جملات نمونه

<hr> (ریاضی) کوچکترین برخه نام (مخرج) مشترک

(ریاضی) کوچکترین برخه نام (مخرج) مشترک

least common denominator

least of all

<hr> معنی : اقلا <hr> معانی دیگر : (محلی) به هر حال، در هر صورت، دست کم

معنی : اقلا معانی دیگر : (محلی) به هر حال، در هر صورت، دست کم

leastways

<hr> معنی : بند چرمی، چرم، قیش، قیش چرمی، چرمی کردن، چرم گذاشتن به، شلاق زدن <hr> معانی دیگر : پرنداخ، سختیان، تیماج، چرمی، چرمین، چرم پوش کردن، (عامیانه) شلاق زدن، تازیانه زدن، هر چیز چرمی یا ساخته شده از چرم، تسمه ی چرمی، شلاق، پره ی گوش سگ

معنی : بند چرمی، چرم، قیش، قیش چرمی، چرمی کردن، چرم گذاشتن به، شلاق زدن معانی دیگر : پرنداخ، سختیان، تیماج، چرمی، چرمین، چرم پوش کردن، (عامیانه) شلاق زدن، تازیانه زدن، هر چیز چرمی یا ساخته شده از چرم، تسمه ی چرمی، شلاق، پره ی گوش سگ

leather

<hr> (جانورشناسی) چرم پشت (لاک پشتان آب های حاره ای از تیره ی dermochelyidae که وزن آنها به 725 کیلو هم می رسد)، لاک پشت بسیار بزرگ دریایی که پوست کاسه اش مانند چرم است

(جانورشناسی) چرم پشت (لاک پشتان آب های حاره ای از تیره ی dermochelyidae که وزن آنها به 725 کیلو هم می رسد)، لاک پشت بسیار بزرگ دریایی که پوست کاسه اش مانند چرم است

leatherback

<hr> معنی : کاغذ یا پارچه چرمنما <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی) چرم ساختگی، چرم مصنوعی

معنی : کاغذ یا پارچه چرمنما معانی دیگر : (نام بازرگانی) چرم ساختگی، چرم مصنوعی

leatherette

<hr> معنی : ملوان، جزو افراد تفنگداران دریایی <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) تفنگدار دریایی، تکاور دریایی

معنی : ملوان، جزو افراد تفنگداران دریایی معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) تفنگدار دریایی، تکاور دریایی

leatherneck

<hr> معنی : چرم مانند <hr> معانی دیگر : چرم مانند

معنی : چرم مانند معانی دیگر : چرم مانند

leatheroid

<hr> معنی : چرمی <hr> معانی دیگر : مانند چرم (از نظر نما یا محکمی یا زبری)، چرمسان، سفت، چغر

معنی : چرمی معانی دیگر : مانند چرم (از نظر نما یا محکمی یا زبری)، چرمسان، سفت، چغر

leathery

<hr> معنی : رخصت، اجازه، مرخصی، اذن، متارکه کردن، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، گذاشتن، رها کردن، ترک کردن <hr> معانی دیگر : (باقی) گذاشتن، جا گذاشتن، باقی ماندن، هشتن، قرار دادن، (از خود) به جا گذاشتن، واگذار کردن، واگذاشتن، به ارث گذاشتن، (با: to یا up) به عهده ی کسی گذاشتن، (حساب - تفریق) ماندن، نپذیرفتن، قبول نکردن، رد کردن، راهی شدن، ... کردن، (محلی) اجازه دادن، دستوری، مدت مرخصی، برگ آوردن، برگدار شدن، عازم شدن <hr> leave (ofabsence) مرخصی

معنی : رخصت، اجازه، مرخصی، اذن، متارکه کردن، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، گذاشتن، رها کردن، ترک کردن معانی دیگر : (باقی) گذاشتن، جا گذاشتن، باقی ماندن، هشتن، قرار دادن، (از خود) به جا گذاشتن، واگذار کردن، واگذاشتن، به ارث گذاشتن، (با: to 

leave

<hr> اذیت نکردن، به حال خود گذاشتن، هلیدن، تنها گذاردن، بحال گذاردن

اذیت نکردن، به حال خود گذاشتن، هلیدن، تنها گذاردن، بحال گذاردن

leave alone

<hr> معنی : عقب گذاشتن

leave behind

<hr> (برای یافتن چیزی یا حل مسئله ای) از هیچ اقدامی فروگذار نکردن، همه ی کوشش های ممکن را کردن، از هیچ اقدامی فرو گذار نکردن

