جملات نمونه

crispin

crisping

<hr> بطورپیچیده یاخشک یاترد

بطورپیچیده یاخشک یاترد

crisply

crispness

<hr> معنی : ترد، مجعد، پرچین و شکن، فرفری <hr> معانی دیگر : برشته، سوخاری، خشک، تر و تازه، پرطراوت

معنی : ترد، مجعد، پرچین و شکن، فرفری معانی دیگر : برشته، سوخاری، خشک، تر و تازه، پرطراوت

crispy

<hr> معنی : متقاطع، تقاطی، تقاطع کردن <hr> معانی دیگر : ضربدری، چلیپایی، همبر، امضای اشخاص بی سواد (که به جای نوشتن ضربدر می گذارد)، (پارچه و غیره) طرح چلیپایی، سردرگمی، سوتفاهم، برخورد، با ضربدر مشخص کردن، چلیپایی کردن، همبر کردن، دارای نقش چلیپایی کردن، به طور متقاطع (همبر) حرکت کردن، کج، یک وری، مورب

معنی : متقاطع، تقاطی، تقاطع کردن معانی دیگر : ضربدری، چلیپایی، همبر، امضای اشخاص بی سواد (که به جای نوشتن ضربدر می گذارد)، (پارچه و غیره) طرح چلیپایی، سردرگمی، سوتفاهم، برخورد، با ضربدر مشخص کردن، چلیپایی کردن، همبر کردن، دارای نقش چلیپایی کردن، به طور متقاطع (همبر) حرکت کردن، کج، یک وری، مورب

crisscross

<hr> (کالبد شناسی - جانورشناسی) ستیغ، ستیغه، تیغه، شکنج، کوفک

(کالبد شناسی - جانورشناسی) ستیغ، ستیغه، تیغه، شکنج، کوفک

crista

<hr> معنی : ضوابط، معیارها <hr> معانی دیگر : ضوابط، معیارها

معنی : ضوابط، معیارها معانی دیگر : ضوابط، معیارها

criteria

<hr> معنی : محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی <hr> معانی دیگر : پیمانه، سنجه، استاندارد (standard)، ایاره

معنی : محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی معانی دیگر : پیمانه، سنجه، استاندارد (standard)، ایاره

criterion

<hr> معنی : نقاد، منقد، نقدگر، کارشناس، نکوهشگر، سخن سنج، انتقاد کننده <hr> معانی دیگر : منتقد، سره شناس، هنرسنج، بهگزین، سنجشگر، نکته گیر، عیبجو، معاند، خرده گیر، خبره

معنی : نقاد، منقد، نقدگر، کارشناس، نکوهشگر، سخن سنج، انتقاد کننده معانی دیگر : منتقد، سره شناس، هنرسنج، بهگزین، سنجشگر، نکته گیر، عیبجو، معاند، خرده گیر، خبره

critic

<hr> معنی : قطعی، بحرانی، انتقادی، منتقدانه، وخیم، نکوهشی <hr> معانی دیگر : انتقادآمیز، نکوهشگرانه، معاندانه، خرده گیرانه، وابسته به نقد ادبی یا هنری و غیره، نقدگرانه، هنرسنجانه، سخن سنجانه، نکته سنجانه، بسیار مهم، حیاتی، بحران آمیز، هراس انگیز، بزنگاهی، نگران کننده، (علوم) واقع در مرحله ی انتقال، واگردان، سرگشتی، وابسته به نقدگران، وابسته به هنرسنجان، شور بیماری، حدت مرض، (در مورد برخی کالاهای زمان جنگ) سهمیه بندی شده، ماده ی حیاتی

معنی : قطعی، بحرانی، انتقادی، منتقدانه، وخیم، نکوهشی معانی دیگر : انتقادآمیز، نکوهشگرانه، معاندانه، خرده گیرانه، وابسته به نقد ادبی یا هنری و غیره، نقدگرانه، هنرسنجانه، سخن سنجانه، نکته سنجانه، بسیار مهم، حیاتی، بحران آمیز، هراس انگیز، بزنگاهی، نگران کننده، (علوم) واقع در مرحله ی انتقال، واگردان، سر

critical

<hr> زاویه ی حد، گوشه ی سرگشتی، زاویه ی بحرانی

زاویه ی حد، گوشه ی سرگشتی، زاویه ی بحرانی

critical angle

<hr> (فیزیک) جرم بحرانی، جرم سرگشتی، جرم واگردان (کمترین مقدار ماده ی کافشی یا fissile لازم برای ادامه ی واکنش زنجیری اتمی)

