جملات نمونه

<hr> همجنس باز، همجنس گرا، دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق مثل اینکه مرد بامرد ویا زن بازن دفع شهوت نماید، مایل به جنس خود

همجنس باز، همجنس گرا، دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق مثل اینکه مرد بامرد ویا زن بازن دفع شهوت نماید، مایل به جنس خود

homosexual

<hr> همجنس خواهى روانشناسى : همجنس گرایى

همجنس خواهى روانشناسى : همجنس گرایى

homosexuality

<hr> (زیست شناسی) جور تخم، پاک تبار، اصیل، صحیح النسب، واجد صفات پدر ومادر

(زیست شناسی) جور تخم، پاک تبار، اصیل، صحیح النسب، واجد صفات پدر ومادر

homozygote

homozygous

<hr> معنی : کوتوله، ادمک، گور زاد، ادم خرد <hr> معانی دیگر : مردک، مردچه، کوچک مرد، آدمک، آدمک مصنوعی

معنی : کوتوله، ادمک، گور زاد، ادم خرد معانی دیگر : مردک، مردچه، کوچک مرد، آدمک، آدمک مصنوعی

homunculus

homy

<hr> (خودمانی - مخفف عسل : honey) عزیزم، جونم، مخفف:، جناب، شرافتمند، (noun) (خودمانی مخفف عسل : honey) عزیزم، جونم مخفف: جناب، شرافتمند مخفف: افتخاری

(خودمانی - مخفف عسل : honey) عزیزم، جونم، مخفف:، جناب، شرافتمند، (noun) (خودمانی مخفف عسل : honey) عزیزم، جونم مخفف: جناب، شرافتمند مخفف: افتخاری

<hr> (خودمانی)، رییس، سردسته، همه کاره، مدیر مسئول، متصدی، ریاست مابی کردن

(خودمانی)، رییس، سردسته، همه کاره، مدیر مسئول، متصدی، ریاست مابی کردن

honcho

<hr> کشور هندوراس (در امریکای مرکزی)

کشور هندوراس (در امریکای مرکزی)

honduras

<hr> معنی : سنگ تیغ تیز کن، ناله کردن، صاف کردن، با سنگ تیز کردن <hr> معانی دیگر : تیز کردن (با سنگ خان)، (مجازی) کارآزموده کردن، زبردست کردن، سنگ چاقو تیزکن، سنگ خان، تیزکن، فسان، افسان، (محلی)، (از ته دل) خواستن، (سخت) آرزو کردن

معنی : سنگ تیغ تیز کن، ناله کردن، صاف کردن، با سنگ تیز کردن معانی دیگر : تیز کردن (با سنگ خان)، (مجازی) کارآزموده کردن، زبردست کردن، سنگ چاقو تیزکن، سنگ خان، تیزکن، فسان، افسان، (محلی)، (از ته دل) خواستن، (سخت) آرزو کردن

hone

<hr> معنی : صادق، بامروت، راد، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش <hr> معانی دیگر : درست، دست و دل پاک، پاکدست، راستگو، صدیق، با امانت، قابل اطمینان، بابک، استوان، ارمند، صادقانه، درستکارانه، با درستی، شرافتمندانه، راستین، امانت آمیز، (در اصل) محترم، ارجمند، فربد، (قدیمی) پارسا، پرهیزکار، (امریکا - خودمانی) رجوع شود به: honestly، جلال، عفیف

معنی : صادق، بامروت، راد، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش معانی دیگر : درست، دست و دل پاک، پاکدست، راستگو، صدیق، با امانت، قابل اطمینان، بابک، استوان، ارمند، صادقانه، درستکارانه، با درستی، شرافتمندانه، راستین، امانت آمیز، (در اصل) محترم، ارجمند، فربد، (قدیمی) پارسا، پرهیزکار، (امریکا - خودمانی) 

honest

<hr> معنی : سوگند ملایمی <hr> معانی دیگر : (برای تاکید و تشدید) راستی، واقعا، به خدا، درستکارانه، با درستی، امینانه (رجوع شود به: honest)، به خدا honestly, i did not take your watch! باور کنید ساعت شما را من برنداشتم!

