جملات نمونه

<hr> (در عنوان موسسات و شرکت ها) وابسته به هم، همبسته

(در عنوان موسسات و شرکت ها) وابسته به هم، همبسته

associated

associates

associating

<hr> معنی : اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف <hr> معانی دیگر : همکاری، پیوند، هم پیوندی، همنشینی، مصاحبت، همدمی، رابطه، هم خوانی، تداعی، (گیاه شناسی - زیست شناسی - گروهی گیاه یا سازواره ی یکجور که در پرگیر واحدی زیست می کنند) جامعه ی پایدار همباش، هامه، همزیگاه، (شیمی) اضافه شدن دو یا چند ملکول به مجموعه ی بزرگتری از ملکول ها (مثلا در پولیمرها)، وابسته سازی

معنی : اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف معانی دیگر : همکاری، پیوند، هم پیوندی، همنشینی، مصاحبت، همدمی، رابطه، هم خوانی، تداعی، (گیاه شناسی - زیست شناسی - گروهی گیاه یا سازواره ی یکجور که در پرگیر واحدی زیست می کنند) جامعه ی پایدار همباش، هامه، همزیگاه، (

association

<hr> معنی : انجمنی، شرکت پذیر، مبنی بر شرکت یا معاشرت <hr> معانی دیگر : وابسته به تداعی، وابسته به همخوانی، (ریاضی) پیوندی، همبند

معنی : انجمنی، شرکت پذیر، مبنی بر شرکت یا معاشرت معانی دیگر : وابسته به تداعی، وابسته به همخوانی، (ریاضی) پیوندی، همبند

associative

associative law

<hr> معنی : هم صدایی، شباهت صدا، قافیهء وزنی یا صدایی <hr> معانی دیگر : (آواشناسی) همگونی واکه ای، توازن، هماوایی

معنی : هم صدایی، شباهت صدا، قافیهء وزنی یا صدایی معانی دیگر : (آواشناسی) همگونی واکه ای، توازن، هماوایی

assonance

<hr> معنی : جور کردن، طبقه بندی کردن، مناسب بودن، هم نشین شدن <hr> معانی دیگر : دسته دسته کردن یا شدن، محشور بودن یا شدن، معاشرت کردن، همنشینی کردن، جور بودن، همجور بودن، به هم آمدن، به هم خوردن، از یک نوع یا طبقه بودن (با with)

معنی : جور کردن، طبقه بندی کردن، مناسب بودن، هم نشین شدن معانی دیگر : دسته دسته کردن یا شدن، محشور بودن یا شدن، معاشرت کردن، همنشینی کردن، جور بودن، همجور بودن، به هم آمدن، به هم خوردن، از یک نوع یا طبقه بودن (با with)

assort

<hr> معنی : مناسب، در خور، همه فن حریف، جور شده <hr> معانی دیگر : گوناگون، از جورهای مختلف، به رنگ ها و اندازه ها (و غیره)ی مختلف ولی از یک نوع، دسته بندی شده، همسر، یار

معنی : مناسب، در خور، همه فن حریف، جور شده معانی دیگر : گوناگون، از جورهای مختلف، به رنگ ها و اندازه ها (و غیره)ی مختلف ولی از یک نوع، دسته بندی شده، همسر، یار

assorted

<hr> معنی : دسته، ترتیب، طبقه بندی، دسته بندی <hr> معانی دیگر : رده بندی، جورسازی، کلکسیون، هم جوره، مجموعه

معنی : دسته، ترتیب، طبقه بندی، دسته بندی معانی دیگر : رده بندی، جورسازی، کلکسیون، هم جوره، مجموعه

assortment

<hr> معنی : تخفیف دادن، ارام کردن <hr> معانی دیگر : فرونشاندن، تسکین دادن، آرام کردن، سیراب کردن، سیر کردن

معنی : تخفیف دادن، ارام کردن معانی دیگر : فرونشاندن، تسکین دادن، آرام کردن، سیراب کردن، سیر کردن

assuage

<hr> معنی : مسکن، ارام کننده، نشاننده <hr> معانی دیگر : فرونشان، آرامگر، سیرکننده، ساکت کننده

معنی : مسکن، ارام کننده، نشاننده معانی دیگر : فرونشان، آرامگر، سیرکننده، ساکت کننده

assuasive

<hr> معنی : فرض کردن، وانمود کردن، بخود بستن، گرفتن، بعهده گرفتن، انگاشتن، بخود گرفتن، پنداشتن، تقبل کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن <hr> معانی دیگر : به خود گرفتن، به خود بستن، در دست گرفتن، به عهده گرفتن، (قدیمی) پذیرفتن، به همکاری پذیرفتن، فر­ کردن

