جملات نمونه

<hr> جوزف پولیتزر (روزنامه دار و نیکوکار امریکایی)

جوزف پولیتزر (روزنامه دار و نیکوکار امریکایی)

pulitzer

<hr> معنی : کشش، کشیدن، کندن، کشیدن دندان، پشم کندن از، بطرف خود کشیدن، چیدن <hr> معانی دیگر : (به طرف خود) زور دادن، درآوردن، دریدن، پاره کردن، (عضله) ضرب دیدن، ضرب دیده کردن، (عامیانه) انجام دادن، به انجام رساندن، خودداری کردن، جلوگیری کردن، (به سیگار و غیره) پک زدن، پک، (یک جرعه) نوشیدن، جرعه، قلپ، کشانش، کار سخت و مداوم، هر چیز کشیدنی: دسته ی کشو، کشنه، (عامیانه) گیرایی، جاذبه، جذب کردن، جلب کردن، (محلی) دل و روده ی مرغ یا پرنده را در آوردن، (مرغ را) پاک کردن، (قایقرانی) پارو را به طرف خود کشیدن، پارو زدن، (با پارو زدن) به حرکت درآوردن، سربراه بودن، مطیع بودن، چموش نبودن، (با: away یا ahead یا out و غیره) راندن

معنی : کشش، کشیدن، کندن، کشیدن دندان، پشم کندن از، بطرف خود کشیدن، چیدن معانی دیگر : (به طرف خود) زور دادن، درآوردن، دریدن، پاره کردن، (عضله) ضرب دیدن، ضرب دیده کردن، (عامیانه) انجام دادن، به انجام رساندن، خودداری کردن، جلوگیری کردن، (به سیگار و غیره) پک زدن، پک، (یک جرعه) نوشیدن، جرعه، قلپ، کشانش، 

pull

<hr> دهن کجی کردن، شکلک درآوردن، قیافه گرفتن، قیافه عوض کردن، ژست گرفتن

دهن کجی کردن، شکلک درآوردن، قیافه گرفتن، قیافه عوض کردن، ژست گرفتن

pull a face

<hr> قیافه ی محزون بخود گرفتن

قیافه ی محزون بخود گرفتن

pull a long face

pull ahead

<hr> به باد انتقاد گرفتن، مورد خرده گیری دقیق و شدید قرار دادن

به باد انتقاد گرفتن، مورد خرده گیری دقیق و شدید قرار دادن

pull apart

<hr> کنار گرفتن، عقب نشینی کردن

کنار گرفتن، عقب نشینی کردن

pull away

<hr> معنی : پس رفتن، قلاب <hr> معانی دیگر : مانع، بازداشت، چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه را عقب نگاه میدارند، فنر، عقب نشینی، پس کشیدن (قشون و غیره)، عقب کشی، به تعویق انداز، پس افکن، پس رفتن، عقب زدن، فنر

معنی : پس رفتن، قلاب معانی دیگر : مانع، بازداشت، چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه را عقب نگاه میدارند، فنر، عقب نشینی، پس کشیدن (قشون و غیره)، عقب کشی، به تعویق انداز، پس افکن، پس رفتن، عقب زدن، فنر

pull back

<hr> معنی : تخفیف دادن، کاستن، پایین اوردن، خراب کردن، دریافت کردن <hr> معانی دیگر : 1- خراب کردن، فروریزاندن 2- خوار و خفیف کردن 3- کاستن 4- حقوق معینی دریافت کردن، به رتبه ی معینی رسیدن

معنی : تخفیف دادن، کاستن، پایین اوردن، خراب کردن، دریافت کردن معانی دیگر : 1- خراب کردن، فروریزاندن 2- خوار و خفیف کردن 3- کاستن 4- حقوق معینی دریافت کردن، به رتبه ی معینی رسیدن

pull down

<hr> معنی : توقیف کردن، متوقف شدن، نقشه یا عملی را متوقف ساختن <hr> معانی دیگر : 1- (اتومبیل یا ترن و غیره) رسیدن، وارد شدن 2- جلو خود را گرفتن، توکشیدن 3- باز داشت کردن

معنی : توقیف کردن، متوقف شدن، نقشه یا عملی را متوقف ساختن معانی دیگر : 1- (اتومبیل یا ترن و غیره) رسیدن، وارد شدن 2- جلو خود را گرفتن، توکشیدن 3- باز داشت کردن

pull in

<hr> (عامیانه) انجام دادن، به پایان رساندن، باوجود مشکلات بکارخود ادامه دادن، مقاومت کردن، نیروی کشش برقی