معنی : سوگند ملایمی معانی دیگر : (برای تاکید و تشدید) راستی، واقعا، به خدا، درستکارانه، با درستی، امینانه (رجوع شود به: honest)، به خدا honestly, i did not take your watch! باور کنید ساعت شما را من برنداشتم!

honestly

<hr> معنی : درستی، امانت، صداقت، جلال، قدوسیت، درستکاری، دیانت، راستکاری، قابلیت امین <hr> معانی دیگر : دست و دل پاکی، پاکدستی، راستگویی، بی شیله پیلگی، رکی، (در اصل) شرف، شرافت، آبرو، والایی، فربودی، بابکی، ارمندی، استوانی، (قدیمی) نجابت، پرهیزکاری، عفت، عصمت، پاکدامنی

معنی : درستی، امانت، صداقت، جلال، قدوسیت، درستکاری، دیانت، راستکاری، قابلیت امین معانی دیگر : دست و دل پاکی، پاکدستی، راستگویی، بی شیله پیلگی، رکی، (در اصل) شرف، شرافت، آبرو، والایی، فربودی، بابکی، ارمندی، استوانی، (قدیمی) نجابت، پرهیزکاری، عفت، عصمت، پاکدامنی

honesty

<hr> عین مصلحت در راستی و درستی است، راستی و درستی بهترین رویه

عین مصلحت در راستی و درستی است، راستی و درستی بهترین رویه

honesty is the best policy

<hr> معنی : معشوق، عزیز، عسل، انگبین، شهد، محبوب، عسلی کردن، چرب و نرم کردن <hr> معانی دیگر : (هر چیز عسل مانند) شیرین، شیرینی، ملاحت، دلپذیر(ی)، نازنین، (در صدا زدن) عزیزم، جانم، منج، کواره، شیرین کردن، عسل زدن به، با محبت و نرمی صحبت کردن، عاشقانه سخن گفتن، مج چرب ونرم کردن

معنی : معشوق، عزیز، عسل، انگبین، شهد، محبوب، عسلی کردن، چرب و نرم کردن معانی دیگر : (هر چیز عسل مانند) شیرین، شیرینی، ملاحت، دلپذیر(ی)، نازنین، (در صدا زدن) عزیزم، جانم، منج، کواره، شیرین کردن، عسل زدن به، با محبت و نرمی صحبت کردن، عاشقانه سخن گفتن، مج چرب ونرم کردن

honey

<hr> (در میان برخی مورچگان) مور عسل انبار (دسته ای از مورچگان که در خود شهد ذخیره می کنند تا بعدا به مصرف همه ی مورچه ها برسد)

(در میان برخی مورچگان) مور عسل انبار (دسته ای از مورچگان که در خود شهد ذخیره می کنند تا بعدا به مصرف همه ی مورچه ها برسد)

honey pot

honey tongued

<hr> معنی : زنبور عسل <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) زنبور عسل (apis mellifera)، غلفچ، منگ انگبین، ش زنبور عسل، زنبور عسل

معنی : زنبور عسل معانی دیگر : (جانور شناسی) زنبور عسل (apis mellifera)، غلفچ، منگ انگبین، ش زنبور عسل، زنبور عسل

honeybee

<hr> معنی : شانه عسل، ارایش شش گوش خانه خانه کردن <hr> معانی دیگر : سوراخ سوراخ کردن یا شدن، لانه زنبوری (مانند) کردن یا شدن، نقب زدن و از هر سو فرا گرفتن، اشباع شدن یا کردن، شانه ی عسل، شانه ی انگبین، هر چیز مانند شانه ی عسل (مرکب از خانه های شش وجهی)، طرح لانه زنبوری، ساخت لانه زنبوری، نقش خانه خانه، منج شانه ای (honeycombed هم می گویند)، شانه عسل، خانه خانه کردن

معنی : شانه عسل، ارایش شش گوش خانه خانه کردن معانی دیگر : سوراخ سوراخ کردن یا شدن، لانه زنبوری (مانند) کردن یا شدن، نقب زدن و از هر سو فرا گرفتن، اشباع شدن یا کردن، شانه ی عسل، شانه ی انگبین، هر چیز مانند شانه ی عسل (مرکب از خانه های شش وجهی)، طرح لانه زنبوری، ساخت لانه زنبوری، نقش خانه خانه، منج شا

honeycomb

<hr> خانه خانه، سوراخ سوراخ، خانه زنبورى

خانه خانه، سوراخ سوراخ، خانه زنبورى

honeycombed

<hr> معنی : عسلک، شهد گیاهی، شهد نباتی، شبنم انگبینی <hr> معانی دیگر : (شهد شبنم مانندی که از برخی گیاهان تراوش می کند) شهد گیاه، گیاه شم، ماده ی شیرینی که از بدن برخی حشرات گیاهخوار و برخی قارچ ها می تراود و مور و زنبور آنرا می خورند، شهد گیاه، شبنم انگبینى، شهد نباتى