(فیزیک) جرم بحرانی، جرم سرگشتی، جرم واگردان (کمترین مقدار ماده ی کافشی یا fissile لازم برای ادامه ی واکنش زنجیری اتمی)

critical mass

critical path

<hr> (فیزیک) نقطه ی بحرانی، نقطه ی سرگشتی (حالتی که در آن ماده ای که به دمای سرگشتی خود رسیده است می تواند به طور مساوی آبگونه و گاز باشد)

(فیزیک) نقطه ی بحرانی، نقطه ی سرگشتی (حالتی که در آن ماده ای که به دمای سرگشتی خود رسیده است می تواند به طور مساوی آبگونه و گاز باشد)

critical point

<hr> (فیزیک) حرارت بحرانی، دمای سرگشتی (حدی که اگر حرارت از آن تجاوز کند گاز تحت هیچ فشاری نمی تواند تبدیل به آبگونه شود)

(فیزیک) حرارت بحرانی، دمای سرگشتی (حدی که اگر حرارت از آن تجاوز کند گاز تحت هیچ فشاری نمی تواند تبدیل به آبگونه شود)

critical temperature

<hr> معنی : منتقدانه <hr> معانی دیگر : ازروی انتقادیاخرده گیری ,باداشتن صلاحیت انتقاد

معنی : منتقدانه معانی دیگر : ازروی انتقادیاخرده گیری ,باداشتن صلاحیت انتقاد

critically

<hr> (انگلیس) املای واژه ی: criticize

(انگلیس) املای واژه ی: criticize

criticise

criticising

<hr> معنی : انتقاد، عیب جویی، نقد ادبی، نکوهش، نقدگری <hr> معانی دیگر : نقد (ادبی و هنری)، هنرسنجی، سخن سنجی، سنجشگری، مقاله یا خطابه ی انتقادی، هنرسنجگری، نکوهشگری، خرده گیری، تنقید، بازخواست، علم و اصول هنرسنجی، بررسی دانشمندانه (به ویژه پژوهش درباره ی اصل و تاریخ و تطور متون)

معنی : انتقاد، عیب جویی، نقد ادبی، نکوهش، نقدگری معانی دیگر : نقد (ادبی و هنری)، هنرسنجی، سخن سنجی، سنجشگری، مقاله یا خطابه ی انتقادی، هنرسنجگری، نکوهشگری، خرده گیری، تنقید، بازخواست، علم و اصول هنرسنجی، بررسی دانشمندانه (به ویژه پژوهش درباره ی اصل و تاریخ و تطور متون)

criticism

<hr> معنی : انتقاد کردن، عیب جویی کردن، نکوهش کردن، نقد ادبی کردن <hr> معانی دیگر : انتقاد (ادبی یا هنری و غیره) کردن، هنرسنجی کردن، سخن سنجی کردن، نکوهیدن، تنقید کردن، سرکوفت زدن، نکوهشگری کردن، خرده گرفتن

معنی : انتقاد کردن، عیب جویی کردن، نکوهش کردن، نقد ادبی کردن معانی دیگر : انتقاد (ادبی یا هنری و غیره) کردن، هنرسنجی کردن، سخن سنجی کردن، نکوهیدن، تنقید کردن، سرکوفت زدن، نکوهشگری کردن، خرده گرفتن

criticize

criticizing

<hr> معنی : انتقاد، مقاله انتقادی، فن انتقاد <hr> معانی دیگر : (بررسی سنجشگرانه ی هر چیز) سنجشگری، هنرسنجی، نقد

معنی : انتقاد، مقاله انتقادی، فن انتقاد معانی دیگر : (بررسی سنجشگرانه ی هر چیز) سنجشگری، هنرسنجی، نقد

critique

critter

<hr> معنی : صدای کلاغ، صدای غوک یا وزغ، غارغار کردن، چون غوک یا قورباغه صدا کردن <hr> معانی دیگر : (مانند وزغ) غورغور کردن، (مانند کلاغ) قارقار کردن، قات قات کردن، (با صدای عمیق و گرفته حرف زدن) خس خس کردن، خس خس کنان گفتن، (خودمانی) مردن، نفس آخر را کشیدن، (صدای وزغ و کلاغ) قارقار، غورغور، (انسان) خس خس، خرخر، غرغر کردن، غرولند کردن، شکایت کردن، نفوس بد زدن، (حوادث بدی را) پیش بینی کردن، (خودمانی) کشتن، میراندن، صدای غوک یا وزه، صدای کلاه

