جملات نمونه

<hr> معنی : گندیده، متعفن، بد بو، دارای بوی زننده <hr> معانی دیگر : بوی ناک، گند ناک، گند دهان

معنی : گندیده، متعفن، بد بو، دارای بوی زننده معانی دیگر : بوی ناک، گند ناک، گند دهان

fetid

<hr> معنی : طلسم، بت، صنم <hr> معانی دیگر : (مجازی - هر چیزی که بیش از حد معمول مورد علاقه یا پیروی باشد) وسواس، خوره ی چیزی بودن، بت واره ساختن (از چیزی)، جادو (اشیایی که به ویژه در نظر قبایل بدوی دارای قدرت ماورا طبیعه هستند)، اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتند، خرافات

معنی : طلسم، بت، صنم معانی دیگر : (مجازی - هر چیزی که بیش از حد معمول مورد علاقه یا پیروی باشد) وسواس، خوره ی چیزی بودن، بت واره ساختن (از چیزی)، جادو (اشیایی که به ویژه در نظر قبایل بدوی دارای قدرت ماورا طبیعه هستند)، اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتند، خ

fetish

<hr> معنی : اعتقاد به طلسم <hr> معانی دیگر : بت واره گرایی، یادگار پرستی، خرافات

معنی : اعتقاد به طلسم معانی دیگر : بت واره گرایی، یادگار پرستی، خرافات

fetishism

<hr> بت پرستى، طلسم پرستى

fetishist

fetishize

<hr> معنی : پا بند، قید، مانع، زنجیر، بخو، در زیر غل و زنجیر اوردن، مقید کردن <hr> معانی دیگر : غل و زنجیر پا، بند، بستانه، پای گیر، غل و زنجیر کردن، پابند زدن به، بخو کردن، (پیشرفت و غیره را) مانع شدن، دست و پا گیر شدن، بستانه زدن به، محدود کردن

معنی : پا بند، قید، مانع، زنجیر، بخو، در زیر غل و زنجیر اوردن، مقید کردن معانی دیگر : غل و زنجیر پا، بند، بستانه، پای گیر، غل و زنجیر کردن، پابند زدن به، بخو کردن، (پیشرفت و غیره را) مانع شدن، دست و پا گیر شدن، بستانه زدن به، محدود کردن

fetter

<hr> بخو، پابند، زنجیر، (مجازا) قید، مانع، مقید کردن، درزیر غل وزنجیر آوردن

بخو، پابند، زنجیر، (مجازا) قید، مانع، مقید کردن، درزیر غل وزنجیر آوردن

fettered

fetters

<hr> معنی : یونجه، حالت، حال، نظم و ترتیب، رفو کردن، درست کردن، اراستن <hr> معانی دیگر : (محلی) مرتب کردن، منظم کردن، (کوره ی تبدیل آهن خام به نرم آهن را) با مواد نسوز آستر کردن، لایه گذاری کردن، حالت جسم و روح، وضع کلی، علف

معنی : یونجه، حالت، حال، نظم و ترتیب، رفو کردن، درست کردن، اراستن معانی دیگر : (محلی) مرتب کردن، منظم کردن، (کوره ی تبدیل آهن خام به نرم آهن را) با مواد نسوز آستر کردن، لایه گذاری کردن، حالت جسم و روح، وضع کلی، علف

fettle

<hr> (خوراک پزی ایتالیایی) فتو چینی (ماکارونی نازک - fetucini و fettucine هم می نویسند)

(خوراک پزی ایتالیایی) فتو چینی (ماکارونی نازک - fetucini و fettucine هم می نویسند)

fettuccine

<hr> معنی : جنین، رویان، جنینی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) زهسان (جنین انسان از هفته هشتم تا زایمان و در حیوان: مراحل پایانی تخم یا جنین) (با: رویان embryo مقایسه شود)، foetus جنین

معنی : جنین، رویان، جنینی معانی دیگر : (زیست شناسی) زهسان (جنین انسان از هفته هشتم تا زایمان و در حیوان: مراحل پایانی تخم یا جنین) (با: رویان embryo مقایسه شود)، foetus جنین

fetus

<hr> معنی : عداوت، عداوت کردن <hr> معانی دیگر : (دشمنی سخت و دراز مدت به ویژه میان دو خانواده یا طایفه) دشمنی دیرین، خصومت خانوادگی، عداوت ریشه دار، دشمنی کردن (به طور شدید و دراز مدت)، خصومت ورزیدن، زمینی که در مقابل خدمت به ارباب در اختیار رعیت قرار داده می شد، جنگ ونزاع، n : feod : قرون وسطی حق موروثی

