه فرست، آگه رسان

journalist

<hr> معنی : سفر، مسافرت، سیاحت، سفر کردن <hr> معانی دیگر : اوزار، رهنوردی، گلگشت، سیر، گذشت (از یک مرحله یا زمان و غیره به مرحله ی دیگر)، زمان سفر (از یک جا به جای دیگر)، مسافرت کردن، رهنوردیدن، اوزار کردن، گلگشت رفتن، سیاحت کردن

معنی : سفر، مسافرت، سیاحت، سفر کردن معانی دیگر : اوزار، رهنوردی، گلگشت، سیر، گذشت (از یک مرحله یا زمان و غیره به مرحله ی دیگر)، زمان سفر (از یک جا به جای دیگر)، مسافرت کردن، رهنوردیدن، اوزار کردن، گلگشت رفتن، سیاحت کردن

journey

<hr> معنی : شاگرد، کارگر ماهر، کارگر مزدور <hr> معانی دیگر : (بازیگر یا هنرمند یا پیشه ور و غیره) باتجربه ولی متوسط، پرکار و معمولی، (در اصل) کارگر روزمزد، کارگری که دوران کارآموزی یا شاگردی را گذرانده است، اوستا، کارگر مزدور، شاگرد وزدور، شاگرد کارگر

معنی : شاگرد، کارگر ماهر، کارگر مزدور معانی دیگر : (بازیگر یا هنرمند یا پیشه ور و غیره) باتجربه ولی متوسط، پرکار و معمولی، (در اصل) کارگر روزمزد، کارگری که دوران کارآموزی یا شاگردی را گذرانده است، اوستا، کارگر مزدور، شاگرد وزدور، شاگرد کارگر

journeyman

<hr> معنی : شاگردی، مزدوری، کارمزد، کار بیقاعده، کار پست <hr> معانی دیگر : کار، کار روزانه ی کارگر روزمزد، مزدوری، شاگردی، کارمزدی

معنی : شاگردی، مزدوری، کارمزد، کار بیقاعده، کار پست معانی دیگر : کار، کار روزانه ی کارگر روزمزد، مزدوری، شاگردی، کارمزدی

journeywork

<hr> معنی : نیزه بازی سواره، مبارزه کردن <hr> معانی دیگر : (در مسابقات رزمی قرون وسطی) نیزه بازی سواره، (جمع) مسابقه ی نیزه بازی

معنی : نیزه بازی سواره، مبارزه کردن معانی دیگر : (در مسابقات رزمی قرون وسطی) نیزه بازی سواره، (جمع) مسابقه ی نیزه بازی

joust

<hr> معنی : ژوپیتر، ستاره مشتری <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) ژوپیتر، زاوش (jupiter و zeus هم می گویند)، افسانه یونان ژوپیتر

معنی : ژوپیتر، ستاره مشتری معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) ژوپیتر، زاوش (jupiter و zeus هم می گویند)، افسانه یونان ژوپیتر

jove

<hr> معنی : سعید، عیاش، سبک روح، طربانگیز <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: jovian، خوش گذران

معنی : سعید، عیاش، سبک روح، طربانگیز معانی دیگر : رجوع شود به: jovian، خوش گذران

jovial

<hr> معنی : طرب، شوخ بودن <hr> معانی دیگر : خوشی، شو&nbsp; بودن

معنی : طرب، شوخ بودن معانی دیگر : خوشی، شو بودن

joviality

<hr> معنی : گونه، فک، غبغب، کله ماهی، ارواره زیرین پرنده <hr> معانی دیگر : آرواره ی زیرین، فک تحتانی، استخوان آرواره (به علاوه ی چانه و گونه ها)، لپ، (معمولا جمع) غبغب (انسان و حیوان) (غبغب حیوان را dewlap هم می گویند)

معنی : گونه، فک، غبغب، کله ماهی، ارواره زیرین پرنده معانی دیگر : آرواره ی زیرین، فک تحتانی، استخوان آرواره (به علاوه ی چانه و گونه ها)، لپ، (معمولا جمع) غبغب (انسان و حیوان) (غبغب حیوان را dewlap هم می گویند)

jowl

<hr> معنی : لذت، خوشی، طرب، سرور، فرح، خرسندی، مسرت، حظ، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، شادی کردن، خوشحال کردن، مشعوف ساختن <hr> معانی دیگر : شادی، شادمانی، مایه ی خوشی، مایه ی مسرت، ابراز شادی، بهره مندی (از شادی)، (با: in) شاد و خرم بودن، مسرور شدن، لذت بردن، خوشحالی کردن

