جملات نمونه

<hr> (گیاه شناسی)، گیلاس شیرین و تیره رنگ که گوشت آن نرم و سرخگون است، هفت بند برگ بیدی، هفت بند برگ ترشکی

(گیاه شناسی)، گیلاس شیرین و تیره رنگ که گوشت آن نرم و سرخگون است، هفت بند برگ بیدی، هفت بند برگ ترشکی

blackheart

<hr> معنی : رنگ سیاه، واکس سیاه <hr> معانی دیگر : ماده ی سیاه کننده (مثل واکس کفش)، سیاهگر، سیاه ساز

معنی : رنگ سیاه، واکس سیاه معانی دیگر : ماده ی سیاه کننده (مثل واکس کفش)، سیاهگر، سیاه ساز

blacking

<hr> (adjective) سیه چرده، سیه فام، مایل به سیاه

(adjective) سیه چرده، سیه فام، مایل به سیاه

blackish

<hr> معنی : چماق یا شلاق چرمی، با چماق یا شلاق زدن <hr> معانی دیگر : ظرف آبجو خوری (که از چرم است)، رجوع شود به: black flag، چماق پوشیده از چرم، (امریکا - گیاه شناسی) نره علف (quercus marilandica)، (قمار یا ورق بازی) بلاک جک، با چماق چرم پوش زدن، با تهدید مجبور کردن، بزور و باتهدید بشلاق زدن مجبوربانجام کاری کردن

معنی : چماق یا شلاق چرمی، با چماق یا شلاق زدن معانی دیگر : ظرف آبجو خوری (که از چرم است)، رجوع شود به: black flag، چماق پوشیده از چرم، (امریکا - گیاه شناسی) نره علف (quercus marilandica)، (قمار یا ورق بازی) بلاک جک، با چماق چرم پوش زدن، با تهدید مجبور کردن، بزور و باتهدید بشلاق زدن مجبوربانجام کاری 

blackjack

<hr> معنی : ادم قاچاق و قمارباز، طرار، ادم گوش بر، کارگر اعتصاب شکن <hr> معانی دیگر : (دامپزشکی) سیاه پا (بیماری مهلک و عفونی چارپایان که توسط باکتری ها ایجاد می شود و موجب آماس و سیاهی بافت های مبتلا می گردد)، (گیاه شناسی) بیماری چغندر و گیاهان مشابه که توسط قارچی به نام phoma betae ایجاد می شود، بیماری سیب زمینی که توسط یک باکتری به نام erwinia atroseptica ایجاد می شود، (عامیانه) قمار باز متقلب

معنی : ادم قاچاق و قمارباز، طرار، ادم گوش بر، کارگر اعتصاب شکن معانی دیگر : (دامپزشکی) سیاه پا (بیماری مهلک و عفونی چارپایان که توسط باکتری ها ایجاد می شود و موجب آماس و سیاهی بافت های مبتلا می گردد)، (گیاه شناسی) بیماری چغندر و گیاهان مشابه که توسط قارچی به نام phoma betae ایجاد می شود، بیماری سیب 

blackleg

<hr> معنی : صورت اشخاص بدحساب، اسم کسی را درلیست سیاه نوشتن، فهرست سیاه <hr> معانی دیگر : فهرست نام کسانی که تخلف یا جنایت کرده و یا باید زیر نظر قرار گیرند (و غیره)، لیست سیاه، در لیست سیاه قرار دادن، فهرست اسامی مجرمین واشخاص مورد سوء ظن، فهرست سیاه

معنی : صورت اشخاص بدحساب، اسم کسی را درلیست سیاه نوشتن، فهرست سیاه معانی دیگر : فهرست نام کسانی که تخلف یا جنایت کرده و یا باید زیر نظر قرار گیرند (و غیره)، لیست سیاه، در لیست سیاه قرار دادن، فهرست اسامی مجرمین واشخاص مورد سوء ظن، فهرست سیاه

blacklist

<hr> معنی : تهدید، باج سبیل، نامه بی امضاء و توهین امیز، با تهدید از کسی چیزی طلبیدن <hr> معانی دیگر : (پولی که در ازای افشا نکردن رازی گرفته شود) باج سبیل، حق السکوت، باج، ارعاب، باج خواهی، باج گرفتن، باج سبیل گرفتن، حق السکوت گرفتن، (در اصل) پولی که راهزنان مرز اسکاتلند می گرفتند تا مسافران را نچاپند، رشوه

