جملات نمونه

customised

customizable

customization

<hr> معنی : معتاد کردن <hr> معانی دیگر : (طبق دستور و مشخصات مورد دلخواه مشتری ساختن یا تهیه کردن) سفارشی ساختن (یا دوختن یا تهیه کردن و غیره)، به دلخواه خود ساختن (یا تهیه کردن و غیره)

معنی : معتاد کردن معانی دیگر : (طبق دستور و مشخصات مورد دلخواه مشتری ساختن یا تهیه کردن) سفارشی ساختن (یا دوختن یا تهیه کردن و غیره)، به دلخواه خود ساختن (یا تهیه کردن و غیره)

customize

<hr> (verb transitive) معتاد کردن

customized

<hr> معنی : گمرک، عادات <hr> معانی دیگر : دفتر گمرک قانون ـ فقه : گمرک بازرگانى : گمرکات، اداره گمرک

معنی : گمرک، عادات معانی دیگر : دفتر گمرک قانون ـ فقه : گمرک بازرگانى : گمرکات، اداره گمرک

customs

customs agent

customs declaration

customs duty

customs officer

<hr> اتحادیه ی گمرکی (توافق چند کشور مبنی بر سیاست گمرکی مشترک)

اتحادیه ی گمرکی (توافق چند کشور مبنی بر سیاست گمرکی مشترک)

customs union

<hr> معنی : قطع، برش، جوی، معبر، بریدگی، مقطع، شکاف، کانال، چاک، تخفیف، مخروط، بریده، چاک چاک، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، قطع کردن <hr> معانی دیگر : بریدن (بریدگی ایجاد کردن یا سوراخ کردن)، شکافتن، (بریدن و جدا کردن یا بخش کردن) قطع کردن، گسلاندن، انداختن، قطع شدن، برداشت کردن، درو کردن، شکستن، کسر کردن، کوتاه کردن، حذف کردن، دندان درآوردن، (احساسات کسی را) جریحه دار کردن، زخم زبان زدن، توهین، درشتی، رد شدن، (ورق بازی) بر زدن، کات کردن، کوپ کردن، برتختی زدن، (عامیانه) بی اعتنایی کردن (برای توهین به دیگران)، (حضور دیگری را) به روی خود نیاوردن، جواب سلام ندادن، بی اعتنایی، (کلاس و کار و غیره) غیبت غیر موجه کردن، غیبت (غیرموجه)، (عامیانه) از کار انداختن، (خودمانی - صدا را) قطع کردن، (چربی و چرک و غیره) زدودن، حک کردن، کندن، سنگ بری کردن، جواهر تراشی کردن، گراور بریدن، عکس، نفوذ کردن، تند حرکت کردن، (ناگهان) تغییر جهت دادن، ویراژ دادن، برین، قاچ، چاک دار، قطع شده، شکافته، زده شده، مقطوع، کسر شده، کاشته (شده)، کاهش یافته، تخفیف یافته، برینش، کرچ، ضربه (با چیز تیز و بران)، بخش حذف شده، زخم (شمشیر و چاقو و غیره)، کاستن، کم شدگی، (دوزندگی) برش، طرح، مد، دوخت، (عامیانه) سهم، حصه، نصیب، بخش (سود یا دزدی و غیره)، رقیق کردن، آبکی کردن، اخته کردن، تخم کشیدن، (فیلمبرداری را) متوقف کردن، قطع فیلم برداری، (بخشی از فیلم را) زدن، (ناگهان از صحنه ای به صحنه ی دیگر رفتن (فیلم)، (گرامافون و غیره) صفحه پر کردن، نوار پر کردن، برش دار کردن، قیچی کردن، تراشیده (a cut diamond)، حک شده، (گیاه شناسی) شکافته، شکافدار، دندانه دار (مانند برخی برگ ها و گلبرگ ها)، (گوشت) لخت، تکه، باریکه، شقه، لشکه، لبه (ی هر چیز بریده شده)، رجوع شود به: shortcut، (مشت زنی) کات زدن، تراش دادن الماس وغیره، عبور کردن، جوی <hr> cut(sabre) ضربه برش( شمشیربازى) ورزش : ضربه برش

معنی : قطع، برش، جوی، معبر، بریدگی، مقطع، شکاف، کانال، چاک، تخفیف، مخروط، بریده، چاک چاک، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، قطع کردن معانی دیگر : بریدن (بریدگی ایجاد کردن یا سوراخ کردن)، شکافتن، (بریدن و جد

