جملات نمونه

<hr> معنی : قیاس کردن، برون یابی کردن، استقراء نمودن <hr> معانی دیگر : نتیجه گیری کردن، (از روی چیزهای دانسته) ندانسته یابی کردن، ندانسته جویی کردن، ملاک قرار دادن، استنتاج کردن، (آمار و ریاضی) برون یافتن، برون پویش کردن، ازروی قرائن و امارات پیش بینی کردن

معنی : قیاس کردن، برون یابی کردن، استقراء نمودن معانی دیگر : نتیجه گیری کردن، (از روی چیزهای دانسته) ندانسته یابی کردن، ندانسته جویی کردن، ملاک قرار دادن، استنتاج کردن، (آمار و ریاضی) برون یافتن، برون پویش کردن، ازروی قرائن و امارات پیش بینی کردن

extrapolate

<hr> معنی : برون یابی <hr> معانی دیگر : برون یابی

معنی : برون یابی معانی دیگر : برون یابی

extrapolation

extras

<hr> معنی : خارج از احساس عادی، ماورای احساس معمولی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) فراحسی، فراسهشی

معنی : خارج از احساس عادی، ماورای احساس معمولی معانی دیگر : (روان شناسی) فراحسی، فراسهشی

extrasensory

extrasensory perception

<hr> (پزشکی - قلب) ضربان ناقص قلب، فزون تنجش، اکستراسیستول، طب اکستراسیستول، ضربان اضافی قلب

(پزشکی - قلب) ضربان ناقص قلب، فزون تنجش، اکستراسیستول، طب اکستراسیستول، ضربان اضافی قلب

extrasystole

<hr> معنی : بیرون از محیط زمین، ماورای عالم خاکی <hr> معانی دیگر : (موجود یا روی دهنده یا آینده از خارج کره ی زمین) فرازمینی، خارج فضایی، فراسپهری، گرزمانی، بیرون از محیط زمین

معنی : بیرون از محیط زمین، ماورای عالم خاکی معانی دیگر : (موجود یا روی دهنده یا آینده از خارج کره ی زمین) فرازمینی، خارج فضایی، فراسپهری، گرزمانی، بیرون از محیط زمین

extraterrestrial

<hr> معنی : خارج الملکتی، خارج مملکتی، واقع در خارج قلمرو داخلی <hr> معانی دیگر : (بیرون از سرحدات یا قلمرو ایالت یا کشور و غیره) برون مرزی، برون کشوری، برون ایالتی

معنی : خارج الملکتی، خارج مملکتی، واقع در خارج قلمرو داخلی معانی دیگر : (بیرون از سرحدات یا قلمرو ایالت یا کشور و غیره) برون مرزی، برون کشوری، برون ایالتی

extraterritorial

<hr> مصونیت از قوانین کشور میزبان (به ویژه در مورد ماموران سیاسی)، مصونیت دیپلماسی، زینهاری (حقوقی یا سیاسی)

مصونیت از قوانین کشور میزبان (به ویژه در مورد ماموران سیاسی)، مصونیت دیپلماسی، زینهاری (حقوقی یا سیاسی)

extraterritoriality

<hr> معنی : خیره سری، زیاده روی، افراط، بی اعتدالی، گزافگری <hr> معانی دیگر : فزون گساری، اسراف، تندروی، فزون روی، گزافکاری، فزونکاری، هرزگساری (extravagancy هم می گویند)، ولخرجی، ریخت و پاش، باد دستی، چیز تجملی

معنی : خیره سری، زیاده روی، افراط، بی اعتدالی، گزافگری معانی دیگر : فزون گساری، اسراف، تندروی، فزون روی، گزافکاری، فزونکاری، هرزگساری (extravagancy هم می گویند)، ولخرجی، ریخت و پاش، باد دستی، چیز تجملی

extravagance

extravagancy

<hr> معنی : غریب، عجیب، گزاف، غیر معقول، گزافگر <hr> معانی دیگر : افراطی، بیشرو، فزون رو، فزونکار، گزافکار، افراط آمیز، پر تجمل، گزافکارانه، هرزگسار(انه)، عاری از تکلف، جلف و پر زرق و برق، مسرف، اسراف آمیز، مسرفانه، باد دست، ولخرج، پر ریخت و پاش، (به طور نامعقول) گران، (در اصل) وابسته به تجاوز یا از حد گذری، وابسته به ولگردی، مفرط