(برای یافتن چیزی یا حل مسئله ای) از هیچ اقدامی فروگذار نکردن، همه ی کوشش های ممکن را کردن، از هیچ اقدامی فرو گذار نکردن

leave no stone unturned

leave of absence

<hr> معنی : قطع کردن، دست کشیدن از <hr> معانی دیگر : 1- ایست کردن، دست برداشتن، بس کردن 2- دیگر نپوشیدن یا انجام ندادن، متارکه کردن

معنی : قطع کردن، دست کشیدن از معانی دیگر : 1- ایست کردن، دست برداشتن، بس کردن 2- دیگر نپوشیدن یا انجام ندادن، متارکه کردن

leave off

<hr> 1- حذف کردن، قلم زدن 2- از قلم انداختن، نادیده انگاشتن، فروگذار کردن

1- حذف کردن، قلم زدن 2- از قلم انداختن، نادیده انگاشتن، فروگذار کردن

leave out

<hr> معنی : برگ دار، پر برگ، شبیه برگ <hr> معانی دیگر : دارای برگ

معنی : برگ دار، پر برگ، شبیه برگ معانی دیگر : دارای برگ

leaved

<hr> معنی : خمیر مایه، عامل کارگر، خمیر ترش، مایه، خمیر کردن، مخمر کردن، ور اوردن <hr> معانی دیگر : موجب تغییر تدریجی یا تعدیل شدن، خمیرمایه زدن به، خمیرترش افزودن به، رجوع شود به: leavening، تغییر تدریجی

معنی : خمیر مایه، عامل کارگر، خمیر ترش، مایه، خمیر کردن، مخمر کردن، ور اوردن معانی دیگر : موجب تغییر تدریجی یا تعدیل شدن، خمیرمایه زدن به، خمیرترش افزودن به، رجوع شود به: leavening، تغییر تدریجی

leaven

leavened

<hr> خمیرمایه، ماده ای که خمیر را ور می آورد، ورآور (leavening agent هم می گویند)

خمیرمایه، ماده ای که خمیر را ور می آورد، ورآور (leavening agent هم می گویند)

leavening

leaver

<hr> معنی : برگها <hr> معانی دیگر : جمع واژه ی: leaf، صورت جمع کلمه leaf

معنی : برگها معانی دیگر : جمع واژه ی: leaf، صورت جمع کلمه leaf

leaves

leaving

<hr> معنی : باقی، باقی مانده، پس مانده، ته مانده <hr> معانی دیگر : ته مانده ها، پس مانده ها، زوائد

معنی : باقی، باقی مانده، پس مانده، ته مانده معانی دیگر : ته مانده ها، پس مانده ها، زوائد

leavings

lebanese

<hr> (آلمان: جای زندگی) سرزمینی که بتوان در آن نفوذ سیاسی و اقتصادی خود را بسط داد، زیست جای

(آلمان: جای زندگی) سرزمینی که بتوان در آن نفوذ سیاسی و اقتصادی خود را بسط داد، زیست جای

lebensraum

lech walesa

<hr> معنی : فاسق، ادم هرزه، شهوترانی کردن <hr> معانی دیگر : مرد شهوت ران، آدم هرزه، آدم چشم چران، مرد پر شهوت، شهوتران

معنی : فاسق، ادم هرزه، شهوترانی کردن معانی دیگر : مرد شهوت ران، آدم هرزه، آدم چشم چران، مرد پر شهوت، شهوتران

lecher

<hr> معنی : شهوانی، شهوت پرست <hr> معانی دیگر : شهوت ران، چشم چران، هرزه، کامجو، شهوت پرستانه

معنی : شهوانی، شهوت پرست معانی دیگر : شهوت ران، چشم چران، هرزه، کامجو، شهوت پرستانه

lecherous

<hr> معنی : هرزگی، فحشاء، شهوترانی <hr> معانی دیگر : شهوت پرستی، چشم چرانی، کامجویی