معنی : تهدید، باج سبیل، نامه بی امضاء و توهین امیز، با تهدید از کسی چیزی طلبیدن معانی دیگر : (پولی که در ازای افشا نکردن رازی گرفته شود) باج سبیل، حق السکوت، باج، ارعاب، باج خواهی، باج گرفتن، باج سبیل گرفتن، حق السکوت گرفتن، (در اصل) پولی که راهزنان مرز اسکاتلند می گرفتند تا مسافران را نچاپند، رشوه

blackmail

<hr> معنی : باج سبیل خور، اخاذ <hr> معانی دیگر : اخاذ، باج سبیل خور

معنی : باج سبیل خور، اخاذ معانی دیگر : اخاذ، باج سبیل خور

blackmailer

<hr> معنی : سیاهی، سیاه رنگی <hr> معانی دیگر : سیاهی

معنی : سیاهی، سیاه رنگی معانی دیگر : سیاهی

blackness

<hr> معنی : خمود، خاموشی، خاموش شدن چراغ ها، قطع کامل برق، خاموشی شهر، متبادل <hr> معانی دیگر : خاموشی (در اثر کمبود برق یا اشکال فنی و غیره)، از یاد بردن چیز بخصوص، سانسور کردن، جلوگیری از پخش خبر درباره ی مورد بخصوصی، (تئاتر) خاموش کردن همه ی چراغ های تالار در پایان پرده یا نمایش، (خاموش کردن چراغ های شهر هنگام حمله ی هوایی) خاموشی شهر، شب خاموشی، از حال رفتن با بیهوشی یا نابینایی موقت، غش، (گیاه شناسی) بلوط سیاه (انواع بلوط های امریکای شمالی به ویژه quercus velutina)، 1- خط زدن، (مطالب نوشته شده را) سیاه کردن 2- تاریک کردن، (برق) دچار خاموشی کردن یا شدن 3- غش کردن، از حال رفتن 4- ازیاد بردن، خاموش شدن چراه ها، خاموشی شهر درحمله هوایی

معنی : خمود، خاموشی، خاموش شدن چراغ ها، قطع کامل برق، خاموشی شهر، متبادل معانی دیگر : خاموشی (در اثر کمبود برق یا اشکال فنی و غیره)، از یاد بردن چیز بخصوص، سانسور کردن، جلوگیری از پخش خبر درباره ی مورد بخصوصی، (تئاتر) خاموش کردن همه ی چراغ های تالار در پایان پرده یا نمایش، (خاموش کردن چراغ های شهر ه

blackout

<hr> معنی : نعلبند، اهنگر <hr> معانی دیگر : آهنگر، نعل ساز

معنی : نعلبند، اهنگر معانی دیگر : آهنگر، نعل ساز

blacksmith

<hr> (گیاه شناسی) هلاله، گوجه وحشی، آلوچه ی جنگلی (prunus spinosa از خانواده ی rose)

(گیاه شناسی) هلاله، گوجه وحشی، آلوچه ی جنگلی (prunus spinosa از خانواده ی rose)

blackthorn

<hr> راه آسفالته، آسفالت سرد، موادی که برای اسفالت خیابان بکار میرود، مواد قیری که درساختمان اسفالت بکارمیرود، اسفالت کردن

راه آسفالته، آسفالت سرد، موادی که برای اسفالت خیابان بکار میرود، مواد قیری که درساختمان اسفالت بکارمیرود، اسفالت کردن

blacktop

<hr> معنی : بادکنک، کیسه، مثانه، ابدان، کمیزدان، پیشاب دان <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) مثانه، آبدان، میزه دان (urinary bladder هم می گویند)، تویی (توپ و غیره)، تیوب

معنی : بادکنک، کیسه، مثانه، ابدان، کمیزدان، پیشاب دان معانی دیگر : (کالبد شناسی) مثانه، آبدان، میزه دان (urinary bladder هم می گویند)، تویی (توپ و غیره)، تیوب

bladder

<hr> معنی : تیغ، شمشیر، تیغه، پره، استخوان پهن، پهنای برگ، هر چیزی شبیه تیغه <hr> معانی دیگر : لبه ی تیز، پرند، فرند، دم، دمه، بادفر، پهنه، کپه، برگ دشنه مانند، پهنک، برگ گندمی، شمشیر باز، استخوان مسطح و تیغه مانند (مثل استخوان کتف shoulder blade)، تیغه ی کفش یخ بازی، (آوا شناسی) سرزبان، تیغه ی زبان

