جملات نمونه

make both ends meet

<hr> بدون وسایل لازم اقدام به کاری کردن

بدون وسایل لازم اقدام به کاری کردن

make bricks without straw

<hr> اطمینان به عمل آوردن، مطمئن شدن

اطمینان به عمل آوردن، مطمئن شدن

make certain

make contact

<hr> با آنچه که در دسترس است کاری را انجام دادن، با کم ساختن، چاره موقتی، وسیله، تدبیر

با آنچه که در دسترس است کاری را انجام دادن، با کم ساختن، چاره موقتی، وسیله، تدبیر

make do

make do with

<hr> 1- بسوی جایی حرکت کردن، عازم شدن 2- حمله کردن به، برسرکسی ریختن 3- تمایل داشتن به

1- بسوی جایی حرکت کردن، عازم شدن 2- حمله کردن به، برسرکسی ریختن 3- تمایل داشتن به

make for

make friends with

<hr> مسخره کردن، دست انداختن، مچل کردن، منتر کردن

مسخره کردن، دست انداختن، مچل کردن، منتر کردن

make fun of

<hr> معنی : موفق شدن <hr> معانی دیگر : (آمریکا) موفق شدن، برآوردن، اثبات کردن

معنی : موفق شدن معانی دیگر : (آمریکا) موفق شدن، برآوردن، اثبات کردن

make good

make great strides

<hr> شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن

شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن

make haste

<hr> تا تنور داغ است نان را بچسبان، از فرصت استفاده کن، تا تنور گرم است باید نان را پخت

تا تنور داغ است نان را بچسبان، از فرصت استفاده کن، تا تنور گرم است باید نان را پخت

make hay while the sun shines

make headway

<hr> معنی : موفق شدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) 1- موفق شدن، نائل شدن 2- سپوختن

معنی : موفق شدن معانی دیگر : (عامیانه) 1- موفق شدن، نائل شدن 2- سپوختن

make it

<hr> دست کم گرفتن، ناچیز تلقی کردن، سرسری گرفتن

دست کم گرفتن، ناچیز تلقی کردن، سرسری گرفتن

make light of

<hr> معنی : عشق ورزیدن، عشقبازی کردن <hr> معانی دیگر : 1- جماع کردن، همخوابی کردن 2- ماچ و بوسه کردن

معنی : عشق ورزیدن، عشقبازی کردن معانی دیگر : 1- جماع کردن، همخوابی کردن 2- ماچ و بوسه کردن

make love

<hr> 1- خرد کردن، ریز ریز کردن 2- کاملا شکست دادن یا رد کردن، له و لورده کردن

1- خرد کردن، ریز ریز کردن 2- کاملا شکست دادن یا رد کردن، له و لورده کردن

make mincemeat of

<hr> شر به پا کردن، شهرآشوبی کردن، شیطنت کردن، دو به هم زنی کردن

شر به پا کردن، شهرآشوبی کردن، شیطنت کردن، دو به هم زنی کردن

make mischief

<hr> پول به دست آوردن، سود بردن، پولدار شدن

پول به دست آوردن، سود بردن، پولدار شدن

make money

make much of

<hr> بی چون و چرا کردن، بی شک و تردید انجام دادن، ابا نداشتن

بی چون و چرا کردن، بی شک و تردید انجام دادن، ابا نداشتن

make no bones about

<hr> صدا کردن، سروصدا کردن، تلق تلوق کردن

صدا کردن، سروصدا کردن، تلق تلوق کردن

make noise

<hr> فرار کردن، رفتن، ناگهان ترک کردن، باعجله ترک کردن

فرار کردن، رفتن، ناگهان ترک کردن، باعجله ترک کردن

make off

make off with

<hr> موجب موفقیت یا شکست شدن

موجب موفقیت یا شکست شدن

make or break

<hr> معنی : تنظیم کردن، موفق شدن، معنی چیزی را پیدا کردن <hr> معانی دیگر : 1- به اشکال دیدن 2- فهمیدن 3- نوشیدن 4- موفق شدن 5- عشق بازی کردن 6- جماع کردن، سردراوردن از

