جملات نمونه

<hr> طب تنگی نفس که بعلت انقبا­ عضلات جدارقصبه الریه ایجاد میشود

طب تنگی نفس که بعلت انقبا­ عضلات جدارقصبه الریه ایجاد میشود

bronchial asthma

<hr> معنی : قصبهالریه، نای <hr> معانی دیگر : تش

معنی : قصبهالریه، نای معانی دیگر : تش

bronchial tube

<hr> (پزشکی) فراخ شدگی مزمن لوله های نایژه

(پزشکی) فراخ شدگی مزمن لوله های نایژه

bronchiectasis

bronchiole

bronchiolitis

<hr> معنی : برونشیت، برنشیت، اماس نایژه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) برونشیت، نزله ی نایژه، آماس جدار نایژه، نایژه تبسی

معنی : برونشیت، برنشیت، اماس نایژه معانی دیگر : (پزشکی) برونشیت، نزله ی نایژه، آماس جدار نایژه، نایژه تبسی

bronchitis

<hr> املای دیگر واژه ی: bronco، پیشوند: نایژه [bronchoscope]

املای دیگر واژه ی: bronco، پیشوند: نایژه [bronchoscope]

broncho

bronchodilator

bronchography

<hr> (پزشکی) برنکو پنومونی، ذات الریه لبویی، آماس نایژه و بخش هایی از ریه

(پزشکی) برنکو پنومونی، ذات الریه لبویی، آماس نایژه و بخش هایی از ریه

bronchopneumonia

<hr> (دستگاهی لوله مانند برای دیدن و درمان درون نای و نایژه و یا برای درآوردن چیزی که در آنجا گیر کرده) نایژه بین، نایژه نما، برونکسکوپ

(دستگاهی لوله مانند برای دیدن و درمان درون نای و نایژه و یا برای درآوردن چیزی که در آنجا گیر کرده) نایژه بین، نایژه نما، برونکسکوپ

bronchoscope

bronchoscopy

bronchospasm

<hr> معنی : نایژه، نایچه <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) نایژه، برونش (هریک از دو شاخه ی نای)، یکی از انشعابات فرعی نای یاقصبه الریه

معنی : نایژه، نایچه معانی دیگر : (کالبدشناسی) نایژه، برونش (هریک از دو شاخه ی نای)، یکی از انشعابات فرعی نای یاقصبه الریه

bronchus

<hr> معنی : توسن، اسب کوچک رام نشده <hr> معانی دیگر : (بیشتر در باختر ایالات متحده) اسب یا کره اسب وحشی یا نیمه رام، اسب سوغان گیری نشده

معنی : توسن، اسب کوچک رام نشده معانی دیگر : (بیشتر در باختر ایالات متحده) اسب یا کره اسب وحشی یا نیمه رام، اسب سوغان گیری نشده

bronco

brontosaurus

<hr> محله ی برونکس (در شهر نیویورک - امریکا)

محله ی برونکس (در شهر نیویورک - امریکا)

bronx

<hr> معنی : گستاخی، مفرغ، مسبار، برنزی، برنگ برنز <hr> معانی دیگر : برنگ، برنز (آمیزه ای مرکب از مس و قلع)، آمیزه ی فلزی مرکب از مس و فلزی دیگر، رنگ قهوه ای مایل به قرمز، برنزه، برنگین، (از ریشه ی فارسی: برنگ یا پرنگ)، چیز ساخته شده از برنگ (برنز)، مجسمه ی برنگی، مفره

معنی : گستاخی، مفرغ، مسبار، برنزی، برنگ برنز معانی دیگر : برنگ، برنز (آمیزه ای مرکب از مس و قلع)، آمیزه ی فلزی مرکب از مس و فلزی دیگر، رنگ قهوه ای مایل به قرمز، برنزه، برنگین، (از ریشه ی فارسی: برنگ یا پرنگ)، چیز ساخته شده از برنگ (برنز)، مجسمه ی برنگی، مفره

bronze

<hr> دوران برنگ، عهد برنز (مفرغ) که پس از دوران سنگ (عهد حجر) و پیش از دوران آهن (یعنی حدود 3500 - 1000 قبل از میلاد) بوده است