معنی : عسلک، شهد گیاهی، شهد نباتی، شبنم انگبینی معانی دیگر : (شهد شبنم مانندی که از برخی گیاهان تراوش می کند) شهد گیاه، گیاه شم، ماده ی شیرینی که از بدن برخی حشرات گیاهخوار و برخی قارچ ها می تراود و مور و زنبور آنرا می خورند، شهد گیاه، شبنم انگبینى، شهد نباتى

honeydew

<hr> معنی : عسلی <hr> معانی دیگر : عسل مانند، شیرین، مهرآمیز، پر از عسل، عسل پوش، عسل دار، مهرآمیز honeyed words حرفهای شیرین

معنی : عسلی معانی دیگر : عسل مانند، شیرین، مهرآمیز، پر از عسل، عسل پوش، عسل دار، مهرآمیز honeyed words حرفهای شیرین

honeyed

honeyed words

<hr> معنی : ماهعسل، ماه عسل رفتن <hr> معانی دیگر : (مجازی) دوران دوستی (معمولا کوتاه و در آغاز کار)، دوران خوشی و مودت، ماه عسل داشتن یا گذراندن

معنی : ماهعسل، ماه عسل رفتن معانی دیگر : (مجازی) دوران دوستی (معمولا کوتاه و در آغاز کار)، دوران خوشی و مودت، ماه عسل داشتن یا گذراندن

honeymoon

<hr> معنی : پیچ امین الدوله <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، پلاخور، شونگ، شن، تاج الملوک (جنس lonicera)، انواع گیاهانی که گل آنها همانند گل این گیاه معطر است

معنی : پیچ امین الدوله معانی دیگر : (گیاه شناسی)، پلاخور، شونگ، شن، تاج الملوک (جنس lonicera)، انواع گیاهانی که گل آنها همانند گل این گیاه معطر است

honeysuckle

hong kong

<hr> معنی : صدای خوک یا گراز <hr> معانی دیگر : قات قات کردن، (اتومبیل) بوق زدن، (صدای غاز) قات قات، هر صدای مشابه قات قات (مثلا صدای بوق اتومبیل)، امر، صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان

معنی : صدای خوک یا گراز معانی دیگر : قات قات کردن، (اتومبیل) بوق زدن، (صدای غاز) قات قات، هر صدای مشابه قات قات (مثلا صدای بوق اتومبیل)، امر، صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان

honk

<hr> ورزش : نوعى اتومبیل سریع

ورزش : نوعى اتومبیل سریع

honker

honky

<hr> شهر هنولولو (مرکز ایالت هاوایی - امریکا)

شهر هنولولو (مرکز ایالت هاوایی - امریکا)

honolulu

<hr> معنی : غیرت، افتخار، خوشنامی، برو، اب رو، نجابت، احترام، عزت، شرافت، فخر، شرف، ناموس، حضرت، جناب، تشریفات امتیازویژه، مفتخر کردن، احترام کردن به، امتیاز تحصیلی اوردن، شاگرد اول شدن، محترم شمردن <hr> معانی دیگر : آبرو، سربلندی، فر، شهرت، نیکنامی، آوازه، بلندآوازگی، ناموری، سرشناسی، نام نیک، بهنامی، فرهی، درستی، درستکاری، شرافتمندی، پاکدامنی، عفت، ارجمندی، والایی، والامقامی، عظیم الشان بودن، جاه و جلال، حرمت، (h بزرگ - عنوان جلو اسم) جناب، قربان، حضرت اشرف، (واژه ی تعارف آمیز)، نشان، مدال، علامت افتخار، (جمع) مراسم احترام آمیز، بزرگداشت رسمی، گرامیداشت، (آموزش) جایزه ی شاگرد اولی، سپاسنامه، سپاسه، سپاس نشان، (آموزش) کلاس پیشرفته، کلاس اضافی (برای شاگردان خوب)، مایه ی افتخار، مایه ی سربلندی، فرمندگر، جاه آفرین، بزرگداشت کردن، تجلیل کردن، گرامیداشت کردن، احترام گذاشتن، تعظیم و تکریم کردن، به افتخار کسی یا چیزی کاری کردن، (چک بانک و سند و غیره) پذیرفتن، قبول کردن، (قرارداد) محترم شمردن، افتخارآمیز، شکوهمند، وابسته به افتخار، (مهجور) تعظیم، کرنش، تعظیم کردن، (خدا یا مقدسان را) پرستیدن، نیایش کردن، (در بازی ورق به ویژه ((بریج))) آس یا شاه یا بی بی یا سرباز یا ده، تشریفات در دانشگاه امتیازویژه، در خطاب جناب، شاگر اول شدن

