جملات نمونه

<hr> (پزشکی) انسداد مجرایی که در حال طبیعی باید باز باشد، راه بندان، سوراخ بندان

(پزشکی) انسداد مجرایی که در حال طبیعی باید باز باشد، راه بندان، سوراخ بندان

atresia

atrial

<hr> تش، دهلیزی و بطنی، مابین دهلیز و بطن قلب

تش، دهلیزی و بطنی، مابین دهلیز و بطن قلب

atrioventricular

<hr> معنی : اطاق میانی خانههای روم قدیم <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - قلب) دهلیز، زایده های شبیه لاله ی گوش، لاله مانند، گوشک، (معماری - روم قدیم) حیاط اصلی، اتاق اصلی منزل، تالار مرکزی که بخشی از تاق آن شیشه است، ان قسمت ازدهلیز قلب که خون سیاهرگی به ان می ریزد

معنی : اطاق میانی خانههای روم قدیم معانی دیگر : (کالبدشناسی - قلب) دهلیز، زایده های شبیه لاله ی گوش، لاله مانند، گوشک، (معماری - روم قدیم) حیاط اصلی، اتاق اصلی منزل، تالار مرکزی که بخشی از تاق آن شیشه است، ان قسمت ازدهلیز قلب که خون سیاهرگی به ان می ریزد

atrium

<hr> معنی : بی رحم، سفاک، با شرارت بی پایان، سبع، ژیان، ستمگر <hr> معانی دیگر : (بسیار) ظالم، بسیار بد، نا خوشایند، زننده

معنی : بی رحم، سفاک، با شرارت بی پایان، سبع، ژیان، ستمگر معانی دیگر : (بسیار) ظالم، بسیار بد، نا خوشایند، زننده

atrocious

atrociously

<hr> معنی : خشونت، قساوت، بی رحمی، سبعیت <hr> معانی دیگر : شناعت، پرستمی، ستم بسیار، عمل شنیع، کار قساوت آمیز

معنی : خشونت، قساوت، بی رحمی، سبعیت معانی دیگر : شناعت، پرستمی، ستم بسیار، عمل شنیع، کار قساوت آمیز

atrocity

<hr> معنی : لاغر، مربوط به کم شدن قوهء نامیه <hr> معانی دیگر : لاغر، مربوط به کم شدن قوه ء نامیه

معنی : لاغر، مربوط به کم شدن قوهء نامیه معانی دیگر : لاغر، مربوط به کم شدن قوه ء نامیه

atrophic

<hr> (پزشکی) لاغری، ضعف بنیه، (گیاه شناسی) نقصان قوهه نامیه، لاغرکردن، خشک شدن، لاغر شدن

(پزشکی) لاغری، ضعف بنیه، (گیاه شناسی) نقصان قوهه نامیه، لاغرکردن، خشک شدن، لاغر شدن

atrophied

<hr> معنی : لاغری، ضعف بنیه، نقصان قوهء نامیه، لاغر شدن، لاغر کردن، خشک شدن <hr> معانی دیگر : خشکانج، هزال، ناپروری، (در مورد بافت ها و اندام ها) تحلیل رفتن، کوچک و کم نیرو شدن، نحیف شدن، تحلیل بردن، تضعیف کردن، پلاسیده کردن، طب لاغری

معنی : لاغری، ضعف بنیه، نقصان قوهء نامیه، لاغر شدن، لاغر کردن، خشک شدن معانی دیگر : خشکانج، هزال، ناپروری، (در مورد بافت ها و اندام ها) تحلیل رفتن، کوچک و کم نیرو شدن، نحیف شدن، تحلیل بردن، تضعیف کردن، پلاسیده کردن، طب لاغری

atrophy

<hr> معنی : ضمیمه کردن، پیوستن، چسباندن، پیوست کردن، نسبت دادن، بستن، الصاق کردن، گذاشتن، ضبط کردن، دلبسته شدن <hr> معانی دیگر : بستن به، وصل کردن، دوسیدن، دوسانیدن، دلبستگی پیدا کردن، (امضا یا مهر یا تبصره و غیره) افزودن، قائل شدن، ناشی از، (حقوق) ضبط کردن (ملک به دستور دادگاه)، توقیف کردن، حکم توقیف ملک صادر کردن، (ارتش) موقتا به یگان دیگری منتقل کردن (سربازان یا رسته ها)، زیر امر قرار دادن، توقیف شدن