معنی : لذت، خوشی، طرب، سرور، فرح، خرسندی، مسرت، حظ، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، شادی کردن، خوشحال کردن، مشعوف ساختن معانی دیگر : شادی، شادمانی، مایه ی خوشی، مایه ی مسرت، ابراز شادی، بهره مندی (از شادی)، (با: in) شاد و خرم بودن، مسرور شدن، لذت بردن، خوشحالی کردن

<hr> معنی : شادی، خوشی، مسرت <hr> معانی دیگر : (قدیمی) خوشی، شادمانی

معنی : شادی، خوشی، مسرت معانی دیگر : (قدیمی) خوشی، شادمانی

joyance

<hr> معنی : خوشحال، شاد <hr> معانی دیگر : دلشاد، خرمدل، مسرور

معنی : خوشحال، شاد معانی دیگر : دلشاد، خرمدل، مسرور

joyful

<hr> معنی : خوشی، خرسندی <hr> معانی دیگر : خوشحالی، شادمانی

معنی : خوشی، خرسندی معانی دیگر : خوشحالی، شادمانی

joyfulness

<hr> معنی : سیاه <hr> معانی دیگر : ناشاد، غمگین، مغموم، بی خوشی، بی شادی، خالی از کیف، تهی از شادی، غمین

معنی : سیاه معانی دیگر : ناشاد، غمگین، مغموم، بی خوشی، بی شادی، خالی از کیف، تهی از شادی، غمین

joyless

<hr> شادی بخش، مسرت بخش، سعید، خجسته، شاد و خرم، دلشاد، پدرام، سرورامیز، ناشی از خوشی، خوش، خوشحال

شادی بخش، مسرت بخش، سعید، خجسته، شاد و خرم، دلشاد، پدرام، سرورامیز، ناشی از خوشی، خوش، خوشحال

joyous

<hr> معنی : فرخنده، فیروز، شادمان هلهله کننده <hr> معانی دیگر : سرمست (از پیروزی)، دست افشان، مست از باده ی پیروزی، شادیانه، شادگر، پیروزبخت

معنی : فرخنده، فیروز، شادمان هلهله کننده معانی دیگر : سرمست (از پیروزی)، دست افشان، مست از باده ی پیروزی، شادیانه، شادگر، پیروزبخت

jubilant

<hr> معنی : شادی، جشن، شادمانی، هلهله <hr> معانی دیگر : شادگری، سرمستی، دست افشانی، شعف، ابتهاج، جشن (پیروزی یا موفقیت و غیره)، جشن و سرور

معنی : شادی، جشن، شادمانی، هلهله معانی دیگر : شادگری، سرمستی، دست افشانی، شعف، ابتهاج، جشن (پیروزی یا موفقیت و غیره)، جشن و سرور

jubilation

<hr> معنی : سالگرد، جشن، روز شادی، روز ازادی، سال ویژه <hr> معانی دیگر : (تاریخ یهود: جشنی که هر پنجاه سال یک بار برگزار می شد و طی آن همه ی بردگان آزاد و زمین های رهن گذاری شده مسترد و کشتزارها آیش می شد و غیره) یوبیل، (به ویژه 50 یا 25 ساله) سالروز، بزرگداشت، برگزاری، جشن 50 ساله، جشن 25 ساله، عید، جشنواره، موسم شادی، فصل سرور، شادمانی، دست افشانی، سرمستی و شادی

معنی : سالگرد، جشن، روز شادی، روز ازادی، سال ویژه معانی دیگر : (تاریخ یهود: جشنی که هر پنجاه سال یک بار برگزار می شد و طی آن همه ی بردگان آزاد و زمین های رهن گذاری شده مسترد و کشتزارها آیش می شد و غیره) یوبیل، (به ویژه 50 یا 25 ساله) سالروز، بزرگداشت، برگزاری، جشن 50 ساله، جشن 25 ساله، عید، جشنواره،

jubilee

<hr> معنی : یهودیت <hr> معانی دیگر : مذهب یهود، آیین موسی، موسویت، یهودی گری، راه و روش و سنت های یهود، رسوم یهود، یهودگرایی

