<hr> معنی : پیشگاه، صحنه نمایش، جلو صحنه، پیش صحنه <hr> معانی دیگر : (تئاتر یونان و روم باستان) صحنه، بخش جلو پرده

معنی : پیشگاه، صحنه نمایش، جلو صحنه، پیش صحنه معانی دیگر : (تئاتر یونان و روم باستان) صحنه، بخش جلو پرده

proscenium

<hr> معنی : تبعید کردن، تحریم کردن، بد دانستن، نهی کردن، بازداشتن از <hr> معانی دیگر : (روم باستان) نام محکوم به اعدام یا تبعید را اعلام کردن، از حمایت قانون محروم کردن، ممنوع کردن، قدغن کردن، ممنوع ساختن

معنی : تبعید کردن، تحریم کردن، بد دانستن، نهی کردن، بازداشتن از معانی دیگر : (روم باستان) نام محکوم به اعدام یا تبعید را اعلام کردن، از حمایت قانون محروم کردن، ممنوع کردن، قدغن کردن، ممنوع ساختن

proscribe

<hr> معنی : ترک، تبعید، محرومیت، محکومیت، تخطئه <hr> معانی دیگر : ممنوعیت، قدغن سازی، حرام اعلام کردن، منع

معنی : ترک، تبعید، محرومیت، محکومیت، تخطئه معانی دیگر : ممنوعیت، قدغن سازی، حرام اعلام کردن، منع

proscription

<hr> معنی : نثر، سخن منثور، به نثر دراوردن، نثر نوشتن <hr> معانی دیگر : سخن ناسروده (در برابر: شعر poetry)، نثری، منثور، خسته کننده، عاری از لطف، ملال آور، به نثر نوشتن، نثر نویسی کردن، به صورت کسل کننده بیان کردن

معنی : نثر، سخن منثور، به نثر دراوردن، نثر نوشتن معانی دیگر : سخن ناسروده (در برابر: شعر poetry)، نثری، منثور، خسته کننده، عاری از لطف، ملال آور، به نثر نوشتن، نثر نویسی کردن، به صورت کسل کننده بیان کردن

prose

<hr> معنی : قابل تعقیب <hr> معانی دیگر : قابل تعقیب

معنی : قابل تعقیب معانی دیگر : قابل تعقیب

prosecutable

<hr> معنی : تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن، دنبال کردن پیگرد کردن <hr> معانی دیگر : پیگیری کردن، به پایان رساندن، دنبال کردن، وارد (کاری) شدن، به عهده گرفتن، اقدام کردن، (حقوق) تحت پیگرد قرار دادن، تحت تعقیب (قانونی) قراردادن، عارض شدن

معنی : تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن، دنبال کردن پیگرد کردن معانی دیگر : پیگیری کردن، به پایان رساندن، دنبال کردن، وارد (کاری) شدن، به عهده گرفتن، اقدام کردن، (حقوق) تحت پیگرد قرار دادن، تحت تعقیب (قانونی) قراردادن، عارض شدن

prosecute

<hr> معنی : تعقیب قانونی، پیگرد کننده

معنی : تعقیب قانونی، پیگرد کننده

prosecuting

<hr> معنی : دادستان، مدعی العموم <hr> معانی دیگر : عضو دادسرا، صاحب منصب پارکه

معنی : دادستان، مدعی العموم معانی دیگر : عضو دادسرا، صاحب منصب پارکه

prosecuting attorney

<hr> معنی : تعقیب قانونی <hr> معانی دیگر : پیگیری، اقدام، دنبال کردن، (حقوق) پیگرد، دادخواهی، شکایت، شاکی، خواهان، پیگرد، پیگرد کننده، تعقیب کننده

معنی : تعقیب قانونی معانی دیگر : پیگیری، اقدام، دنبال کردن، (حقوق) پیگرد، دادخواهی، شکایت، شاکی، خواهان، پیگرد، پیگرد کننده، تعقیب کننده

prosecution

<hr> معنی : مدعی، تعقیب کننده، پیگرد، پیگرد کننده <hr> معانی دیگر : پیگیری کننده، ادامه دهنده، شاکی، پیگردگر، دادخواه، prosecution تعقیب قانونی

معنی : مدعی، تعقیب کننده، پیگرد، پیگرد کننده معانی دیگر : پیگیری کننده، ادامه دهنده، شاکی، پیگردگر، دادخواه، prosecution تعقیب قانونی

prosecutor

<hr> معنی : جدید الایمان، نو اموزمذهبی، عضو تازه حزب، کسیکه تازه بدینی وارد شود، تبلیغ کردن، بدین تازه وارد کردن، تبلیغ شدن <hr> معانی دیگر : نوآیین، نوکیش، جدید الاسلام، نومسیحی (و غیره)، به کیش خود درآوردن، (برای به مذهب خود درآوردن) کوشیدن، بدین تازه ای وارد کردن

