جملات نمونه

footplate

<hr> معنی : جای پا، اثر پا، رد پا <hr> معانی دیگر : (اثر پا روی شن یا گل و غیره) جای پا، (مقدار فضا و شکل جایی که مورد اشغال یا عبور و مرور چیزی قرار می گیرد) جای گیری، جای دیسی

معنی : جای پا، اثر پا، رد پا معانی دیگر : (اثر پا روی شن یا گل و غیره) جای پا، (مقدار فضا و شکل جایی که مورد اشغال یا عبور و مرور چیزی قرار می گیرد) جای گیری، جای دیسی

footprint

<hr> معنی : مسابقه دویدن <hr> معانی دیگر : مسابقه ی دو، مسابقه دو

معنی : مسابقه دویدن معانی دیگر : مسابقه ی دو، مسابقه دو

footrace

<hr> معنی : زیر پایی، جاپا <hr> معانی دیگر : زیر پایی (هر چیز که پا را برای استراحت روی آن قرار بدهند)، پای آسای، رکاب، زیرپایی، جاپا، دربیل اسپرک

معنی : زیر پایی، جاپا معانی دیگر : زیر پایی (هر چیز که پا را برای استراحت روی آن قرار بدهند)، پای آسای، رکاب، زیرپایی، جاپا، دربیل اسپرک

footrest

footsie

<hr> معنی : دارای پاهای زخمی <hr> معانی دیگر : (مثلا از شدت پیاده روی) دچار درد پا، پاکوفته، پاخسته، خسته پای، دارای پاهای زخمی بویژه در اثر راه رفتن، داراى پاهاى زخمى( به ویژه در اثر راه رفتن)

معنی : دارای پاهای زخمی معانی دیگر : (مثلا از شدت پیاده روی) دچار درد پا، پاکوفته، پاخسته، خسته پای، دارای پاهای زخمی بویژه در اثر راه رفتن، داراى پاهاى زخمى( به ویژه در اثر راه رفتن)

footsore

<hr> معنی : قدم، جای پا، رد پا، گام، جاپا، گام برداری، پی <hr> معانی دیگر : صدای پا، اثر پا، پله (در پلکان)

معنی : قدم، جای پا، رد پا، گام، جاپا، گام برداری، پی معانی دیگر : صدای پا، اثر پا، پله (در پلکان)

footstep

footsteps

<hr> معنی : صندلی، عسلی، چهار پایه <hr> معانی دیگر : زیرپایی (مبل یا چهارپایه ی کوتاهی که در حال نشستن روی صندلی پای خود را روی آن قرار می دهند)، پای آسای

معنی : صندلی، عسلی، چهار پایه معانی دیگر : زیرپایی (مبل یا چهارپایه ی کوتاهی که در حال نشستن روی صندلی پای خود را روی آن قرار می دهند)، پای آسای

footstool

footway

<hr> معنی : کفش، پاپوش <hr> معانی دیگر : پوتین، چکمه، پای افزار (پاوزار)، لالکا، پاافزار کفش ومانندان

معنی : کفش، پاپوش معانی دیگر : پوتین، چکمه، پای افزار (پاوزار)، لالکا، پاافزار کفش ومانندان

footwear

<hr> معنی : رفت و آمد، کارپایی، استفاده از پا، پادوی <hr> معانی دیگر : (مجازی) چستی، چالاکی، تردستی، (طرز به کار بردن پاها یا قدم برداشتن به ویژه در رقص و مشت بازی و راهروی) حرکات پا، گام آرایی، گام پردازی، رفت وامد

معنی : رفت و آمد، کارپایی، استفاده از پا، پادوی معانی دیگر : (مجازی) چستی، چالاکی، تردستی، (طرز به کار بردن پاها یا قدم برداشتن به ویژه در رقص و مشت بازی و راهروی) حرکات پا، گام آرایی، گام پردازی، رفت وامد

footwork

<hr> خسته پای (مثلا به خاطر پیاده روی)، کوفته پای، ازپای افتاده، (ساییده یا فرسوده یا نخ نما در اثر پاخوردن) پاخورده

خسته پای (مثلا به خاطر پیاده روی)، کوفته پای، ازپای افتاده، (ساییده یا فرسوده یا نخ نما در اثر پاخوردن) پاخورده

footworn

<hr> معنی : پست، پایی، پادار، دارای پا <hr> معانی دیگر : (محلی) کم اهمیت، نکبتی، رجوع شود به: footsie، مستمند

معنی : پست، پایی، پادار، دارای پا معانی دیگر : (محلی) کم اهمیت، نکبتی، رجوع شود به: footsie، مستمند

footy

<hr> معنی : ابله، کج کلاه، ادم خودساز و جلف <hr> معانی دیگر : (در اصل) آدم احمق، آدم نابخرد

معنی : ابله، کج کلاه، ادم خودساز و جلف معانی دیگر : (در اصل) آدم احمق، آدم نابخرد