معنی : فرض کردن، وانمود کردن، بخود بستن، گرفتن، بعهده گرفتن، انگاشتن، بخود گرفتن، پنداشتن، تقبل کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن معانی دیگر : به خود گرفتن، به خود بستن، در دست گرفتن، به عهده گرفتن، (قدیمی) پذیرفتن، به همکاری پذیرفتن، فر­ کردن

assume

<hr> معنی : مفروض <hr> معانی دیگر : وانمودین، به خود گرفته، متظاهرانه، فرضی، احتمالی، منتظره (در مقابل غیر منتظره)، پیش بینی شده، بخودبسته، بخودگرفته، عاریتی

معنی : مفروض معانی دیگر : وانمودین، به خود گرفته، متظاهرانه، فرضی، احتمالی، منتظره (در مقابل غیر منتظره)، پیش بینی شده، بخودبسته، بخودگرفته، عاریتی

assumed

assumed name

assumedly

<hr> معنی : لافزن، خود رای، متکبر، خود بین، از خود راضی، خود سر <hr> معانی دیگر : پرمدعا، پرتوقع، زیاده خواه

معنی : لافزن، خود رای، متکبر، خود بین، از خود راضی، خود سر معانی دیگر : پرمدعا، پرتوقع، زیاده خواه

assuming

assuming that

<hr> معنی : اتخاذ، گمان، غرور، قصد، خود رایی، خود سری، خود بینی، فرض، پنداشت، انگاشت، تعهد <hr> معانی دیگر : به عهده گیری، تقبل، به دست گرفتن، غصب، پنداشتن، تصور، عروج، صعود، (کلیسای کاتولیک) انتقال جسم و روح حضرت مریم به عرش (پس از فوت وی)، با a جشن صعود مریم باسمان

معنی : اتخاذ، گمان، غرور، قصد، خود رایی، خود سری، خود بینی، فرض، پنداشت، انگاشت، تعهد معانی دیگر : به عهده گیری، تقبل، به دست گرفتن، غصب، پنداشتن، تصور، عروج، صعود، (کلیسای کاتولیک) انتقال جسم و روح حضرت مریم به عرش (پس از فوت وی)، با a جشن صعود مریم باسمان

assumption

<hr> فرضیات علوم نظامى : مفروضات

فرضیات علوم نظامى : مفروضات

assumptions

<hr> معنی : متکبر، مغرور، فرضی، فرض مسلم شده <hr> معانی دیگر : فر­ مسلم شده

معنی : متکبر، مغرور، فرضی، فرض مسلم شده معانی دیگر : فر­ مسلم شده

assumptive

<hr> معنی : گرفتاری، اطمینان، گستاخی، خود رایی، خود سری، تعهد، تضمین، بیمه، ضمانت، قید، پشت گرمی، خاطرجمعی، وثیقه، گروی، دل گرمی <hr> معانی دیگر : تحقق، قول، تقبل، اعتماد به خود، خود وابستگی، عمل اطمینان دادن، عمل مطمئن کردن، مطمئن بودن، انتظار بیجا، پرمدعایی، زیاده خواهی، فزون خواهی، (انگلیس) بیمه، شرکت بیمه، بیمه مخصوصا بیمه عمر

معنی : گرفتاری، اطمینان، گستاخی، خود رایی، خود سری، تعهد، تضمین، بیمه، ضمانت، قید، پشت گرمی، خاطرجمعی، وثیقه، گروی، دل گرمی معانی دیگر : تحقق، قول، تقبل، اعتماد به خود، خود وابستگی، عمل اطمینان دادن، عمل مطمئن کردن، مطمئن بودن، انتظار بیجا، پرمدعایی، زیاده خواهی، فزون خواهی، (انگلیس) بیمه، شرکت بیمه

assurance

<hr> معنی : اطمینان دادن، بیمه کردن، مجاب کردن، راضی کردن، خاطر جمع کردن <hr> معانی دیگر : دلگرمی دادن، مطمئن کردن، پشتگرم کردن، قول دادن، تاکید کردن، تضمین کردن، روی چیزی حساب کردن

معنی : اطمینان دادن، بیمه کردن، مجاب کردن، راضی کردن، خاطر جمع کردن معانی دیگر : دلگرمی دادن، مطمئن کردن، پشتگرم کردن، قول دادن، تاکید کردن، تضمین کردن، روی چیزی حساب کردن

assure

<hr> معنی : جسور، مسلم، مغرور، مطمئن، امن، بیمه شده، خاطر جمع <hr> معانی دیگر : پشتگرم، دلگرم، خود استوار، محقق، حتمی، تضمین شده، محفوظ، محرم