معنی : جدید الایمان، نو اموزمذهبی، عضو تازه حزب، کسیکه تازه بدینی وارد شود، تبلیغ کردن، بدین تازه وارد کردن، تبلیغ شدن معانی دیگر : نوآیین، نوکیش، جدید الاسلام، نومسیحی (و غیره)، به کیش خود درآوردن، (برای به مذهب خود درآوردن) کوشیدن، بدین تازه ای وارد کردن

proselyte

<hr> معنی : تبلیغ دینی، تبلیغ حزبی <hr> معانی دیگر : نوکیشی، نوآیینی، جدید الاسلامی، تحت تاثیر تبلیغات مسلکی واقع شدن

معنی : تبلیغ دینی، تبلیغ حزبی معانی دیگر : نوکیشی، نوآیینی، جدید الاسلامی، تحت تاثیر تبلیغات مسلکی واقع شدن

proselytism

<hr> تبلیغ مذهبی کردن (برای جلب افراد سایر مذاهب)، گروش انگیزی کردن، بدین تازه ای وارد شدن یاکردن

تبلیغ مذهبی کردن (برای جلب افراد سایر مذاهب)، گروش انگیزی کردن، بدین تازه ای وارد شدن یاکردن

proselytize

<hr> معنی : جلو مغزی، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز <hr> معانی دیگر : جلو مغزی، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز

معنی : جلو مغزی، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز معانی دیگر : جلو مغزی، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز

prosencephalic

<hr> معنی : جلو مغز <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: forebrain، forebrain : تش

معنی : جلو مغز معانی دیگر : رجوع شود به: forebrain، forebrain : تش

prosencephalon

<hr> معنی : عروضی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا طبق قواعد نظم نویسی، شعری، عروضی (prosodical هم می گویند) <hr> prosodic(al) عروضی، موافق، ایین عرو­

معنی : عروضی معانی دیگر : وابسته به یا طبق قواعد نظم نویسی، شعری، عروضی (prosodical هم می گویند) prosodic(al) عروضی، موافق، ایین عرو­

prosodic

<hr> معنی : علم عروض، قواعد بدیعی و عروضی <hr> معانی دیگر : سبک شاعرانه، شعر نگاری، عروض، علم عرو­، علم بدیع

معنی : علم عروض، قواعد بدیعی و عروضی معانی دیگر : سبک شاعرانه، شعر نگاری، عروض، علم عرو­، علم بدیع

prosody

<hr> معنی : تجسم <hr> معانی دیگر : (ادبیات) زنده پنداری، حاضر پنداری، عرو­ تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده، حاضردانستن شخص غایب

معنی : تجسم معانی دیگر : (ادبیات) زنده پنداری، حاضر پنداری، عرو­ تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده، حاضردانستن شخص غایب

prosopopoeia

<hr> معنی : چشم انداز، منظره، دور نما، امید انجام چیزی، پیش بینی، انتظار، اکتشاف کردن، معدن کاوی کردن <hr> معانی دیگر : منظر، نما، دیدگاه، تماشاگاه، بررسی (فکری)، نظر، چشم براهی، چشمداشت، امید، امیدواری، نوید، (جمع) شانس موفقیت، آتیه، آینده، مشتری احتمالی، نامزد احتمالی، اقدام احتمالی (و غیره)، احتمال، احتمالی، (برای یافتن معدن) تجسس کردن، کانجویی کردن، دنبال (طلا یا نفت و غیره) گشتن، پالیدن، (کان شناسی) معدن یابی، معدن جویی، اکتشاف، پالش، بازده معدن، جنبه، مساحی

معنی : چشم انداز، منظره، دور نما، امید انجام چیزی، پیش بینی، انتظار، اکتشاف کردن، معدن کاوی کردن معانی دیگر : منظر، نما، دیدگاه، تماشاگاه، بررسی (فکری)، نظر، چشم براهی، چشمداشت، امید، امیدواری، نوید، (جمع) شانس موفقیت، آتیه، آینده، مشتری احتمالی، نامزد احتمالی، اقدام احتمالی (و غیره)، احتمال، احتمال

prospect

<hr> معنی : مربوط به اینده، موثر دراینده <hr> معانی دیگر : آینده، آتی، وابسته به آینده، عطف به آینده (در برابر: عطف به گذشته یا ماسبق retrospective)، متوجه آینده، آینده نگر