معنی : غریب، عجیب، گزاف، غیر معقول، گزافگر معانی دیگر : افراطی، بیشرو، فزون رو، فزونکار، گزافکار، افراط آمیز، پر تجمل، گزافکارانه، هرزگسار(انه)، عاری از تکلف، جلف و پر زرق و برق، مسرف، اسراف آمیز، مسرفانه، باد دست، ولخرج، پر ریخت و پاش، (به طور نامعقول) گران، (در اصل) وابسته به تجاوز یا از حد گذری، 

extravagant

<hr> بطورنامعقول یاگزاف، بافراط، زیاد، مسرفانه، باگزاف گویی

بطورنامعقول یاگزاف، بافراط، زیاد، مسرفانه، باگزاف گویی

extravagantly

<hr> معنی : گزاف گویی، اغراق، فانتزی، اثر خیالی، اثر یا تصنیف از یک شخصیت خیالی <hr> معانی دیگر : نمایش پر زرق و برق و چشمگیر، اثر یا تصنیف ادبی و موسیقی یا نمایشنامه ازیک شخصیت خیالی

معنی : گزاف گویی، اغراق، فانتزی، اثر خیالی، اثر یا تصنیف از یک شخصیت خیالی معانی دیگر : نمایش پر زرق و برق و چشمگیر، اثر یا تصنیف ادبی و موسیقی یا نمایشنامه ازیک شخصیت خیالی

extravaganza

<hr> معنی : بداخل بافت ریختن، نشست کردن، از مجرای طبیعی بیرون رفتن، از مجرای خود بیرون انداختن <hr> معانی دیگر : (پزشکی - خون را به بافت های اطراف رگ ریختن یا راندن) برون رگی کردن، برون ریزی کردن، به خارج از رگ تراویدن

معنی : بداخل بافت ریختن، نشست کردن، از مجرای طبیعی بیرون رفتن، از مجرای خود بیرون انداختن معانی دیگر : (پزشکی - خون را به بافت های اطراف رگ ریختن یا راندن) برون رگی کردن، برون ریزی کردن، به خارج از رگ تراویدن

extravasate

<hr> (وابسته به فعالیت فضانورد در خارج از سفینه ی فضایی) برون ناوی

(وابسته به فعالیت فضانورد در خارج از سفینه ی فضایی) برون ناوی

extravehicular

extraversion

extravert

extraverted

<hr> معنی : منتها درجه، منتهی، مفرط، بی نهایت، دورترین نقطه، حد اکثر <hr> معانی دیگر : شدید (ترین)، اشد، گزافه، نامعتدل، تند و تیز، حد غایی، بیشترینه، شور، اقصی، دورترین، منتهی الیه، انتها، - ترین، (اندیشه و سیاست و غیره) افراطی، افراط آمیز، گزافکار (انه)، گزافگرای، گزافگرایانه، فزونگرای، فزونگرایانه، شدت، حدت، تندوتیزی، فزونین، بیشینه، غیرعادی، غیر متعارفی، ناروال، (قدیمی) نهایی، پایانی، فرجامی، (ریاضی) فرین، استرین، بنال، بنالی، اکستریم، خیلی زیاد، درمنتهی الیه

معنی : منتها درجه، منتهی، مفرط، بی نهایت، دورترین نقطه، حد اکثر معانی دیگر : شدید (ترین)، اشد، گزافه، نامعتدل، تند و تیز، حد غایی، بیشترینه، شور، اقصی، دورترین، منتهی الیه، انتها، - ترین، (اندیشه و سیاست و غیره) افراطی، افراط آمیز، گزافکار (انه)، گزافگرای، گزافگرایانه، فزونگرای، فزونگرایانه، شدت، حد

extreme

<hr> معنی : خیلی، بشدت، بافراط <hr> معانی دیگر : بشدت، بافراط

معنی : خیلی، بشدت، بافراط معانی دیگر : بشدت، بافراط

extremely

<hr> دو نقطه با دورترین فاصله، دو نقطه ی متقابل، بیشترینه ها

دو نقطه با دورترین فاصله، دو نقطه ی متقابل، بیشترینه ها

extremes

extremes meet

<hr> معنی : افراط گرایی، افراط کاری، فزونگرایی، عقیدهافراطی، احساسات افراطی <hr> معانی دیگر : گزافگویی، افراطی گری، افراطی بودن (به ویژه در امور سیاسی)، پی فراخی