<hr> میان بر زدن، اریب رفتن، از میان (چیزی) رد شدن، قیقاچ رفتن

میان بر زدن، اریب رفتن، از میان (چیزی) رد شدن، قیقاچ رفتن

cut across

cut and paste

<hr> 1- لنگر کشتی را بریدن و به سرعت راه افتادن 2- با شتاب رفتن

1- لنگر کشتی را بریدن و به سرعت راه افتادن 2- با شتاب رفتن

cut and run

cut and thrust

<hr> دامن گرد,نیم تنه دامن گرد، (در ساختن مدل ساختمان و غیره) مقطع، برین، بریده، دیاگرام، شما، نمودار، ترسیمه، کروکی، (جامه) کت دامن باز (کت مردانه که یک دکمه دارد و ویژه ی مراسم رسمی روزانه است) (cutaway coat هم می گویند)، کروکی a cutaway view نمای مقطع، نمای برین، نمای عرضی

دامن گرد,نیم تنه دامن گرد، (در ساختن مدل ساختمان و غیره) مقطع، برین، بریده، دیاگرام، شما، نمودار، ترسیمه، کروکی، (جامه) کت دامن باز (کت مردانه که یک دکمه دارد و ویژه ی مراسم رسمی روزانه است) (cutaway coat هم می گویند)، کروکی a cutaway view نمای مقطع، نمای برین، نمای عرضی

cut away

<hr> معنی : بریدن، تقلیل دادن، تقلیل <hr> معانی دیگر : 1- کوتاه کردن، (از مدت و غیره) کاستن 2- (تولید و قیمت و مالیات و غیره) کم کردن، زدن از 3- (دویدن و غیره) ناگهان تغییر مسیردادن، جا خالی دادن، کاستن (به ویژه از شمار کارمندان یا تولید یا بودجه)، (رمان و فیلم و غیره) بازگشت به صحنه های پیشین، پس گشت، پسگشت a cutback shot نمای پسگشت

معنی : بریدن، تقلیل دادن، تقلیل معانی دیگر : 1- کوتاه کردن، (از مدت و غیره) کاستن 2- (تولید و قیمت و مالیات و غیره) کم کردن، زدن از 3- (دویدن و غیره) ناگهان تغییر مسیردادن، جا خالی دادن، کاستن (به ویژه از شمار کارمندان یا تولید یا بودجه)، (رمان و فیلم و غیره) بازگشت به صحنه های پیشین، پس گشت، پسگشت 

cut back

cut both ways

<hr> از کلیه ی روش ها و قواعد معمول پیروی نکردن، (از چیزی) زدن، صرفه جویی کردن، میان بر رفتن

از کلیه ی روش ها و قواعد معمول پیروی نکردن، (از چیزی) زدن، صرفه جویی کردن، میان بر رفتن

cut corners

<hr> معنی : خرد کردن، تقلیل دادن <hr> معانی دیگر : 1- بریدن و به زیر آوردن، (درخت) انداختن 2- کشتن، به خاک و خون افکندن 3- کاستن، کم کردن 4- سرکوفت زدن، خوار کردن، خلاصه کردن، (پزشکی - بریدن و راهیابی به درون رگ یا مجرا یا حفره ی بدن برای وارسی و غیره) درون بری

معنی : خرد کردن، تقلیل دادن معانی دیگر : 1- بریدن و به زیر آوردن، (درخت) انداختن 2- کشتن، به خاک و خون افکندن 3- کاستن، کم کردن 4- سرکوفت زدن، خوار کردن، خلاصه کردن، (پزشکی - بریدن و راهیابی به درون رگ یا مجرا یا حفره ی بدن برای وارسی و غیره) درون بری

cut down

<hr> (عامیانه) خجل کردن، خجلت زده کردن، از شهرت و اعتبار کسی کاستن

(عامیانه) خجل کردن، خجلت زده کردن، از شهرت و اعتبار کسی کاستن

cut down to size

<hr> 1- (در صف مردم) خود را جا زدن، (بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن 2- توی حرف کسی دویدن 3-(موضوعی را) عنوان کردن 4- (خودمانی) سهیم کردن، چاک زده، چاک خورده، شکافته، (گیاه شناسی) کوتین (ماده ی جلا مانندی که روپوست گیاهان خاک زی را می پوشاند)، پوشش خارجی بعضی گیاهان

