جملات نمونه

replaceability

<hr> معنی : قابل تعویض <hr> معانی دیگر : قابل تعوی­

معنی : قابل تعویض معانی دیگر : قابل تعوی­

replaceable

<hr> معنی : تعویض، جایگزینی، جایگیزنی <hr> معانی دیگر : پسگذاشت، سر جای اول گذاری، دوباره گذاری، جانشینی، (شخص یا چیز) زاپاس، یدک، عوض، علی البدل، سرباز احتیاط، جایگزن

معنی : تعویض، جایگزینی، جایگیزنی معانی دیگر : پسگذاشت، سر جای اول گذاری، دوباره گذاری، جانشینی، (شخص یا چیز) زاپاس، یدک، عوض، علی البدل، سرباز احتیاط، جایگزن

replacement

replacement cost

replacer

replant

replay

<hr> معنی : دوباره پر کردن، باز پر کردن، ذخیره تازه دادن <hr> معانی دیگر : دوباره تکمیل کردن، باز تهیه کردن، دوباره سوخت دادن

معنی : دوباره پر کردن، باز پر کردن، ذخیره تازه دادن معانی دیگر : دوباره تکمیل کردن، باز تهیه کردن، دوباره سوخت دادن

replenish

<hr> معنی : دوباره پر کردن، بازپرسازی <hr> معانی دیگر : دوباره پرکردن، بازپرسازی

معنی : دوباره پر کردن، بازپرسازی معانی دیگر : دوباره پرکردن، بازپرسازی

replenishment

<hr> معنی : مشبع، انباشته، لبریز، چاق، پر مایه، کاملا پر <hr> معانی دیگر : پر، مملو، لبالب، آکنده، رجوع شود به: honey pot، شکم پر، سیر سیر، کاملا سیر، تکمیل

معنی : مشبع، انباشته، لبریز، چاق، پر مایه، کاملا پر معانی دیگر : پر، مملو، لبالب، آکنده، رجوع شود به: honey pot، شکم پر، سیر سیر، کاملا سیر، تکمیل

replete

<hr> معنی : انباشتگی، تکمیل، پری، پرسازی <hr> معانی دیگر : سیری، پرخوری، سورچرانی، اشباع (از خوراک و نوشیدنی)، طب پر خون

معنی : انباشتگی، تکمیل، پری، پرسازی معانی دیگر : سیری، پرخوری، سورچرانی، اشباع (از خوراک و نوشیدنی)، طب پر خون

repletion

<hr> معنی : المثنی، نسخهعین <hr> معانی دیگر : (به ویژه اثر هنری مانند مجسمه و غیره - نسخه یا نمونه ی عینا تقلید شده) روگرفت، مدل، نسخه ی تکراری، روبرداشت پی در پی، نمونه ی چندگانه، رجوع شود به: facsimile

معنی : المثنی، نسخهعین معانی دیگر : (به ویژه اثر هنری مانند مجسمه و غیره - نسخه یا نمونه ی عینا تقلید شده) روگرفت، مدل، نسخه ی تکراری، روبرداشت پی در پی، نمونه ی چندگانه، رجوع شود به: facsimile

replica

replicable

<hr> معنی : بر گرداندن، تکرار کردن، جور ساختن، تا زدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه آزمایش های علمی) تکرار کردن، به نتیجه ی مشابه رسیدن، چندباره کردن، پدیسار کردن، (به ویژه برگ) همتایه، (بر روی خود) تا شده، (آمار) آزمون چند باره، تکرار همسان، پدیسار آزمایی، (به ویژه برگ) تا شدن یا کردن (بر روی خود)، کپی کردن، روگرفت کردن

معنی : بر گرداندن، تکرار کردن، جور ساختن، تا زدن معانی دیگر : (به ویژه آزمایش های علمی) تکرار کردن، به نتیجه ی مشابه رسیدن، چندباره کردن، پدیسار کردن، (به ویژه برگ) همتایه، (بر روی خود) تا شده، (آمار) آزمون چند باره، تکرار همسان، پدیسار آزمایی، (به ویژه برگ) تا شدن یا کردن (بر روی خود)، کپی کردن، رو

replicate

<hr> معنی : دفاع، پاسخ، رونوشت، تکرار، انعکاس، پاسخگویی، تاشدگی <hr> معانی دیگر : پاسخ (به ویژه پاسخ به پاسخ قبلی)، واپاسخ، جواب متقابل، (به ویژه برگ) تا شدگی، همتایی، تا، عمل کپی کردن، همتاسازی، نسخه، کپی، (حقوق) ادعای متقابل، اتهام متقابل، تاه

