جملات نمونه

proofreading

<hr> معنی : نگهدار، پایه، شمع، تکیه، پشتیبان، تیر، پشتی صندلی وغیره، پشتیبانی کردن، نگه داشتن، حائل کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : (برای نگهداری دیوار و غیره) شمع، پشتوان، دیرک، پشتاره، پادیر، پشت بند، (مجازی) عصای دست، عصای پیری، کمک، یاور، (معمولا با: up) نگهداشتن (درجا)، پشتاره کردن، دارای تکیه کردن، (معمولا با: against) تکیه دادن به، (مخفف: property) وسایل صحنه (در تئاتر)، (مخفف: propeller) پروانه ی هواپیما، پروانه، حائل، شمع درمعدن، حائل، نگه دار، پایه، تیر، شمع (درمعدن)، نگهداشتن، پشتیبانی کردن، حائل کردن یا شدن

معنی : نگهدار، پایه، شمع، تکیه، پشتیبان، تیر، پشتی صندلی وغیره، پشتیبانی کردن، نگه داشتن، حائل کردن یا شدن معانی دیگر : (برای نگهداری دیوار و غیره) شمع، پشتوان، دیرک، پشتاره، پادیر، پشت بند، (مجازی) عصای دست، عصای پیری، کمک، یاور، (معمولا با: up) نگهداشتن (درجا)، پشتاره کردن، دارای تکیه کردن، (معمول

prop

prop up

<hr> معنی : تبلیغات، تبلیغ، پروپاگاند <hr> معانی دیگر : تبلیغ (تبلیغات)، فرداد، آوازه گری، (تداعی کمی منفی) شعار، وعده و وعید، حرف پوچ، در باغ سبز

معنی : تبلیغات، تبلیغ، پروپاگاند معانی دیگر : تبلیغ (تبلیغات)، فرداد، آوازه گری، (تداعی کمی منفی) شعار، وعده و وعید، حرف پوچ، در باغ سبز

propaganda

<hr> معنی : مبلغ، مروج <hr> معانی دیگر : مبلغ

معنی : مبلغ، مروج معانی دیگر : مبلغ

propagandist

propagandistic

<hr> معنی : تبلیغات کردن <hr> معانی دیگر : (اندیشه یا ایمان و غیره) تبلیغ کردن، فرداد کردن، تحت تاثیر تبلیغات قرار دادن

معنی : تبلیغات کردن معانی دیگر : (اندیشه یا ایمان و غیره) تبلیغ کردن، فرداد کردن، تحت تاثیر تبلیغات قرار دادن

propagandize

<hr> معنی : زیاد کردن، انتشار دادن، منتشر کردن، پروردن، پخش کردن، تکثیر کردن، قلمه زدن، رواج دادن، گستردن، پخش شدن <hr> معانی دیگر : (گیاه یا جانور را) تکثیر کردن، پروراندن، زاد آوردن، زاد آوری کردن، جوانه زنی کردن، (گیاه یا جانور) تکثیر شدن، فزونزاد شدن، زاد و ولد کردن، (عقاید و غیره) پخش کردن، پراکندن، (از طریق هوا یا آب یا گاز و غیره امواج رادیو را) فرارسانی کردن، پراکنده کردن، (از طریق تکثیر) ویژگی های ارثی را انتقال دادن، برماند رسانی کردن، بوسیله تولید مثل تکثیر کردن

معنی : زیاد کردن، انتشار دادن، منتشر کردن، پروردن، پخش کردن، تکثیر کردن، قلمه زدن، رواج دادن، گستردن، پخش شدن معانی دیگر : (گیاه یا جانور را) تکثیر کردن، پروراندن، زاد آوردن، زاد آوری کردن، جوانه زنی کردن، (گیاه یا جانور) تکثیر شدن، فزونزاد شدن، زاد و ولد کردن، (عقاید و غیره) پخش کردن، پراکندن، (از 

propagate

propagated

<hr> معنی : ترویج، پخش، انتشار، رواج، گسترش، تکثیر، تبلیغ، پراکنی، پخش رقم نقلی <hr> معانی دیگر : (جانور یا گیاه) تکثیر، زاد آوری، زاد و ولد

معنی : ترویج، پخش، انتشار، رواج، گسترش، تکثیر، تبلیغ، پراکنی، پخش رقم نقلی معانی دیگر : (جانور یا گیاه) تکثیر، زاد آوری، زاد و ولد

propagation

<hr> معنی : تکثیر کننده، مروج، گسترشگر، انتشار دهنده <hr> معانی دیگر : گسترشگر، تکثیر کننده، انتشار دهنده

