جملات نمونه

<hr> معنی : دفتر روزنامه، جوهر خشک کن، دفتر باطله، دفتر ثبت معاملات <hr> معانی دیگر : دفترچه ی وقایع روزانه، دفتر روزانه، کاغذ خشک کن

معنی : دفتر روزنامه، جوهر خشک کن، دفتر باطله، دفتر ثبت معاملات معانی دیگر : دفترچه ی وقایع روزانه، دفتر روزانه، کاغذ خشک کن

blotter

blotting

<hr> معنی : کاغذ خشک کن <hr> معانی دیگر : کاغذ نرم و ضخیم و پنبه سان (برای خشک کردن دست نوشته ی جوهری)، جوهر خشک کن، کاغذ خشک کن کاغذخشک کن

معنی : کاغذ خشک کن معانی دیگر : کاغذ نرم و ضخیم و پنبه سان (برای خشک کردن دست نوشته ی جوهری)، جوهر خشک کن، کاغذ خشک کن کاغذخشک کن

blotting paper

<hr> معنی : بلوز، پیراهن یاجامه گشاد <hr> معانی دیگر : روپوش گشاد که کشاورزان و کارگران اروپایی می پوشیدند، پیراهن نسبتا گشاد و زنانه، (در اونیفورم نظامی) فرنج، نیم تنه، ژاکت پشمی ملوانان، پیراهن پشمی

معنی : بلوز، پیراهن یاجامه گشاد معانی دیگر : روپوش گشاد که کشاورزان و کارگران اروپایی می پوشیدند، پیراهن نسبتا گشاد و زنانه، (در اونیفورم نظامی) فرنج، نیم تنه، ژاکت پشمی ملوانان، پیراهن پشمی

blouse

<hr> معنی : ضربت، ضرب، خود ستا، فوت، دمیدن، وزیدن، ترکیدن، در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن <hr> معانی دیگر : وزش، دمش، فین، فوت کردن، پف کردن، با فشار بیرون دادن، نفس نفس زدن، (شیپور و غیره) زدن، برده شدن (توسط باد یا فوت و غیره)، (با فشار هوا و غیره) راندن، (در مورد تایر و بادکنک و غیره) ترکیدن، (معمولا با out) ترکاندن، پکیدن، پوکیدن، پکاندن، پنچرشدن یا کردن، (فیوز و غیره) پریدن، پراندن، سوختن، منفجر شدن، رفتن، ترک کردن، خراب شدن یا کردن (معمولا در اثر فرسودگی)، (بینی را) گرفتن، فین کردن، (عامیانه) ولخرجی کردن، (خودمانی) فرصت را از دست دادن، خیطی بالا آوردن، لو دادن، فاش کردن، توفانی شدن، (مگس و ماهی و غیره) تخم گذاشتن، (خودمانی) پز دادن، بالیدن، لاف زدن، (موسیقی جاز ـ خودمانی) بدون نت و فی البداهه نواختن، (شیشه گری یا حباب صابون و غیره) بادمیدن شکل دادن، در قالب دمیدن، حباب صابون بیرون دادن، (اسب را) به نفس نفس انداختن، ضربه، تکانه، کوس، مشت، (خودمانی ـ کوکائین و غیره) با بینی بالا کشیدن، دردمیدن، (فلز کاری) لابلای فلز مذاب هوا دمیدن (برای جدا کردن ناخالصی ها)، باد شدید، تند باد، زدن، زدش، کوفتن، کوشش شدید، حمله ی ناگهانی، رویداد غم انگیز، ضربه ی روحی، (قدیمی)، شکوفه، غنچه، شکوفه ی خوشه ای، شکوفایی