معنی : ضمیمه کردن، پیوستن، چسباندن، پیوست کردن، نسبت دادن، بستن، الصاق کردن، گذاشتن، ضبط کردن، دلبسته شدن معانی دیگر : بستن به، وصل کردن، دوسیدن، دوسانیدن، دلبستگی پیدا کردن، (امضا یا مهر یا تبصره و غیره) افزودن، قائل شدن، ناشی از، (حقوق) ضبط کردن (ملک به دستور دادگاه)، توقیف کردن، حکم توقیف ملک صاد

attach

attach importance to

<hr> معنی : قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن <hr> معانی دیگر : قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن

معنی : قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن معانی دیگر : قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن

attachable

<hr> معنی : وابسته <hr> معانی دیگر : وابسته

معنی : وابسته معانی دیگر : وابسته

attache

<hr> معنی : وابسته، پیوسته، ملازم، دلبسته، مربوط، متعلق، علاقمند <hr> معانی دیگر : ضمیمه

معنی : وابسته، پیوسته، ملازم، دلبسته، مربوط، متعلق، علاقمند معانی دیگر : ضمیمه

attached

<hr> معنی : ضمیمه، الصاق، علاقه، وابستگی، حکم، دلبستگی، تعلق، دنبال <hr> معانی دیگر : وسیله ی اتصال، وصل کننده، (ابزار و ماشین آلات) وسایل اضافی، مخلفات، پیوست کردن، چسباندن، ضمیمه سازی، ضبط

معنی : ضمیمه، الصاق، علاقه، وابستگی، حکم، دلبستگی، تعلق، دنبال معانی دیگر : وسیله ی اتصال، وصل کننده، (ابزار و ماشین آلات) وسایل اضافی، مخلفات، پیوست کردن، چسباندن، ضمیمه سازی، ضبط

attachment

<hr> معنی : تجاوز، یورش، تعرض، تاخت، تاخت و تاز، تکش، اصابت یا نزول ناخوشی، حمله، حمله کردن، حمله کردن بر، مبادرت کردن به، تاخت کردن، مورد حمله قرار دادن، تعرض کردن <hr> معانی دیگر : تک، برتاخت، تازش، تاخت و تاز کردن، برتاختن، تک کردن، یورش بردن، مبادرت کردن، (با حرارت) آغاز کردن، دست به کار شدن، (بیماری) دچار کردن، نازل شدن بر، عود، (موسیقی) بی درنگی و دقت (در آغاز کردن قطعه)، افند، با گفتار ونوشتجات بدیگری حمله کردن

معنی : تجاوز، یورش، تعرض، تاخت، تاخت و تاز، تکش، اصابت یا نزول ناخوشی، حمله، حمله کردن، حمله کردن بر، مبادرت کردن به، تاخت کردن، مورد حمله قرار دادن، تعرض کردن معانی دیگر : تک، برتاخت، تازش، تاخت و تاز کردن، برتاختن، تک کردن، یورش بردن، مبادرت کردن، (با حرارت) آغاز کردن، دست به کار شدن، (بیماری) دچا

attack

attacked

<hr> ضارب قانون ـ فقه : لص ورزش : مهاجم

ضارب قانون ـ فقه : لص ورزش : مهاجم

attacker

<hr> معنی : مهاجم، پرحمله <hr> معانی دیگر : تک کننده علوم نظامى : در حال تک

معنی : مهاجم، پرحمله معانی دیگر : تک کننده علوم نظامى : در حال تک

attacking

attacks

<hr> معنی : دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، بدست اوردن، زدن، رسیدن به، تمام کردن <hr> معانی دیگر : (در اثر کوشش) به دست آوردن، نایل شدن، کسب کردن، موفق شدن، بانتهارسیدن

معنی : دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، بدست اوردن، زدن، رسیدن به، تمام کردن معانی دیگر : (در اثر کوشش) به دست آوردن، نایل شدن، کسب کردن، موفق شدن، بانتهارسیدن

attain

<hr> معنی : در دسترس، بدست اوردنی، نائل شدنی <hr> معانی دیگر : نائل شدنی، دردسترس، بدست اوردنی

معنی : در دسترس، بدست اوردنی، نائل شدنی معانی دیگر : نائل شدنی، دردسترس، بدست اوردنی

attainable

<hr> معنی : محرومیت از حقوق مدنی، لکهء بدنامی، لکهء ننگ، ننگ <hr> معانی دیگر : (حقوق - در مورد محکومان به اعدام و یاغیان) مصادره ی اموال و سلب حقوق مدنی

