جملات نمونه

<hr> معنی : دفع کردن، خیس عرق شدن، عرق ریختن، عرق کردن <hr> معانی دیگر : ژفیدن، تعریق

معنی : دفع کردن، خیس عرق شدن، عرق ریختن، عرق کردن معانی دیگر : ژفیدن، تعریق

perspire

<hr> معنی : وادار کردنی، قابل تشویق، تحریک شدنی، ترغیب شدنی <hr> معانی دیگر : قابل تشویق، وادار کردنی

معنی : وادار کردنی، قابل تشویق، تحریک شدنی، ترغیب شدنی معانی دیگر : قابل تشویق، وادار کردنی

persuadable

<hr> معنی : ترغیب کردن، وادار کردن، بران داشتن <hr> معانی دیگر : متقاعد کردن، مجاب کردن، (به زور استدلال) واداشتن، معتقد کردن، قبولاندن، تلقین کردن، پذیراندن، بر آن داشتن

معنی : ترغیب کردن، وادار کردن، بران داشتن معانی دیگر : متقاعد کردن، مجاب کردن، (به زور استدلال) واداشتن، معتقد کردن، قبولاندن، تلقین کردن، پذیراندن، بر آن داشتن

persuade

<hr> معنی : مطمئن <hr> معانی دیگر : متقاعد

معنی : مطمئن معانی دیگر : متقاعد

persuaded

<hr> متقاعد کننده، وادار کننده، مجاب کننده، مجاب کننده a gun is a powerful persuader! هفتتیر متقاعد کنندهی نیرومندی است!

متقاعد کننده، وادار کننده، مجاب کننده، مجاب کننده a gun is a powerful persuader! هفتتیر متقاعد کنندهی نیرومندی است!

persuader

<hr> معنی : تشویق، تحریک، قسم، اطمینان، نوع، ترغیب، اجبار، عقیده دینی، متقاعد سازی، نظریه یا عقیده از روی اطمینان <hr> معانی دیگر : وادار کننده، وادارگر، قانع کننده، متقاعد کننده، قانع کنندگی، عقیده، اعتقاد، باور، ایمان، مرام، مسلک، فرقه، مکتب، دسته (به ویژه سیاسی یا مذهبی)، دارودسته، جماعت، گروه، (مزاح آمیز) نوع، گونه، جنس، مجاب سازی، وادار سازی، پذیرانش، قانع سازی

معنی : تشویق، تحریک، قسم، اطمینان، نوع، ترغیب، اجبار، عقیده دینی، متقاعد سازی، نظریه یا عقیده از روی اطمینان معانی دیگر : وادار کننده، وادارگر، قانع کننده، متقاعد کننده، قانع کنندگی، عقیده، اعتقاد، باور، ایمان، مرام، مسلک، فرقه، مکتب، دسته (به ویژه سیاسی یا مذهبی)، دارودسته، جماعت، گروه، (مزاح آمیز)

persuasion

<hr> معنی : مناسبت، متقاعد کننده، متقاعد کننده، تشویقی، وادار کننده، مجاب کننده <hr> معانی دیگر : وادارگر، پذیراننده، قانع کننده

معنی : مناسبت، متقاعد کننده، متقاعد کننده، تشویقی، وادار کننده، مجاب کننده معانی دیگر : وادارگر، پذیراننده، قانع کننده

persuasive

<hr> بطور متقاعد کننده، چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید

بطور متقاعد کننده، چنانکه متقاعد سازدیا واداربکاری نماید

persuasively

persuasiveness

<hr> معنی : جسور، گستاخ، پر رو، قشنگ، سرحال، بی پرده، غنچه دار، سالم وبا روح <hr> معانی دیگر : حاضر جواب، شیک، خوش برورو، خوش لباس، (محلی) سرحال، سرکیف، خوش روحیه، (مخفف: روش ارزیابی و باز سنجی برنامه ها) پرت، مخفف: وابسته به، مربوط (به)، متعلق (به)