معنی : تکثیر کننده، مروج، گسترشگر، انتشار دهنده معانی دیگر : گسترشگر، تکثیر کننده، انتشار دهنده

propagator

<hr> معنی : پروپان <hr> معانی دیگر : (گاز) پروپان (آلکان سنگین وبی رنگ به فرمول c3h8)، پارافین گازی و مشتعل هیدروکاربنی

معنی : پروپان معانی دیگر : (گاز) پروپان (آلکان سنگین وبی رنگ به فرمول c3h8)، پارافین گازی و مشتعل هیدروکاربنی

propane

<hr> معنی : بردن، سوق دادن، حرکت دادن، بجلو راندن، پیش راندن <hr> معانی دیگر : (مثلا با پروانه ی هواپیما) پیش راندن، راندن

معنی : بردن، سوق دادن، حرکت دادن، بجلو راندن، پیش راندن معانی دیگر : (مثلا با پروانه ی هواپیما) پیش راندن، راندن

propel

<hr> معنی : عامل، انگیزه، نیروی محرکه، راننده، محرک <hr> معانی دیگر : (به ویژه باروت و غیره که پرتابه را به جلو می راند) پیشران، propellent عامل

معنی : عامل، انگیزه، نیروی محرکه، راننده، محرک معانی دیگر : (به ویژه باروت و غیره که پرتابه را به جلو می راند) پیشران، propellent عامل

propellant

propelled

<hr> معنی : عامل، انگیزه، محرک <hr> معانی دیگر : رانشی، پیشران، propellant عامل، نیروی محرکه

معنی : عامل، انگیزه، محرک معانی دیگر : رانشی، پیشران، propellant عامل، نیروی محرکه

propellent

<hr> معنی : پروانه، پروانه هواپیما وکشتی وغیره <hr> معانی دیگر : (کشتی و هواپیما) پروانه، (هواپیما) ملخ، پیشران، propellor : پروانه هواپیما وکشتی وغیره

معنی : پروانه، پروانه هواپیما وکشتی وغیره معانی دیگر : (کشتی و هواپیما) پروانه، (هواپیما) ملخ، پیشران، propellor : پروانه هواپیما وکشتی وغیره

propeller

<hr> معنی : میل، خوی، تمایل طبیعی، گرایش، رغبت، علاقه شدید به چیزی، میل باطنی <hr> معانی دیگر : گرایش (طبیعی)، میل (باطنی)، خواست

معنی : میل، خوی، تمایل طبیعی، گرایش، رغبت، علاقه شدید به چیزی، میل باطنی معانی دیگر : گرایش (طبیعی)، میل (باطنی)، خواست

propensity

<hr> معنی : شایسته، مناسب، مطبوع، بجا، بموقع، مخصوص، چنانکه شاید و باید <hr> معانی دیگر : درخور، فراخور، (با: to) معمول، طبیعی، ویژه ی، درست، صحیح، زیبنده، به تمام معنی، دو آتشه، فقط خودش، به تنهایی، خود، (انگلیس) کامل، بی بروبرگرد، قشنگ، خوش قیافه، درست و حسابی، حسابی، (دستور زبان) خاص، (ریاضی) سره، محض، حقیقی، (دعا و غیره) ویژه ی ایام بخصوص، دعای ویژه، (محلی) کاملا، سرتاسر، تمام و کمال، مربوط

معنی : شایسته، مناسب، مطبوع، بجا، بموقع، مخصوص، چنانکه شاید و باید معانی دیگر : درخور، فراخور، (با: to) معمول، طبیعی، ویژه ی، درست، صحیح، زیبنده، به تمام معنی، دو آتشه، فقط خودش، به تنهایی، خود، (انگلیس) کامل، بی بروبرگرد، قشنگ، خوش قیافه، درست و حسابی، حسابی، (دستور زبان) خاص، (ریاضی) سره، محض، حقی

proper

proper noun

<hr> درست، بطور صحیح، موافق اداب، بطورشایسته، کاملا، خیلی خوب

درست، بطور صحیح، موافق اداب، بطورشایسته، کاملا، خیلی خوب

properly

properness

<hr> معنی : متمکن، سهام دار، دارای خواص معین <hr> معانی دیگر : دولتمند، دارای ملک، ملاک