معنی : محرومیت از حقوق مدنی، لکهء بدنامی، لکهء ننگ، ننگ معانی دیگر : (حقوق - در مورد محکومان به اعدام و یاغیان) مصادره ی اموال و سلب حقوق مدنی

attainder

<hr> معنی : دست یابی، نیل، عادت، اکتساب، حصول <hr> معانی دیگر : به دست آوری، کسب، رسیدن به، فضیلت، کمال، هرچیز دستیابی شده در اثر کوشش، مهارت، هنر

معنی : دست یابی، نیل، عادت، اکتساب، حصول معانی دیگر : به دست آوری، کسب، رسیدن به، فضیلت، کمال، هرچیز دستیابی شده در اثر کوشش، مهارت، هنر

attainment

<hr> معنی : لمس، دست کاری، مقصر دانستن، خوار کردن، محکوم کردن، بد نام کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق) از طریق مصادره ی اموال و سلب حقوق مدنی تنبیه کردن، (قدیمی) ننگین کردن، آبروریزی، لکه، (قدیمی) سرایت کردن، مبتلا کردن، (قدیمی) متهم کردن، (مهجور) گناهکار شناختن، حکم مصادره ی اموال و سلب حقوق مدنی، محکومیت قاضی یا عضو هیئت منصفه بعلت دادن رای غلط، رسیدن به، نائل شدن به، محکوم کردن قاضی یا عضو هیئت منصفه برای دادن حکم خلاف، محروم کردن

معنی : لمس، دست کاری، مقصر دانستن، خوار کردن، محکوم کردن، بد نام کردن معانی دیگر : (حقوق) از طریق مصادره ی اموال و سلب حقوق مدنی تنبیه کردن، (قدیمی) ننگین کردن، آبروریزی، لکه، (قدیمی) سرایت کردن، مبتلا کردن، (قدیمی) متهم کردن، (مهجور) گناهکار شناختن، حکم مصادره ی اموال و سلب حقوق مدنی، محکومیت قاضی 

attaint

<hr> معنی : عطر، عطرگل سرخ، عطر گل <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) عطر، عطر گل سرخ محمدی (attar of roses هم می گویند)

معنی : عطر، عطرگل سرخ، عطر گل معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) عطر، عطر گل سرخ محمدی (attar of roses هم می گویند)

attar

<hr> معنی : قصد، کوشش، کوشش کردن، مبادرت کردن به، جستجو کردن، قصد کردن، تقلا کردن <hr> معانی دیگر : سعی، مجاهدت، جهد، کوشیدن، سعی کردن، جهد کردن، (به قصد جان) حمله کردن، (قدیمی) وسوسه کردن، مبادرت کردن

معنی : قصد، کوشش، کوشش کردن، مبادرت کردن به، جستجو کردن، قصد کردن، تقلا کردن معانی دیگر : سعی، مجاهدت، جهد، کوشیدن، سعی کردن، جهد کردن، (به قصد جان) حمله کردن، (قدیمی) وسوسه کردن، مبادرت کردن

attempt

<hr> کوشش کردن، قصد کردن، مبادرت کردن به، تقلا کردن، جستجو کردن

کوشش کردن، قصد کردن، مبادرت کردن به، تقلا کردن، جستجو کردن

attempted

<hr> قانون ـ فقه : شروع کننده به جرم

قانون ـ فقه : شروع کننده به جرم

attempter

<hr> معنی : همراه بودن، توجه کردن، انتظار داشتن، حضور داشتن، رسیدگی کردن، مواظبت کردن، گوش کردن، در ملازمت کسی بودن، در پی چیزی بودن، از دنبال امدن، انتظار کشیدن، پرستاری کردن <hr> معانی دیگر : رسیدن به، همراهی کردن، رفتن با، توام بودن با، بودن در، شرکت داشتن در، توجه کردن به، گوش فرا دادن، رسیدگی کردن به، (قدیمی) منتظر بودن، چشم به راه بودن، گوش کردن به، حضور داشتن در، همراه بودن با، منتظرشدن

معنی : همراه بودن، توجه کردن، انتظار داشتن، حضور داشتن، رسیدگی کردن، مواظبت کردن، گوش کردن، در ملازمت کسی بودن، در پی چیزی بودن، از دنبال امدن، انتظار کشیدن، پرستاری کردن معانی دیگر : رسیدن به، همراهی کردن، رفتن با، توام بودن با، بودن در، شرکت داشتن در، توجه کردن به، گوش فرا دادن، رسیدگی کردن به، (ق

attend

<hr> معنی : توجه، رسیدگی، حضور، حضار، ملازمت، همراهان، خدمت، سرپرستی، تیمار، پرستاری، ملتزمین <hr> معانی دیگر : حضوریابی، بودن در، مواظبت

