جملات نمونه

<hr> (امریکا) چیز یا شخص مهم، گنده گنده

(امریکا) چیز یا شخص مهم، گنده گنده

biggie

<hr> معنی : نسبتا بزرگ <hr> معانی دیگر : نسبتا بزرگ

معنی : نسبتا بزرگ معانی دیگر : نسبتا بزرگ

biggish

<hr> معنی : خود رایی، خود سری، خود ستا <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - انتقادآمیز)، خودپسندی، غرور (big head هم می نویسند)، عقیده اغراق امیز شخص نسبت بخودش

معنی : خود رایی، خود سری، خود ستا معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - انتقادآمیز)، خودپسندی، غرور (big head هم می نویسند)، عقیده اغراق امیز شخص نسبت بخودش

bighead

<hr> معنی : مغرور، پرمدعا <hr> معانی دیگر : پرافاده

معنی : مغرور، پرمدعا معانی دیگر : پرافاده

bigheaded

<hr> با گذشت، نظر بلند، گشاده دست، دست و دل باز، مهربان، صمیمی، گشاده دل، سخی

با گذشت، نظر بلند، گشاده دست، دست و دل باز، مهربان، صمیمی، گشاده دل، سخی

bighearted

<hr> معنی : خلیج کوچک، پیچ و خم، حلقه طناب، پیچ رودخانه <hr> معانی دیگر : با طناب محکم کردن، (در اصل) فرو رفتگی یا خمیدگی یا انحنا (به ویژه در اندام)، بخش شل یا انحنادار (در طناب و کابل و غیره)، گره، خمش، (قوس یا انحنای ساحل رود یا دریا) رود خم، خمرود، خمکران، قوس ساحلی، خور، باطناب بستن

معنی : خلیج کوچک، پیچ و خم، حلقه طناب، پیچ رودخانه معانی دیگر : با طناب محکم کردن، (در اصل) فرو رفتگی یا خمیدگی یا انحنا (به ویژه در اندام)، بخش شل یا انحنادار (در طناب و کابل و غیره)، گره، خمش، (قوس یا انحنای ساحل رود یا دریا) رود خم، خمرود، خمکران، قوس ساحلی، خور، باطناب بستن

bight

<hr> (خودمانی) آدم پرحرف و کوته بین، حرف مفت زن، (حرف) پس گو، دهن لق، دهنلق the boy's big mouth could get them all in trouble دهان لق آن پسر ممکن بود همهشان را گرفتار کند

(خودمانی) آدم پرحرف و کوته بین، حرف مفت زن، (حرف) پس گو، دهن لق، دهنلق the boy's big mouth could get them all in trouble دهان لق آن پسر ممکن بود همهشان را گرفتار کند

bigmouth

<hr> معنی : بزرگی، گندگی، ستبری <hr> معانی دیگر : بزرگی، گندگی

معنی : بزرگی، گندگی، ستبری معانی دیگر : بزرگی، گندگی

bigness

<hr> معنی : طرفدار، متعصب، ادم ریاکار، ادم خرافاتی <hr> معانی دیگر : آدمی که کورکورانه و نابردبارانه از عقیده یا آیینی پیروی کند، کوته فکر

معنی : طرفدار، متعصب، ادم ریاکار، ادم خرافاتی معانی دیگر : آدمی که کورکورانه و نابردبارانه از عقیده یا آیینی پیروی کند، کوته فکر

bigot

<hr> معنی : متعصب، متعصب و سرسخت <hr> معانی دیگر : متعصب و سرسخت

معنی : متعصب، متعصب و سرسخت معانی دیگر : متعصب و سرسخت

bigoted

<hr> معنی : تعصب، سرسختی درعقیده، عمل تعصب امیز <hr> معانی دیگر : کوته فکری، پیش داوری، عدم تحمل عقاید مخالف

معنی : تعصب، سرسختی درعقیده، عمل تعصب امیز معانی دیگر : کوته فکری، پیش داوری، عدم تحمل عقاید مخالف

bigotry

<hr> معنی : ادم کله گنده، شخص مهم و برجسته <hr> معانی دیگر : آدم مهم و سرشناس

معنی : ادم کله گنده، شخص مهم و برجسته معانی دیگر : آدم مهم و سرشناس

bigwig

<hr> ایالت بیهار (در هندوستان - مرکز آن شهر پاتنا)