دوران برنگ، عهد برنز (مفرغ) که پس از دوران سنگ (عهد حجر) و پیش از دوران آهن (یعنی حدود 3500 - 1000 قبل از میلاد) بوده است

bronze age

<hr> مدال برنز (برنگ) که به نفر سوم هماوردهای ورزشی می دهند

مدال برنز (برنگ) که به نفر سوم هماوردهای ورزشی می دهند

bronze medal

<hr> مفرغ، مسبار، برنزی، برنگ برنز، گستاخی

مفرغ، مسبار، برنزی، برنگ برنز، گستاخی

bronzed

<hr> معنی : سوراخ کن، گل سینه، سنجاق کراوات، سنجاق سینه، سنجاق، سنجاق مدال و زینت الات زنانه <hr> معانی دیگر : سنجاق بزرگ سینه، گل یقه ی زنانه، باسنجاق سینه مزین کردن، باسنجاق اراستن

معنی : سوراخ کن، گل سینه، سنجاق کراوات، سنجاق سینه، سنجاق، سنجاق مدال و زینت الات زنانه معانی دیگر : سنجاق بزرگ سینه، گل یقه ی زنانه، باسنجاق سینه مزین کردن، باسنجاق اراستن

brooch

<hr> معنی : بچه، جوجه، جوجههای یک وهله جوجه کشی، توی فکر فرو رفتن <hr> معانی دیگر : جوجه های همزاد، توله های همزاد، زادگان، (خودمانی یا به شوخی) بچه ها، زاد و رود، زاغ و زوغ، گروه ویژه (از نظر علایق یا سن و غیره)، (با بال های گسترده) از جوجه های خود حفاظت کردن، (با بال های گسترده) برفراز چیزی پرواز کردن و دور زدن، بالای چیزی قرار داشتن، (با تلخی یا خشم یا حس انتقام و غیره) در فکر فرو رفتن، سر به جیب تفکر فرو بردن، غصه خوردن، در اندیشه بودن، (جانور به ویژه مرغ) ویژه ی تخم کشی و بهسازی نژاد، (مرغ) روی تخم خوابیدن، کرچ کردن، کرچ شدن، پس انداختن، زادن، کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند

معنی : بچه، جوجه، جوجههای یک وهله جوجه کشی، توی فکر فرو رفتن معانی دیگر : جوجه های همزاد، توله های همزاد، زادگان، (خودمانی یا به شوخی) بچه ها، زاد و رود، زاغ و زوغ، گروه ویژه (از نظر علایق یا سن و غیره)، (با بال های گسترده) از جوجه های خود حفاظت کردن، (با بال های گسترده) برفراز چیزی پرواز کردن و دور

brood

<hr> (انسان) سر به جیب، مرتب در فکر و غم، غصه خور، (حیوان) زایا، تخمی، کرچ، اندیشه کننده، روی تخم نشین

(انسان) سر به جیب، مرتب در فکر و غم، غصه خور، (حیوان) زایا، تخمی، کرچ، اندیشه کننده، روی تخم نشین

brooder

brooding

<hr> معنی : قابل تخم گذاری، افسرده، متفکر <hr> معانی دیگر : کرچ، آماده ی روی تخم خوابیدن (ماکیان)

معنی : قابل تخم گذاری، افسرده، متفکر معانی دیگر : کرچ، آماده ی روی تخم خوابیدن (ماکیان)

broody

<hr> نهر (کوچکتر از رود و بزرگتر از جوی)، جویبار، مادی، تکاب، (معمولا به صورت منفی با: not و no) تحمل کردن، زیر بار رفتن، تاب آوردن، یارای چیزی را داشتن، تحمل کردن

نهر (کوچکتر از رود و بزرگتر از جوی)، جویبار، مادی، تکاب، (معمولا به صورت منفی با: not و no) تحمل کردن، زیر بار رفتن، تاب آوردن، یارای چیزی را داشتن، تحمل کردن

brook

<hr> روپرت بروک (شاعر انگلیسی)

روپرت بروک (شاعر انگلیسی)

brooke

<hr> معنی : جوی کوچک <hr> معانی دیگر : جوی، نهر کوچک

معنی : جوی کوچک معانی دیگر : جوی، نهر کوچک

brooklet

<hr> محله ی بروکلین (در شهر نیویورک - امریکا)

محله ی بروکلین (در شهر نیویورک - امریکا)

brooklyn

<hr> معنی : جاروب، جاروب کردن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) خلنگ، رنگین زرد، طاووسی (گونه های مختلف گل پرطاوسی از جنس های cytisus و genista و spartium از خانواده ی pea)