معنی : غیرت، افتخار، خوشنامی، برو، اب رو، نجابت، احترام، عزت، شرافت، فخر، شرف، ناموس، حضرت، جناب، تشریفات امتیازویژه، مفتخر کردن، احترام کردن به، امتیاز تحصیلی اوردن، شاگرد اول شدن، محترم شمردن معانی دیگر : آبرو، سربلندی، فر، شهرت، نیکنامی، آوازه، بلندآوازگی، ناموری، سرشناسی، نام نیک، بهنامی، فرهی، 

honor

<hr> معنی : پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام <hr> معانی دیگر : شرافتمند، آبرومند، آبرودار، پرافتخار، (عنوان ویژه ی برخی مقام ها- h بزرگ) جناب، حضرت، امین، درستکار، دست و دل پاک، راستین، با صداقت، جوانمرد، سربلند کننده، سرفراز کننده، افتخار آمیز، فرهمند، همراه با احترام، تجلیل آمیز، نیکنام، بهنام، قابل احترام، ستوده

معنی : پسندیده، عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام معانی دیگر : شرافتمند، آبرومند، آبرودار، پرافتخار، (عنوان ویژه ی برخی مقام ها- h بزرگ) جناب، حضرت، امین، درستکار، دست و دل پاک، راستین، با صداقت، جوانمرد، سربلند کننده، سرفراز کننده، افتخ

honorable

honorably

<hr> معنی : حق الوکاله، حق یا مزد اموزگار <hr> معانی دیگر : (پولی که به سخنران و غیره پرداخت می شود ولی پرداخت آن اجباری نیست) پای مزد، پاداش افتخاری، سپاس مزد

معنی : حق الوکاله، حق یا مزد اموزگار معانی دیگر : (پولی که به سخنران و غیره پرداخت می شود ولی پرداخت آن اجباری نیست) پای مزد، پاداش افتخاری، سپاس مزد

honorarium

<hr> معنی : درجه افتخاری، مجانی، افتخاری <hr> معانی دیگر : (آموزش - مدرک علمی که صرفا برای تقدیر به کسی داده می شود نه در مقابل انجام تکالیف درسی) افتخاری، سپاسین، شغل افتخاری (که حقوق ثابت ندارد)، (آموزش) وابسته به شاگردان خوب، سپاسگانی

معنی : درجه افتخاری، مجانی، افتخاری معانی دیگر : (آموزش - مدرک علمی که صرفا برای تقدیر به کسی داده می شود نه در مقابل انجام تکالیف درسی) افتخاری، سپاسین، شغل افتخاری (که حقوق ثابت ندارد)، (آموزش) وابسته به شاگردان خوب، سپاسگانی

honorary

honored

<hr> دریافت کننده ی مقام یا نشان افتخار، سپاسگیر، مورد تجلیل

دریافت کننده ی مقام یا نشان افتخار، سپاسگیر، مورد تجلیل

honoree

<hr> معنی : عنوان تجلیلی، تجلیلی، افتخار امیز <hr> معانی دیگر : (به ویژه عنوان و لقب) افتخاری، سپاسین، فرمندی، تجلیلی (honorifical هم می گویند)

معنی : عنوان تجلیلی، تجلیلی، افتخار امیز معانی دیگر : (به ویژه عنوان و لقب) افتخاری، سپاسین، فرمندی، تجلیلی (honorifical هم می گویند)

honorific

honoring

<hr> (لاتین - در دانشنامه های تحصیلی) سپاسین، بافرمندی، بافرمندی a law degree honoris causa لیسانس حقوق با فرمندی