(عامیانه) انجام دادن، به پایان رساندن، باوجود مشکلات بکارخود ادامه دادن، مقاومت کردن، نیروی کشش برقی

pull off

<hr> معنی : ترک کردن، عازم شدن، بیرون آمدن <hr> معانی دیگر : 1- رفتن، عزیمت کردن، راهی شدن 2- عقب نشینی کردن 3- زیر قول یا قرارداد (و غیره) زدن، بیرون امدن، بیرون کشیدن، پس کشی، عقب نشینی، عزیمت

معنی : ترک کردن، عازم شدن، بیرون آمدن معانی دیگر : 1- رفتن، عزیمت کردن، راهی شدن 2- عقب نشینی کردن 3- زیر قول یا قرارداد (و غیره) زدن، بیرون امدن، بیرون کشیدن، پس کشی، عقب نشینی، عزیمت

pull out

<hr> معنی : کنار زدن، اتوموبیل را بکنار جاده راندن، پیراهن کش ورزش، پلیور <hr> معانی دیگر : (اتومبیل و غیره) به کنار جاده رفتن و متوقف کردن، پیراهن کش ورزش، عرق گیر، ژاکت، ژاکت پشمی، پیراهن بافتنی، پولوور، پولیور

معنی : کنار زدن، اتوموبیل را بکنار جاده راندن، پیراهن کش ورزش، پلیور معانی دیگر : (اتومبیل و غیره) به کنار جاده رفتن و متوقف کردن، پیراهن کش ورزش، عرق گیر، ژاکت، ژاکت پشمی، پیراهن بافتنی، پولوور، پولیور

pull over

<hr> معنی : بهبودی یافتن، رفع نقاهت کردن <hr> معانی دیگر : رفع نقاهت کردن، بهبودی یافتن

معنی : بهبودی یافتن، رفع نقاهت کردن معانی دیگر : رفع نقاهت کردن، بهبودی یافتن

pull round

<hr> (عامیانه) کسی را دست انداختن یا مورد شوخی و گول زنی قرار دادن

(عامیانه) کسی را دست انداختن یا مورد شوخی و گول زنی قرار دادن

pull someone's leg

<hr> 1- اعمال نفوذ کردن، پارتی بازی کردن 2- اعمال دیگران را کنترل کردن (معمولا مخفیانه)

1- اعمال نفوذ کردن، پارتی بازی کردن 2- اعمال دیگران را کنترل کردن (معمولا مخفیانه)

pull strings

<hr> 1- خاموش کردن دستگاهی که بیمار لاعلاج را زنده نگه می دارد 2- به پایان رساندن، تمام کردن

1- خاموش کردن دستگاهی که بیمار لاعلاج را زنده نگه می دارد 2- به پایان رساندن، تمام کردن

pull the plug

pull the strings

<hr> معنی : در تنگنا کمک یافتن <hr> معانی دیگر : (عامیانه - بیماری یا گرفتاری و غیره را) پشت سر گذاشتن، بهبود یافتن، در سختی بکسی کمک کردن، در وضع خطرناکی انجام وظیفه کردن

معنی : در تنگنا کمک یافتن معانی دیگر : (عامیانه - بیماری یا گرفتاری و غیره را) پشت سر گذاشتن، بهبود یافتن، در سختی بکسی کمک کردن، در وضع خطرناکی انجام وظیفه کردن

pull through

<hr> معنی : همکاری کردن <hr> معانی دیگر : همکاری کردن

معنی : همکاری کردن معانی دیگر : همکاری کردن

pull together

<hr> معنی : رسیدن، جلو گیری کردن، جلو افتادن <hr> معانی دیگر : 1- ریشه کن کردن، از ریشه کندن 2- (خیمه) برچیدن 3- ایستاندن، متوقف کردن 4- (اتومبیل و غیره - به محل معین) راندن 5-(هواپیما را) به بالا راندن 6- سرزنش کردن

معنی : رسیدن، جلو گیری کردن، جلو افتادن معانی دیگر : 1- ریشه کن کردن، از ریشه کندن 2- (خیمه) برچیدن 3- ایستاندن، متوقف کردن 4- (اتومبیل و غیره - به محل معین) راندن 5-(هواپیما را) به بالا راندن 6- سرزنش کردن

pull up

<hr> معنی : خیمه بر بستن <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) محل زندگی یا کسب و کار خود را عوض کردن