معنی : افراط گرایی، افراط کاری، فزونگرایی، عقیدهافراطی، احساسات افراطی معانی دیگر : گزافگویی، افراطی گری، افراطی بودن (به ویژه در امور سیاسی)، پی فراخی

extremism

<hr> معنی : افراطی، فزونرو، تندرو، افراطی <hr> معانی دیگر : افراط کار

معنی : افراطی، فزونرو، تندرو، افراطی معانی دیگر : افراط کار

extremist

<hr> معنی : سر، شدت، ته، طره، انتها، غایت، نهایت، حد نهایی <hr> معانی دیگر : نهمار، اوج، دورترین، پایان، پایانه، پایانگاه، حداعلی، بالاترین درجه، حداکثر، بیشینه، بیشترین، ضیق، مضیقه، تنگی، (خطر یا نیاز و غیره) شدت، حدت، ـ مبرم، ـ شدید، شور، بحبوحه، گیرودار، وخامت، (معمولا جمع) اعمال شدید، کارهای قاطع، اضطرار، فجایع، فزونکاری، (جمع) دست ها، پاها، دست ها و پاها، (قدیمی) پایان زندگی، مردن

معنی : سر، شدت، ته، طره، انتها، غایت، نهایت، حد نهایی معانی دیگر : نهمار، اوج، دورترین، پایان، پایانه، پایانگاه، حداعلی، بالاترین درجه، حداکثر، بیشینه، بیشترین، ضیق، مضیقه، تنگی، (خطر یا نیاز و غیره) شدت، حدت، ـ مبرم، ـ شدید، شور، بحبوحه، گیرودار، وخامت، (معمولا جمع) اعمال شدید، کارهای قاطع، اضطرار،

extremity

<hr> معنی : رها کردن، ازاد کردن، خلاصی بخشیدن <hr> معانی دیگر : (با: from) درآوردن (از گرفتاری یا خجالت یا اشکال)، رها کردن (از بند و غیره)، خلاص کردن

معنی : رها کردن، ازاد کردن، خلاصی بخشیدن معانی دیگر : (با: from) درآوردن (از گرفتاری یا خجالت یا اشکال)، رها کردن (از بند و غیره)، خلاص کردن

extricate

<hr> معنی : رهایی، ازاد کردن، خلاصی <hr> معانی دیگر : خلاصی، رهایی، ازاد کردن

معنی : رهایی، ازاد کردن، خلاصی معانی دیگر : خلاصی، رهایی، ازاد کردن

extrication

<hr> معنی : فرعی، اتفاقی، خارجی، بیرونی، دارای مبداء خارجی، جزئی <hr> معانی دیگر : غیر اصلی، غیر اساسی، غیر ضروری، نابایسته، نامربوط (در برابر: ذاتی inherent)، (موجود در خارج یا فعال از بیرون به درون) برون به درون، برونی، برونین، صوری، عرضی، رجوع شود به: extraneous، برونزاد، برونچهری، برون خیز (در برابر: درونخیز intrinsic)، ضمیمه، تصادفی، عارضی

معنی : فرعی، اتفاقی، خارجی، بیرونی، دارای مبداء خارجی، جزئی معانی دیگر : غیر اصلی، غیر اساسی، غیر ضروری، نابایسته، نامربوط (در برابر: ذاتی inherent)، (موجود در خارج یا فعال از بیرون به درون) برون به درون، برونی، برونین، صوری، عرضی، رجوع شود به: extraneous، برونزاد، برونچهری، برون خیز (در برابر: درون

extrinsic

<hr> معنی : برون گرایی، رویش برونی، برگشتگی به بیرون، توجه شخص به بیرون از خود <hr> معانی دیگر : (پزشکی) رجوع شود به: exstrophy، extraversion گ