معنی : ضربت، ضرب، خود ستا، فوت، دمیدن، وزیدن، ترکیدن، در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن معانی دیگر : وزش، دمش، فین، فوت کردن، پف کردن، با فشار بیرون دادن، نفس نفس زدن، (شیپور و غیره) زدن، برده شدن (توسط باد یا فوت و غیره)، (با فشار هوا و غیره) راندن، (در مورد تایر و بادکنک و غیره) ترکیدن، (معمولا با out) 

blow

<hr> 1- فیوز پراندن، فیوز سوزاندن 2- (عامیانه) از کوره در رفتن، از جا در رفتن

1- فیوز پراندن، فیوز سوزاندن 2- (عامیانه) از کوره در رفتن، از جا در رفتن

blow a fuse

<hr> 1- باد کردن، نفخ کردن، پف دار شدن 2- ترکیدن، منفجر شدن، پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن، فرارسیدن 4- (عکس و غیره را) بزرگ کردن 5- غلو کردن، (رویدادی را) بزرگ کردن 6- از جا در رفتن، بدخلق شدن، (در موتورهای درون سوز) فرار گازهای نسوخته از لابه لای رینگ های پیستون به درون جعبه دنده، اسبابی برای بازگرداندن گازهای نسوخته به درون سیلندرها برای احتراق مجدد (به منظور جلوگیری از آلودگی هوا)

1- باد کردن، نفخ کردن، پف دار شدن 2- ترکیدن، منفجر شدن، پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن، فرارسیدن 4- (عکس و غیره را) بزرگ کردن 5- غلو کردن، (رویدادی را) بزرگ کردن 6- از جا در رفتن، بدخلق شدن، (در موتورهای درون سوز) فرار گازهای نسوخته از لابه لای رینگ های پیستون به درون جعبه دنده، اسبابی ب

blow by

<hr> داغان کردن، پراندن، بافوت درست کردن، علوم هوایى : خروج باقیمانده سوخت توسط فشار گاز

داغان کردن، پراندن، بافوت درست کردن، علوم هوایى : خروج باقیمانده سوخت توسط فشار گاز

blow down

blow dryer

<hr> دودلی کردن، مردد بودن، (نسبت به شخص یا چیزی) سرد و گرم بودن، مرتبا تغییر کردن، سرد و گرم شدن، علاقمند و بی علاقه شدن

دودلی کردن، مردد بودن، (نسبت به شخص یا چیزی) سرد و گرم بودن، مرتبا تغییر کردن، سرد و گرم شدن، علاقمند و بی علاقه شدن

blow hot and cold

<hr> مرتبا تغییر کردن، سرد و گرم شدن، علاقمند و بی علاقه شدن، (امریکا ـ خودمانی) وارد شدن، سر رسیدن

مرتبا تغییر کردن، سرد و گرم شدن، علاقمند و بی علاقه شدن، (امریکا ـ خودمانی) وارد شدن، سر رسیدن

blow in

<hr> (خودمانی - بسیار ناپسند) رجوع شود به: fellatio، 1- (از دیگ بخار و غیره) بخار یا آب گرم بیرون دادن 2- با صدای بلند درد دل کردن، دل خود را خالی کردن، اسم مفعول فعل blow3، شکوفا، پرغنچه، پرگل، شکفته (full-blown هم می گویند)، بیرون دمیدن (بخار و آب و غیره)

(خودمانی - بسیار ناپسند) رجوع شود به: fellatio، 1- (از دیگ بخار و غیره) بخار یا آب گرم بیرون دادن 2- با صدای بلند درد دل کردن، دل خود را خالی کردن، اسم مفعول فعل blow3، شکوفا، پرغنچه، پرگل، شکفته (full-blown هم می گویند)، بیرون دمیدن (بخار و آب و غیره)

blow off

blow off steam

<hr> معنی : ترکیدن، منفجر شدن، پنجرشدن، پف کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن، 1- (شمع و غیره را) با فوت خاموش کردن، پف کردن 2- فروکش (توفان و غیره)، پنچری، انفجار جای باددررفتن، بیرون دمیدن (بخار و آب و غیره)، پنچری (تایر و غیره)، پکیدن، ترکیدن، سوختن فیوز برق، جشن بزرگ