معنی : خیمه بر بستن معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) محل زندگی یا کسب و کار خود را عوض کردن

pull up stakes

pull yourself together

<hr> تحلیل رفته، شکسته شده، افتاده، خشک کرده، کنده

تحلیل رفته، شکسته شده، افتاده، خشک کرده، کنده

pulled

<hr> معنی : کشنده، دستگاه کشش <hr> معانی دیگر : دستگاه کشش، کشنده

معنی : کشنده، دستگاه کشش معانی دیگر : دستگاه کشش، کشنده

puller

<hr> معنی : مرغ جوان، مرغ تازه تخم کرده، جوجه مرغ یکساله و کمتر <hr> معانی دیگر : جوجه مرغ (زیر یک سال)، جوجه مره یکساله و کمتر، مره جوان، مره تازه تخم کرده

معنی : مرغ جوان، مرغ تازه تخم کرده، جوجه مرغ یکساله و کمتر معانی دیگر : جوجه مرغ (زیر یک سال)، جوجه مره یکساله و کمتر، مره جوان، مره تازه تخم کرده

pullet

<hr> معنی : قرقره، چرخک، غرغره، چرخ چه <hr> معانی دیگر : گوفیه، فلکه ی تسمه، پولی، طوقه ی آسیاب گرد، چرخ تسمه، قرقره ی بالابر، چر&nbsp; چه

معنی : قرقره، چرخک، غرغره، چرخ چه معانی دیگر : گوفیه، فلکه ی تسمه، پولی، طوقه ی آسیاب گرد، چرخ تسمه، قرقره ی بالابر، چر چه

pulley

pulling

pulling out

<hr> معنی : واگن تخت خوابدار راه اهن <hr> معانی دیگر : (قطار مسافربری) کوپه ی درجه یک، اتاقک تختخواب دار (pullman car هم می گویند)

معنی : واگن تخت خوابدار راه اهن معانی دیگر : (قطار مسافربری) کوپه ی درجه یک، اتاقک تختخواب دار (pullman car هم می گویند)

pullman

<hr> جوانه زدن، رستن، (به سرعت) تولید مثل کردن، پر زاد و ولد بودن، هجوم آوردن

جوانه زدن، رستن، (به سرعت) تولید مثل کردن، پر زاد و ولد بودن، هجوم آوردن

pullulate

<hr> معنی : تکثیر، جوانه زنی <hr> معانی دیگر : تکثیر، جوانه زنی

معنی : تکثیر، جوانه زنی معانی دیگر : تکثیر، جوانه زنی

pullulation

<hr> معنی : ریوی، وابسته به ریه <hr> معانی دیگر : وابسته به ریه ها، ششی، دارای ریه یا اندام ریه مانند، ششدار

معنی : ریوی، وابسته به ریه معانی دیگر : وابسته به ریه ها، ششی، دارای ریه یا اندام ریه مانند، ششدار

pulmonary

<hr> معنی : حالت خمیری، خمیر کاغذ، مغز ساقه، مغز نیشکر، جسم خمیر مانند، بصورت تفاله دراوردن، گوشتالو شدن، خمیر کردن <hr> معانی دیگر : خمیر (به ویژه خمیر کاغذ سازی)، خمیر سلولزی، (میوه) گوشت، مجله ی مبتذل (و معمولا چاپ شده روی کاغذ کاهی)، مبتذل، خمیر کردن یا شدن، له کردن یا شدن، (ساقه ی گیاه) مغز، مغز دندان، (پزشکی) نرمه، گوشتینه، (خاکه ی سنگ معدن که با آب آمیخته شده است) گل خاکه، گوشت میوه را جدا کردن، مغز ساقه را درآوردن

معنی : حالت خمیری، خمیر کاغذ، مغز ساقه، مغز نیشکر، جسم خمیر مانند، بصورت تفاله دراوردن، گوشتالو شدن، خمیر کردن معانی دیگر : خمیر (به ویژه خمیر کاغذ سازی)، خمیر سلولزی، (میوه) گوشت، مجله ی مبتذل (و معمولا چاپ شده روی کاغذ کاهی)، مبتذل، خمیر کردن یا شدن، له کردن یا شدن، (ساقه ی گیاه) مغز، مغز دندان، (

pulp

<hr> معنی : منبر، سکوب خطابه، بالای منبر رفتن <hr> معانی دیگر : میز خطابه ی کشیش، کشیشان، اهل منبر، واعظین، روحانیون، کشیش گری، وعظ، شغل واعظ بودن