ایالت بیهار (در هندوستان - مرکز آن شهر پاتنا)

bihar

bijection

<hr> معنی : جواهر <hr> معانی دیگر : جواهر بدل، تزیینات ارزان و ساختگی

معنی : جواهر معانی دیگر : جواهر بدل، تزیینات ارزان و ساختگی

bijou

<hr> معنی : انبوه، جمعیت، دوچرخه، کندوی زنبو عسل، مخفف دوچرخه <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، دوچرخه سواری کردن، مخفف bicycle

معنی : انبوه، جمعیت، دوچرخه، کندوی زنبو عسل، مخفف دوچرخه معانی دیگر : (عامیانه)، دوچرخه سواری کردن، مخفف bicycle

bike

<hr> دوچرخه سوار ورزش : موتورسیکلت سوار

دوچرخه سوار ورزش : موتورسیکلت سوار

biker

bikeway

<hr> معنی : دو لبه <hr> معانی دیگر : (آوا شناسی) دو لبی، دارای دو لب

معنی : دو لبه معانی دیگر : (آوا شناسی) دو لبی، دارای دو لب

bilabial

<hr> معنی : دو طرفه، دو جانبه، متقارن الطرفین، دوکناری <hr> معانی دیگر : دوسویه، دوگانه، متقابل

معنی : دو طرفه، دو جانبه، متقارن الطرفین، دوکناری معانی دیگر : دوسویه، دوگانه، متقابل

bilateral

bilateral contract

bilateralism

bilaterally

bilayer

<hr> (گیاه شناسی) سیاه گیله، بیل بری (انوع گونه های blueberry از جنس: vaccinium که بومی امریکای شمالی هستند)، میوه ی این گیاه

(گیاه شناسی) سیاه گیله، بیل بری (انوع گونه های blueberry از جنس: vaccinium که بومی امریکای شمالی هستند)، میوه ی این گیاه

bilberry

<hr> معنی : شمشیر، کند و زنجیر، غل و زنجیر برای بستن پا <hr> معانی دیگر : (در جمع) میله آهنین که دوپا بند به آن وصل بود

معنی : شمشیر، کند و زنجیر، غل و زنجیر برای بستن پا معانی دیگر : (در جمع) میله آهنین که دوپا بند به آن وصل بود

bilbo

<hr> معنی : صفرا، زردآب، زهره، خوی سودایی، مراره <hr> معانی دیگر : زرداب، کیسه ی صفرا، (روان شناسی قدیم) زرداب یا زهره ی زرد yellow bile و زهره ی سیاه black bile که اولی موجب سودا و دومی موجب مالیخولیا می شد، گش

معنی : صفرا، زردآب، زهره، خوی سودایی، مراره معانی دیگر : زرداب، کیسه ی صفرا، (روان شناسی قدیم) زرداب یا زهره ی زرد yellow bile و زهره ی سیاه black bile که اولی موجب سودا و دومی موجب مالیخولیا می شد، گش

bile

<hr> مجرای صفرا، زردابراه

bile duct

<hr> معنی : اب ته کشتی، شکم بشکه، هر چیز زننده و متعفن، تراوش کردن، رخنه پیدا کردن <hr> معانی دیگر : خمیدگی یا انحنای بشکه، خمیدگی یا انحنای دیواره ی تحتانی کشتی، خن، کوژی ته کشتی، (گاهی به صورت جمع) پایین ترین بخش درون کشتی، ته کشتی، فاضلابی که در کف کشتی جمع می شود، گنداب (bilge water هم می گویند)، لجن، مانداب، منجلاب، صدمه زدن به یا خوردن به ته کشتی (به طوری که آب وارد آن شود)