معنی : ترکیدن، منفجر شدن، پنجرشدن، پف کردن معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن، 1- (شمع و غیره را) با فوت خاموش کردن، پف کردن 2- فروکش (توفان و غیره)، پنچری، انفجار جای باددررفتن، بیرون دمیدن (بخار و آب و غیره)، پنچری (تایر و غیره)، پکیدن، ترکیدن، سوختن فیوز برق،

blow out

<hr> معنی : گذشتن، رد شدن <hr> معانی دیگر : 1- (شمع و غیره را) با فوت خاموش کردن، پف کردن 2- فروکش (توفان و غیره)، 1- (در مورد ابر و باران و غیره) برطرف شدن 2- فراموش کردن نوبت کسی، (بدون توجه) رد شدن، طی شدن

معنی : گذشتن، رد شدن معانی دیگر : 1- (شمع و غیره را) با فوت خاموش کردن، پف کردن 2- فروکش (توفان و غیره)، 1- (در مورد ابر و باران و غیره) برطرف شدن 2- فراموش کردن نوبت کسی، (بدون توجه) رد شدن، طی شدن

blow over

<hr> (عامیانه - انگلیس) دهن لقی کردن، سری را فاش کردن

(عامیانه - انگلیس) دهن لقی کردن، سری را فاش کردن

blow the whistle

<hr> معنی : عصبانی کردن، ترکاندن، منفجر کردن <hr> معانی دیگر : لو دادن، (تخلف کسی را) گزارش دادن، 1- باد کردن، نفخ کردن، پف دار شدن 2- ترکیدن، منفجر شدن، پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن، فرارسیدن 4- (عکس و غیره را) بزرگ کردن 5- غلو کردن، (رویدادی را) بزرگ کردن 6- از جا در رفتن، بدخلق شدن، انفجار، عکس بزرگ شده، رجوع شود به:، انفجار، ترکش

معنی : عصبانی کردن، ترکاندن، منفجر کردن معانی دیگر : لو دادن، (تخلف کسی را) گزارش دادن، 1- باد کردن، نفخ کردن، پف دار شدن 2- ترکیدن، منفجر شدن، پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن، فرارسیدن 4- (عکس و غیره را) بزرگ کردن 5- غلو کردن، (رویدادی را) بزرگ کردن 6- از جا در رفتن، بدخلق شدن، انفجار، ع

blow up

blow-by-blow

<hr> معنی : خود ستا، دمنده، وزنده، ماشین مخصوص دمیدن، کسی یا چیزی که بدمد یابوزد <hr> معانی دیگر : (با سشوار) گیسو را خشک کردن (به مو خشک کن (سشوار) می گویند: blow-dryer)، کسی که فوت می کند، دستگاه دمیدن هوا، وزانگر

معنی : خود ستا، دمنده، وزنده، ماشین مخصوص دمیدن، کسی یا چیزی که بدمد یابوزد معانی دیگر : (با سشوار) گیسو را خشک کردن (به مو خشک کن (سشوار) می گویند: blow-dryer)، کسی که فوت می کند، دستگاه دمیدن هوا، وزانگر

blower

<hr> کسی که فوت می کند، دستگاه دمیدن هوا، دمنده، وزانگر، وزنده، رجوع شود به: puffer، ماهی بادکن، یکجوراردک ماهی

کسی که فوت می کند، دستگاه دمیدن هوا، دمنده، وزانگر، وزنده، رجوع شود به: puffer، ماهی بادکن، یکجوراردک ماهی

blowfish

<hr> معنی : پرحرف، خود ستا، ادم لاف زن، خود ستا <hr> معانی دیگر : (لوله ای که توسط آن پیکان یا ساچمه یا حب و غیره را با فوت کردن به هدف می پرانند) دم لوله، پرانساز، (امریکا - خودمانی) آدم لاف زن، آدم چاخان