(لاتین - در دانشنامه های تحصیلی) سپاسین، بافرمندی، بافرمندی a law degree honoris causa لیسانس حقوق با فرمندی

honoris causa

honors

<hr> معنی : شرافت، فخر، شرف، ناموس، حضرت، جناب، تشریفات امتیازویژه، افتخار، برو، عزت، محترم شمردن، مفتخر کردن، احترام کردن به، امتیاز تحصیلی اوردن، شاگرد اول شدن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: honor و honorable

معنی : شرافت، فخر، شرف، ناموس، حضرت، جناب، تشریفات امتیازویژه، افتخار، برو، عزت، محترم شمردن، مفتخر کردن، احترام کردن به، امتیاز تحصیلی اوردن، شاگرد اول شدن معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: honor و honorable

honour

<hr> معنی : عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام <hr> معانی دیگر : افتخارامیز، مایه سرافرازى

معنی : عالیجناب، سربلند، خوش طینت، محترم، شریف، شرافتمندانه، بزرگوار، شایان تعریف، ابرومند، لایق احترام معانی دیگر : افتخارامیز، مایه سرافرازى

honourable

<hr> معنی : سرافراز <hr> معانی دیگر : محترمانه، ابرومندانه

معنی : سرافراز معانی دیگر : محترمانه، ابرومندانه

honourably

honoured

<hr> آبخست هونشو (بزرگترین جزیره ی کشور ژاپن که شهرهای توکیو و اوزاکا در آن قرار دارند)

آبخست هونشو (بزرگترین جزیره ی کشور ژاپن که شهرهای توکیو و اوزاکا در آن قرار دارند)

honshu

<hr> معنی : مشروب تند، مشروب قاچاقی وپست <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) مشروب بد، عرق سگی، (ارتشی - خودمانی) کلبه، آلونک، hootch ز، مشروب قاچاقی وپست مخفف کلمه hoochinoo

معنی : مشروب تند، مشروب قاچاقی وپست معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) مشروب بد، عرق سگی، (ارتشی - خودمانی) کلبه، آلونک، hootch ز، مشروب قاچاقی وپست مخفف کلمه hoochinoo

hooch

<hr> معنی : کلاهک دودکش، کروک درشکه، باشلق، روپوش، اوباش، روسری، کاپوت، کاپوت ماشین، باشلق یا کلاه مخصوص کشیشان <hr> معانی دیگر : کوه هود (در ایالت اورگان - بلندی: 3427 متر)، کلاه پارچه ای (که سر و گردن و گاهی بخشی از چهره را می پوشاند)، چهره پوش، روبند، سرپوش دار کردن، سرپوش زدن به، هر چیز مشابه کلاه پارچه ای (به ویژه گردن آویزهای قضات و لباس سلام استادان که معرف رشته ی تحصیلی و یا مقام است)، گردن آویز، (اتومبیل و کامیون و غیره) کاپوت، کروک، (در بالای اجاق های برقی و گازی و تنور و غیره) هواکش (که معمولا قیف شکل است و بادزن برقی دارد)، (در سر دودکش و لوله ی بخاری و غیره) سرپوش، کلاهک، (اسب و باز شکاری و غیره) چشم پوش، نقاب، چشم بند، (پرندگان) کاکل، تاج، (مار کبرا - پوسته ی دور گردن مار عینکی که هنگام انگیختگی متورم و پهن می شود) یاله، (خودمانی) رجوع شود به: hoodlum، کاپوت ماشین <hr> hood_ پسوند : حالت، - ی، بودن [childhood]

معنی : کلاهک دودکش، کروک درشکه، باشلق، روپوش، اوباش، روسری، کاپوت، کاپوت ماشین، باشلق یا کلاه مخصوص کشیشان معانی دیگر : کوه هود (در ایالت اورگان - بلندی: 3427 متر)، کلاه پارچه ای (که سر و گردن و گاهی بخشی از چهره را می پوشاند)، چهره پوش، روبند، سرپوش دار کردن، سرپوش زدن به، هر چیز مشابه کلاه پارچه ا

واژه های حرف "h" - جملات نمونه