معنی : صدای کلاغ، صدای غوک یا وزغ، غارغار کردن، چون غوک یا قورباغه صدا کردن معانی دیگر : (مانند وزغ) غورغور کردن، (مانند کلاغ) قارقار کردن، قات قات کردن، (با صدای عمیق و گرفته حرف زدن) خس خس کردن، خس خس کنان گفتن، (خودمانی) مردن، نفس آخر را کشیدن، (صدای وزغ و کلاغ) قارقار، غورغور، (انسان) خس خس، خرخ

croak

<hr> معنی : غار غار کننده، وزغ یا کلاغ <hr> معانی دیگر : (هر جانوری که قارقار یا غورغور می کند) قارقار کن، غورغور کن، انواع ماهیانی که از خود صدایی شبیه قار قار یا قات قات درمی آورند، کسی که مغمومانه حرف می زند، کسی که نفوس بد می زند، کسی که پیش بینی بد می کند، وزه یا کلاه

معنی : غار غار کننده، وزغ یا کلاغ معانی دیگر : (هر جانوری که قارقار یا غورغور می کند) قارقار کن، غورغور کن، انواع ماهیانی که از خود صدایی شبیه قار قار یا قات قات درمی آورند، کسی که مغمومانه حرف می زند، کسی که نفوس بد می زند، کسی که پیش بینی بد می کند، وزه یا کلاه

croaker

<hr> شهروند کشور کروات، کرواتی

شهروند کشور کروات، کرواتی

croat

<hr> کشور کروات (کرواتی) که پایتخت آن شهر زاگرب است

کشور کروات (کرواتی) که پایتخت آن شهر زاگرب است

croatia

<hr> معنی : قلاب دوزی، بامیل سرکج بافتن، قلاب دوزی کردن <hr> معانی دیگر : قلاب بافی کردن یا شدن، (جامه) قلاب بافته

معنی : قلاب دوزی، بامیل سرکج بافتن، قلاب دوزی کردن معانی دیگر : قلاب بافی کردن یا شدن، (جامه) قلاب بافته

crochet

<hr> معنی : خمره، سبو <hr> معانی دیگر : (کوزه یا بستو) سفال، سفالینه، ظرف سفالی، سفال شکسته، پاره سفال (قطعات شکسته ی ظرف سفالی)، (محلی - بیشتر در انگلیس)، دوده، کثافت، رنگی که پارچه ی تازه رنگرزی شده پس می دهد، دوده ای کردن، کثیف کردن، اسب پیر و زهوار دررفته، (شخص یا چیز) زهواردر رفته، لکنته، فرتوت، پیر هاف هافو، قراضه، (خودمانی) بیمار خیالی، (بیمار) نق نقو

معنی : خمره، سبو معانی دیگر : (کوزه یا بستو) سفال، سفالینه، ظرف سفالی، سفال شکسته، پاره سفال (قطعات شکسته ی ظرف سفالی)، (محلی - بیشتر در انگلیس)، دوده، کثافت، رنگی که پارچه ی تازه رنگرزی شده پس می دهد، دوده ای کردن، کثیف کردن، اسب پیر و زهوار دررفته، (شخص یا چیز) زهواردر رفته، لکنته، فرتوت، پیر هاف 

crock

<hr> (نام تجارتی) خوراکپز برقی سفالی (برای آهسته پزی آبگوشت و غیره) (crockpot هم می نویسند)

(نام تجارتی) خوراکپز برقی سفالی (برای آهسته پزی آبگوشت و غیره) (crockpot هم می نویسند)

crock pot

<hr> (امریکا - خودمانی) سیاه مست، مست و خراب، آسیب دیده

(امریکا - خودمانی) سیاه مست، مست و خراب، آسیب دیده

crocked

<hr> معنی : کاسه های سفالی، ظروف گلی، سفالینه، بدل چینی <hr> معانی دیگر : ظروف سفالی، گنجانه های سفالین (کوزه و سبو و بستو و غیره)

معنی : کاسه های سفالی، ظروف گلی، سفالینه، بدل چینی معانی دیگر : ظروف سفالی، گنجانه های سفالین (کوزه و سبو و بستو و غیره)

crockery

<hr> معنی : تمساح، سوسمار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) تمساح، سوسمار (آبی) (زیر تیره ی crocodylinae)، مکرمج، پوست سوسمار

معنی : تمساح، سوسمار معانی دیگر : (جانورشناسی) تمساح، سوسمار (آبی) (زیر تیره ی crocodylinae)، مکرمج، پوست سوسمار

crocodile

<hr> معنی : اشک تمساح، اشک دروغی <hr> معانی دیگر : اشک تمساح (گریه ی دروغین، تظاهر به غم)

معنی : اشک تمساح، اشک دروغی معانی دیگر : اشک تمساح (گریه ی دروغین، تظاهر به غم)

crocodile tears

<hr> وابسته به تمساح، تمساح مانند، سوسمار مانند، (جانورشناسی) وابسته به تمساحیان (راسته ی crocodylia)