معنی : پرحرف، خود ستا، ادم لاف زن، خود ستا معانی دیگر : (لوله ای که توسط آن پیکان یا ساچمه یا حب و غیره را با فوت کردن به هدف می پرانند) دم لوله، پرانساز، (امریکا - خودمانی) آدم لاف زن، آدم چاخان

blowhard

<hr> (امریکا - خودمانی) آدم لاف زن، آدم چاخان، سوراخ بینی نهنگ (که در فرق سر آن قرار دارد)، (به ویژه در گدازه ی آتشفشانی) سوراخی که هوا و گاز از آن به خارج راه می یابد، مفر، دررو، (در دریای یخ زده) سوراخی در یخ که پستانداران (مثل نهنگ) برای تنفس گرد آن می آیند، دیگ جن (شکافی در صخره های ساحلی که هنگام خوردن موج به ساحل آب از آن فوران می کند)، منفذ، بینی نهنگ، سوار&nbsp;یاهواگیری

(امریکا - خودمانی) آدم لاف زن، آدم چاخان، سوراخ بینی نهنگ (که در فرق سر آن قرار دارد)، (به ویژه در گدازه ی آتشفشانی) سوراخی که هوا و گاز از آن به خارج راه می یابد، مفر، دررو، (در دریای یخ زده) سوراخی در یخ که پستانداران (مثل نهنگ) برای تنفس گرد آن می آیند، دیگ جن (شکافی در صخره های ساحلی که هنگام خو

blowhole

<hr> سوراخ بینی نهنگ (که در فرق سر آن قرار دارد)، (به ویژه در گدازه ی آتشفشانی) سوراخی که هوا و گاز از آن به خارج راه می یابد، مفر، دررو، (در دریای یخ زده) سوراخی در یخ که پستانداران (مثل نهنگ) برای تنفس گرد آن می آیند، دیگ جن (شکافی در صخره های ساحلی که هنگام خوردن موج به ساحل آب از آن فوران می کند)، وزان، صدای پره بینی اسب

سوراخ بینی نهنگ (که در فرق سر آن قرار دارد)، (به ویژه در گدازه ی آتشفشانی) سوراخی که هوا و گاز از آن به خارج راه می یابد، مفر، دررو، (در دریای یخ زده) سوراخی در یخ که پستانداران (مثل نهنگ) برای تنفس گرد آن می آیند، دیگ جن (شکافی در صخره های ساحلی که هنگام خوردن موج به ساحل آب از آن فوران می کند)، وز

blowing

blowing up

<hr> معنی : ورم کرده، دمیده شده <hr> معانی دیگر : وزان، اسم مفعول: blow، نفخ کرده، پف کرده، باد کرده، آماسیده، به نفس نفس افتاده، وامانده، پر از مگس، مگس زده، اسم مفعول فعل blow3، شکوفا، پرغنچه، پرگل، شکفته (full-blown هم می گویند)، خسته

معنی : ورم کرده، دمیده شده معانی دیگر : وزان، اسم مفعول: blow، نفخ کرده، پف کرده، باد کرده، آماسیده، به نفس نفس افتاده، وامانده، پر از مگس، مگس زده، اسم مفعول فعل blow3، شکوفا، پرغنچه، پرگل، شکفته (full-blown هم می گویند)، خسته

blown

blown up

<hr> پنچری (تایر و غیره)، پکیدن، ترکیدن، سوختن فیوز برق، (لوله ای که توسط آن هوا یا گاز را با فشار داخل آتشخان می کنند تا گرمای آن را بیشتر و متمرکزتر کند) لوله ی دمنده، (شیشه سازی - لوله ای که با آن در شیشه می دمند و به آن شکل می دهند) نیچه، درزرگری بوری، نتیجه ه شیشه گری، تفنگ بادی