معنی : متمکن، سهام دار، دارای خواص معین معانی دیگر : دولتمند، دارای ملک، ملاک

propertied

<hr> معنی : خواص <hr> معانی دیگر : عمران : خواص

معنی : خواص معانی دیگر : عمران : خواص

properties

<hr> معنی : خیر، استعداد، دارایی، خواست، خاصیت، مال، ویژگی، صفت خاص، ولک <hr> معانی دیگر : مالکیت، کدیوری، دارایی (به ویژه زمین و ساختمان)، ملک، مایملک، زمین، ضیاع، عقار، مکنت، متعلقه، خصوصیت، مشخصه، خصلت، فروزه، خصیصه، (کتاب و فیلم و غیره) حق مالکیت، حقوق نویسنده (یا صاحب اثر)، حق نشر، (فلسفه و منطق) عرض خاص، خاصه

معنی : خیر، استعداد، دارایی، خواست، خاصیت، مال، ویژگی، صفت خاص، ولک معانی دیگر : مالکیت، کدیوری، دارایی (به ویژه زمین و ساختمان)، ملک، مایملک، زمین، ضیاع، عقار، مکنت، متعلقه، خصوصیت، مشخصه، خصلت، فروزه، خصیصه، (کتاب و فیلم و غیره) حق مالکیت، حقوق نویسنده (یا صاحب اثر)، حق نشر، (فلسفه و منطق) عرض خاص

property

property insurance

<hr> مالیات بر املاک، مالیات مستغلات

مالیات بر املاک، مالیات مستغلات

property tax

<hr> معنی : پیشگاه، مرحله اولیه تقسیم سلولی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) پیش چهر، پروفاز

معنی : پیشگاه، مرحله اولیه تقسیم سلولی معانی دیگر : (زیست شناسی) پیش چهر، پروفاز

prophase

<hr> معنی : رسالت، پیش گویی، غیب گویی، نبوت، ابلاغ <hr> معانی دیگر : (تحت الهام خداوند) پیشگویی، پیش نمایی پیامبرانه، وحی، آینده نگری، پیش بینی، آنچه که پیش بینی شده، پیغمبری، ابلاه

معنی : رسالت، پیش گویی، غیب گویی، نبوت، ابلاغ معانی دیگر : (تحت الهام خداوند) پیشگویی، پیش نمایی پیامبرانه، وحی، آینده نگری، پیش بینی، آنچه که پیش بینی شده، پیغمبری، ابلاه

prophecy

prophesied

<hr> معنی : غیبگویی یا پیشگویی کردن <hr> معانی دیگر : (تحت الهام خداوند) پیشگویی کردن، (پیامبرانه) اعلام کردن، پیش بینی کردن، آینده نگری کردن

معنی : غیبگویی یا پیشگویی کردن معانی دیگر : (تحت الهام خداوند) پیشگویی کردن، (پیامبرانه) اعلام کردن، پیش بینی کردن، آینده نگری کردن

prophesy

<hr> معنی : رسول، فرستاده، پیغام بر، پیامبر، نبی، پیغمبر <hr> معانی دیگر : (مرام یا حزب یا جنبش) سخنگو، پیشگام، فرستاده ی خداوند، پیشگو، غیب گو

معنی : رسول، فرستاده، پیغام بر، پیامبر، نبی، پیغمبر معانی دیگر : (مرام یا حزب یا جنبش) سخنگو، پیشگام، فرستاده ی خداوند، پیشگو، غیب گو

prophet

prophetess

<hr> معنی : نبوتی، پیغمبری، مبنی بر پیشگویی <hr> معانی دیگر : پیامبرانه، وابسته به پیامبر، نبوی، وابسته به پیشگویی، پیشگویانه، آینده نگرانه (prophetical هم می گویند)

معنی : نبوتی، پیغمبری، مبنی بر پیشگویی معانی دیگر : پیامبرانه، وابسته به پیامبر، نبوی، وابسته به پیشگویی، پیشگویانه، آینده نگرانه (prophetical هم می گویند)

prophetic

prophetically

<hr> معنی : کتب انبیای بنی اسرائیل <hr> معانی دیگر : کتب انبیاء بنی اسرائیل

معنی : کتب انبیای بنی اسرائیل معانی دیگر : کتب انبیاء بنی اسرائیل

prophets

<hr> معنی : مانع بروز مرض، پیش گیر، پیشگیری کننده <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پیشگیر، جلوگیری کننده، داروی پیشگیر، درمان یا وسیله ی پیشگیری، مانع بروز مر­