معنی : هرزگی، فحشاء، شهوترانی معانی دیگر : شهوت پرستی، چشم چرانی، کامجویی

lechery

<hr> (شیمی) لسیتین (که در شیر و تخم مرغ و خون و غیره یافت می شود)

(شیمی) لسیتین (که در شیر و تخم مرغ و خون و غیره یافت می شود)

lecithin

<hr> معنی : تریبون، میز مخصوص قرائت، میز جاکتابی <hr> معانی دیگر : (کلیسا) میز ویژه ی قرائت انجیل

معنی : تریبون، میز مخصوص قرائت، میز جاکتابی معانی دیگر : (کلیسا) میز ویژه ی قرائت انجیل

lectern

<hr> (کلیسا) قاری، خواننده ی متن انجیل در کلیسا، (کلیسای کاتولیک) عضو دسته ی دوم از چهار دسته ی دون پایه (minor orders)، قاری کتاب مقدس در کلیسای کاتولیک، مدرس

(کلیسا) قاری، خواننده ی متن انجیل در کلیسا، (کلیسای کاتولیک) عضو دسته ی دوم از چهار دسته ی دون پایه (minor orders)، قاری کتاب مقدس در کلیسای کاتولیک، مدرس

lector

<hr> معنی : نطق، خطابه، خطابت، کنفرانس، سخنرانی، درس، خطابه گفتن، نطق کردن، سخنرانی کردن <hr> معانی دیگر : (در کلاس یا جلسه ی خطابه) سخنرانی علمی، گفتاره، سخنرانی علمی کردن، خطابه ایراد کردن، متن گفتاره، متن خطابه، نکوهش طولانی، انتقاد طولانی

معنی : نطق، خطابه، خطابت، کنفرانس، سخنرانی، درس، خطابه گفتن، نطق کردن، سخنرانی کردن معانی دیگر : (در کلاس یا جلسه ی خطابه) سخنرانی علمی، گفتاره، سخنرانی علمی کردن، خطابه ایراد کردن، متن گفتاره، متن خطابه، نکوهش طولانی، انتقاد طولانی

lecture

<hr> معنی : مدرس، تدریس کننده، سخن ران <hr> معانی دیگر : سخنران (معمولا سر کلاس یا جلسات آموزشی)

معنی : مدرس، تدریس کننده، سخن ران معانی دیگر : سخنران (معمولا سر کلاس یا جلسات آموزشی)

lecturer

<hr> (دانشگاه) مقام مربی، مربی گری دانشگاه، سمت سخن رانی، مدرسی، دانشیاری

(دانشگاه) مقام مربی، مربی گری دانشگاه، سمت سخن رانی، مدرسی، دانشیاری

lectureship

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول: lead، (فیزیک و صنعت) دی ید نورافشان، زمان ماضی فعل lead

زمان گذشته و اسم مفعول: lead، (فیزیک و صنعت) دی ید نورافشان، زمان ماضی فعل lead

<hr> معنی : لبه، بر امدگی، طاقچه <hr> معانی دیگر : تاقچه، پیش آمدگی تاقچه مانند، لب، رف، (زمین شناسی) تاقچه ی سنگی، ستیغ سنگی، رفسنگ، (زمین شناسی) ستیغ زیر آبی، رفسنگ زیر آبی

معنی : لبه، بر امدگی، طاقچه معانی دیگر : تاقچه، پیش آمدگی تاقچه مانند، لب، رف، (زمین شناسی) تاقچه ی سنگی، ستیغ سنگی، رفسنگ، (زمین شناسی) ستیغ زیر آبی، رفسنگ زیر آبی

ledge

<hr> معنی : تخته، دفتر کل، سنگ پهن روی گور <hr> معانی دیگر : سنگ قبر (بزرگ و پهن)، (در تخته بندی یا داربست های ساختمانی) تخته ی بزرگ افقی، تخته ی کف چوب بست، رجوع شود به: ledger board، تیر