پنچری (تایر و غیره)، پکیدن، ترکیدن، سوختن فیوز برق، (لوله ای که توسط آن هوا یا گاز را با فشار داخل آتشخان می کنند تا گرمای آن را بیشتر و متمرکزتر کند) لوله ی دمنده، (شیشه سازی - لوله ای که با آن در شیشه می دمند و به آن شکل می دهند) نیچه، درزرگری بوری، نتیجه ه شیشه گری، تفنگ بادی

blowpipe

blows

<hr> معنی : خشن، سرخ روی، سرخ گونه، زمخت <hr> معانی دیگر : سر&nbsp; روی، سر&nbsp; گونه، زن چاق

معنی : خشن، سرخ روی، سرخ گونه، زمخت معانی دیگر : سر روی، سر گونه، زن چاق

blowsy

<hr> معنی : چراغ جوشکاری <hr> معانی دیگر : روش سنجش مواد شیمیایی و معدنی و آلیاژها از راه گرما دادن با لوله ی دمنده، مشعل جوشکاری، چراغ لحیم کاری، مشعل گازی، مشعل فشاری، چراه جوشکاری

معنی : چراغ جوشکاری معانی دیگر : روش سنجش مواد شیمیایی و معدنی و آلیاژها از راه گرما دادن با لوله ی دمنده، مشعل جوشکاری، چراغ لحیم کاری، مشعل گازی، مشعل فشاری، چراه جوشکاری

blowtorch

<hr> معنی : باد دار، بادی، بسهولت باطراف منتشر شونده <hr> معانی دیگر : انفجار، ترکش، پر باد، در معرض باد

معنی : باد دار، بادی، بسهولت باطراف منتشر شونده معانی دیگر : انفجار، ترکش، پر باد، در معرض باد

blowy

<hr> مخفف: ساندویچ گوشت خوک و کاهو و گوجه فرنگی

مخفف: ساندویچ گوشت خوک و کاهو و گوجه فرنگی

blub

<hr> معنی : حباب، کف، الچروبه، چاق شدن، هایهای گریستن، با صدا گریستن، چربی اوردن <hr> معانی دیگر : پیه نهنگ و دیگر پستانداران دریایی که از آن روغن ماهی به دست می آید، با زاری گفتن، زاریدن، های های گریستن (مثل کودک)، گریه و زاری کردن، زار زار گریه کردن، از شدت گریه باد کردن یا خیس شدن، چربی بالن وسایرپستانداران دریایی

معنی : حباب، کف، الچروبه، چاق شدن، هایهای گریستن، با صدا گریستن، چربی اوردن معانی دیگر : پیه نهنگ و دیگر پستانداران دریایی که از آن روغن ماهی به دست می آید، با زاری گفتن، زاریدن، های های گریستن (مثل کودک)، گریه و زاری کردن، زار زار گریه کردن، از شدت گریه باد کردن یا خیس شدن، چربی بالن وسایرپستاندارا

blubber

<hr> معنی : چاق وفربه، ورم کرده، چاق، حباب وار <hr> معانی دیگر : پرچربی، پیه مانند

معنی : چاق وفربه، ورم کرده، چاق، حباب وار معانی دیگر : پرچربی، پیه مانند

blubbery

blucher

<hr> معنی : چوبدستی سرکلفت، چوب قانون، چماق، کتک زدن، با چماق زدن، مجبور کردن <hr> معانی دیگر : با چماق یا چوبدستی زدن، گرز، کدنگ، کدنگ زدن

معنی : چوبدستی سرکلفت، چوب قانون، چماق، کتک زدن، با چماق زدن، مجبور کردن معانی دیگر : با چماق یا چوبدستی زدن، گرز، کدنگ، کدنگ زدن