معنی : یهودیت معانی دیگر : مذهب یهود، آیین موسی، موسویت، یهودی گری، راه و روش و سنت های یهود، رسوم یهود، یهودگرایی

judaism

<hr> معنی : میهن فروش، یهودا اسخر یوطی <hr> معانی دیگر : (انجیل) یهودای اسخریوطی (که به عیسی خیانت کرد)، (انجیل) یهودای نبی، (انجیل) یهودا (برادر حضرت عیسی)، خائن، آدم خیانتکار، اهل نارو زدن

معنی : میهن فروش، یهودا اسخر یوطی معانی دیگر : (انجیل) یهودای اسخریوطی (که به عیسی خیانت کرد)، (انجیل) یهودای نبی، (انجیل) یهودا (برادر حضرت عیسی)، خائن، آدم خیانتکار، اهل نارو زدن

judas

<hr> معنی : درخت ارغوان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: cercis

معنی : درخت ارغوان معانی دیگر : رجوع شود به: cercis

judas tree

<hr> معنی : قاضی، کارشناس، دادرس، محاکمه کردن، حکم دادن، تشخیص دادن، داوری کردن، قضاوت کردن <hr> معانی دیگر : قاضی (از پهلوی: کادیک)، دادور، (مسابقات یا اختلافات و غیره) داور، خبره، ـ شناس، دارای نظر صائب در، (در دادگاه) قضاوت کردن، کادیک کردن، دادرسی کردن، (مسابقه و اختلاف و غیره) داوری کردن، مورد قضاوت قرار گرفتن، نظر دادن، تخمین زدن، برآورد کردن، سنجیدن، حدس زدن، اندیشیدن، فکر کردن، (تاریخ یهود) هر یک از داوران، فرمانداری کردن، حکم کردن (رجوع شود به: decree)، فتوی دادن

معنی : قاضی، کارشناس، دادرس، محاکمه کردن، حکم دادن، تشخیص دادن، داوری کردن، قضاوت کردن معانی دیگر : قاضی (از پهلوی: کادیک)، دادور، (مسابقات یا اختلافات و غیره) داور، خبره، ـ شناس، دارای نظر صائب در، (در دادگاه) قضاوت کردن، کادیک کردن، دادرسی کردن، (مسابقه و اختلاف و غیره) داوری کردن، مورد قضاوت قرار

judge

<hr> معنی : قاضی عسکر <hr> معانی دیگر : دادرس ارتش، دادستان دادگاه نظامی، مستشار دادگاه نظامی

معنی : قاضی عسکر معانی دیگر : دادرس ارتش، دادستان دادگاه نظامی، مستشار دادگاه نظامی

judge advocate

<hr> معنی : داوری، فتوی، فتوا <hr> معانی دیگر : judgment داوری، دادرسی، رای

معنی : داوری، فتوی، فتوا معانی دیگر : judgment داوری، دادرسی، رای

judgement

<hr> معنی : قضاوت، منصب قضا <hr> معانی دیگر : (مقام یا مسئولیت یا دوران تصدی قاضی) قاضی گری، شغل قضاوت، دوران قضاوت، کادیکی

معنی : قضاوت، منصب قضا معانی دیگر : (مقام یا مسئولیت یا دوران تصدی قاضی) قاضی گری، شغل قضاوت، دوران قضاوت، کادیکی

judgeship

<hr> معنی : داوری، رای، عقیده، فتوی، فتوا <hr> معانی دیگر : قضاوت، دادرسی، داوری (judgement هم می نویسند)، حکم قاضی، حکم دادگاه، رای دادگاه، (تعیین شده توسط دادگاه) بدهی، جریمه، تنبیه، مجازات، سند حاوی حکم دادگاه، مشیت الهی، داوری خداوند، خواست خدا (به ویژه در مورد فاجعه و غیره)، نظر، برآورد، حدس، تخمین، پنداشت، گزاره، انتقاد، نکوهش، خرده گیری، عیب جویی، عقل و شعور، قدرت قضاوت، بصیرت، بهداوری، درایت، (انجیل) عدالت، دادگری، حق، (j بزرگ) رجوع شود به: last judgement