معنی : جسور، گستاخ، پر رو، قشنگ، سرحال، بی پرده، غنچه دار، سالم وبا روح معانی دیگر : حاضر جواب، شیک، خوش برورو، خوش لباس، (محلی) سرحال، سرکیف، خوش روحیه، (مخفف: روش ارزیابی و باز سنجی برنامه ها) پرت، مخفف: وابسته به، مربوط (به)، متعلق (به)

pert

<hr> معنی : وابسته بودن، مربوط بودن، متعلق بودن <hr> معانی دیگر : وابسته بودن (به)، جزو مخلفات (چیزی) بودن، جزو چیزی بودن، شایسته بودن، مناسب بودن، سزیدن، مربوط بودن (به چیزی)، راجع بودن

معنی : وابسته بودن، مربوط بودن، متعلق بودن معانی دیگر : وابسته بودن (به)، جزو مخلفات (چیزی) بودن، جزو چیزی بودن، شایسته بودن، مناسب بودن، سزیدن، مربوط بودن (به چیزی)، راجع بودن

pertain

<hr> معنی : مربوط بودن به <hr> معانی دیگر : مربوط بودن به

معنی : مربوط بودن به معانی دیگر : مربوط بودن به

pertain to

<hr> معنی : مربوط <hr> معانی دیگر : وابسته، راجع

معنی : مربوط معانی دیگر : وابسته، راجع

pertaining

<hr> معنی : کله شق، لجوج، سمج <hr> معانی دیگر : مصر، پافشار، دوپا در یک کفش کن، سماجت آمیز، از سر باز نکردنی، مصرانه، سرسخت، یکدنده، انعطاف ناپذیر، سختگیر، سختگیرانه، مقاوم در برابر معالجه، درمان ستیز، خودسر، خیره سر

معنی : کله شق، لجوج، سمج معانی دیگر : مصر، پافشار، دوپا در یک کفش کن، سماجت آمیز، از سر باز نکردنی، مصرانه، سرسخت، یکدنده، انعطاف ناپذیر، سختگیر، سختگیرانه، مقاوم در برابر معالجه، درمان ستیز، خودسر، خیره سر

pertinacious

<hr> معنی : خود سری، خریت، سر سختی، لجاجت، سماجت، لجبازی <hr> معانی دیگر : اصرار، پافشاری، استقامت لجوجانه

معنی : خود سری، خریت، سر سختی، لجاجت، سماجت، لجبازی معانی دیگر : اصرار، پافشاری، استقامت لجوجانه

pertinacity

<hr> معنی : شایستگی، وابستگی، اقتضاء، دخل <hr> معانی دیگر : ربط، رابطه، وابستگی (pertinancy هم می گویند)، مناسبت، موقعیت

معنی : شایستگی، وابستگی، اقتضاء، دخل معانی دیگر : ربط، رابطه، وابستگی (pertinancy هم می گویند)، مناسبت، موقعیت

pertinence

<hr> معنی : شایستگی، وابستگی، اقتضاء، دخل <hr> معانی دیگر : pertinence ربط، مناسبت، موقعیت

معنی : شایستگی، وابستگی، اقتضاء، دخل معانی دیگر : pertinence ربط، مناسبت، موقعیت

pertinency

<hr> معنی : مربوط <hr> معانی دیگر : وابسته، وارد، بجا، جور، درخور، مناسب، بموقع، شایسته، مقتضی

معنی : مربوط معانی دیگر : وابسته، وارد، بجا، جور، درخور، مناسب، بموقع، شایسته، مقتضی

pertinent

<hr> بطور شایسته، چنانکه مربوط باشد، بطور مقتضی، بموقع، بامناسبت، درست

بطور شایسته، چنانکه مربوط باشد، بطور مقتضی، بموقع، بامناسبت، درست

pertinently

<hr> گستاخانه، جسورانه، فضولانه

گستاخانه، جسورانه، فضولانه

pertly

<hr> گستاخی، جسارت، فضولی

pertness

<hr> معنی : اشفتن، مزاحم شدن، ناراحت کردن <hr> معانی دیگر : نگران کردن، دلواپس کردن، پریشان کردن، مغشوش کردن، به هم زدن، (نجوم - فیزیک - ستاره یا اتم و غیره را از مدار یا مسیر و حرکت معمولی خود منحرف کردن) پرگاره پریش کردن، پریشاندن