معنی : برون گرایی، رویش برونی، برگشتگی به بیرون، توجه شخص به بیرون از خود معانی دیگر : (پزشکی) رجوع شود به: exstrophy، extraversion گ

extroversion

extroversive

<hr> معنی : برونگرای، دارای رویش برونی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) برونگرا (در برابر: درونگرا introvert)، extravert دارای رویش برونی، شخصی که تمام عقاید وافکارش متوجه بیرون ازخودش است

معنی : برونگرای، دارای رویش برونی معانی دیگر : (روان شناسی) برونگرا (در برابر: درونگرا introvert)، extravert دارای رویش برونی، شخصی که تمام عقاید وافکارش متوجه بیرون ازخودش است

extrovert

<hr> (روان شناسی) برونگرا شده، برونگرا

(روان شناسی) برونگرا شده، برونگرا

extroverted

<hr> معنی : تبعید کردن، دفع کردن، بیرون انداختن، بیرون آمدن، از قالب دراوردن <hr> معانی دیگر : بیرون دادن، (با فشار) خارج کردن، برون افکندن، برون پراندن، برون راندن، برون پریدن، بیرون زدن، ورقلمبیدن، ورقلمباندن، (فلز کاری و پلاستیک سازی - عبور دادن فلز یا پلاستیک داغ از یک سوراخ شکل دار برای ساختن الیاف و سیم و غیره) روزن رانی کردن، (از پرس سیم سازی یا الیاف سازی) گذراندن، رد کردن (از میان حدیده یا قالب) (با: کشیدن یا draw فرق دارد)، با فشار از قالب رد کردن، بیرون امدن

معنی : تبعید کردن، دفع کردن، بیرون انداختن، بیرون آمدن، از قالب دراوردن معانی دیگر : بیرون دادن، (با فشار) خارج کردن، برون افکندن، برون پراندن، برون راندن، برون پریدن، بیرون زدن، ورقلمبیدن، ورقلمباندن، (فلز کاری و پلاستیک سازی - عبور دادن فلز یا پلاستیک داغ از یک سوراخ شکل دار برای ساختن الیاف و سیم

extrude

<hr> معمارى : بیرون اور شیمى : روزن ران

معمارى : بیرون اور شیمى : روزن ران

extruder

<hr> معنی : اخراج، انفصال، بیرون اندازی، بیرونامدگی <hr> معانی دیگر : اخراج، بیرون اندازی، بیرون امدگی، انفصال

معنی : اخراج، انفصال، بیرون اندازی، بیرونامدگی معانی دیگر : اخراج، بیرون اندازی، بیرون امدگی، انفصال

extrusion

<hr> (زمین شناسی) خروجی، برون راندی، بیرون زده، برون پریده، ورقلمبیده، برون رانده، دفع شده، متمایل به بیرون زدن یا ورقلمبیدن، برون راندی extrusive rocks سنگهای برون راندی

(زمین شناسی) خروجی، برون راندی، بیرون زده، برون پریده، ورقلمبیده، برون رانده، دفع شده، متمایل به بیرون زدن یا ورقلمبیدن، برون راندی extrusive rocks سنگهای برون راندی

extrusive

<hr> معنی : غنا، فراوانی، وفور، فزونی، سرک، کثرت، بسیاری، فرط فیض <hr> معانی دیگر : انبوهی، پرپشتی، پر شاخ و برگی، خرمی، شور، سرزندگی، نشاط (exuberancy هم می گویند)، فرط فی­

معنی : غنا، فراوانی، وفور، فزونی، سرک، کثرت، بسیاری، فرط فیض معانی دیگر : انبوهی، پرپشتی، پر شاخ و برگی، خرمی، شور، سرزندگی، نشاط (exuberancy هم می گویند)، فرط فی­

exuberance

<hr> معنی : فراوان، پربرکت، پر پشت <hr> معانی دیگر : پر شاخ و برگ، انبوه، خرم، پربار، پرحاصل، بارآور، شاد و خرم، سالم و سرحال، سرزنده، برومند، (بیش از حد) پیچیده و پر نقش و نگار، پرتصنع و تکلف، فزون آرای، فزون آراسته، بسیار زیاد، شدید، زیاده، گزافکارانه، افراط آمیز، فی­ بخش