معنی : عداوت، عداوت کردن معانی دیگر : (دشمنی سخت و دراز مدت به ویژه میان دو خانواده یا طایفه) دشمنی دیرین، خصومت خانوادگی، عداوت ریشه دار، دشمنی کردن (به طور شدید و دراز مدت)، خصومت ورزیدن، زمینی که در مقابل خدمت به ارباب در اختیار رعیت قرار داده می شد، جنگ ونزاع، n : feod : قرون وسطی حق موروثی

feud

<hr> معنی : ملوک الطوایفی، تیولی، وابسته به تیول <hr> معانی دیگر : وابسته به نظام خان خانی یا زمین سالاری، فئودال، خان خانی، زمین سالاری، وابسته به دشمنی دیرین، دشمنانه، تیول گرای

معنی : ملوک الطوایفی، تیولی، وابسته به تیول معانی دیگر : وابسته به نظام خان خانی یا زمین سالاری، فئودال، خان خانی، زمین سالاری، وابسته به دشمنی دیرین، دشمنانه، تیول گرای

feudal

feudal lord

feudal system

<hr> معنی : ملوک الطوایفی، فئودالیسم، تیول گرایی <hr> معانی دیگر : نظام فئودالیته، نظام خان خانی (یا ملوک الطوایفی)، زمین داری، تیول داری، زمین سالاری

معنی : ملوک الطوایفی، فئودالیسم، تیول گرایی معانی دیگر : نظام فئودالیته، نظام خان خانی (یا ملوک الطوایفی)، زمین داری، تیول داری، زمین سالاری

feudalism

feudalistic

<hr> معنی : هیجان، تب، مطبقه، تب دار کردن <hr> معانی دیگر : بیماری تب آور، شور، جوش و خروش، گرمش، تب دار کردن یا شدن

معنی : هیجان، تب، مطبقه، تب دار کردن معانی دیگر : بیماری تب آور، شور، جوش و خروش، گرمش، تب دار کردن یا شدن

fever

fever pitch

<hr> تب، (مجازا) هیجان، تب دار کردن

تب، (مجازا) هیجان، تب دار کردن

fevered

<hr> معنی : تب دار، در حال تب <hr> معانی دیگر : دارای تب (به ویژه اگر خفیف باشد)، داغ (مثل آدم تب دار)، تب آور، تب زا، هیجان زده، پر شور، پر تب وتاب، پر جوش و خروش، شوریده، تب گونه (feverous هم می گویند)، بیقرار، تب خیز

معنی : تب دار، در حال تب معانی دیگر : دارای تب (به ویژه اگر خفیف باشد)، داغ (مثل آدم تب دار)، تب آور، تب زا، هیجان زده، پر شور، پر تب وتاب، پر جوش و خروش، شوریده، تب گونه (feverous هم می گویند)، بیقرار، تب خیز

feverish

<hr> باحالت تب، بابیقراری

feverishly

<hr> معنی : کم، مقدار ناچیز، کمی از، معدود، اندکی از، اندک <hr> معانی دیگر : اندکی، معدودی، انگشت شمار، کمی، چند تا (یی)، برخی، تعدادی، شماری، قلیل، با: a، کمی از با a

معنی : کم، مقدار ناچیز، کمی از، معدود، اندکی از، اندک معانی دیگر : اندکی، معدودی، انگشت شمار، کمی، چند تا (یی)، برخی، تعدادی، شماری، قلیل، با: a، کمی از با a

few and far between

fewer

fewest

<hr> معنی : دیوانه، هذیانی، در سکرات موت، دارای روحیه خراب و اشفته <hr> معانی دیگر : (در اصل - اسکاتلند) مردنی، محکوم به مرگ، فناپذیر، (در اصل - اسکاتلند) در سکرات موت، مقدر

معنی : دیوانه، هذیانی، در سکرات موت، دارای روحیه خراب و اشفته معانی دیگر : (در اصل - اسکاتلند) مردنی، محکوم به مرگ، فناپذیر، (در اصل - اسکاتلند) در سکرات موت، مقدر

<hr> معنی : کلاه قرمز منگوله دار، فینه، فس <hr> معانی دیگر : کلاه فینه، کلاه قرمز منگوله دار (که مصری ها و غیره می پوشیدند)، شهر فاس (در مراکش)

معنی : کلاه قرمز منگوله دار، فینه، فس معانی دیگر : کلاه فینه، کلاه قرمز منگوله دار (که مصری ها و غیره می پوشیدند)، شهر فاس (در مراکش)

<hr> مخفف:، صفحات بعدی (کتاب یا مجله)، مخفف: صفحات بعدی (کتاب یا مجله) مخفف: (دستور نواختن موسیقی) بلند و محکم بنوازید!

مخفف:، صفحات بعدی (کتاب یا مجله)، مخفف: صفحات بعدی (کتاب یا مجله) مخفف: (دستور نواختن موسیقی) بلند و محکم بنوازید!

<hr> مخفف: کشاورزان آینده ی امریکا

مخفف: کشاورزان آینده ی امریکا

<hr> مخفف: (امریکا) بانک وام مسکن کشاورزان

مخفف: (امریکا) بانک وام مسکن کشاورزان

<hr> (فرانسه در سده های هفده تا نوزده) کالسکه ی کوچک کرایه ای، کالسکه یا درشکه چهارچرخه کرایه

(فرانسه در سده های هفده تا نوزده) کالسکه ی کوچک کرایه ای، کالسکه یا درشکه چهارچرخه کرایه

fiacre

<hr> نامزد مرد، نامزد گرفتن

نامزد مرد، نامزد گرفتن

fiance

fiancee

<hr> معنی : شکست مفتضحانه، ناکامی، بطری شراب <hr> معانی دیگر : شکست افتضاح آمیز، افتضاح، مایه ی آبرو ریزی، کالیدگی، هزیمت، (بطری گردن دراز و دارای شکم کروی که بخش پایین آن از حصیر پوشیده است) غرابه، کراوه، تنگ شراب

معنی : شکست مفتضحانه، ناکامی، بطری شراب معانی دیگر : شکست افتضاح آمیز، افتضاح، مایه ی آبرو ریزی، کالیدگی، هزیمت، (بطری گردن دراز و دارای شکم کروی که بخش پایین آن از حصیر پوشیده است) غرابه، کراوه، تنگ شراب

fiasco

<hr> معنی : امر، رخصت، حکم، اجازه، حکمی <hr> معانی دیگر : (لاتین: چنین باشد، حکم می شود که) حکم قانونی، فرمان، دستور، یاسا، امری

معنی : امر، رخصت، حکم، اجازه، حکمی معانی دیگر : (لاتین: چنین باشد، حکم می شود که) حکم قانونی، فرمان، دستور، یاسا، امری

fiat

<hr> اسکناس بی پشتوانه (که به فرمان و اعتبار سلطان یا دولت و غیره در جریان گذاشته می شود)، پول کاغذکه بحکم قانون رواج یابدوتعهدی برای پرداخت ان نباشد

اسکناس بی پشتوانه (که به فرمان و اعتبار سلطان یا دولت و غیره در جریان گذاشته می شود)، پول کاغذکه بحکم قانون رواج یابدوتعهدی برای پرداخت ان نباشد

fiat money

<hr> معنی : ضربت، ضرب، دروغ، دروغ در چیز جزئی، دروغ گفتن <hr> معانی دیگر : دروغ کوچک، دروغ کم اهمیت، دروغ مصلحت آمیز، جفنگ، دروه، دروه در چیز جزئی، دروه گفتن

معنی : ضربت، ضرب، دروغ، دروغ در چیز جزئی، دروغ گفتن معانی دیگر : دروغ کوچک، دروغ کم اهمیت، دروغ مصلحت آمیز، جفنگ، دروه، دروه در چیز جزئی، دروه گفتن

fibber

<hr> معنی : تار، رشته، لیف، بافت، نخ، فیبر <hr> معانی دیگر : fibre رشته، لیف الیاف

معنی : تار، رشته، لیف، بافت، نخ، فیبر معانی دیگر : fibre رشته، لیف الیاف

fiber

fiber optic cable

<hr> (شاخه ای از نور شناسی که با فرستادن نور و تصویر و غیره از درون تارهای پلاستیکی سر و کار دارد) فیبر نوری

(شاخه ای از نور شناسی که با فرستادن نور و تصویر و غیره از درون تارهای پلاستیکی سر و کار دارد) فیبر نوری

fiber optics

fiber or fibre

<hr> معنی : ورقه فیبر <hr> معانی دیگر : تخته ی فیبر، فیبر (چوبی که از خمیر چوب درست شده است)

معنی : ورقه فیبر معانی دیگر : تخته ی فیبر، فیبر (چوبی که از خمیر چوب درست شده است)

fiberboard

<hr> معنی : پشم شیشه، شیشه رشته مانند <hr> معانی دیگر : شیشه رشته مانند، پشم شیشه

معنی : پشم شیشه، شیشه رشته مانند معانی دیگر : شیشه رشته مانند، پشم شیشه

fiberglass

fibers

fibonacci

<hr> معنی : لیف، بافت، نخ، فیبر <hr> معانی دیگر : fiber رشته، تار، لیف الیاف

معنی : لیف، بافت، نخ، فیبر معانی دیگر : fiber رشته، تار، لیف الیاف

واژه های حرف "f" - جملات نمونه