معنی : مانع بروز مرض، پیش گیر، پیشگیری کننده معانی دیگر : (پزشکی) پیشگیر، جلوگیری کننده، داروی پیشگیر، درمان یا وسیله ی پیشگیری، مانع بروز مر­

prophylactic

<hr> معنی : طب پیشگیری، طب استحفاظی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پیشگیری، جلوگیری، طب طب پیشگیری

معنی : طب پیشگیری، طب استحفاظی معانی دیگر : (پزشکی) پیشگیری، جلوگیری، طب طب پیشگیری

prophylaxis

<hr> معنی : مجاورت، نزدیکی، شباهت، قرابت، خویشی <hr> معانی دیگر : (زمان یا مکان) نزدیکی

معنی : مجاورت، نزدیکی، شباهت، قرابت، خویشی معانی دیگر : (زمان یا مکان) نزدیکی

propinquity

<hr> معنی : تسکین دادن، خشم کسی را فرونشاندن، خشم را فرو نشاندن، استمالت کردن <hr> معانی دیگر : (خداوند یا خدایان را) بر سر مهر آوردن، خشنود کردن، دل کسی را به دست آوردن

معنی : تسکین دادن، خشم کسی را فرونشاندن، خشم را فرو نشاندن، استمالت کردن معانی دیگر : (خداوند یا خدایان را) بر سر مهر آوردن، خشنود کردن، دل کسی را به دست آوردن

propitiate

<hr> معنی : دلجویی، استمالت، فرونشاندن خشم وغضب <hr> معانی دیگر : دلجویی، فرونشاندن خشم وغضب، استمالت

معنی : دلجویی، استمالت، فرونشاندن خشم وغضب معانی دیگر : دلجویی، فرونشاندن خشم وغضب، استمالت

propitiation

<hr> وابسته به تسکین یا دلجویی

وابسته به تسکین یا دلجویی

propitiatory

<hr> معنی : مناسب، مساعد، خیر خواه، خوش یمن <hr> معانی دیگر : (خداوند یا خدایان یا نیروهای آسمانی و غیره) خرسند، خوش طالع، خجسته، فرخ، فرخنده، نیکبخت، همراه، موافق، مقتضی، میمون، شفیع

معنی : مناسب، مساعد، خیر خواه، خوش یمن معانی دیگر : (خداوند یا خدایان یا نیروهای آسمانی و غیره) خرسند، خوش طالع، خجسته، فرخ، فرخنده، نیکبخت، همراه، موافق، مقتضی، میمون، شفیع

propitious

<hr> (ماده ی موم مانند که زنبور با آن لانه ی خود را درز گیری و غیره می کند) پرپولیس، ماده صمغی قهوه ای رنگی شبیه موم

(ماده ی موم مانند که زنبور با آن لانه ی خود را درز گیری و غیره می کند) پرپولیس، ماده صمغی قهوه ای رنگی شبیه موم

propolis

<hr> معنی : توضیح دهنده، استدلال کننده <hr> معانی دیگر : هوادار، طرفدار، مبلغ، حامی، خواهان (در برابر: مخالف opponent)، پیشنهاد کننده

معنی : توضیح دهنده، استدلال کننده معانی دیگر : هوادار، طرفدار، مبلغ، حامی، خواهان (در برابر: مخالف opponent)، پیشنهاد کننده

proponent

<hr> معنی : قیاس، درجه، مقدار، شباهت، تناسب، قرینه، قسمت، نسبت، متناسب کردن، متقارن کردن <hr> معانی دیگر : همگری، بساوندی، همودی، برپاری، سهم، سهمیه، حصه، بخش، (جمع) ابعاد، اندازه(ها)، (ریاضی) نسبت، هم بهری، همگر کردن، همود کردن، برپار کردن، سازوار کردن

معنی : قیاس، درجه، مقدار، شباهت، تناسب، قرینه، قسمت، نسبت، متناسب کردن، متقارن کردن معانی دیگر : همگری، بساوندی، همودی، برپاری، سهم، سهمیه، حصه، بخش، (جمع) ابعاد، اندازه(ها)، (ریاضی) نسبت، هم بهری، همگر کردن، همود کردن، برپار کردن، سازوار کردن

proportion

<hr> (قدیمی) رجوع شود به: proportional

(قدیمی) رجوع شود به: proportional

proportionable

<hr> معنی : متناسب، به نسبت <hr> معانی دیگر : نسبی، برپار، برمبنای نسبت، همگر، بساوند، همود

معنی : متناسب، به نسبت معانی دیگر : نسبی، برپار، برمبنای نسبت، همگر، بساوند، همود

واژه های حرف "p" - جملات نمونه