معنی : تیغ، شمشیر، تیغه، پره، استخوان پهن، پهنای برگ، هر چیزی شبیه تیغه معانی دیگر : لبه ی تیز، پرند، فرند، دم، دمه، بادفر، پهنه، کپه، برگ دشنه مانند، پهنک، برگ گندمی، شمشیر باز، استخوان مسطح و تیغه مانند (مثل استخوان کتف shoulder blade)، تیغه ی کفش یخ بازی، (آوا شناسی) سرزبان، تیغه ی زبان

blade

<hr> معنی : تیغه دار <hr> معانی دیگر : تیغه دار

معنی : تیغه دار معانی دیگر : تیغه دار

bladed

blading

<hr> (خودمانی - در مورد سخن و نگارش) ملالت آور، خسته کننده، از پیش دانسته، قس علیهذا (در مورد چیزهای تکراری و خسته کننده)، دلزدگی، ملال، ملال the blahs دلزدگی، سرخوردگی، بیعلاقگی به زندگی یا کار

(خودمانی - در مورد سخن و نگارش) ملالت آور، خسته کننده، از پیش دانسته، قس علیهذا (در مورد چیزهای تکراری و خسته کننده)، دلزدگی، ملال، ملال the blahs دلزدگی، سرخوردگی، بیعلاقگی به زندگی یا کار

blah

<hr> معنی : دمل، کورک، زخماماسدار، تاول <hr> معانی دیگر : (نادر) دمل، آماس، زخم باد کرده، کورک دراوردن، تاول زدن

معنی : دمل، کورک، زخماماسدار، تاول معانی دیگر : (نادر) دمل، آماس، زخم باد کرده، کورک دراوردن، تاول زدن

blain

blair

<hr> ویلیام بلایک (نقاش و شاعر انگلیسی)

ویلیام بلایک (نقاش و شاعر انگلیسی)

blake

<hr> معنی : شایان توبیخ، سزاوار سرزنش، مقصر <hr> معانی دیگر : شایان توبی

معنی : شایان توبیخ، سزاوار سرزنش، مقصر معانی دیگر : شایان توبی

blamable

blamable or blameable

<hr> معنی : سرزنش، گناه، عتاب، اشتباه، مذمت، سب، مقصر دانستن، سرزنش کردن، لکه دار کردن، ملامت کردن، عیب جویی کردن از، انتقاد کردن، گله کردن، عتاب کردن <hr> معانی دیگر : تقصیر، عیب، لغزش، عیبجویی، نکوهش، ملامت، مقصر شناختن، تقصیر کار دانستن، نکوهیدن

معنی : سرزنش، گناه، عتاب، اشتباه، مذمت، سب، مقصر دانستن، سرزنش کردن، لکه دار کردن، ملامت کردن، عیب جویی کردن از، انتقاد کردن، گله کردن، عتاب کردن معانی دیگر : تقصیر، عیب، لغزش، عیبجویی، نکوهش، ملامت، مقصر شناختن، تقصیر کار دانستن، نکوهیدن

blame

<hr> لعنتی، ملعون، ملعون oh, this blamed weather! آه، این هوای لعنتی!

لعنتی، ملعون، ملعون oh, this blamed weather! آه، این هوای لعنتی!

blamed

<hr> معنی : بی عیب، منزه، بی گناه، منزه از گناه، بی تقصیر <hr> معانی دیگر : نکوهش پذیر

معنی : بی عیب، منزه، بی گناه، منزه از گناه، بی تقصیر معانی دیگر : نکوهش پذیر

blameless

<hr> معنی : سزاوار سرزنش، مقصر، مجرم، گناهکار، ذمیم <hr> معانی دیگر : تقصیرکار، سزاوار گناه، سزاوار عیبجویی، سرزنش پذیر، نکوهیدنی

معنی : سزاوار سرزنش، مقصر، مجرم، گناهکار، ذمیم معانی دیگر : تقصیرکار، سزاوار گناه، سزاوار عیبجویی، سرزنش پذیر، نکوهیدنی

blameworthy

<hr> قله ی مون بلان (در کوه های آلپ - شرق فرانسه)