وابسته به تمساح، تمساح مانند، سوسمار مانند، (جانورشناسی) وابسته به تمساحیان (راسته ی crocodylia)

crocodilian

<hr> معنی : زعفران <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی سانسکریت - گیاه شناسی) گل زعفران (انواع جنس crocus از خانواده ی iris)، (رنگ) زعفرانی، زرد پرتقالی، طبیب شارلاتان

معنی : زعفران معانی دیگر : (از ریشه ی سانسکریت - گیاه شناسی) گل زعفران (انواع جنس crocus از خانواده ی iris)، (رنگ) زعفرانی، زرد پرتقالی، طبیب شارلاتان

crocus

<hr> کروسوس (پادشاه کشور لیدیا که ثروت افسانه ای داشت)، کراسوس :پادشاه ~کغیهش~

کروسوس (پادشاه کشور لیدیا که ثروت افسانه ای داشت)، کراسوس :پادشاه ~کغیهش~

croesus

<hr> معنی : باغچه، مزرعه، زمین قابل کشت پیوسته بخانه <hr> معانی دیگر : کلبه ی روستایی، (به ویژه در اسکاتلند) مزرعه ی کوچک، پالیز محصور، زمین کشاورزی استیجاری

معنی : باغچه، مزرعه، زمین قابل کشت پیوسته بخانه معانی دیگر : کلبه ی روستایی، (به ویژه در اسکاتلند) مزرعه ی کوچک، پالیز محصور، زمین کشاورزی استیجاری

croft

<hr> (شیرینی سازی) نان شیرینی هلالی شکل، کروسانت

(شیرینی سازی) نان شیرینی هلالی شکل، کروسانت

croissant

<hr> اولیور کرامول (دولتمرد و رهبر انقلابی انگلیسی)

اولیور کرامول (دولتمرد و رهبر انقلابی انگلیسی)

cromwell

<hr> معنی : عجوزه، پیرزن فرتوت <hr> معانی دیگر : (پیرزن زشت) عجوزه، فرتوت

معنی : عجوزه، پیرزن فرتوت معانی دیگر : (پیرزن زشت) عجوزه، فرتوت

crone

<hr> معنی : دوست صمیمی، هم اطاق، رفیق موافق <hr> معانی دیگر : همدم، رفیق جان جانی

معنی : دوست صمیمی، هم اطاق، رفیق موافق معانی دیگر : همدم، رفیق جان جانی

crony

<hr> (به ویژه در کارهای سیاسی و انتصاب) رفیق بازی، پارتی بازی (به سود دوستان)

(به ویژه در کارهای سیاسی و انتصاب) رفیق بازی، پارتی بازی (به سود دوستان)

cronyism

<hr> معنی : کجی، کلاه بردار، عصای سرکج، ادم قلابی، خزپوش، خم کردن، کج کردن <hr> معانی دیگر : (هر چیز خم یا منحنی یا قلاب شکل) قلاب، خمیدگی، انحنا، کژی، (راه و غیره) پیچ، (شبانان و مطران ها) چوبدستی (که یک سرش انحنا دارد)، عصا، (عامیانه) کلاهبردار، کژرفتار، شیاد، متقلب، دزد، نادرست، خم کردن یا شدن، قلابدیس کردن یا شدن، کج کردن یا شدن، چفتیدن، چفریدن، (خودمانی) دزدیدن، بالا کشیدن، کش رفتن

معنی : کجی، کلاه بردار، عصای سرکج، ادم قلابی، خزپوش، خم کردن، کج کردن معانی دیگر : (هر چیز خم یا منحنی یا قلاب شکل) قلاب، خمیدگی، انحنا، کژی، (راه و غیره) پیچ، (شبانان و مطران ها) چوبدستی (که یک سرش انحنا دارد)، عصا، (عامیانه) کلاهبردار، کژرفتار، شیاد، متقلب، دزد، نادرست، خم کردن یا شدن، قلابدیس کرد

crook

<hr> معنی : پیچیده، کج، نا درست، خم، ناراست، چوله <hr> معانی دیگر : قلابدار، دارای کژی یا انحنا، کج و کوله، کج و معوج، کژ، یک وری، شفت، کژمژ، چمچاچ، کلاهبردار، شیاد، متقلب، کژرفتار

معنی : پیچیده، کج، نا درست، خم، ناراست، چوله معانی دیگر : قلابدار، دارای کژی یا انحنا، کج و کوله، کج و معوج، کژ، یک وری، شفت، کژمژ، چمچاچ، کلاهبردار، شیاد، متقلب، کژرفتار

واژه های حرف "c" - جملات نمونه