معنی : جاروب، جاروب کردن معانی دیگر : (گیاه شناسی) خلنگ، رنگین زرد، طاووسی (گونه های مختلف گل پرطاوسی از جنس های cytisus و genista و spartium از خانواده ی pea)

broom

<hr> معنی : دسته جاروب، خاده <hr> معانی دیگر : دسته ی جارو، دسته جاروب

معنی : دسته جاروب، خاده معانی دیگر : دسته ی جارو، دسته جاروب

broomstick

<hr> معنی : ابگوشت <hr> معانی دیگر : سوپ آبکی، گوشتابه، شوربا، گندم با، غذای مایعی مرکب از گوشت یا ماهی وحبوبات وسبزی های پخته

معنی : ابگوشت معانی دیگر : سوپ آبکی، گوشتابه، شوربا، گندم با، غذای مایعی مرکب از گوشت یا ماهی وحبوبات وسبزی های پخته

broth

<hr> معنی : فاحشه خانه <hr> معانی دیگر : روسپی خانه

معنی : فاحشه خانه معانی دیگر : روسپی خانه

brothel

<hr> معنی : هم قطار، برادر، اخ <hr> معانی دیگر : اخوی، کاکا، داداش، دوست بسیار صمیمی، هم عضو، هم مذهب، هم نژاد، (در خطاب) برادر، (با b بزرگ) عنوان برخی روحانیون مسیحی، (حرف ندا به نشان تاکید یا ناشکیبایی)، نابرادری، برادر ناتنی (بیشتر half brother می گویند)، برادر رضاعی (بیشتر foster brother می گویند)

معنی : هم قطار، برادر، اخ معانی دیگر : اخوی، کاکا، داداش، دوست بسیار صمیمی، هم عضو، هم مذهب، هم نژاد، (در خطاب) برادر، (با b بزرگ) عنوان برخی روحانیون مسیحی، (حرف ندا به نشان تاکید یا ناشکیبایی)، نابرادری، برادر ناتنی (بیشتر half brother می گویند)، برادر رضاعی (بیشتر foster brother می گویند)

brother

brother-in-law

<hr> معنی : برادری، انجمن برادری و اخوت <hr> معانی دیگر : اخوت، انجمن (متشکل از کسانی که هدف های مذهبی یا اجتماعی مشترکی دارند)، احساس محبت

معنی : برادری، انجمن برادری و اخوت معانی دیگر : اخوت، انجمن (متشکل از کسانی که هدف های مذهبی یا اجتماعی مشترکی دارند)، احساس محبت

brotherhood

<hr> معنی : برادرانه، از روی مهربانی، از روی دوستی <hr> معانی دیگر : برادر وار، مهربان و صمیمی

معنی : برادرانه، از روی مهربانی، از روی دوستی معانی دیگر : برادر وار، مهربان و صمیمی

brotherly

brotherly love

brothers

<hr> معنی : کالسکه <hr> معانی دیگر : کالسکه ی چهار چرخه ی پوشیده که جای راننده در خارج از اتاقک است

معنی : کالسکه معانی دیگر : کالسکه ی چهار چرخه ی پوشیده که جای راننده در خارج از اتاقک است

brougham

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول فعل: bring، اورد، رساند، موجب شد

زمان گذشته و اسم مفعول فعل: bring، اورد، رساند، موجب شد

brought

brought about

brought forward

<hr> جنجال، سر و صدا، قیل و قال، ولوله، های هوی

جنجال، سر و صدا، قیل و قال، ولوله، های هوی

brouhaha

<hr> معنی : سیما، پیشانی، جبین، خط ابرو، اب رو <hr> معانی دیگر : ناصیه، (قدیمی) ابرو، حالت، قیافه، چهره، پرتگاه نوک تپه یا صخره، دماغه ی تپه

معنی : سیما، پیشانی، جبین، خط ابرو، اب رو معانی دیگر : ناصیه، (قدیمی) ابرو، حالت، قیافه، چهره، پرتگاه نوک تپه یا صخره، دماغه ی تپه

brow

<hr> معنی : تشر زدن، نهیب زدن به <hr> معانی دیگر : اخم و تخم کردن، پیشانی را پر آژنگ کردن، عتاب و خطاب کردن، (با اخم و تخم) کسی را وادار کردن، عتاب کردن

معنی : تشر زدن، نهیب زدن به معانی دیگر : اخم و تخم کردن، پیشانی را پر آژنگ کردن، عتاب و خطاب کردن، (با اخم و تخم) کسی را وادار کردن، عتاب کردن

واژه های حرف "b" - جملات نمونه