جملات نمونه

<hr> معنی : تجلیل کردن، بلند کردن، شریف گردانیدن، شرافت دادن <hr> معانی دیگر : شرافتمند کردن، بزرگ منش کردن، وارسته کردن، به رتبه ی اشرافیت رساندن، اشرافی کردن، والامقام کردن، ارجمند کردن

معنی : تجلیل کردن، بلند کردن، شریف گردانیدن، شرافت دادن معانی دیگر : شرافتمند کردن، بزرگ منش کردن، وارسته کردن، به رتبه ی اشرافیت رساندن، اشرافی کردن، والامقام کردن، ارجمند کردن

ennoble

<hr> ترفیع، بلندی، بزرگی

ennoblement

ennobling

<hr> معنی : بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت <hr> معانی دیگر : احساس بیهودگی و پوچی، بی حوصلگی، بی دل و دماغی، (روحی) گرفتگی، زیست بیزاری، پوچی زدگی

معنی : بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت معانی دیگر : احساس بیهودگی و پوچی، بی حوصلگی، بی دل و دماغی، (روحی) گرفتگی، زیست بیزاری، پوچی زدگی

ennui

<hr> رجوع شود به: oenology، شراب شناسی، مبحک شراب شناسی

رجوع شود به: oenology، شراب شناسی، مبحک شراب شناسی

enology

<hr> معنی : شناعت، وقاحت، هنگفتی، شرارت زیاد، تجاوز فاحش <hr> معانی دیگر : (در مورد چیزهای بد) شدت، حدت، زیادی، قباحت، قبح، نکوهیدگی، غیرعادی، عظمت، ستمگری

معنی : شناعت، وقاحت، هنگفتی، شرارت زیاد، تجاوز فاحش معانی دیگر : (در مورد چیزهای بد) شدت، حدت، زیادی، قباحت، قبح، نکوهیدگی، غیرعادی، عظمت، ستمگری

enormity

<hr> معنی : بزرگ، عظیم، عظیم الجثه، هنگفت، یکدنیا <hr> معانی دیگر : (از حد معمول بزرگ تر یا بیشتر یا رفیع تر) کلان، فوق العاده، نهمار، (قدیمی) شنیع، قبیح، بسیار (بد)

معنی : بزرگ، عظیم، عظیم الجثه، هنگفت، یکدنیا معانی دیگر : (از حد معمول بزرگ تر یا بیشتر یا رفیع تر) کلان، فوق العاده، نهمار، (قدیمی) شنیع، قبیح، بسیار (بد)

enormous

<hr> بحدافراط، خیلی زیاد، بغایت

بحدافراط، خیلی زیاد، بغایت

enormously

<hr> معنی : کافی، بسنده، باندازه ء کافی، بقدر کفایت، بس، نسبتا، انقدر، باندازه، باندازه ء کافی <hr> معانی دیگر : به قدر کافی، به حد کفایت، کاملا

معنی : کافی، بسنده، باندازه ء کافی، بقدر کفایت، بس، نسبتا، انقدر، باندازه، باندازه ء کافی معانی دیگر : به قدر کافی، به حد کفایت، کاملا

enough

enough and to spare

<hr> معنی : ادا کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: enunciate، تلفظ کردن، اظهارکردن، اعلام کردن، بیان کردن

معنی : ادا کردن معانی دیگر : رجوع شود به: enunciate، تلفظ کردن، اظهارکردن، اعلام کردن، بیان کردن

enounce

<hr> رجوع شود به: inquire، بازجویی کردن، تحقیق کردن، جویاشدن، سراه گرفتن، جستجوکردن

رجوع شود به: inquire، بازجویی کردن، تحقیق کردن، جویاشدن، سراه گرفتن، جستجوکردن

enquire

enquirer

<hr> معنی : پرس و جو، استفسار <hr> معانی دیگر : پرس و جو، استفسار

معنی : پرس و جو، استفسار معانی دیگر : پرس و جو، استفسار

enquiry

<hr> معنی : خشمگین کردن، عصبانی کردن <hr> معانی دیگر : به خشم آوردن

معنی : خشمگین کردن، عصبانی کردن معانی دیگر : به خشم آوردن

enrage

<hr> معنی : غضبناک <hr> معانی دیگر : (verb transitive) خشمگین کردن، عصبانی کردن

معنی : غضبناک معانی دیگر : (verb transitive) خشمگین کردن، عصبانی کردن

enraged

<hr> مسحور کردن، مجذوب کردن، (با سحر و جادو یا زیبایی) شیفته کردن، واله کردن، بوجداوردن، ازخودبیخودکردن، درحال جذبه انداختن