معنی : داوری، رای، عقیده، فتوی، فتوا معانی دیگر : قضاوت، دادرسی، داوری (judgement هم می نویسند)، حکم قاضی، حکم دادگاه، رای دادگاه، (تعیین شده توسط دادگاه) بدهی، جریمه، تنبیه، مجازات، سند حاوی حکم دادگاه، مشیت الهی، داوری خداوند، خواست خدا (به ویژه در مورد فاجعه و غیره)، نظر، برآورد، حدس، تخمین، پندا

judgment

<hr> معنی : عقبی <hr> معانی دیگر : روز قیامت، روز رستاخیز

معنی : عقبی معانی دیگر : روز قیامت، روز رستاخیز

judgment day

<hr> معنی : قابل قضاوت <hr> معانی دیگر : قابل بررسی قضایی، قابل دادرسی

معنی : قابل قضاوت معانی دیگر : قابل بررسی قضایی، قابل دادرسی

judicable

<hr> معنی : قوه قضائیه، هیئت دادرسان، هیئت قضاوت <hr> معانی دیگر : دادگستری، ارائه ی خدمات حقوقی، قوه ی قضاییه، حوزه ی قضایی، قلمرو دادگاه، میزان اختیارات قاضی، دادگاه، محکمه ی قضایی -4 قضاوت، دادگاه ها

معنی : قوه قضائیه، هیئت دادرسان، هیئت قضاوت معانی دیگر : دادگستری، ارائه ی خدمات حقوقی، قوه ی قضاییه، حوزه ی قضایی، قلمرو دادگاه، میزان اختیارات قاضی، دادگاه، محکمه ی قضایی -4 قضاوت، دادگاه ها

judicature

<hr> معنی : شرعی، قضایی، وابسته بدادگاه <hr> معانی دیگر : طبق دستور قاضی یا دادگاه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، قاضی مانند، شایسته ی مقام قضاوت، منصفانه، بی طرفانه، خردمندانه، ژرف بینانه

معنی : شرعی، قضایی، وابسته بدادگاه معانی دیگر : طبق دستور قاضی یا دادگاه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، قاضی مانند، شایسته ی مقام قضاوت، منصفانه، بی طرفانه، خردمندانه، ژرف بینانه

judicial

judicial decree

<hr> معنی : شرعی، قضایی، وابسته بدادگاه <hr> معانی دیگر : قوه ی قضاییه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، نظام قضایی، سازمان دادگستری، روش کارکرد دادگاه

معنی : شرعی، قضایی، وابسته بدادگاه معانی دیگر : قوه ی قضاییه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، نظام قضایی، سازمان دادگستری، روش کارکرد دادگاه

judiciary

<hr> معنی : قضایی، دارای قوه قضاوت سلیم <hr> معانی دیگر : عاقل، دارای قضاوت درست، مدبر، باتدبیر، بادرایت، عاقلانه، مدبرانه

معنی : قضایی، دارای قوه قضاوت سلیم معانی دیگر : عاقل، دارای قضاوت درست، مدبر، باتدبیر، بادرایت، عاقلانه، مدبرانه

judicious

<hr> معنی : کشتی جودو، فن دفاع بدون اسلحه ژاپونی <hr> معانی دیگر : (ژاپنی) جودو (ورزشی که از جوجیتسو مشتق شده است)

معنی : کشتی جودو، فن دفاع بدون اسلحه ژاپونی معانی دیگر : (ژاپنی) جودو (ورزشی که از جوجیتسو مشتق شده است)

judo

<hr> معنی : پارچ، کوزه، بستو، در کوزه ریختن <hr> معانی دیگر : (صدای بلبل) چهچه، سبو، کماس، گلیزه، صراحی، تنگ، آنین، خمچه، محتویات کوزه یا سبو، (خودمانی) زندان، هلفدانی، (خودمانی) یک بطری ویسکی، در سبو کردن، (به ویژه خرگوش را) در دیزی پختن

معنی : پارچ، کوزه، بستو، در کوزه ریختن معانی دیگر : (صدای بلبل) چهچه، سبو، کماس، گلیزه، صراحی، تنگ، آنین، خمچه، محتویات کوزه یا سبو، (خودمانی) زندان، هلفدانی، (خودمانی) یک بطری ویسکی، در سبو کردن، (به ویژه خرگوش را) در دیزی پختن

واژه های حرف "j" - مترادف و متضاد