معنی : منبر، سکوب خطابه، بالای منبر رفتن معانی دیگر : میز خطابه ی کشیش، کشیشان، اهل منبر، واعظین، روحانیون، کشیش گری، وعظ، شغل واعظ بودن

pulpit

<hr> معنی : گوشتالو، مغزی، خمیری، کاغذی <hr> معانی دیگر : خمیر مانند، نرم و آبدار، (میوه) پر گوشت، شاداب (pulpous هم می گویند)

معنی : گوشتالو، مغزی، خمیری، کاغذی معانی دیگر : خمیر مانند، نرم و آبدار، (میوه) پر گوشت، شاداب (pulpous هم می گویند)

pulpy

<hr> معنی : عرق صبر زرد مکزیکی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مکزیک - مشروب الکلی سفید که از کاکتوس می گیرند) پولکه

معنی : عرق صبر زرد مکزیکی معانی دیگر : (به ویژه در مکزیک - مشروب الکلی سفید که از کاکتوس می گیرند) پولکه

pulque

<hr> (نجوم) اختر تپنده، تپ اختر

(نجوم) اختر تپنده، تپ اختر

pulsar

<hr> معنی : تکان دادن، زدن، تپیدن، جهند کردن، بضربان افتادن <hr> معانی دیگر : (به ویژه قلب) تپیدن، ضربان داشتن، پکیدن، به نبض در آمدن، لرزیدن، ارتعاش داشتن، پر از جنبش و حرارت بودن، زدن نب­، تپیدن قلب

معنی : تکان دادن، زدن، تپیدن، جهند کردن، بضربان افتادن معانی دیگر : (به ویژه قلب) تپیدن، ضربان داشتن، پکیدن، به نبض در آمدن، لرزیدن، ارتعاش داشتن، پر از جنبش و حرارت بودن، زدن نب­، تپیدن قلب

pulsate

<hr> معنی : ضربانی، پر ضربان، پرجهند، دارای تپش <hr> معانی دیگر : تپنده، در حال تپیدن، pulsant پرجهند

معنی : ضربانی، پر ضربان، پرجهند، دارای تپش معانی دیگر : تپنده، در حال تپیدن، pulsant پرجهند

pulsatile

pulsating

<hr> معنی : نوسان، ضربان، تپش، اهتزاز، ارتعاشات، جهندش <hr> معانی دیگر : زنش

معنی : نوسان، ضربان، تپش، اهتزاز، ارتعاشات، جهندش معانی دیگر : زنش

pulsation

<hr> معنی : ضربان، تپش، نبض، جهند زدن، تپیدن <hr> معانی دیگر : رگزنش، پک، تپه، زنش، جهش و واجهش، تپ تپ، پت پت، شور و هیجان، شادابی و گرمی، جنب و جوش، ازدیاد ناگهانی، تکانه، پالس، ضربه، نبضه، ریتم، ضرب (آهنگ)، (مانند نبض) زدن، به نبض درآمدن یا درآوردن، پکاندن، پکیدن، ضربان داشتن، به ضربان افتادن، (برق و مکانیک و رادیو) تپ کردن، با تپ (یا ((پالس))) راندن، (با تپ الکترومغناطیس) موج را تعدیل کردن، تپ زدن (به موتور و غیره)، پالس دادن، (دانه ی نیام دار و خوراکی مانند لوبیا) بنشن، حبوبات، بقول (بقولات)

معنی : ضربان، تپش، نبض، جهند زدن، تپیدن معانی دیگر : رگزنش، پک، تپه، زنش، جهش و واجهش، تپ تپ، پت پت، شور و هیجان، شادابی و گرمی، جنب و جوش، ازدیاد ناگهانی، تکانه، پالس، ضربه، نبضه، ریتم، ضرب (آهنگ)، (مانند نبض) زدن، به نبض درآمدن یا درآوردن، پکاندن، پکیدن، ضربان داشتن، به ضربان افتادن، (برق و مکانیک

pulse

pulseless

<hr> ضربان امواج، فرستادن موج علوم نظامى : پرتاب امواج انرژى

ضربان امواج، فرستادن موج علوم نظامى : پرتاب امواج انرژى

pulsing

pulverise

pulverised

<hr> معنی : پودر سازی <hr> معانی دیگر : پودر سازی

معنی : پودر سازی معانی دیگر : پودر سازی

واژه های حرف "p" - جملات نمونه