معنی : تخته، دفتر کل، سنگ پهن روی گور معانی دیگر : سنگ قبر (بزرگ و پهن)، (در تخته بندی یا داربست های ساختمانی) تخته ی بزرگ افقی، تخته ی کف چوب بست، رجوع شود به: ledger board، تیر

ledger

<hr> معنی : حمایت، بادپناه، سمت پناه دار <hr> معانی دیگر : پناه، حفاظ، حفاظت، (جای دنج و مصون به ویژه اگر از وزش باد مصون باشد) بادپناه، (کشتیرانی: جهت یا مسیر یا طرفی که از باد دور باشد) پشت به باد، باد همراه، وابسته به بادپناه، بادپناهی، اسم خاص مذکر، انسوی کشتی که از باد در پناه است

معنی : حمایت، بادپناه، سمت پناه دار معانی دیگر : پناه، حفاظ، حفاظت، (جای دنج و مصون به ویژه اگر از وزش باد مصون باشد) بادپناه، (کشتیرانی: جهت یا مسیر یا طرفی که از باد دور باشد) پشت به باد، باد همراه، وابسته به بادپناه، بادپناهی، اسم خاص مذکر، انسوی کشتی که از باد در پناه است

lee harvey oswald

<hr> معنی : مزاحم، حجامت، خون اشام، زالو، انگل، خفاش خون اشام، اسباب خون گیری، پزشکی کردن، زالو انداختن، شفاء دادن <hr> معانی دیگر : (با: onto) انگل کسی شدن، (مثل زالو) به کسی چسبیدن، (با سماجت) تلکه کردن، زالو (بر کسی) نشاندن، (با زالو) خون گیری کردن، (قدیمی) پزشک، حکیم باشی، (جانورشناسی) زالو، دیوه (زیر رده ی hirudinea به ویژه hirudo medicinalis که در پزشکی قدیم برای خون گیری کاربرد داشت)، (مجازی) مفت خور، (مهجور) درمان کردن، شفا دادن، لبه ی بادبان کشتی، طبیب

معنی : مزاحم، حجامت، خون اشام، زالو، انگل، خفاش خون اشام، اسباب خون گیری، پزشکی کردن، زالو انداختن، شفاء دادن معانی دیگر : (با: onto) انگل کسی شدن، (مثل زالو) به کسی چسبیدن، (با سماجت) تلکه کردن، زالو (بر کسی) نشاندن، (با زالو) خون گیری کردن، (قدیمی) پزشک، حکیم باشی، (جانورشناسی) زالو، دیوه (زیر رده

leech

<hr> شهر لیدز (در شمال انگلیس)

شهر لیدز (در شمال انگلیس)

leeds

<hr> معنی : تره فرنگی، گندنا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) تره فرنگی، کرت (جنس allium به ویژه a. porrum از خانواده ی lily)

معنی : تره فرنگی، گندنا معانی دیگر : (گیاه شناسی) تره فرنگی، کرت (جنس allium به ویژه a. porrum از خانواده ی lily)

leek

<hr> معنی : قیافه، نگاه کج، رنگ قیافه، نگاه چپ، نگاه دزدکی، نگاه کج کردن، از گوشه چشم نگاه کردن <hr> معانی دیگر : (از روی بدجنسی یا هرزگی و زیرچشمی) نگاه کردن، با هیزی نظر افکندن، چشم چرانی کردن، جنبه، منظر، خالی، تهی، مجوف

معنی : قیافه، نگاه کج، رنگ قیافه، نگاه چپ، نگاه دزدکی، نگاه کج کردن، از گوشه چشم نگاه کردن معانی دیگر : (از روی بدجنسی یا هرزگی و زیرچشمی) نگاه کردن، با هیزی نظر افکندن، چشم چرانی کردن، جنبه، منظر، خالی، تهی، مجوف

leer

<hr> (مهجور) آگاه، واقف، ناقلا

(مهجور) آگاه، واقف، ناقلا

leery

<hr> معنی : ته نشین، درده <hr> معانی دیگر : درده (به ویژه درده ی شراب)، لرد، لرت

معنی : ته نشین، درده معانی دیگر : درده (به ویژه درده ی شراب)، لرد، لرت

lees

<hr> در جهت باد، بادسوی، پشت به باد، واقع در سمت پناه دار کشتی، سوی پناه دار کشتی

در جهت باد، بادسوی، پشت به باد، واقع در سمت پناه دار کشتی، سوی پناه دار کشتی

واژه های حرف "l" - جملات نمونه