معنی : دفاع، پاسخ، رونوشت، تکرار، انعکاس، پاسخگویی، تاشدگی معانی دیگر : پاسخ (به ویژه پاسخ به پاسخ قبلی)، واپاسخ، جواب متقابل، (به ویژه برگ) تا شدگی، همتایی، تا، عمل کپی کردن، همتاسازی، نسخه، کپی، (حقوق) ادعای متقابل، اتهام متقابل، تاه

replication

replicon

replier

<hr> معنی : پاسخ، جواب، جواب کتبی یا شفاهی، دفاعیه، پاسخ دادن <hr> معانی دیگر : پتواز، پدواز، متقابلا عمل کردن، واکنش کردن، عمل به مثل کردن، پژواک داشتن (رجوع شود به: resound)، (حقوق) به ادعای خواهان پاسخ دادن، ادعا (یا اتهام) متقابل وارد کردن، پاس&nbsp; دادن

معنی : پاسخ، جواب، جواب کتبی یا شفاهی، دفاعیه، پاسخ دادن معانی دیگر : پتواز، پدواز، متقابلا عمل کردن، واکنش کردن، عمل به مثل کردن، پژواک داشتن (رجوع شود به: resound)، (حقوق) به ادعای خواهان پاسخ دادن، ادعا (یا اتهام) متقابل وارد کردن، پاس دادن

reply

repopulate

<hr> معنی : گزارش، خبر، شهرت، صدا، انتشار، اشعار، گزارش دادن <hr> معانی دیگر : آگهداد، آگاهش، راپرت، شایعه، هو، آوازه، نام، صدا (به ویژه صدای شلیک)، گزارش شدن یا کردن یا دادن، آگهداد کردن یا دادن، (در رادیو و غیره) خبر خوانی کردن، اطلاع دادن، اعلام کردن، آگاهی دادن، آگاهیدن، آگاهاندن، خبردادن، شرح دادن، بیان کردن، شایع شدن یا کردن، هو پیچیدن، بازگو کردن، حاضر شدن یا بودن، (برای انجام وظیفه) خود را معرفی کردن، چغلی کردن، شکایت کردن از، پاسخگو بودن، تحت نظر کسی کار کردن

معنی : گزارش، خبر، شهرت، صدا، انتشار، اشعار، گزارش دادن معانی دیگر : آگهداد، آگاهش، راپرت، شایعه، هو، آوازه، نام، صدا (به ویژه صدای شلیک)، گزارش شدن یا کردن یا دادن، آگهداد کردن یا دادن، (در رادیو و غیره) خبر خوانی کردن، اطلاع دادن، اعلام کردن، آگاهی دادن، آگاهیدن، آگاهاندن، خبردادن، شرح دادن، بیان 

report

<hr> (آموزش) کارنامه، کارنامه

(آموزش) کارنامه، کارنامه

report card

<hr> معنی : گزارش دادنی <hr> معانی دیگر : گزارش دادنی

معنی : گزارش دادنی معانی دیگر : گزارش دادنی

reportable

<hr> معنی : گزارش، رپرتاژ، شرح جریان امر <hr> معانی دیگر : (روزنامه نگاری) گزارش ویژه

معنی : گزارش، رپرتاژ، شرح جریان امر معانی دیگر : (روزنامه نگاری) گزارش ویژه

reportage

reported

<hr> طبق گزارش یا شایعه، ظاهرا، بطوری که شایع است، به قرار مسموع، به قرار مسموع he is reportedly going to resign از قرار معلوم قصد دارد استعفا بدهد

طبق گزارش یا شایعه، ظاهرا، بطوری که شایع است، به قرار مسموع، به قرار مسموع he is reportedly going to resign از قرار معلوم قصد دارد استعفا بدهد

reportedly

<hr> معنی : خبرنگار، مخبر، گزارشگر، مخبر رادیویی <hr> معانی دیگر : گزارشگر، خبرنگار

معنی : خبرنگار، مخبر، گزارشگر، مخبر رادیویی معانی دیگر : گزارشگر، خبرنگار

reporter

reporting

reports

<hr> معنی : سامان، استراحت، ارامش، سکون، اسودگی، گذاردن، دراز کشیدن، غنودن، ارمیدن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: -self) قرار دادن یا گرفتن (برای استراحت)، استراحت کردن، آرمیدن، آسودن، آرام گرفتن، آرام کردن، قرار داشتن، مبتنی بودن، (در گور یا تابوت و غیره) خفتن، آسایش، آسودگی، آرامش، غنودگی، خواب، خفتگی، غیر فعال، (قدیمی - با: on یا upon) اتکا داشتن، اعتیاد داشتن، وقار، خونسردی و سنگینی، (به ویژه نقاشی) همسازی رنگ و نقش که به طرح حالت آرامش می دهد، آرمیدگی، (نادر)، قرار دادن، گذاشتن، (به کسی) اعتماد کردن