قله ی مون بلان (در کوه های آلپ - شرق فرانسه)

blanc

<hr> معنی : سفید شدن، رنگ پریده کردن، سفیدکردن، سفیدپوست کردن، رنگ چیزی را بردن، رنگ پریده یا سفید شدن <hr> معانی دیگر : سفید کردن یا شدن، رنگ پریده یا رنگ رفته کردن یا شدن، (برای ترد و سفید نگه داشتن ساقه ی کرفس و غیره) زیر خاک کردن، از نور محروم کردن، (به منظور سفید کردن یا پوست کندن و غیره) در آب جوش فرو کردن، (فلز کاری) با اسید مالی سفید کردن، با روکش قلع پوشاندن (مثل حلبی)، سفیدکردن با اسیدوغیره

معنی : سفید شدن، رنگ پریده کردن، سفیدکردن، سفیدپوست کردن، رنگ چیزی را بردن، رنگ پریده یا سفید شدن معانی دیگر : سفید کردن یا شدن، رنگ پریده یا رنگ رفته کردن یا شدن، (برای ترد و سفید نگه داشتن ساقه ی کرفس و غیره) زیر خاک کردن، از نور محروم کردن، (به منظور سفید کردن یا پوست کندن و غیره) در آب جوش فرو ک

blanch

blanche

<hr> رنگ پریده یاسفید شدن، سفیدکردن (با اسیدوغیره)، سفیدپوست کردن، رنگ پریده کردن، رنگ چیزی را بردن

رنگ پریده یاسفید شدن، سفیدکردن (با اسیدوغیره)، سفیدپوست کردن، رنگ پریده کردن، رنگ چیزی را بردن

blanched

<hr> (خوراک پردازی) دسر (پس خوراک) حاوی نشاسته و شیر و غیره که ژلاتین مانند است

(خوراک پردازی) دسر (پس خوراک) حاوی نشاسته و شیر و غیره که ژلاتین مانند است

blancmange

<hr> معنی : ارام، ملایم، شیرین و مطلوب، نجیب <hr> معانی دیگر : میانه رو، خوش برخورد، ملایم و آرامبخش (در مقابل دردآور یا قوی یا سوزان)، خوشایند، مطبوع، بی مزه، بی بو و خاصیت، (خوراک) بدون نمک و ادویه

معنی : ارام، ملایم، شیرین و مطلوب، نجیب معانی دیگر : میانه رو، خوش برخورد، ملایم و آرامبخش (در مقابل دردآور یا قوی یا سوزان)، خوشایند، مطبوع، بی مزه، بی بو و خاصیت، (خوراک) بدون نمک و ادویه

bland

<hr> معنی : چاپلوسی کردن، نوازش کردن، ریشخند کردن <hr> معانی دیگر : ترغیب کردن، (به انجام کاری) تشویق کردن، زبان چرب و نرم به کار بردن، شیره مالی کردن

معنی : چاپلوسی کردن، نوازش کردن، ریشخند کردن معانی دیگر : ترغیب کردن، (به انجام کاری) تشویق کردن، زبان چرب و نرم به کار بردن، شیره مالی کردن

blandish

<hr> معنی : نوازش، ریشخند، چاپلوس <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) ترغیب، زبان چرب و نرم، شیره مالی، لاوه

معنی : نوازش، ریشخند، چاپلوس معانی دیگر : (معمولا جمع) ترغیب، زبان چرب و نرم، شیره مالی، لاوه

blandishment

blandishments

blandly

blandness

<hr> معنی : فاصله، سفیدی، فاصله یاجای سفیدوخالی، جای ننوشته، ورقه سفید، ورقه پوچ، پوچ، سفید، نانوشته <hr> معانی دیگر : عاری از نوشته، جای خالی، (در مورد توجه یا قیافه و غیره) غیر متمرکز، خالی، از روی بی حواسی یا بی علاقگی، بی بار، تهی، لخت و خالی، بی در و پیکر، محصول تکمیل نشده، (در مسابقات و غیره) حریف را بی امتیاز یا صفر نگه داشتن، (عامیانه) لعنت !، لعنتی !، فلان فلان شده، (خودمانی) رجوع شود به: blankety-blank، نقطه ی مرکزی هدف، مرکز نشانه، نشانه، (تیراندازی) هدف، (در بخت آزمایی و غیره) بلیط بازنده، ته سوش بلیط، بلیط باطل شده، گلوله ی دارای باروت ولی بدون ساچمه (blank cartridge هم می گویند)، چند نقطه یا یک خط کوتاه به علامت اینکه مطالبی حذف شده است