معنی : جسور، مسلم، مغرور، مطمئن، امن، بیمه شده، خاطر جمع معانی دیگر : پشتگرم، دلگرم، خود استوار، محقق، حتمی، تضمین شده، محفوظ، محرم

assured

<hr> معنی : مغرور، مطمئنا <hr> معانی دیگر : مطمئنا

معنی : مغرور، مطمئنا معانی دیگر : مطمئنا

assuredly

<hr> اطمینان، دلگرمی، خاطرجمعی، حتمی بودن

اطمینان، دلگرمی، خاطرجمعی، حتمی بودن

assuredness

<hr> معنی : اشور، کشور اشور <hr> معانی دیگر : کشور کهن آشور (آسور) در شمال عراق کنونی

معنی : اشور، کشور اشور معانی دیگر : کشور کهن آشور (آسور) در شمال عراق کنونی

assyria

<hr> معنی : زبان اشوری، اهل کشور اشور، اشوری <hr> معانی دیگر : آشوری، آسوری، وابسته به زبان و فرهنگ آشوری

معنی : زبان اشوری، اهل کشور اشور، اشوری معانی دیگر : آشوری، آسوری، وابسته به زبان و فرهنگ آشوری

assyrian

<hr> معنی : نا پایدار، بی تعادل <hr> معانی دیگر : بی ثبات، ناپایا، نااستوار

معنی : نا پایدار، بی تعادل معانی دیگر : بی ثبات، ناپایا، نااستوار

astatic

<hr> معنی : گل مینا، ستاره، گل ستارهای <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ستاره ای، ستاره ای کوهسری (جنس aster و خانواده ی composite)، مینای چینی، گل ستاره ای <hr> aster _ پسوند: ستاره، اختر، ستاره مانند [diaster]، پسوند (اسم ساز): غیر اصیل، پست [poetaster]

معنی : گل مینا، ستاره، گل ستارهای معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل ستاره ای، ستاره ای کوهسری (جنس aster و خانواده ی composite)، مینای چینی، گل ستاره ای aster _ پسوند: ستاره، اختر، ستاره مانند [diaster]، پسوند (اسم ساز): غیر اصیل، پست [poetaster]

aster

<hr> معنی : ستاره، نشان ستاره، دخشه، با ستاره نشان کردن <hr> معانی دیگر : (حروفچینی و چاپ) نشان ستاره (این شکل: * )، ستارک، نشان ستاره بدین شکل *

معنی : ستاره، نشان ستاره، دخشه، با ستاره نشان کردن معانی دیگر : (حروفچینی و چاپ) نشان ستاره (این شکل: * )، ستارک، نشان ستاره بدین شکل *

asterisk

<hr> معنی : نشان ستاره، صورت فلکی، هر چیزی شبیه ستاره، برج، دستهای از ستارگان، روشنایی و نور، بشکل ستارهء پنج پر <hr> معانی دیگر : (نجوم) دسته ای ستاره (کوچکتر از: استارگان constellation)، (کانی شناسی) طرح ستاره مانند که در اثر نور در برخی بلورها ظاهر می شود

معنی : نشان ستاره، صورت فلکی، هر چیزی شبیه ستاره، برج، دستهای از ستارگان، روشنایی و نور، بشکل ستارهء پنج پر معانی دیگر : (نجوم) دسته ای ستاره (کوچکتر از: استارگان constellation)، (کانی شناسی) طرح ستاره مانند که در اثر نور در برخی بلورها ظاهر می شود

asterism

<hr> معنی : بطرف عقب، پسین، در عقب کشتی <hr> معانی دیگر : (کشتی و هواپیما) در دنبال، در پس

معنی : بطرف عقب، پسین، در عقب کشتی معانی دیگر : (کشتی و هواپیما) در دنبال، در پس

astern

<hr> معنی : شهاب آسمانی، خرده سیاره، ستارک، نوعی اتشبازی که شکل ستاره دارد، ستاره مانند، شبیه ستاره، ستارهای <hr> معانی دیگر : ستاره سان (مانند ستاره ی دریایی)، (نجوم - سیاره های کوچکی که مدار اکثرشان بین مریخ و مشتری و قطر آنها بین یک تا هزار کیلومتر است) ستارک، اخترچه، سیارک، اخترواره، درجمع نوعی اتشبازی که شکل ستاره دارد، سیارات صغار مابین مری&nbsp; و مشتری، شهاب اسمانی