1- (در صف مردم) خود را جا زدن، (بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن 2- توی حرف کسی دویدن 3-(موضوعی را) عنوان کردن 4- (خودمانی) سهیم کردن، چاک زده، چاک خورده، شکافته، (گیاه شناسی) کوتین (ماده ی جلا مانندی که روپوست گیاهان خاک زی را می پوشاند)، پوشش خارجی بعضی گیاهان

cut in

cut into

<hr> (عامیانه) به طور رضایتبخش کار کردن

(عامیانه) به طور رضایتبخش کار کردن

cut it

<hr> (عامیانه) 1- محاسبه ی دقیق کردن 2- درست تشخیص دادن

(عامیانه) 1- محاسبه ی دقیق کردن 2- درست تشخیص دادن

cut it fine

<hr> (عامیانه) بدون اختیار حرف زدن یا عمل کردن، خودداری نکردن

(عامیانه) بدون اختیار حرف زدن یا عمل کردن، خودداری نکردن

cut loose

<hr> (امریکا - عامیانه) جلوه نکردن، نمود نکردن، (عامیانه) نفوذ یا تاثیر نداشتن

(امریکا - عامیانه) جلوه نکردن، نمود نکردن، (عامیانه) نفوذ یا تاثیر نداشتن

cut no ice

<hr> معنی : قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن، قطع جریان، راه میان بر، هر نوع وسیله قطع چیزی، منقطع، منفصل، بریده <hr> معانی دیگر : 1- قطع کردن، وابریدن 2- ناگهان باز ایستادن 3- تعطیل کردن، بستن 4- توی حرف دیگران دویدن، حرف دیگری را قطع کردن 5- از ارث محروم کردن 6- پیشدستی کردن، جدا کردن راه میان بر,قطع جریان، حد، محدودیت، میزان، بریدن، قطع، برش، (راه) میان بر، (مسیر جدیدی که در اثر حفاری یا سیل برای رودخانه ایجاد می شود) نوراهاب، نوراهابه، (در سیلندر موتور) قطع جریان، راه بند، شیر، (شلوار جین که با قیچی از بالای زانو بریده اند) جین کوتاه شده

معنی : قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن، قطع جریان، راه میان بر، هر نوع وسیله قطع چیزی، منقطع، منفصل، بریده معانی دیگر : 1- قطع کردن، وابریدن 2- ناگهان باز ایستادن 3- تعطیل کردن، بستن 4- توی حرف دیگران دویدن، حرف دیگری را قطع کردن 5- از ارث محروم کردن 6- پیشدستی کردن، جدا کردن راه میان بر,

cut off

<hr> معنی : کندن، برش دادن، جدا کردن در اثر بریدن، قطع جریان <hr> معانی دیگر : 1- بریدن و برداشتن، بریدن و سوا کردن 2- حذف کردن، از قلم انداختن 3- (عامیانه) جای دیگری را غصب کردن 4- (عامیانه - موتورو غیره) ایستادن، خاموش شدن 5- قال گذاشتن، ترک کردن، قطع جریان، سویچ قطع برق وغیره جریان بر، (برق) مداربند، سویچ قطع جریان، فیوز خودکار، (موتور درون سوز) دریچه ی رها (که دود را به جای بردن به اتاقک اگزوز مستقیما به خارج می برد)، برش (ماکت یا نمونه ی هرچیز)

معنی : کندن، برش دادن، جدا کردن در اثر بریدن، قطع جریان معانی دیگر : 1- بریدن و برداشتن، بریدن و سوا کردن 2- حذف کردن، از قلم انداختن 3- (عامیانه) جای دیگری را غصب کردن 4- (عامیانه - موتورو غیره) ایستادن، خاموش شدن 5- قال گذاشتن، ترک کردن، قطع جریان، سویچ قطع برق وغیره جریان بر، (برق) مداربند، سویچ 

cut out

cut price

cut rate

cut short

<hr> (عامیانه) مطابق انتظار بودن، به حد نصاب رسیدن، کامیاب شدن

(عامیانه) مطابق انتظار بودن، به حد نصاب رسیدن، کامیاب شدن

cut the mustard

<hr> از میان (چیزی) رد شدن، میان بر زدن، صاف رفتن (یا رد شدن)

از میان (چیزی) رد شدن، میان بر زدن، صاف رفتن (یا رد شدن)

cut through

<hr> 1- (گوشت و سبزی و زمین و غیره) ریز ریز کردن، قطعه قطعه کردن، بخش کردن 2- زخم و زیلی کردن، بریده بریده کردن، کاردی کردن 3- (عامیانه) سخت سرزنش کردن، گوشمالی دادن 4- (عامیانه) دلخور کردن، آزرده کردن 5- (عامیانه) مسخره بازی درآوردن(برای جلب توجه)، تو بازی رفتن، (عامیانه) دلقک، خودنما، خود شیرین، توجه طلب، نگرخواه