<hr> معنی : خودسازی، جلفی، کارهای جلف <hr> معانی دیگر : (در مورد مرد) ژیگول مابی، سوسول بازی، خودآرایی (بیش از حد)، مکش مرگ مایی، خودسای، خودنمایی

معنی : خودسازی، جلفی، کارهای جلف معانی دیگر : (در مورد مرد) ژیگول مابی، سوسول بازی، خودآرایی (بیش از حد)، مکش مرگ مایی، خودسای، خودنمایی

foppery

<hr> معنی : خود نما، جلف <hr> معانی دیگر : جلف، خود نما

معنی : خود نما، جلف معانی دیگر : جلف، خود نما

foppish

<hr> معنی : بواسطه، در مدت، برای، بخاطر، بمنظور، بجهت، از طرف، به بهای، برله، بقدر، بطرفداری از، در برابر، در مقابل، مربوط به، بجای، برای اینکه، چون که، زیرا که <hr> معانی دیگر : بهر، به جای، در عوض، از طرف (کسی دیگر)، از سوی، به سود، به نفع، به هواخواهی از، موافق، به افتخار (کسی)، به احترام، به منظور، به جهت، به مقصد، به سوی، عازم، برای انجام (یا دستیابی به)، به عنوان، درپی، در جستجوی، برای طلب، برای هدف بخصوصی، مناسب برای، درخور، درباره ی، در مورد، با درنظر گرفتن، با وجود، از شدت، به نسبت، در ازای، به مبلغ، به قیمت، برای مدت، به دلیل آن که، پیشوند:، دور (از)، جدا (از)، فرا ـ [forget و forbid]، مخفف:، برون مرزی، مال

معنی : بواسطه، در مدت، برای، بخاطر، بمنظور، بجهت، از طرف، به بهای، برله، بقدر، بطرفداری از، در برابر، در مقابل، مربوط به، بجای، برای اینکه، چون که، زیرا که معانی دیگر : بهر، به جای، در عوض، از طرف (کسی دیگر)، از سوی، به سود، به نفع، به هواخواهی از، موافق، به افتخار (کسی)، به احترام، به منظور، به جهت

for a change

<hr> به یک غاز، یک پشیز، ارزان

به یک غاز، یک پشیز، ارزان

for a song

<hr> اولا، قبلا از همه چیز، مقدمتا

اولا، قبلا از همه چیز، مقدمتا

for a start

for a while

for ages

<hr> به رغم، با وجود، علی رغم

به رغم، با وجود، علی رغم

for all

<hr> برایم علی السویه است، فرق ندارد، اهمیت نمی دهم

برایم علی السویه است، فرق ندارد، اهمیت نمی دهم

for all i care

<hr> بااینهمه، باوجودهمه اینها، باهمه اینها

بااینهمه، باوجودهمه اینها، باهمه اینها

for all that

for all this

<hr> بدون شک، حتمی، مسلم، محقق

بدون شک، حتمی، مسلم، محقق

for certain

<hr> باکمال جدو جهد، برای جان به در بردن

باکمال جدو جهد، برای جان به در بردن

for dear life

<hr> تا ابدالاباد، تا دنیاهست، همیشه

تا ابدالاباد، تا دنیاهست، همیشه

for ever and ever

<hr> معنی : مثلا <hr> معانی دیگر : برای مثال، برای نمونه، بانمون

معنی : مثلا معانی دیگر : برای مثال، برای نمونه، بانمون

for example

for fear of

<hr> (امریکا) رایگان، مجانی، به طور رایگان

(امریکا) رایگان، مجانی، به طور رایگان

for free

<hr> به شوخی، از روی شوخی، به طور غیر عمدی، تفریحی

به شوخی، از روی شوخی، به طور غیر عمدی، تفریحی

for fun

<hr> ترا به خدا، به خاطر خدا، تو را به خدا!

ترا به خدا، به خاطر خدا، تو را به خدا!

for god's sake

for good

<hr> اضافه (بر چیزهای دیگر)، به عنوان پاداش

اضافه (بر چیزهای دیگر)، به عنوان پاداش

for good measure

for goodness sake

<hr> کرایه ای، در برابر مزد یا اجرت، سلاکی

کرایه ای، در برابر مزد یا اجرت، سلاکی

for hire

<hr> معنی : مثلا <hr> معانی دیگر : برحسب مثال

معنی : مثلا معانی دیگر : برحسب مثال

for instance

<hr> (امریکا ـ عامیانه) برای همیشه، ابدی، برای همیشه مال برنده

(امریکا ـ عامیانه) برای همیشه، ابدی، برای همیشه مال برنده

for keeps

for lack of

<hr> 1- برای تمام عمر، مادام العمر، 2- برای جان به در بردن، برای نجات از مرگ

1- برای تمام عمر، مادام العمر، 2- برای جان به در بردن، برای نجات از مرگ

واژه های حرف "f" - جملات نمونه