معنی : مربوط به اینده، موثر دراینده معانی دیگر : آینده، آتی، وابسته به آینده، عطف به آینده (در برابر: عطف به گذشته یا ماسبق retrospective)، متوجه آینده، آینده نگر

prospective

<hr> معنی : اکتشاف کننده، معدنیاب، معدن کاو <hr> معانی دیگر : معدن جوی، کسی که دنبال معدن می گردد، کان جوی، چاه جو، گنج پژوه

معنی : اکتشاف کننده، معدنیاب، معدن کاو معانی دیگر : معدن جوی، کسی که دنبال معدن می گردد، کان جوی، چاه جو، گنج پژوه

prospector

<hr> معنی : اینده نامه، اطلاع نامه <hr> معانی دیگر : (سهام) دفترچه ی شناسانگر، آگهی، بروشور، شرح چاپی درباره شرکت یامعدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود

معنی : اینده نامه، اطلاع نامه معانی دیگر : (سهام) دفترچه ی شناسانگر، آگهی، بروشور، شرح چاپی درباره شرکت یامعدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود

prospectus

<hr> معنی : پیشرفت کردن، موفق شدن، رونق یافتن، کامکار شدن، کامیاب شدن <hr> معانی دیگر : رونق داشتن (یا گرفتن)، شکوفان شدن، بهروز شدن، موفق شدن (یا بودن)

معنی : پیشرفت کردن، موفق شدن، رونق یافتن، کامکار شدن، کامیاب شدن معانی دیگر : رونق داشتن (یا گرفتن)، شکوفان شدن، بهروز شدن، موفق شدن (یا بودن)

prosper

prospering

<hr> معنی : موفقیت، سرسبزی، کامیابی، کامکاری <hr> معانی دیگر : رونق، شکوفایی، سامان، بهروزی، رفاه، نیکبختی، آبادی، آبادانی

معنی : موفقیت، سرسبزی، کامیابی، کامکاری معانی دیگر : رونق، شکوفایی، سامان، بهروزی، رفاه، نیکبختی، آبادی، آبادانی

prosperity

<hr> معنی : خوشبخت، موفق، سرسبز، کامیاب، کامکار <hr> معانی دیگر : شکوفا، آباد، آبادان، پر رونق، در رفاه، دولتمند، ثروتمند، مساعد، سعید، فرخنده

معنی : خوشبخت، موفق، سرسبز، کامیاب، کامکار معانی دیگر : شکوفا، آباد، آبادان، پر رونق، در رفاه، دولتمند، ثروتمند، مساعد، سعید، فرخنده

prosperous

<hr> معنی : غده پروستات <hr> معانی دیگر : وابسته به پروستات، پیش ایستانه ای (prostatic هم می گویند)، gland prostate غده پروستات prostatic :

معنی : غده پروستات معانی دیگر : وابسته به پروستات، پیش ایستانه ای (prostatic هم می گویند)، gland prostate غده پروستات prostatic :

prostate

<hr> معنی : غده پروستات <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) غده ی پروستات، پیش ایستانه، غده وذی

معنی : غده پروستات معانی دیگر : (کالبد شناسی) غده ی پروستات، پیش ایستانه، غده وذی

prostate gland

<hr> معنی : پارگی، فاجره، فاحشه، خود فروش، فاحشه بازی کردن، فاحشه شدن، برای پول خود را پست کردن <hr> معانی دیگر : روسپی گری کردن، فاحشگی کردن، جندگی کردن، به فاحشگی واداشتن، جنده کردن، (به ویژه در مورد نویسنده و هنرمند) خود فروشی کردن، بی مقدار کردن، مزدوری کردن، گلنده، لگوری، قحبه، کشنحان، کنفاله، کونی، همجنس باز پولی

معنی : پارگی، فاجره، فاحشه، خود فروش، فاحشه بازی کردن، فاحشه شدن، برای پول خود را پست کردن معانی دیگر : روسپی گری کردن، فاحشگی کردن، جندگی کردن، به فاحشگی واداشتن، جنده کردن، (به ویژه در مورد نویسنده و هنرمند) خود فروشی کردن، بی مقدار کردن، مزدوری کردن، گلنده، لگوری، قحبه، کشنحان، کنفاله، کونی، همجن

prostitute

<hr> معنی : فاحشگی، پارگی، جندگی <hr> معانی دیگر : روسپی گری، فحشا، قحبگی، خود فروشی، مزدوری، بی مقدار سازی، فحشاء