معنی : اشفتن، مزاحم شدن، ناراحت کردن معانی دیگر : نگران کردن، دلواپس کردن، پریشان کردن، مغشوش کردن، به هم زدن، (نجوم - فیزیک - ستاره یا اتم و غیره را از مدار یا مسیر و حرکت معمولی خود منحرف کردن) پرگاره پریش کردن، پریشاندن

perturb

<hr> معنی : انحراف، اشفتگی، تشویش، اختلال <hr> معانی دیگر : نگران، دلواپس، پریشانی، دلپریشی، اضطراب، در هم ریختگی، نابسامانی، اغتشاش، نگران سازی، دلواپس سازی، (نجوم) پرگاره پریشی، نابسامانی مداری، پریشندگی

معنی : انحراف، اشفتگی، تشویش، اختلال معانی دیگر : نگران، دلواپس، پریشانی، دلپریشی، اضطراب، در هم ریختگی، نابسامانی، اغتشاش، نگران سازی، دلواپس سازی، (نجوم) پرگاره پریشی، نابسامانی مداری، پریشندگی

perturbation

perturbed

perturbing

<hr> معنی : سیاه سرفه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: whooping cough، طب سیاه سرفه

معنی : سیاه سرفه معانی دیگر : رجوع شود به: whooping cough، طب سیاه سرفه

pertussis

<hr> کشور پرو (در غرب امریکای جنوبی - پایتخت: لیما 1285210 - lima کیلومتر مربع)

کشور پرو (در غرب امریکای جنوبی - پایتخت: لیما 1285210 - lima کیلومتر مربع)

peru

<hr> معنی : مطالعه <hr> معانی دیگر : (به دقت) خواندن، نیک خوانی، مرور، خوانش

معنی : مطالعه معانی دیگر : (به دقت) خواندن، نیک خوانی، مرور، خوانش

perusal

<hr> معنی : بررسی کردن، مطالعه کردن، بدقت خواندن <hr> معانی دیگر : (به دقت) خواندن، مرور کردن

معنی : بررسی کردن، مطالعه کردن، بدقت خواندن معانی دیگر : (به دقت) خواندن، مرور کردن

peruse

<hr> وابسته به کشور پرو و مردم و فرهنگ آن، پرویی، اهل پرو، وابسته به پرو

وابسته به کشور پرو و مردم و فرهنگ آن، پرویی، اهل پرو، وابسته به پرو

peruvian

<hr> معنی : نفوذ کردن، فراوان یا شایع بودن، پخش شدن، بداخل راه یافتن <hr> معانی دیگر : فراگرفتن، پخش شدن (در)، پر کردن، درون گستردن، سایه افکندن بر، حاکم شدن بر، چیره شدن، مستولی شدن، (قدیمی) نفوذ کردن، تراویدن، رد شدن (از غشای چیزی)

معنی : نفوذ کردن، فراوان یا شایع بودن، پخش شدن، بداخل راه یافتن معانی دیگر : فراگرفتن، پخش شدن (در)، پر کردن، درون گستردن، سایه افکندن بر، حاکم شدن بر، چیره شدن، مستولی شدن، (قدیمی) نفوذ کردن، تراویدن، رد شدن (از غشای چیزی)

pervade

<hr> نفوذ، سرایت، انتشار

pervasion

<hr> معنی : فرا گیرنده، نافذ، فراگیر <hr> معانی دیگر : پخش شونده (در درون)، درون گستر، فراگستر، گسترنده، مستولی شونده

معنی : فرا گیرنده، نافذ، فراگیر معانی دیگر : پخش شونده (در درون)، درون گستر، فراگستر، گسترنده، مستولی شونده

pervasive

pervasively

pervasiveness

<hr> معنی : منحرف، گمراه، فاسد، هرزه، معیوب، در خطا <hr> معانی دیگر : دچار ضلالت، خبیث، کژراه، خودسر، لگام گسیخته، لجباز، خیره سر، نافرمان، خود سرانه، با لجبازی، خیره سرانه، کژراهانه، لجوجانه، رجوع شود به: perverted

معنی : منحرف، گمراه، فاسد، هرزه، معیوب، در خطا معانی دیگر : دچار ضلالت، خبیث، کژراه، خودسر، لگام گسیخته، لجباز، خیره سر، نافرمان، خود سرانه، با لجبازی، خیره سرانه، کژراهانه، لجوجانه، رجوع شود به: perverted

perverse

<hr> خودسرانه، بطور هرزه یا فاسد

خودسرانه، بطور هرزه یا فاسد

perversely

<hr> خودسری، اصرار، هرزگی، فساد، درخطا

خودسری، اصرار، هرزگی، فساد، درخطا

perverseness

<hr> معنی : انحراف، بدراهی، انحراف جنسی یا اخلاقی <hr> معانی دیگر : انحراف جنسی، کژراهی جنسی، گمراهی، ضلالت، تباهی (روحی و فکری)، نابهنجاری، تحریف، واتگشت