معنی : شهاب آسمانی، خرده سیاره، ستارک، نوعی اتشبازی که شکل ستاره دارد، ستاره مانند، شبیه ستاره، ستارهای معانی دیگر : ستاره سان (مانند ستاره ی دریایی)، (نجوم - سیاره های کوچکی که مدار اکثرشان بین مریخ و مشتری و قطر آنها بین یک تا هزار کیلومتر است) ستارک، اخترچه، سیارک، اخترواره، درجمع نوعی اتشبازی که

asteroid

asteroid belt

<hr> ستاره ای، مانندستاره

asteroidal

<hr> معنی : سستی، ضعف، نا توانی <hr> معانی دیگر : ضعف بدنی، ناتوانی جسمی، کم نیرویی

معنی : سستی، ضعف، نا توانی معانی دیگر : ضعف بدنی، ناتوانی جسمی، کم نیرویی

asthenia

<hr> معنی : ضعیف، ناتوان، سست <hr> معانی دیگر : وابسته به سستی، کم نیرو

معنی : ضعیف، ناتوان، سست معانی دیگر : وابسته به سستی، کم نیرو

asthenic

<hr> (زمین شناسی) سست کره (که زیر سنگ کره واقع شده و مشتمل است بر مواد نیمه مذاب و بی شکل)

(زمین شناسی) سست کره (که زیر سنگ کره واقع شده و مشتمل است بر مواد نیمه مذاب و بی شکل)

asthenosphere

<hr> معنی : خفه، آسم، تنگی نفس، نفس تنگی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) آسم، اسم، اهو

معنی : خفه، آسم، تنگی نفس، نفس تنگی معانی دیگر : (پزشکی) آسم، اسم، اهو

asthma

asthma attack

<hr> معنی : آسمی، تنگ نفس، دچار تنگی نفس <hr> معانی دیگر : (پزشکی) آسمی، مبتلا به نفس تنگی (asthmatical هم می گویند)، اسمی

معنی : آسمی، تنگ نفس، دچار تنگی نفس معانی دیگر : (پزشکی) آسمی، مبتلا به نفس تنگی (asthmatical هم می گویند)، اسمی

asthmatic

<hr> معنی : نامنظمی عدسی چشم، دچار بی نظمی در جلیدیهء چشم <hr> معانی دیگر : (چشم پزشکی) دارای آستیگماتیسم، مبتلا به نا هموار بینی، وابسته به ناهمواربینی (یا دژ بینی)

معنی : نامنظمی عدسی چشم، دچار بی نظمی در جلیدیهء چشم معانی دیگر : (چشم پزشکی) دارای آستیگماتیسم، مبتلا به نا هموار بینی، وابسته به ناهمواربینی (یا دژ بینی)

astigmatic

<hr> معنی : بی نظمی در جلیدیهء چشم <hr> معانی دیگر : (چشم پزشکی) آستیگماتیسم، نا هموار بینی، دژبینی، طب بی نظمی در جلیدیه ء چشم

معنی : بی نظمی در جلیدیهء چشم معانی دیگر : (چشم پزشکی) آستیگماتیسم، نا هموار بینی، دژبینی، طب بی نظمی در جلیدیه ء چشم

astigmatism

<hr> معنی : بیرون از بستر، در حرکت، در جنبش <hr> معانی دیگر : (از بستر) برخاسته، در تحرک، در تکاپو، کنش ور، فعال

معنی : بیرون از بستر، در حرکت، در جنبش معانی دیگر : (از بستر) برخاسته، در تحرک، در تکاپو، کنش ور، فعال

astir

<hr> معنی : گیج کردن، متحیر کردن، مات کردن، خیره کردن، مبهوت کردن، متعجب ساختن، سرگشته کردن <hr> معانی دیگر : شگفت زده کردن، هاج وواج کردن، هاج کردن، حیران کردن

معنی : گیج کردن، متحیر کردن، مات کردن، خیره کردن، مبهوت کردن، متعجب ساختن، سرگشته کردن معانی دیگر : شگفت زده کردن، هاج وواج کردن، هاج کردن، حیران کردن

astonish

<hr> معنی : مبهوت، مات، متعجب، متحیر <hr> معانی دیگر : درشگفت، حیران

معنی : مبهوت، مات، متعجب، متحیر معانی دیگر : درشگفت، حیران

astonished

<hr> معنی : عجیب، عجب <hr> معانی دیگر : شگفت اور، حیرت انگیز، تحیراور

معنی : عجیب، عجب معانی دیگر : شگفت اور، حیرت انگیز، تحیراور

واژه های حرف "a" - جملات نمونه