معنی : فاحشگی، پارگی، جندگی معانی دیگر : روسپی گری، فحشا، قحبگی، خود فروشی، مزدوری، بی مقدار سازی، فحشاء

prostitution

<hr> معنی : فروتن، بخاک افتاده، روی زمین خوابیده، دمر خوابیده، درمانده و بیچاره شدن <hr> معانی دیگر : در حال سجده، خوابیده بر شکم، پیشانی بر خاک، دمر، دمرو، افتاده بر زمین (بر پشت یا بر شکم - دمر یا طاقباز)، به خاک افتاده، در غلتیده، فرو افکنده، از پا در آمده، از پا افتاده، فرومانده، درمانده، ذلیل، بیچاره، تسلیم، بی دفاع، سجده کردن، پیشانی به خاک مالیدن، (جلو کسی) خود را به خاک افکندن، به پای کسی افتادن، (کاملا) تسلیم شدن، ناتوان کردن، از پا انداختن، ذلیل کردن، درمانده کردن، بیچاره کردن، به خاک افکندن، زمین زدن، از پا درآوردن، (گیاه شناسی) خزنده، بخاک افتاده درحال عبادت یا خضوع، افتادن

معنی : فروتن، بخاک افتاده، روی زمین خوابیده، دمر خوابیده، درمانده و بیچاره شدن معانی دیگر : در حال سجده، خوابیده بر شکم، پیشانی بر خاک، دمر، دمرو، افتاده بر زمین (بر پشت یا بر شکم - دمر یا طاقباز)، به خاک افتاده، در غلتیده، فرو افکنده، از پا در آمده، از پا افتاده، فرومانده، درمانده، ذلیل، بیچاره، تس

prostrate

<hr> معنی : درماندگی، بخاک افتادن، دمر بودن <hr> معانی دیگر : سجود، سجده، ذلت، درماندگی (رجوع شود به: prostrate)

معنی : درماندگی، بخاک افتادن، دمر بودن معانی دیگر : سجود، سجده، ذلت، درماندگی (رجوع شود به: prostrate)

prostration

<hr> معنی : کسل کننده، با اطناب <hr> معانی دیگر : نثر مانند، tedious prosaic : کسل کننده

معنی : کسل کننده، با اطناب معانی دیگر : نثر مانند، tedious prosaic : کسل کننده

prosy

<hr> معنی : سر دسته، پیشقدم، پیش کسوت، بازیگر عمده <hr> معانی دیگر : سردمدار، هوادار، هواخواه، (شعر یا نمایشنامه یا داستان) شخصیت اصلی، قهرمان (در برابر: پاد قهرمان یا دشمن antagonist)

معنی : سر دسته، پیشقدم، پیش کسوت، بازیگر عمده معانی دیگر : سردمدار، هوادار، هواخواه، (شعر یا نمایشنامه یا داستان) شخصیت اصلی، قهرمان (در برابر: پاد قهرمان یا دشمن antagonist)

protagonist

<hr> معنی : مقدمه، نخستین قسمت درام قدیم رومی <hr> معانی دیگر : (تئاتر) آغاز نمایش (که طی آن شخصیت ها به صحنه می آیند)

معنی : مقدمه، نخستین قسمت درام قدیم رومی معانی دیگر : (تئاتر) آغاز نمایش (که طی آن شخصیت ها به صحنه می آیند)

protasis

<hr> معنی : گوناگون، متلون، شکل پذیر <hr> معانی دیگر : (p بزرگ) وابسته به یا همانند پروتیوس (proteus)، (زیست شناسی) پروتیان (که از اثر آب یا آنزیم یا اسید بر پروتئین ها به وجود می آیند)، شبیه proteus، متغیر

معنی : گوناگون، متلون، شکل پذیر معانی دیگر : (p بزرگ) وابسته به یا همانند پروتیوس (proteus)، (زیست شناسی) پروتیان (که از اثر آب یا آنزیم یا اسید بر پروتئین ها به وجود می آیند)، شبیه proteus، متغیر

protean

<hr> معنی : حمایت کردن، حمایت کردن از، نگه داری کردن، حفظ کردن، محفوظ کردن، حفاظت کردن، مصون کردن، حراست کردن، نیکداشت کردن <hr> معانی دیگر : محافظت کردن، پاسداشت کردن، پاییدن، اندخسیدن، داشتبانی کردن، پاسبانی کردن، ایمن داشت کردن، (بازرگانی) پول ذخیره کردن (برای پرداخت بدهی و غیره)