معنی : سامان، استراحت، ارامش، سکون، اسودگی، گذاردن، دراز کشیدن، غنودن، ارمیدن معانی دیگر : (معمولا با: -self) قرار دادن یا گرفتن (برای استراحت)، استراحت کردن، آرمیدن، آسودن، آرام گرفتن، آرام کردن، قرار داشتن، مبتنی بودن، (در گور یا تابوت و غیره) خفتن، آسایش، آسودگی، آرامش، غنودگی، خواب، خفتگی، غیر ف

repose

<hr> معنی : غنوده <hr> معانی دیگر : آرام، آسوده، متکی

معنی : غنوده معانی دیگر : آرام، آسوده، متکی

reposeful

<hr> معنی : انباشتگی <hr> معانی دیگر : سپارش، ودیعه گذاری، دوباره گذاشتن، (در محل تازه) قرار دادن، مقام و موقعیت چیزی را تغییر دادن

معنی : انباشتگی معانی دیگر : سپارش، ودیعه گذاری، دوباره گذاشتن، (در محل تازه) قرار دادن، مقام و موقعیت چیزی را تغییر دادن

reposition

<hr> معنی : ظرف، انبار، خاصگی، مخزن، صندوق تابوت <hr> معانی دیگر : (صندوق یا اتاقچه و غیره که اشیا را برای ایمن داری در آن می گذارند) مخزن، خزانه، اندوختگاه، گذاردگاه، نهفتگاه، گنجینه، منبع، انباشتگاه، (مجازی) منبع، مرکز، (نادر) موزه، مقبره، معتمد، استوانیده، امانت دار، امین، رازدار

معنی : ظرف، انبار، خاصگی، مخزن، صندوق تابوت معانی دیگر : (صندوق یا اتاقچه و غیره که اشیا را برای ایمن داری در آن می گذارند) مخزن، خزانه، اندوختگاه، گذاردگاه، نهفتگاه، گنجینه، منبع، انباشتگاه، (مجازی) منبع، مرکز، (نادر) موزه، مقبره، معتمد، استوانیده، امانت دار، امین، رازدار

repository

<hr> (به ویژه کالایی که قسط آن پرداخت نشده است) پس گرفتن، ضبط کردن، تصرف کردن، مالکیت مجدد یافتن

(به ویژه کالایی که قسط آن پرداخت نشده است) پس گرفتن، ضبط کردن، تصرف کردن، مالکیت مجدد یافتن

repossess

<hr> معنی : تملک ثانوی <hr> معانی دیگر : تملک ثانوی

معنی : تملک ثانوی معانی دیگر : تملک ثانوی

repossession

<hr> معنی : سرزنش کردن، توبیخ کردن <hr> معانی دیگر : گوشمالی دادن، نکوهیدن، توبی&nbsp; کردن

معنی : سرزنش کردن، توبیخ کردن معانی دیگر : گوشمالی دادن، نکوهیدن، توبی کردن

reprehend

<hr> معنی : سزاوار سرزنش، سرزنش کردنی <hr> معانی دیگر : نکوهیده، شرم آور، شنیع، زشت، ناهنجار، ناپسند

معنی : سزاوار سرزنش، سرزنش کردنی معانی دیگر : نکوهیده، شرم آور، شنیع، زشت، ناهنجار، ناپسند

reprehensible

<hr> معنی : سرزنش <hr> معانی دیگر : نکوهش، عیبجویی، گوشمالی، ملامت

معنی : سرزنش معانی دیگر : نکوهش، عیبجویی، گوشمالی، ملامت

reprehension

<hr> معنی : نمایش دادن، نشان دادن، وانمود کردن، بیان کردن، نمایندگی کردن، نمایاندن، نماینده بودن <hr> معانی دیگر : (در شعر یا نمایش و غیره) نشان دادن، مجسم کردن، تجسم کردن، تنمند کردن، (به صورت تحریف شده) شرح دادن، جلوه دادن، جازدن، ارائه دادن، ابراز کردن، اظهار کردن، نمایشگر بودن، نشانه(ی چیزی) بودن، نماد بودن، علامت بودن، نشان بودن، حاکی بودن، مظهر چیزی بودن، پیامد (چیزی) بودن، نتیجه بودن، ثمره بودن، (از سوی کسی) نماینده بودن یا شدن، به نمایندگی رفتن یا حضور یافتن، به جای کسی رفتن، وکیل بودن (در پارلمان)، به منزله ی چیزی بودن، به جای چیزی بودن، فهماندن