معنی : انحراف، بدراهی، انحراف جنسی یا اخلاقی معانی دیگر : انحراف جنسی، کژراهی جنسی، گمراهی، ضلالت، تباهی (روحی و فکری)، نابهنجاری، تحریف، واتگشت

perversion

<hr> معنی : انحراف، بدراهی، کژی، منحرف بودن <hr> معانی دیگر : گمراهی، ضلالت، کژراهی، تباهی، لجبازی، خیره سری، نافرمانی، لجاجت

معنی : انحراف، بدراهی، کژی، منحرف بودن معانی دیگر : گمراهی، ضلالت، کژراهی، تباهی، لجبازی، خیره سری، نافرمانی، لجاجت

perversity

<hr> معنی : مرتد، بدراه، از راه راست بدر کردن، منحرف کردن، گمراه شدن <hr> معانی دیگر : گمراه کردن، دچار تباهی کردن، از راه به در کردن، تحریف کردن، واتگشت کردن، سو استفاده کردن، دژ کاربری کردن، (آدم) دچار کژ راهی جنسی، دچار انحراف جنسی، پست کردن، خوار کردن

معنی : مرتد، بدراه، از راه راست بدر کردن، منحرف کردن، گمراه شدن معانی دیگر : گمراه کردن، دچار تباهی کردن، از راه به در کردن، تحریف کردن، واتگشت کردن، سو استفاده کردن، دژ کاربری کردن، (آدم) دچار کژ راهی جنسی، دچار انحراف جنسی، پست کردن، خوار کردن

pervert

<hr> معنی : منحرف، منحرف شده <hr> معانی دیگر : (به ویژه از نظر جنسی) کژراه، تحریف شده، دژ کاربرده، واتگشت شده، گمراه، دچار ضلالت، نامعقول

معنی : منحرف، منحرف شده معانی دیگر : (به ویژه از نظر جنسی) کژراه، تحریف شده، دژ کاربرده، واتگشت شده، گمراه، دچار ضلالت، نامعقول

perverted

<hr> معنی : روشن بین، نفوذ پذیر، راه دهنده <hr> معانی دیگر : تراوش پذیر، تراوپذیر، نشست پذیر، القاپذیر، رسانگر، رسانا، گذران، پذیرا، استدلال پذیر، حرف شنو، منفذ دار

معنی : روشن بین، نفوذ پذیر، راه دهنده معانی دیگر : تراوش پذیر، تراوپذیر، نشست پذیر، القاپذیر، رسانگر، رسانا، گذران، پذیرا، استدلال پذیر، حرف شنو، منفذ دار

pervious

perviousness

<hr> (مهره داران) پا، پای واره، پای سان، پای جانور، هر عضو یا چیزی شبیه پا

(مهره داران) پا، پای واره، پای سان، پای جانور، هر عضو یا چیزی شبیه پا

<hr> (واحد اصلی پول اسپانیا) پزتا، سکه اسپانیولی باارزش تقریبی 01پنس

(واحد اصلی پول اسپانیا) پزتا، سکه اسپانیولی باارزش تقریبی 01پنس

peseta

<hr> معنی : مزاحم، زحمت دهنده، ازار رسان <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مزاحم، ناخوشایند، آزارگر

معنی : مزاحم، زحمت دهنده، ازار رسان معانی دیگر : (عامیانه) مزاحم، ناخوشایند، آزارگر

pesky

<hr> (واحد اصلی پول کشورهای شیلی، کلمبیا، کوبا، مکزیک، فیلیپین، اروگوئه و جمهوری دومینیکن) پزو، پسو، مسکوک امریکای جنوبی

(واحد اصلی پول کشورهای شیلی، کلمبیا، کوبا، مکزیک، فیلیپین، اروگوئه و جمهوری دومینیکن) پزو، پسو، مسکوک امریکای جنوبی

واژه های حرف "p" - جملات نمونه