معنی : حمایت کردن، حمایت کردن از، نگه داری کردن، حفظ کردن، محفوظ کردن، حفاظت کردن، مصون کردن، حراست کردن، نیکداشت کردن معانی دیگر : محافظت کردن، پاسداشت کردن، پاییدن، اندخسیدن، داشتبانی کردن، پاسبانی کردن، ایمن داشت کردن، (بازرگانی) پول ذخیره کردن (برای پرداخت بدهی و غیره)

protect

<hr> معنی : مصون، سپردار، محفوظ <hr> معانی دیگر : ضامن دار، پوشش دار

معنی : مصون، سپردار، محفوظ معانی دیگر : ضامن دار، پوشش دار

protected

protecting

<hr> معنی : حمایت، حفاظت، سایه، حفاظ، محافظت، حفظ، حراست، نیکداشت، تامین نامه، حجر، سوگیری <hr> معانی دیگر : پاسداشت، داشتبانی، ایمن داشت، پایش، اندخس، وسیله ی حفاظت، ایمن دار، نگهدار، جانبوز، پاساد، پناه، گذرنامه، پروانه ی عبور، (عامیانه) باج سبیل، باج

معنی : حمایت، حفاظت، سایه، حفاظ، محافظت، حفظ، حراست، نیکداشت، تامین نامه، حجر، سوگیری معانی دیگر : پاسداشت، داشتبانی، ایمن داشت، پایش، اندخس، وسیله ی حفاظت، ایمن دار، نگهدار، جانبوز، پاساد، پناه، گذرنامه، پروانه ی عبور، (عامیانه) باج سبیل، باج

protection

<hr> معنی : سیستم حمایت از تولیدات داخلی <hr> معانی دیگر : سیاست حمایت از صنایع و فراورده های داخلی، حمایت گرایی، پایش گرایی

معنی : سیستم حمایت از تولیدات داخلی معانی دیگر : سیاست حمایت از صنایع و فراورده های داخلی، حمایت گرایی، پایش گرایی

protectionism

<hr> معنی : طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی <hr> معانی دیگر : طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی

معنی : طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی معانی دیگر : طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی

protectionist

<hr> معنی : محافظ، وابسته به حفظ یا حراست <hr> معانی دیگر : حفاظتی، حفاظی، ایمن داشتی، ایمنی، پاسداشتی، اندخسی، استحفاظی، ایمن دار، پایشی، وابسته به حمایت از فراورده های داخلی، حمایت گرایانه، حمایتی

معنی : محافظ، وابسته به حفظ یا حراست معانی دیگر : حفاظتی، حفاظی، ایمن داشتی، ایمنی، پاسداشتی، اندخسی، استحفاظی، ایمن دار، پایشی، وابسته به حمایت از فراورده های داخلی، حمایت گرایانه، حمایتی

protective

<hr> معنی : پشتیبان، حامی، سرپرست، نگهدار، قیم، مستحفظ، سپردار، نیکدار <hr> معانی دیگر : پاسداشتگر، حافظ، ایمن دار، محافظ، پایشگر، مدافع، حفاظ، پناه

معنی : پشتیبان، حامی، سرپرست، نگهدار، قیم، مستحفظ، سپردار، نیکدار معانی دیگر : پاسداشتگر، حافظ، ایمن دار، محافظ، پایشگر، مدافع، حفاظ، پناه

protector

<hr> معنی : قیمومت، کشور تحتالحمایه <hr> معانی دیگر : (کشور) تحت الحمایه، سرپرستی

معنی : قیمومت، کشور تحتالحمایه معانی دیگر : (کشور) تحت الحمایه، سرپرستی

protectorate

<hr> معنی : سرپرستی <hr> معانی دیگر : نگهبانی، پشتیبانی، حمایت، قیمویت

معنی : سرپرستی معانی دیگر : نگهبانی، پشتیبانی، حمایت، قیمویت

protectorship

<hr> معنی : دارالایتام، پرورشگاه یتیمان <hr> معانی دیگر : (انگلیس - سابقا) یتیم خانه (که کلیسا خرج آن را می داد)

معنی : دارالایتام، پرورشگاه یتیمان معانی دیگر : (انگلیس - سابقا) یتیم خانه (که کلیسا خرج آن را می داد)

protectory

<hr> معنی : شاگرد، تحت الحمایه، حمایت شده <hr> معانی دیگر : نوچه

معنی : شاگرد، تحت الحمایه، حمایت شده معانی دیگر : نوچه

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد