جملات نمونه

<hr> معنی : سپهبد <hr> معانی دیگر : ارتشبد، فیلد مارشال

معنی : سپهبد معانی دیگر : ارتشبد، فیلد مارشال

field marshal

<hr> معنی : موش صحرایی <hr> معانی دیگر : موش صحرایی

معنی : موش صحرایی معانی دیگر : موش صحرایی

field mouse

field of view

field of vision

<hr> (ارتش) افسر رزمی، افسر رسته ی رزمی، افسر عملیات صحرایی

(ارتش) افسر رزمی، افسر رسته ی رزمی، افسر عملیات صحرایی

field officer

<hr> (اتومبیل یا اسباب و غیره را) عملا امتحان کردن، آزمون عملی کردن (ابزار و غیره)، (تحت شرایط واقعی) آزمایش کردن، ازمون پایکار

(اتومبیل یا اسباب و غیره را) عملا امتحان کردن، آزمون عملی کردن (ابزار و غیره)، (تحت شرایط واقعی) آزمایش کردن، ازمون پایکار

field test

<hr> (آموزش) سفرکوتاه علمی، رفتن به جایی (نه چندان دور) برای مشاهده ی چیزی

(آموزش) سفرکوتاه علمی، رفتن به جایی (نه چندان دور) برای مشاهده ی چیزی

field trip

<hr> (ارتش) سنگربندی موقت، سنگر خاکی، کارهای صحرایی :زمین پیمایی ومانندان، استحکامات

(ارتش) سنگربندی موقت، سنگر خاکی، کارهای صحرایی :زمین پیمایی ومانندان، استحکامات

field work

<hr> معنی : صحرا نورد، بازیکن میدان فوتبال و غیره <hr> معانی دیگر : (بیسبال و کریکت) بازیکن انتهای زمین (که کارش گرفتن گوی های هوایی است)

معنی : صحرا نورد، بازیکن میدان فوتبال و غیره معانی دیگر : (بیسبال و کریکت) بازیکن انتهای زمین (که کارش گرفتن گوی های هوایی است)

fielder

fields

<hr> معنی : شیطان، خونی، دیو، روح پلید، عفریت، ادم بسیار شریر <hr> معانی دیگر : روح خبیث، اهریمن، ابلیس، (با لحن نیمه جدی) نسناس !، شیطون !، (عامیانه) کسی که به کاری بسیار علاقمند است (و در آن خیلی ماهر بوده و یا در آن زیاده روی می کند)، آدم بد جنس، بد نهاد، آدم شریر، بد کار، نابکار، آدم بد ذات

معنی : شیطان، خونی، دیو، روح پلید، عفریت، ادم بسیار شریر معانی دیگر : روح خبیث، اهریمن، ابلیس، (با لحن نیمه جدی) نسناس !، شیطون !، (عامیانه) کسی که به کاری بسیار علاقمند است (و در آن خیلی ماهر بوده و یا در آن زیاده روی می کند)، آدم بد جنس، بد نهاد، آدم شریر، بد کار، نابکار، آدم بد ذات

fiend

<hr> معنی : شیطانی، دیوسان <hr> معانی دیگر : اهریمنی، خبیث، بسیار مشکل، بسیار آزار دهنده، بسیار صعب، بسیار شاق، بسیار بد

معنی : شیطانی، دیوسان معانی دیگر : اهریمنی، خبیث، بسیار مشکل، بسیار آزار دهنده، بسیار صعب، بسیار شاق، بسیار بد

fiendish

<hr> دیووار، ازروی دیوخویی یاشیطان صفتی، شریرانه

دیووار، ازروی دیوخویی یاشیطان صفتی، شریرانه

fiendishly

<hr> معنی : خشمگین، سبع، ژیان، حریص، تندخو، قوی، درنده، خشم الود، شرزه <hr> معانی دیگر : دد منش، درنده خو، هار، شدید، لگام گسیخته، نا مهار، بی امان، بسیار مشتاق، دو آتشه، (عامیانه) ناخوشایند، زننده، اکبیری، کوفتی، بد

معنی : خشمگین، سبع، ژیان، حریص، تندخو، قوی، درنده، خشم الود، شرزه معانی دیگر : دد منش، درنده خو، هار، شدید، لگام گسیخته، نا مهار، بی امان، بسیار مشتاق، دو آتشه، (عامیانه) ناخوشایند، زننده، اکبیری، کوفتی، بد

fierce

<hr> ازروی درنده خویی، حریصانه، خشمگینانه، سخت، باتندی

ازروی درنده خویی، حریصانه، خشمگینانه، سخت، باتندی

fiercely

<hr> درنده خویی، تندخویی، بیرحمی، سبعیت

درنده خویی، تندخویی، بیرحمی، سبعیت

fierceness

<hr> بطوراتشین، ازروى اتش مزاجى، بتندى

بطوراتشین، ازروى اتش مزاجى، بتندى

fierily

<hr> معنی : مهیج، اتشبار، اتشین، اتشی مزاج <hr> معانی دیگر : گرم و احساساتی، خونگرم، پرشور، داغ، آتش گیر، (زود) قابل اشتعال، زود افروز، زود خشم، جوشی، آتشی مزاج، تند خو، نارخو، (زخم و کورک و غیره) آماسیده و دردناک، سرخ و داغ و دردناک، سوزناک، دارای آتش، آتش دار، پر آتش، آتشین، آذرین، آتش مانند، آتش سان، آذر گون، سوزان، شعله فام، آتش گون، آتش فام

معنی : مهیج، اتشبار، اتشین، اتشی مزاج معانی دیگر : گرم و احساساتی، خونگرم، پرشور، داغ، آتش گیر، (زود) قابل اشتعال، زود افروز، زود خشم، جوشی، آتشی مزاج، تند خو، نارخو، (زخم و کورک و غیره) آماسیده و دردناک، سرخ و داغ و دردناک، سوزناک، دارای آتش، آتش دار، پر آتش، آتشین، آذرین، آتش مانند، آتش سان، آذر گ

fiery

<hr> معنی : جشن، روز مقدس <hr> معانی دیگر : عید مذهبی (به ویژه روز یادبود یکی از مقدسین کلیسا)

معنی : جشن، روز مقدس معانی دیگر : عید مذهبی (به ویژه روز یادبود یکی از مقدسین کلیسا)

fiesta

<hr> معنی : نی، نی لبک، فلوت، نی زدن، فلوت زدن <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، فلوت هشت سوراخه، نی زن

معنی : نی، نی لبک، فلوت، نی زدن، فلوت زدن معانی دیگر : (موسیقی)، فلوت هشت سوراخه، نی زن

fife

<hr> (حسابداری - مخفف: اول آمد و اول می رود) روش فایفو (روش ارزیابی موجودی انبار: اقلام مصرف شده یا فروخته شده را به قیمت کالایی که ابتدا خریداری شده به حساب می آورند و کالاهای موجود را به قیمت کالایی که اخیرا خریداری شده محاسبه می کنند)

(حسابداری - مخفف: اول آمد و اول می رود) روش فایفو (روش ارزیابی موجودی انبار: اقلام مصرف شده یا فروخته شده را به قیمت کالایی که ابتدا خریداری شده به حساب می آورند و کالاهای موجود را به قیمت کالایی که اخیرا خریداری شده محاسبه می کنند)

fifo

<hr> معنی : پانزده <hr> معانی دیگر : شماره ی پانزده

معنی : پانزده معانی دیگر : شماره ی پانزده

fifteen

<hr> معنی : پانزدهمین <hr> معانی دیگر : یک پانزدهم

معنی : پانزدهمین معانی دیگر : یک پانزدهم

fifteenth

<hr> معنی : پنجم، پنجمین، پنجمی، خامس <hr> معانی دیگر : یک پنجم، خمس، (سنجش آبگونه ها) یک پنجم گالن یا45 کوارت

معنی : پنجم، پنجمین، پنجمی، خامس معانی دیگر : یک پنجم، خمس، (سنجش آبگونه ها) یک پنجم گالن یا45 کوارت

fifth

<hr> (آمریکا) متمم پنجم قانون اساسی (که شهادت دادن بر ضد خود را غیر اجباری اعلام می دارد)

(آمریکا) متمم پنجم قانون اساسی (که شهادت دادن بر ضد خود را غیر اجباری اعلام می دارد)

fifth amendment

fifth avenue

<hr> (در اصل - در 1936) غیر نظامیان شهر مادرید که از ژنرال فرانکو هواداری می کردند، ستون پنجم، دستگاه جاسوسی

(در اصل - در 1936) غیر نظامیان شهر مادرید که از ژنرال فرانکو هواداری می کردند، ستون پنجم، دستگاه جاسوسی

fifth column

<hr> (در واگن های راه آهن و کامیون های دارای ترایلر و غیره) تشت چرخش (صفحه ی چرخ مانندی که روی آکسل یا محور واگن قرار دارد و چرخش واگن را تسهیل می کند)، تشت همبندی (صفحه ی چرخ مانندی که در عقب کامیون قرار دارد و گیره ی ترایلر در آن قرار می گیرد)، شاهنگ، (وسیله ترابری موتوری) چرخ پنجم، چرخ یدک، چرخ اضافی، زاید

(در واگن های راه آهن و کامیون های دارای ترایلر و غیره) تشت چرخش (صفحه ی چرخ مانندی که روی آکسل یا محور واگن قرار دارد و چرخش واگن را تسهیل می کند)، تشت همبندی (صفحه ی چرخ مانندی که در عقب کامیون قرار دارد و گیره ی ترایلر در آن قرار می گیرد)، شاهنگ، (وسیله ترابری موتوری) چرخ پنجم، چرخ یدک، چرخ اضافی،

fifth wheel

fifthly

fifties

<hr> معنی : یک پنجاهم، پنجاهمین، پنجاهم <hr> معانی دیگر : پنجاهمین، یک پنجاهم

معنی : یک پنجاهم، پنجاهمین، پنجاهم معانی دیگر : پنجاهمین، یک پنجاهم

fiftieth

<hr> معنی : پنجاه <hr> معانی دیگر : پنجاه

معنی : پنجاه معانی دیگر : پنجاه

fifty

<hr> (عامیانه) نصفا نصف، پنجاه پنجاه، بالمناصفه، نیم نیم، به طور برابر، تنصیف، تقسیم بالمناصفه

(عامیانه) نصفا نصف، پنجاه پنجاه، بالمناصفه، نیم نیم، به طور برابر، تنصیف، تقسیم بالمناصفه

fifty fifty

fifty-fifty

<hr> معنی : ارایش، انجیر، چیز بی بها، صف ارایی <hr> معانی دیگر : مخفف:، مجازی، به طور مجازی، هر چیز کم ارزش، ناچیز، پشیز، پول سیاه، کفر ابلیس، ذره، (گیاه شناسی) درخت انجیر (از جنس ficus از خانواده ی mulberry که گونه ی ficus carica انجیر خوراکی می دهد و گونه های دیگر آن گیاهان زینتی و حاره ای هستند - fig tree هم می گویند)، (این کار که به نشان توهین انجام می شود: قرار دادن شست بین دو انگشت مجاور آن و یا قرار دادن شست پشت دندانهای فوقانی) بیلاخ !، (عامیانه) ظاهر، سر و وضع، (با out یا up) شال و قبا کردن

معنی : ارایش، انجیر، چیز بی بها، صف ارایی معانی دیگر : مخفف:، مجازی، به طور مجازی، هر چیز کم ارزش، ناچیز، پشیز، پول سیاه، کفر ابلیس، ذره، (گیاه شناسی) درخت انجیر (از جنس ficus از خانواده ی mulberry که گونه ی ficus carica انجیر خوراکی می دهد و گونه های دیگر آن گیاهان زینتی و حاره ای هستند - fig tree 

<hr> برگ انجیر، (در معماری و مجسمه سازی) چیزی مانند برگ انجیر که با آن اندام جنسی را می پوشانند، شرمگاه پوش، برگ درخت انجیر، لاپوش، مخفی کننده

برگ انجیر، (در معماری و مجسمه سازی) چیزی مانند برگ انجیر که با آن اندام جنسی را می پوشانند، شرمگاه پوش، برگ درخت انجیر، لاپوش، مخفی کننده

fig leaf

fig tree

<hr> معنی : نبرد، پیکار، جنگ، زد و خورد، کارزار، حرب، مبارزه کردن، جنگیدن، نزاع کردن، نبرد کردن، جنگ کردن <hr> معانی دیگر : رزمیدن، مصاف دادن، (مشت زنی) مشت بازی کردن با، ضربه رد و بدل کردن، مشت بازی، بکس (بازی)، پیکار کردن، ستیز کردن، ستیزیدن، زد و خورد کردن، جنگ و دعوا کردن، کتک کاری کردن، جر و بحث کردن، دعوای لفظی کردن، کوشش و تقلا کردن، تلاش کردن، آفند، جنگجویی، ستیزه خویی، دعوا طلبی، (با هم) به جنگ انداختن، جنگاندن

معنی : نبرد، پیکار، جنگ، زد و خورد، کارزار، حرب، مبارزه کردن، جنگیدن، نزاع کردن، نبرد کردن، جنگ کردن معانی دیگر : رزمیدن، مصاف دادن، (مشت زنی) مشت بازی کردن با، ضربه رد و بدل کردن، مشت بازی، بکس (بازی)، پیکار کردن، ستیز کردن، ستیزیدن، زد و خورد کردن، جنگ و دعوا کردن، کتک کاری کردن، جر و بحث کردن، دع

fight

fight against

<hr> حمله ی متقابل کردن، متقابلا جنگیدن، پاد جنگیدن

حمله ی متقابل کردن، متقابلا جنگیدن، پاد جنگیدن

fight back

<hr> برای جلوگیری از بروز چیزی جنگیدن یا تلاش کردن

برای جلوگیری از بروز چیزی جنگیدن یا تلاش کردن

fight down

<hr> تا شکست یک طرف به جنگ ادامه دادن

تا شکست یک طرف به جنگ ادامه دادن

fight it out

<hr> 1- برای احتراز از چیزی جنگیدن یا تلاش کردن، جنگیدن و جلوگیری کردن، از پس چیزی در آمدن، 2- (حمله یا اصرار و غیره) پس زدن

1- برای احتراز از چیزی جنگیدن یا تلاش کردن، جنگیدن و جلوگیری کردن، از پس چیزی در آمدن، 2- (حمله یا اصرار و غیره) پس زدن

fight off

<hr> دوری کردن (از شخص یا چیز)، احتراز کردن

دوری کردن (از شخص یا چیز)، احتراز کردن

fight shy of

fight tooth and nail

<hr> معنی : جنگنده، رزمنده، جنگ کننده، مشت باز <hr> معانی دیگر : جنگجو، جنگاور، ارتشتار، پیکارگر، مبارز، بکسور، مشت زن، (هواپیما) جنگنده، شکاری

معنی : جنگنده، رزمنده، جنگ کننده، مشت باز معانی دیگر : جنگجو، جنگاور، ارتشتار، پیکارگر، مبارز، بکسور، مشت زن، (هواپیما) جنگنده، شکاری

واژه های حرف "f" - جملات نمونه