1- (گوشت و سبزی و زمین و غیره) ریز ریز کردن، قطعه قطعه کردن، بخش کردن 2- زخم و زیلی کردن، بریده بریده کردن، کاردی کردن 3- (عامیانه) سخت سرزنش کردن، گوشمالی دادن 4- (عامیانه) دلخور کردن، آزرده کردن 5- (عامیانه) مسخره بازی درآوردن(برای جلب توجه)، تو بازی رفتن، (عامیانه) دلقک، خودنما، خود شیرین، توجه ط

cut up

<hr> معنی : پوستی، جلدی <hr> معانی دیگر : وابسته به پوست (انسان و حیوان) پوستی، روپوستی

معنی : پوستی، جلدی معانی دیگر : وابسته به پوست (انسان و حیوان) پوستی، روپوستی

cutaneous

cutaway

cutback

<hr> معنی : جذاب، زیبا، دلفریب <hr> معانی دیگر : تو دل برو، بانمک، ملیح، بامزه، قشنگ، گیرا، مامانی، (آنچه که سعی می کند زیبا باشد ولی نیست) عاری از لطف، خنک، لوس، بی مزه، ننر، (عاماینه)

معنی : جذاب، زیبا، دلفریب معانی دیگر : تو دل برو، بانمک، ملیح، بامزه، قشنگ، گیرا، مامانی، (آنچه که سعی می کند زیبا باشد ولی نیست) عاری از لطف، خنک، لوس، بی مزه، ننر، (عاماینه)

cute

cutely

cuteness

<hr> معنی : بشره، پوست، پوشش شاخی، پوشش مو، پوستک <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - جانورشناسی - لایه ی برونی پوست) روپوست، بشره (بیشتر می گویند epidermis)، (پوست سخت شده به ویژه پوست دور ناخن) سفت پوست، شاخپوست، (برخی بی مهرگان به ویژه سوسک ها و سخت پوستان و برخی کرم ها) پوستک، سخت پوست، زره پوست، لاک

معنی : بشره، پوست، پوشش شاخی، پوشش مو، پوستک معانی دیگر : (کالبدشناسی - جانورشناسی - لایه ی برونی پوست) روپوست، بشره (بیشتر می گویند epidermis)، (پوست سخت شده به ویژه پوست دور ناخن) سفت پوست، شاخپوست، (برخی بی مهرگان به ویژه سوسک ها و سخت پوستان و برخی کرم ها) پوستک، سخت پوست، زره پوست، لاک

cuticle

<hr> معنی : عیار <hr> معانی دیگر : (به ویژه زن یا دختر) تو دل برو، بانمک، لوند (cutie-pie هم می گویند)، (امریکا - خودمانی)، (شخص یا عمل) زرنگ، ناقلا، زیرک، با زرنگی

معنی : عیار معانی دیگر : (به ویژه زن یا دختر) تو دل برو، بانمک، لوند (cutie-pie هم می گویند)، (امریکا - خودمانی)، (شخص یا عمل) زرنگ، ناقلا، زیرک، با زرنگی

cutie

<hr> معنی : نوعی قمه <hr> معانی دیگر : cutlas : نوعی قمه

معنی : نوعی قمه معانی دیگر : cutlas : نوعی قمه

cutlass

<hr> معنی : فروشنده الات برنده، کارد فروش <hr> معانی دیگر : (کسی که چاقو و ابزارهای برنده را می سازد و می فروشد و تعمیر می کند) چاقوساز، شمشیرساز

معنی : فروشنده الات برنده، کارد فروش معانی دیگر : (کسی که چاقو و ابزارهای برنده را می سازد و می فروشد و تعمیر می کند) چاقوساز، شمشیرساز

cutler

<hr> معنی : کارد و چنگال، اسباب غذاخوری، کارد و چنگال فروشی <hr> معانی دیگر : چاقوسازی، چاقو فروشی، شمشیرسازی

معنی : کارد و چنگال، اسباب غذاخوری، کارد و چنگال فروشی معانی دیگر : چاقوسازی، چاقو فروشی، شمشیرسازی

cutlery

<hr> معنی : کتلت <hr> معانی دیگر : (خوراک پزی)، شامی

معنی : کتلت معانی دیگر : (خوراک پزی)، شامی

واژه های حرف "c" - جملات نمونه