معنی : توجه، رسیدگی، حضور، حضار، ملازمت، همراهان، خدمت، سرپرستی، تیمار، پرستاری، ملتزمین معانی دیگر : حضوریابی، بودن در، مواظبت

attendance

<hr> معنی : سرپرست، همراه، ملازم، وابسته <hr> معانی دیگر : پرستار، تیمارگر، رسیدگی کننده، مربوطه، همایند، ملتزم، متصدی، حاضر، در جلسه، مواظب

معنی : سرپرست، همراه، ملازم، وابسته معانی دیگر : پرستار، تیمارگر، رسیدگی کننده، مربوطه، همایند، ملتزم، متصدی، حاضر، در جلسه، مواظب

attendant

<hr> معنی : با مراقب <hr> معانی دیگر : با مراقب

معنی : با مراقب معانی دیگر : با مراقب

attended

<hr> حاضر (در جلسه یا مهمانی و غیره)

حاضر (در جلسه یا مهمانی و غیره)

attendee

attender

attending

<hr> معنی : دقت، توجه، رسیدگی، مراقبت، حواس، خبردار، ادب و نزاکت، حاضرباش <hr> معانی دیگر : حواس جمعی، عنایت، (معمولا جمع) توجهات، ملاحظه ی دیگران، خاطرخواهی، (ارتش) خبردار، فرمان خبردار، به جای خود

معنی : دقت، توجه، رسیدگی، مراقبت، حواس، خبردار، ادب و نزاکت، حاضرباش معانی دیگر : حواس جمعی، عنایت، (معمولا جمع) توجهات، ملاحظه ی دیگران، خاطرخواهی، (ارتش) خبردار، فرمان خبردار، به جای خود

attention

attention deficit disorder

attentions

<hr> معنی : مواظب، متوجه، مراقب، بادقت، ملتفت <hr> معانی دیگر : حواس جمع، مهربان، مهرنما، ملاحظه کار

معنی : مواظب، متوجه، مراقب، بادقت، ملتفت معانی دیگر : حواس جمع، مهربان، مهرنما، ملاحظه کار

attentive

<hr> معنی : بدقت <hr> معانی دیگر : ازروی دقت یاتوجه

معنی : بدقت معانی دیگر : ازروی دقت یاتوجه

attentively

attentiveness

<hr> معنی : رقیق، نازک، رقیق کردن، ضعیف شدن، نازک کردن، تقلیل دادن، دقیق شدن، معتدل کردن، تضعیف کردن، سبک کردن، لاغر کردن <hr> معانی دیگر : نحیف کردن یا شدن، ضعیف کردن، از شدت چیزی کاستن، فرونشاندن، تکیدن، تکیده شدن یا کردن، تنکیدن، کم چگالی کردن، (الکترونیک) کاهش نیرو، تضعیف، میرایی، (میکروب شناسی) کاستن اثر یا زهرآگینی (ویروس و باکتری و غیره) برای ساختن واکسن، لاغر و نحیف، خشکانج (attenuated هم می گویند)

معنی : رقیق، نازک، رقیق کردن، ضعیف شدن، نازک کردن، تقلیل دادن، دقیق شدن، معتدل کردن، تضعیف کردن، سبک کردن، لاغر کردن معانی دیگر : نحیف کردن یا شدن، ضعیف کردن، از شدت چیزی کاستن، فرونشاندن، تکیدن، تکیده شدن یا کردن، تنکیدن، کم چگالی کردن، (الکترونیک) کاهش نیرو، تضعیف، میرایی، (میکروب شناسی) کاستن اثر

attenuate

<hr> ضعیف شذن رقیق کردن، نازک کردن، لاغر کردن، سبک کردن، تقلیل دادن، دقیق شدن، رقیق

ضعیف شذن رقیق کردن، نازک کردن، لاغر کردن، سبک کردن، تقلیل دادن، دقیق شدن، رقیق

attenuated

attenuating

<hr> معنی : میرایی، تضعیف <hr> معانی دیگر : میرایی، تضعیف

معنی : میرایی، تضعیف معانی دیگر : میرایی، تضعیف

واژه های حرف "a" - جملات نمونه