معنی : نمایش دادن، نشان دادن، وانمود کردن، بیان کردن، نمایندگی کردن، نمایاندن، نماینده بودن معانی دیگر : (در شعر یا نمایش و غیره) نشان دادن، مجسم کردن، تجسم کردن، تنمند کردن، (به صورت تحریف شده) شرح دادن، جلوه دادن، جازدن، ارائه دادن، ابراز کردن، اظهار کردن، نمایشگر بودن، نشانه(ی چیزی) بودن، نماد بو

represent

representable

<hr> معنی : نمایندگی، نماینده، نمایش، تمثال، ارائه، نیابت <hr> معانی دیگر : وکالت، نمونه، تصویر، عکس، تجسم، تنمندگری، تندیسگری، فرتور، بازنمایی، تصویرگری، تناوری، تن بخشی، وانمود، اظهار، بازنمود، تظاهر، هیئت نمایندگان، (تئاتر و فیلم و غیره) ارائه، عرضه، برنامه، اعتراض، شکایت، (حقوق) دعوتنامه (برای عقد قرارداد)، اظهاریه، تضمین نامه ی عقد، ارائه <hr> representation(s) نمایندگى، نمایندگان و سفراء، پیشنهاد، ترتیب ورثه در استحقاق بر ارث، ضمان ضمن عقد، قائم مقام شدن، اظهار قانون ـ فقه : بیان

معنی : نمایندگی، نماینده، نمایش، تمثال، ارائه، نیابت معانی دیگر : وکالت، نمونه، تصویر، عکس، تجسم، تنمندگری، تندیسگری، فرتور، بازنمایی، تصویرگری، تناوری، تن بخشی، وانمود، اظهار، بازنمود، تظاهر، هیئت نمایندگان، (تئاتر و فیلم و غیره) ارائه، عرضه، برنامه، اعتراض، شکایت، (حقوق) دعوتنامه (برای عقد قرارداد

representation

<hr> وابسته به نمایندگی یا وکالت، تناور، تنایشی

وابسته به نمایندگی یا وکالت، تناور، تنایشی

representational

<hr> معنی : نماینده، نمایشگر، حاکی از، مشعر بر <hr> معانی دیگر : بازنما، نمایانگر، نشان دهنده، بیانگر، نشانگر، معرف، (طرز حکومت) انتخابی، پارلمانی، دارای نمایندگان مردم، نمونه، مونه، مونه ای، نوع، وکیل (مجلس)، وابسته به نمایندگان مردم

معنی : نماینده، نمایشگر، حاکی از، مشعر بر معانی دیگر : بازنما، نمایانگر، نشان دهنده، بیانگر، نشانگر، معرف، (طرز حکومت) انتخابی، پارلمانی، دارای نمایندگان مردم، نمونه، مونه، مونه ای، نوع، وکیل (مجلس)، وابسته به نمایندگان مردم

representative

representatives

represented

<hr> قانون ـ فقه : به نمایندگى

قانون ـ فقه : به نمایندگى

representing

<hr> معنی : فرو نشاندن، سرکوب کردن، باز فشردن، باز کوفتن، در خود کوفتن <hr> معانی دیگر : (درخود) خفه کردن، خودداری کردن، جلوی (خود را) گرفتن، فروداشتن، (روان شناسی) واپس راندن، قلع و قمع کردن، خواباندن، (سخت) مهار کردن، واپاد کردن، (صفحه ی گرامافون) نسخه برداری کردن،روگرفت کردن، دوباره فشار دادن،دوباره تحت فشار قرار دادن

معنی : فرو نشاندن، سرکوب کردن، باز فشردن، باز کوفتن، در خود کوفتن معانی دیگر : (درخود) خفه کردن، خودداری کردن، جلوی (خود را) گرفتن، فروداشتن، (روان شناسی) واپس راندن، قلع و قمع کردن، خواباندن، (سخت) مهار کردن، واپاد کردن، (صفحه ی گرامافون) نسخه برداری کردن،روگرفت کردن، دوباره فشار دادن،دوباره تحت فش

repress

<hr> سرکوب شده، واپس رانده، سرکوفته، فروداشته، جلوگیری شده

سرکوب شده، واپس رانده، سرکوفته، فروداشته، جلوگیری شده

repressed

<hr> معنی : سرکوبی <hr> معانی دیگر : خودداری، فروداشت، (روان شناسی) واپسرانی، سرکوفتگی

معنی : سرکوبی معانی دیگر : خودداری، فروداشت، (روان شناسی) واپسرانی، سرکوفتگی

واژه های حرف "r" - جملات نمونه