bludgeon

<hr> معنی : آسمان نیلگون، ابی، نیلی، مستعد افسردگی، دارای خلق گرفته اسمان، زاغ <hr> معانی دیگر : آبی، آبی رنگ، نیلگون، (در مورد پوست بدن) کبود، غم انگیز، محزون، دلگیر، غم افزا، گرفته و تهدیدآمیز، بی نشاط، محزون کننده (معمولا با the و جمع)، ملبس به لباس یا کسوت آبی، (انگلیس - عامیانه) ولخرجی کردن، پول حرام کردن، آبی رنگ کردن یا شدن، لاجورد (یا نیل) زدن به، (امریکا - نوعی موسیقی جاز که آهسته و حزن انگیز است) بلوز، (از نظر مذهبی و اخلاقی) سخت گیر، حزن، رنگیزه ی آبی، رنگدانه ی آبی، پودر آبی رختشویی، هر چیز آبی رنگ مثل: جامه ی آبی، (اغلب با b بزرگ) شخص یا گروه آبی پوش، (اغلب با b بزرگ) سرباز شمالی (در جنگ های داخلی امریکا اونیفورم آبی می پوشیدند)، (جمع) لباس آبی سیر ملوان، رجوع شود به: bluestocking، دارای خلق گرفته باthe اسمان، اسمان نیلگون

معنی : آسمان نیلگون، ابی، نیلی، مستعد افسردگی، دارای خلق گرفته اسمان، زاغ معانی دیگر : آبی، آبی رنگ، نیلگون، (در مورد پوست بدن) کبود، غم انگیز، محزون، دلگیر، غم افزا، گرفته و تهدیدآمیز، بی نشاط، محزون کننده (معمولا با the و جمع)، ملبس به لباس یا کسوت آبی، (انگلیس - عامیانه) ولخرجی کردن، پول حرام کرد

blue

<hr> معنی : عضو طبقه اشراف، اشراف زاده <hr> معانی دیگر : اصل و نسب اشرافی، نجابت خانوادگی، نجیب زاده

معنی : عضو طبقه اشراف، اشراف زاده معانی دیگر : اصل و نسب اشرافی، نجابت خانوادگی، نجیب زاده

blue blood

<hr> (با b بزرگ هم می نویسند) گزارش یا فهرست رسمی دولتی (که اغلب جلد آبی دارد)، هرکتاب یانشریه رسمی دولتی، هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد گزارش نامه مجلس

(با b بزرگ هم می نویسند) گزارش یا فهرست رسمی دولتی (که اغلب جلد آبی دارد)، هرکتاب یانشریه رسمی دولتی، هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد گزارش نامه مجلس

blue book

<hr> پنیر آبی (که از شیرگاو می سازند و مزه و بوی تندی دارد)

پنیر آبی (که از شیرگاو می سازند و مزه و بوی تندی دارد)

blue cheese

<hr> (گیاه شناسی) انواع گیاهانی که گل آبی و بطری شکل می دهند، گل گندم آبی، دربازی پوکر ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد، سهام مرغوب

(گیاه شناسی) انواع گیاهانی که گل آبی و بطری شکل می دهند، گل گندم آبی، دربازی پوکر ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد، سهام مرغوب

blue chip

<hr> جنون خمری، سخن بیهشانه، جنون الکلی و هذیان گویی و سرسام همراه با آن، جنون الکلی و هذیانگویی و سرسام همراه با آن خماری، پژمانی، افسردگی، غمخوری

جنون خمری، سخن بیهشانه، جنون الکلی و هذیان گویی و سرسام همراه با آن، جنون الکلی و هذیانگویی و سرسام همراه با آن خماری، پژمانی، افسردگی، غمخوری

blue devils

blue eyed

<hr> (جانور شناسی) انواع زنبق هایی که گل آن آبی رنگ است

(جانور شناسی) انواع زنبق هایی که گل آن آبی رنگ است

blue flag

blue funk

<hr> (جانور شناسی) زاغ کبود (bluejay) (cyanocitta cristata هم می نویسند)، زاه کبود

(جانور شناسی) زاغ کبود (bluejay) (cyanocitta cristata هم می نویسند)، زاه کبود

blue jay

<hr> معنی : زمان دراز، مدت طولانی <hr> معانی دیگر : زمان دراز، مدت طولانی

معنی : زمان دراز، مدت طولانی معانی دیگر : زمان دراز، مدت طولانی

واژه های حرف "b" - جملات نمونه