مسحور کردن، مجذوب کردن، (با سحر و جادو یا زیبایی) شیفته کردن، واله کردن، بوجداوردن، ازخودبیخودکردن، درحال جذبه انداختن

enrapture

enraptured

<hr> معنی : غنی کردن، پرمایهکردن، توانگر کردن، غنیساختن <hr> معانی دیگر : پول دار کردن، ثروتمند کردن، دولتمند کردن، ارزشمند کردن، (ویتامین یا مواد مغذی یا کود و غیره) دادن به، بارور کردن، توانمند کردن

معنی : غنی کردن، پرمایهکردن، توانگر کردن، غنیساختن معانی دیگر : پول دار کردن، ثروتمند کردن، دولتمند کردن، ارزشمند کردن، (ویتامین یا مواد مغذی یا کود و غیره) دادن به، بارور کردن، توانمند کردن

enrich

<hr> (verb transitive) غنی کردن، پرمایه کردن، توانگرکردن

(verb transitive) غنی کردن، پرمایه کردن، توانگرکردن

enriched

<hr> معنی : غنا، غنی سازی، پرمایگی <hr> معانی دیگر : پرمایه کردن

معنی : غنا، غنی سازی، پرمایگی معانی دیگر : پرمایه کردن

enrichment

enrico fermi

<hr> معنی : ثبت نام کردن، عضویت دادن، در فهرست وارد کردن <hr> معانی دیگر : enroll : نامنویسی کردن

معنی : ثبت نام کردن، عضویت دادن، در فهرست وارد کردن معانی دیگر : enroll : نامنویسی کردن

enrol

<hr> معنی : سرباز کردن، نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، عضویت دادن، در فهرست وارد کردن <hr> معانی دیگر : enrol : نامنویسی کردن

معنی : سرباز کردن، نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، عضویت دادن، در فهرست وارد کردن معانی دیگر : enrol : نامنویسی کردن

enroll

enroll or enrol

<hr> عضو، نام نویسی شده، ثبت نام شده

عضو، نام نویسی شده، ثبت نام شده

enrollee

<hr> معنی : نام نویسی، ثبت نام <hr> معانی دیگر : نامنویسی، ثبت نام

معنی : نام نویسی، ثبت نام معانی دیگر : نامنویسی، ثبت نام

enrollment

enrollment or enrolment

<hr> enrol(l)ment اسم نویسى، صورت اسامى، دفتر ثبت <hr> نام نویسی، اسم نویسی، ثبت، دفترثبت

enrol(l)ment اسم نویسى، صورت اسامى، دفتر ثبت نام نویسی، اسم نویسی، ثبت، دفترثبت

enrolment

<hr> (فلسفه) کائن، وجود مجرد، مخفف:، ناوبان دوم، هستی مطلق، جوهر، خلاصه

(فلسفه) کائن، وجود مجرد، مخفف:، ناوبان دوم، هستی مطلق، جوهر، خلاصه

<hr> معنی : پنهان شدن، پوشاندن، پناه دادن، استحکامات ساختن، خودرادرجانپناه جادادن <hr> معانی دیگر : غنودن، آرام گرفتن، (با راحتی) قرار گرفتن، جایگزین شدن، (نادر) پنهان کردن، مستور کردن، (نادر) پناه دادن

معنی : پنهان شدن، پوشاندن، پناه دادن، استحکامات ساختن، خودرادرجانپناه جادادن معانی دیگر : غنودن، آرام گرفتن، (با راحتی) قرار گرفتن، جایگزین شدن، (نادر) پنهان کردن، مستور کردن، (نادر) پناه دادن

ensconce

<hr> معنی : اثرکلی <hr> معانی دیگر : (آنچه که از در نظر گرفتن کلیه ی اجزای چیزی حاصل شود) اثر کلی، مجموع، افزون، گروه، (لباس) دست، (موسیقی) دسته ی نوازندگان، هم خوانان، گروه کر، هم نوازان، سازهای هم نوازان، برنامه ی هنری هم نوازان، دسته ی هنرپیشگان (معمولا به استثنای ستارگان)، گروه بازیگر، یکمرتبه، بطورجمعی، دسته جمعی

معنی : اثرکلی معانی دیگر : (آنچه که از در نظر گرفتن کلیه ی اجزای چیزی حاصل شود) اثر کلی، مجموع، افزون، گروه، (لباس) دست، (موسیقی) دسته ی نوازندگان، هم خوانان، گروه کر، هم نوازان، سازهای هم نوازان، برنامه ی هنری هم نوازان، دسته ی هنرپیشگان (معمولا به استثنای ستارگان)، گروه بازیگر، یکمرتبه، بطورجمعی، 

ensemble

<hr> معنی : تقدیس کردن، در زیارتگاه گذاشتن، ضریح ساختن <hr> معانی دیگر : (مجازی) تجلیل کردن، بزرگ داشتن، ارج نهادن، در داخل ضریح (یا زیارتگاه) قرار دادن، ضریح ساختن مج مقدس وگرامی داشتن

معنی : تقدیس کردن، در زیارتگاه گذاشتن، ضریح ساختن معانی دیگر : (مجازی) تجلیل کردن، بزرگ داشتن، ارج نهادن، در داخل ضریح (یا زیارتگاه) قرار دادن، ضریح ساختن مج مقدس وگرامی داشتن

enshrine

<hr> (verb transitive) در زیارتگاه گذاشتن، تقدیس کردن، ضریح ساختن (مج)مقدس وگرامی داشتن

(verb transitive) در زیارتگاه گذاشتن، تقدیس کردن، ضریح ساختن (مج)مقدس وگرامی داشتن

enshrined

<hr> معنی : پوشیدن، در کفن پیچیدن، کفن کردن، کاملا پنهان کردن <hr> معانی دیگر : (با کفن یا روکش) پوشاندن، پوشاندن

معنی : پوشیدن، در کفن پیچیدن، کفن کردن، کاملا پنهان کردن معانی دیگر : (با کفن یا روکش) پوشاندن، پوشاندن

enshroud

<hr> معنی : شمشیری <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد برگ و غیره ی گیاهان) شمشیرسان، تش غضروف خنجری

معنی : شمشیری معانی دیگر : (به ویژه در مورد برگ و غیره ی گیاهان) شمشیرسان، تش غضروف خنجری

ensiform

<hr> معنی : اشاره، نشان، گروه، دسته، پرچم، علم، ناوبان دوم، پرچمدار، نشان افتخار، نشان رسمی، سربازی که حامل پرچم است <hr> معانی دیگر : نشان (معمولا نشان قدرت یا مرتبه)، درفش، افسر، پرچم (به ویژه پرچم کشور)، بیرق، (سابقا در ارتش انگلیس) پرچم دار، حامل پرچم، علم دار، امر ناوبان دوم، سربازی که حامل پرچم است رنگ ابی کمرنگ

معنی : اشاره، نشان، گروه، دسته، پرچم، علم، ناوبان دوم، پرچمدار، نشان افتخار، نشان رسمی، سربازی که حامل پرچم است معانی دیگر : نشان (معمولا نشان قدرت یا مرتبه)، درفش، افسر، پرچم (به ویژه پرچم کشور)، بیرق، (سابقا در ارتش انگلیس) پرچم دار، حامل پرچم، علم دار، امر ناوبان دوم، سربازی که حامل پرچم است رنگ 

ensign

<hr> معنی : بنده کردن، غلام کردن <hr> معانی دیگر : برده کردن، به بندگی درآوردن، (مجازی) اسیر خود کردن

معنی : بنده کردن، غلام کردن معانی دیگر : برده کردن، به بندگی درآوردن، (مجازی) اسیر خود کردن

enslave

<hr> (verb transitive) بنده کردن، غلام کردن

(verb transitive) بنده کردن، غلام کردن

enslaved

<hr> معنی : اسارت، بردگی، غلامی، بنده سازی <hr> معانی دیگر : بنده سازی، غلامی، اسارت، بردگی

معنی : اسارت، بردگی، غلامی، بنده سازی معانی دیگر : بنده سازی، غلامی، اسارت، بردگی

enslavement

<hr> معنی : بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن <hr> معانی دیگر : در دام افکندن، در بند انداختن، گرفتار کردن، تور زدن، به تله انداختن، snare : بدام انداختن، خشمگین کردن

معنی : بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن معانی دیگر : در دام افکندن، در بند انداختن، گرفتار کردن، تور زدن، به تله انداختن، snare : بدام انداختن، خشمگین کردن

ensnare

<hr> معنی : از دنبال امدن، منتج شدن، از پس امدن، بعد آمدن <hr> معانی دیگر : پی آمدن، پی آوردن، (به دنبال چیزی یا در نتیجه ی چیزی) روی دادن، (قدیمی) تعقیب کردن، دنبال رفتن، بعدامدن

معنی : از دنبال امدن، منتج شدن، از پس امدن، بعد آمدن معانی دیگر : پی آمدن، پی آوردن، (به دنبال چیزی یا در نتیجه ی چیزی) روی دادن، (قدیمی) تعقیب کردن، دنبال رفتن، بعدامدن

ensue

<hr> بعدی، پی آیند، پس آیند

ensuing

<hr> معنی : تضمین کردن، متقاعد کردن، مطمئن ساختن، حتمی کردن، مراقبت کردن در <hr> معانی دیگر : پایندان کردن، اطمینان حاصل کردن، مسلم کردن، بی خطر کردن، (از خطر) حفظ کردن، فراهم کردن، دادن، در اختیار گذاشتن

معنی : تضمین کردن، متقاعد کردن، مطمئن ساختن، حتمی کردن، مراقبت کردن در معانی دیگر : پایندان کردن، اطمینان حاصل کردن، مسلم کردن، بی خطر کردن، (از خطر) حفظ کردن، فراهم کردن، دادن، در اختیار گذاشتن

ensure

<hr> (معماری - قسمتی از سر ستون شامل کتیبه و گلویی) بالاستون، روسوار (ستون)، قسمتی از سر ستون که شامل کتیبه وگلویی است درماشین بخارکشتی قاب اهن محکمی

(معماری - قسمتی از سر ستون شامل کتیبه و گلویی) بالاستون، روسوار (ستون)، قسمتی از سر ستون که شامل کتیبه وگلویی است درماشین بخارکشتی قاب اهن محکمی

entablature

<hr> معنی : موجب شدن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، مستلزم بودن، حمل کردن بر، حبس یا وقف کردن <hr> معانی دیگر : در پی داشتن، (حقوق - ارث را به اشخاص مخصوصی منحصر کردن) انحصار وراثت دادن، (کسان به خصوصی را) وارث خود کردن، حبس کردن مال، حبس مال، وقف مال، انحصار وراثت، فراهم کردن

معنی : موجب شدن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، مستلزم بودن، حمل کردن بر، حبس یا وقف کردن معانی دیگر : در پی داشتن، (حقوق - ارث را به اشخاص مخصوصی منحصر کردن) انحصار وراثت دادن، (کسان به خصوصی را) وارث خود کردن، حبس کردن مال، حبس مال، وقف مال، انحصار وراثت، فراهم کردن

entail

<hr> حبس، وقف، حبس شدگی، وقف شدگی

حبس، وقف، حبس شدگی، وقف شدگی

entailment

<hr> معنی : گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن <hr> معانی دیگر : (در شاخ و برگ یا تور یا ریشه های زیرآبی و غیره) گیرانداختن، (ریسمان و گیسو) گوراندن، آشفتن، درهم پیچاندن، (اشکال و دردسر و غیره) گرفتار کردن، درگیر کردن، دامنگیر کردن، دچار کردن، گریبانگیر شدن، گیج کردن، سردرگم کردن، هاج کردن (هاژ کردن)

معنی : گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن معانی دیگر : (در شاخ و برگ یا تور یا ریشه های زیرآبی و غیره) گیرانداختن، (ریسمان و گیسو) گوراندن، آشفتن، درهم پیچاندن، (اشکال و دردسر و غیره) گرفتار کردن، درگیر کردن، دامنگیر کردن، دچار کردن، گریبانگیر شدن، گیج کردن، سردرگم کردن، هاج کردن (هاژ

واژه های حرف "e" - جملات نمونه