معنی : فراوان، پربرکت، پر پشت معانی دیگر : پر شاخ و برگ، انبوه، خرم، پربار، پرحاصل، بارآور، شاد و خرم، سالم و سرحال، سرزنده، برومند، (بیش از حد) پیچیده و پر نقش و نگار، پرتصنع و تکلف، فزون آرای، فزون آراسته، بسیار زیاد، شدید، زیاده، گزافکارانه، افراط آمیز، فی­ بخش

exuberant

<hr> بطور فراوان، بفراوانی، زیاد، بطورفی­ بخش

بطور فراوان، بفراوانی، زیاد، بطورفی­ بخش

exuberantly

<hr> معنی : فراوان بودن، وفور داشتن، بسیار بودن، لبریزبودن، بارور بودن، افاضه شدن <hr> معانی دیگر : (نادر) فراوان بودن، برومند بودن، انبوه بودن

معنی : فراوان بودن، وفور داشتن، بسیار بودن، لبریزبودن، بارور بودن، افاضه شدن معانی دیگر : (نادر) فراوان بودن، برومند بودن، انبوه بودن

exuberate

<hr> معنی : مادهء تراویده، مادهء مترشحه، ترشح التهابی، برون نشست <hr> معانی دیگر : ماده ی تراویده، ماده ی مترشحه، تراوه

معنی : مادهء تراویده، مادهء مترشحه، ترشح التهابی، برون نشست معانی دیگر : ماده ی تراویده، ماده ی مترشحه، تراوه

exudate

<hr> معنی : برون نشست، تراوش <hr> معانی دیگر : ترشح، پشنگ، پراش

معنی : برون نشست، تراوش معانی دیگر : ترشح، پشنگ، پراش

exudation

<hr> معنی : افشاندن، تراوش کردن، بیرون آمدن <hr> معانی دیگر : (از سوراخ یا بریدگی به بیرون تراویدن مثل عرق بدن) تراویدن، ترشح کردن، اشپیختن، تراواندن، (بو) متصاعد کردن، (بو) دادن، فرایاز کردن، ساطع کردن، از خود نشان دادن، بیرون امدن

معنی : افشاندن، تراوش کردن، بیرون آمدن معانی دیگر : (از سوراخ یا بریدگی به بیرون تراویدن مثل عرق بدن) تراویدن، ترشح کردن، اشپیختن، تراواندن، (بو) متصاعد کردن، (بو) دادن، فرایاز کردن، ساطع کردن، از خود نشان دادن، بیرون امدن

exude

<hr> معنی : خوشی کردن، جست وخیزکردن، بوجدوطرب امدن، شادی کردن، وجد کردن <hr> معانی دیگر : (از شادی) در پوست خود نگنجیدن، شورمند شدن، به شور و شعف آمدن

معنی : خوشی کردن، جست وخیزکردن، بوجدوطرب امدن، شادی کردن، وجد کردن معانی دیگر : (از شادی) در پوست خود نگنجیدن، شورمند شدن، به شور و شعف آمدن

exult

<hr> معنی : شاد <hr> معانی دیگر : شاد و سرمست، شورمند، پرشور و شعف، پیروزمند، جست و خیزکننده

معنی : شاد معانی دیگر : شاد و سرمست، شورمند، پرشور و شعف، پیروزمند، جست و خیزکننده

exultant

exultantly

<hr> معنی : شادی، وجد و سرور، شادمانی از فتح و ظفر <hr> معانی دیگر : شور و شعف، شادمانی، وجد، پیروز حالی، پیروزمندی (exultance و exultancy هم می گویند)

معنی : شادی، وجد و سرور، شادمانی از فتح و ظفر معانی دیگر : شور و شعف، شادمانی، وجد، پیروز حالی، پیروزمندی (exultance و exultancy هم می گویند)

واژه های حرف "e" - جملات نمونه