معنی : اب ته کشتی، شکم بشکه، هر چیز زننده و متعفن، تراوش کردن، رخنه پیدا کردن معانی دیگر : خمیدگی یا انحنای بشکه، خمیدگی یا انحنای دیواره ی تحتانی کشتی، خن، کوژی ته کشتی، (گاهی به صورت جمع) پایین ترین بخش درون کشتی، ته کشتی، فاضلابی که در کف کشتی جمع می شود، گنداب (bilge water هم می گویند)، لجن، مان

bilge

<hr> معنی : چرند، گنداب کشتی، اب خن <hr> معانی دیگر : حرف چرند

معنی : چرند، گنداب کشتی، اب خن معانی دیگر : حرف چرند

bilge water

bilharzia

<hr> معنی : صفراوی، زردابی <hr> معانی دیگر : زهره ای، حامل زهره

معنی : صفراوی، زردابی معانی دیگر : زهره ای، حامل زهره

biliary

<hr> معنی : دوزبانی، بدو زبان نوشته شده، متلکم بدو زبان <hr> معانی دیگر : به دو زبان، قادر به صحبت به دو زبان، دو زبانه

معنی : دوزبانی، بدو زبان نوشته شده، متلکم بدو زبان معانی دیگر : به دو زبان، قادر به صحبت به دو زبان، دو زبانه

bilingual

bilingual dictionary

<hr> bilinguality : استعمال دو زبان، متن دوزبانی

bilinguality : استعمال دو زبان، متن دوزبانی

bilingualism

bilingually

<hr> معنی : صفراوی، زرداب ریز، صفرایی مزاج، سودایی مزاج <hr> معانی دیگر : دارای ظاهر کسی که این مرض را دارد، بدقلق، بدخلق، تندخو، زهره ای، وابسته به زرداب، (پزشکی) وابسته به بیماری زهره کیسه (کیسه ی صفرا) یا بیماری کبد

معنی : صفراوی، زرداب ریز، صفرایی مزاج، سودایی مزاج معانی دیگر : دارای ظاهر کسی که این مرض را دارد، بدقلق، بدخلق، تندخو، زهره ای، وابسته به زرداب، (پزشکی) وابسته به بیماری زهره کیسه (کیسه ی صفرا) یا بیماری کبد

bilious

<hr> (رنگدانه ی سرخ مایل به زرد c33h36h4o6 - موجود در زهره که در خون و پیشاب وجود دارد و زیادی آن موجب یرقان می گردد) بیلی روبین، سرخ زهره

(رنگدانه ی سرخ مایل به زرد c33h36h4o6 - موجود در زهره که در خون و پیشاب وجود دارد و زیادی آن موجب یرقان می گردد) بیلی روبین، سرخ زهره

bilirubin

<hr> معنی : چرند، فریب، گول، کلاه سر گذاشتن، از پرداخت طفره زدن <hr> معانی دیگر : کلاهبرداری کردن، تقلب کردن، (در پرداخت دیون و غیره) طفره رفتن، شانه خالی کردن، (از گیر کسی) فرار کردن، دوری کردن، زیرقول و قراری زدن، سرباز زدن، ناکام کردن، فریواندن، کلاه سر کسی گذاشتن، از پرداخت وجهی طفره زدن

معنی : چرند، فریب، گول، کلاه سر گذاشتن، از پرداخت طفره زدن معانی دیگر : کلاهبرداری کردن، تقلب کردن، (در پرداخت دیون و غیره) طفره رفتن، شانه خالی کردن، (از گیر کسی) فرار کردن، دوری کردن، زیرقول و قراری زدن، سرباز زدن، ناکام کردن، فریواندن، کلاه سر کسی گذاشتن، از پرداخت وجهی طفره زدن