معنی : فاصله، سفیدی، فاصله یاجای سفیدوخالی، جای ننوشته، ورقه سفید، ورقه پوچ، پوچ، سفید، نانوشته معانی دیگر : عاری از نوشته، جای خالی، (در مورد توجه یا قیافه و غیره) غیر متمرکز، خالی، از روی بی حواسی یا بی علاقگی، بی بار، تهی، لخت و خالی، بی در و پیکر، محصول تکمیل نشده، (در مسابقات و غیره) حریف را بی

blank

<hr> معنی : چک سفید، چک امضاء شده و سفید، سندامضاء شده وبدون متن <hr> معانی دیگر : اختیار تام، ریش و قیچی، چک ننوشته، چک امضا شده که مبلغ آن را دریافت کننده به میل خود در چک می نویسد

معنی : چک سفید، چک امضاء شده و سفید، سندامضاء شده وبدون متن معانی دیگر : اختیار تام، ریش و قیچی، چک ننوشته، چک امضا شده که مبلغ آن را دریافت کننده به میل خود در چک می نویسد

blank check

<hr> سندیامهر، چک سفید، اختیار

سندیامهر، چک سفید، اختیار

blank cheque

<hr> معنی : مسدود کردن <hr> معانی دیگر : بی اعتبار کردن، باطل کردن، (روی چیزی) خط بطلان کشیدن، خط زدن

معنی : مسدود کردن معانی دیگر : بی اعتبار کردن، باطل کردن، (روی چیزی) خط بطلان کشیدن، خط زدن

blank out

<hr> معنی : شعرسپید، شعر بی قافیه، شعر منثور، شعر بی قافیه پنج وزنی <hr> معانی دیگر : شعر بی قافیه (که هر سطر آن ده هجا یا پنج گام دارد و موزون است)

معنی : شعرسپید، شعر بی قافیه، شعر منثور، شعر بی قافیه پنج وزنی معانی دیگر : شعر بی قافیه (که هر سطر آن ده هجا یا پنج گام دارد و موزون است)

blank verse

<hr> معنی : پتو، روکش، جل، با پتو و یا جل پوشاندن، پوشاندن <hr> معانی دیگر : پوشش، همه جانبه، جامع، دارای کلیه ی شرایط و الزامات، کلی، جلوگیری کردن، (رادیو و تلویزیون و غیره) تداخل کردن، ضعیف کردن، (قدیمی - برای تنبیه) در پتو گذاشتن و به هوا انداختن

معنی : پتو، روکش، جل، با پتو و یا جل پوشاندن، پوشاندن معانی دیگر : پوشش، همه جانبه، جامع، دارای کلیه ی شرایط و الزامات، کلی، جلوگیری کردن، (رادیو و تلویزیون و غیره) تداخل کردن، ضعیف کردن، (قدیمی - برای تنبیه) در پتو گذاشتن و به هوا انداختن

blanket

<hr> سرراست، بدون ملاحظه، بکلی، بدون مقصودیامعنی

سرراست، بدون ملاحظه، بکلی، بدون مقصودیامعنی

blankly

<hr> معنی : سفیدی <hr> معانی دیگر : سادگی

معنی : سفیدی معانی دیگر : سادگی

blankness

blantyre

<hr> معنی : صدا کردن، جار زدن، با فریاد گفتن <hr> معانی دیگر : صدای بلند و گوشخراش (مثل صدای بلندگو یا چندین شیپور)، صدای گاو، نفیر، صدای گوشخراش دادن، عر و عر کردن، با صدای بلند اعلام کردن یا گفتن، (در مورد نور یا رنگ) زننده، چشم آزار، صداکردن مثل شیپور

معنی : صدا کردن، جار زدن، با فریاد گفتن معانی دیگر : صدای بلند و گوشخراش (مثل صدای بلندگو یا چندین شیپور)، صدای گاو، نفیر، صدای گوشخراش دادن، عر و عر کردن، با صدای بلند اعلام کردن یا گفتن، (در مورد نور یا رنگ) زننده، چشم آزار، صداکردن مثل شیپور

واژه های حرف "b" - جملات نمونه