معنی : تنظیم کردن، موفق شدن، معنی چیزی را پیدا کردن معانی دیگر : 1- به اشکال دیدن 2- فهمیدن 3- نوشیدن 4- موفق شدن 5- عشق بازی کردن 6- جماع کردن، سردراوردن از

make out

<hr> معنی : واگذار کردن، انتقال دادن، دوباره ساختن <hr> معانی دیگر : 1- تعمیر کردن، نوسازی کردن، دگرگون کردن 2- (با امضای سند رسمی) مالکیت را به دیگری منتقل کردن

معنی : واگذار کردن، انتقال دادن، دوباره ساختن معانی دیگر : 1- تعمیر کردن، نوسازی کردن، دگرگون کردن 2- (با امضای سند رسمی) مالکیت را به دیگری منتقل کردن

make over

make peace with

<hr> پیشرفت کردن، (حال بیمار) بهتر شدن

پیشرفت کردن، (حال بیمار) بهتر شدن

make progress

make room for

<hr> قابل درک بودن، معنی داشتن، معقول بودن

قابل درک بودن، معنی داشتن، معقول بودن

make sense

make short work of

<hr> معنی : خاطر جمع کردن

make sure

make tea

make terms

<hr> تختخواب را مرتب کردن

make the bed

make the best of

<hr> کار یا چیز بد یا ناخوش آیند را تا می شود خوب انجام دادن

کار یا چیز بد یا ناخوش آیند را تا می شود خوب انجام دادن

make the best of a bad job

make the grade

<hr> حداکثر استفاده را بردن از، از فرصت استفاده ی کامل بردن

حداکثر استفاده را بردن از، از فرصت استفاده ی کامل بردن

make the most of

<hr> 1- (ترن و غیره - برای جبران دیر کرد) تندتر رفتن، وقت از دست رفته را جبران کردن 2- تندتر کار کردن، سریع عمل کردن

1- (ترن و غیره - برای جبران دیر کرد) تندتر رفتن، وقت از دست رفته را جبران کردن 2- تندتر کار کردن، سریع عمل کردن

make time

<hr> معنی : درست کردن، ترکیب کردن، جبران کردن، خوشامد گویی کردن، جعل کردن، گریم کردن، ترکیب، آرایش، گریم، بزک، ساختمان یاحالت داستان ساختگی، توالت، در ارایش <hr> معانی دیگر : 1- ترکیب کردن، ساختن، به هم وصل کردن 2- تشکیل دادن 3- اختراع کردن 4- (کمبود و غیره) برطرف کردن 5- جبران کردن 6-ترتیب دادن 7- آشتی کردن 8- بزک کردن، گریم کردن 9- تصمیم گرفتن، ترکیب، ساختمان یاحالت داستان ساختگی، در تاتر ارایش، بزک، توالت

معنی : درست کردن، ترکیب کردن، جبران کردن، خوشامد گویی کردن، جعل کردن، گریم کردن، ترکیب، آرایش، گریم، بزک، ساختمان یاحالت داستان ساختگی، توالت، در ارایش معانی دیگر : 1- ترکیب کردن، ساختن، به هم وصل کردن 2- تشکیل دادن 3- اختراع کردن 4- (کمبود و غیره) برطرف کردن 5- جبران کردن 6-ترتیب دادن 7- آشتی کردن 

make up

make up for

<hr> تصمیم گرفتن، به نظر قطعی رسیدن

تصمیم گرفتن، به نظر قطعی رسیدن

make up one's mind

<hr> چاپلوسی کردن، خود شیرینی کردن

چاپلوسی کردن، خود شیرینی کردن

make up to

<hr> استفاده کردن (از)، به کار بردن، غنیمت شمردن

استفاده کردن (از)، به کار بردن، غنیمت شمردن

واژه های حرف "m" - جملات نمونه