bilk

<hr> معنی : صورت حساب، سند، نوک، اسکناس، منقار، لایحه، قبض، لایحه قانونی، برات، فرمان، سیاهه، نوعی شمشیر پهن، نوک بنوک هم زدن، صورتحساب دادن <hr> معانی دیگر : مخفف اسم خاص: william، قلم به قلم حساب کردن، بیجک، صورت هزینه، پوستر، (عکس یا آگهی) دیوارکوب، برآویز، حواله ی کتبی، حواله ی بانکی، سفته، (امریکا) اسکناس، آگهی کردن یا دادن، (با پوستر یا آویز) اعلان کردن، (هنرپیشه ای را برای شرکت در نمایش) استخدام کردن، برنامه، فهرست خوراک، برنامه ی چاپ شده ی نمایش و غیره، صورت محمولات کشتی، (برای حمل در کشتی) رزرو کردن، تابلو یا برآویز که برنامه ی نمایش سیرک را اعلان کند، (امریکا - عامیانه) صددلار، اسکناس صددلاری، (حقوق) ادعانامه، دادخواست، گواهی، (پرندگان) منقار، نوک (معمولا نوک بزرگ)، نوک خود را به نوک دیگری زدن، نوکمالی کردن، دهان یا دهانه ی منقار مانند، تیزی یا پیکان نوک لنگرکشتی، سرلنگر، نوک یا زنگوله ی سرکلاه، نقاب یا سایبان کلاه، (سلاح قرون وسطایی دارای یک دسته ی بلند و نوکی متشکل از دو سر: یک تیغه ی قلاب شکل و یک نوک پیکان مانند) نیزه ی دوسر (billhook هم می گویند)، نوک بنوک هم زدن چون کبوتران

معنی : صورت حساب، سند، نوک، اسکناس، منقار، لایحه، قبض، لایحه قانونی، برات، فرمان، سیاهه، نوعی شمشیر پهن، نوک بنوک هم زدن، صورتحساب دادن معانی دیگر : مخفف اسم خاص: william، قلم به قلم حساب کردن، بیجک، صورت هزینه، پوستر، (عکس یا آگهی) دیوارکوب، برآویز، حواله ی کتبی، حواله ی بانکی، سفته، (امریکا) اسکنا

bill

bill clinton

bill gates

<hr> حکم پارلمانی مبنی بر گناهکار شناختن شخص محاکمه نشده (در امریکا مغایر قانون اساسی شناخته می شود)، لایحه ی قانونی مصادره ی اموال

حکم پارلمانی مبنی بر گناهکار شناختن شخص محاکمه نشده (در امریکا مغایر قانون اساسی شناخته می شود)، لایحه ی قانونی مصادره ی اموال

bill of attainder

<hr> برات، حواله یا برات کتبی غیر مشروط

برات، حواله یا برات کتبی غیر مشروط

bill of exchange

<hr> معنی : صورت غذا، صورت اغذیه مهمانخانه، برنامه <hr> معانی دیگر : حواله، حواله ی بانکی، برات ارزی، سفته، فهرست غذا (در رستوران وغیره)، منو، خوراک نامه

معنی : صورت غذا، صورت اغذیه مهمانخانه، برنامه معانی دیگر : حواله، حواله ی بانکی، برات ارزی، سفته، فهرست غذا (در رستوران وغیره)، منو، خوراک نامه

bill of fare

<hr> معنی : ستمی کشتی، بار نامه <hr> معانی دیگر : ادعا نامه، اتهام نامه، (سندی که نوع و مقدار و بها و سایر شرایط حمل کالا را مشخص می کند) بارنامه ی دریایی، اسناد حمل کالا

معنی : ستمی کشتی، بار نامه معانی دیگر : ادعا نامه، اتهام نامه، (سندی که نوع و مقدار و بها و سایر شرایط حمل کالا را مشخص می کند) بارنامه ی دریایی، اسناد حمل کالا

bill of lading

bill of materials

<hr> بارنامه، (سندی که نوع و مقدار و بها و سایر شرایط حمل کالا را مشخص می کند) بارنامه ی دریایی، اسناد حمل کالا، حقوق اساسی و مدنی انسان ها، (با b و r بزرگ) مصوبه ی پارلمان انگلیس که برخی از حقوق افراد و نمایندگان مجلس را تضمین می کند، اعلامیه ده ماده ای حقوق اتباع امریکایی، قانون اساسی امریکا

بارنامه، (سندی که نوع و مقدار و بها و سایر شرایط حمل کالا را مشخص می کند) بارنامه ی دریایی، اسناد حمل کالا، حقوق اساسی و مدنی انسان ها، (با b و r بزرگ) مصوبه ی پارلمان انگلیس که برخی از حقوق افراد و نمایندگان مجلس را تضمین می کند، اعلامیه ده ماده ای حقوق اتباع امریکایی، قانون اساسی امریکا

واژه های حرف "b" - جملات نمونه