جملات نمونه

<hr> معنی : عصبانیت، غضب، تغیر، ترساندن، اوقات تلخی کردن، قهر کردن، رنجیدن، اماس کردن <hr> معانی دیگر : با گستاخی رفتار کردن، با خشونت و گردن کلفتی رفتار کردن، رنجاندن، آزردن، خشمگین کردن یا شدن، فوت کردن، باد زدن، (در اصل) خود را دمیدن، پف کردن، باد کردن، (مهجور - از شدت غرور) باد کردن، سینه افراشتن، باد به غبغب انداختن، رنجش، دلخوری (شدید)، قهر

معنی : عصبانیت، غضب، تغیر، ترساندن، اوقات تلخی کردن، قهر کردن، رنجیدن، اماس کردن معانی دیگر : با گستاخی رفتار کردن، با خشونت و گردن کلفتی رفتار کردن، رنجاندن، آزردن، خشمگین کردن یا شدن، فوت کردن، باد زدن، (در اصل) خود را دمیدن، پف کردن، باد کردن، (مهجور - از شدت غرور) باد کردن، سینه افراشتن، باد به 

huff

<hr> معنی : ترشرو، عصبانی <hr> معانی دیگر : زودرنج، حساس، huffish ترشرو

معنی : ترشرو، عصبانی معانی دیگر : زودرنج، حساس، huffish ترشرو

huffy

<hr> معنی : محکم گرفتن، در اغوش گرفتن، بغل کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا تنگ و با اشتیاق) بغل کردن، در آغوش گرفتن، در بغل گرفتن، آگوشیدن، دربر گرفتن، (مانند خرس) میان دو دست و بازو فشردن، (اندیشه و ایمان و غیره) با جان و دل پذیرفتن، رها نکردن، (محکم) چسبیدن به، دور نشدن از، در نزدیکی (چیزی) ماندن، در آغوش گیری، بغل گیری، فشار خرس (با دستان و سینه اش)

معنی : محکم گرفتن، در اغوش گرفتن، بغل کردن معانی دیگر : (معمولا تنگ و با اشتیاق) بغل کردن، در آغوش گرفتن، در بغل گرفتن، آگوشیدن، دربر گرفتن، (مانند خرس) میان دو دست و بازو فشردن، (اندیشه و ایمان و غیره) با جان و دل پذیرفتن، رها نکردن، (محکم) چسبیدن به، دور نشدن از، در نزدیکی (چیزی) ماندن، در آغوش گی

<hr> معنی : تنومند، سترگ، عظیم الجثه، کلان، یکدنیا، حجیم، گنده <hr> معانی دیگر : بسیار بزرگ، عظیم، نهمار، گت، ستبر، کنجر، گزاف، بزرگ جثه

معنی : تنومند، سترگ، عظیم الجثه، کلان، یکدنیا، حجیم، گنده معانی دیگر : بسیار بزرگ، عظیم، نهمار، گت، ستبر، کنجر، گزاف، بزرگ جثه

huge

hugely

<hr> بزرگی، کلانی، تنومندی، بزرگی جثه، زیادی

بزرگی، کلانی، تنومندی، بزرگی جثه، زیادی

hugeness

hugh

<hr> لنگستن هیوز (نویسنده ی امریکایی)

لنگستن هیوز (نویسنده ی امریکایی)

hughes

hugo

<hr> معنی : پروتستان فرانسوی <hr> معانی دیگر : (سده های 16 و 17) پرتستان فرانسوی، فرانسوی پروتستان

معنی : پروتستان فرانسوی معانی دیگر : (سده های 16 و 17) پرتستان فرانسوی، فرانسوی پروتستان

huguenot

<hr> (ندا به نشان شگفتی یا پرسش یا تحقیر) ها، هان، چی ؟

(ندا به نشان شگفتی یا پرسش یا تحقیر) ها، هان، چی ؟

<hr> (رقص مردمان هاوایی) هولا (hula-hula هم می گویند)

(رقص مردمان هاوایی) هولا (hula-hula هم می گویند)

hula

<hr> معنی : کشتی، کشتی سنگین و کندرو، بدنه کشتی، لاشه کشتی، تنه کشتی، بزرگ بنظر رسیدن، با سنگینی و رخوت حرکت کردن <hr> معانی دیگر : لاشه ی کشتی، بدنه ی کشتی (از کار افتاده)، ناو لاشه، (لاشه ی هر چیز) بدنه، (جمع) بقایا، (هر چیز بزرگ و بد قواره) کت وکلفت، غول پیکر، نره غول، گل و گنده، یغور، لندهور، کندواله، (معمولا با :up)برجسته و بزرگ شدن، ستبر به نظر رسیدن، غولسان شدن، (دراصل) کشتی (به ویژه کشتی بزرگ و کندرو)، (کشتی که به عنوان زندان به کار برده شود) ناو زندان

معنی : کشتی، کشتی سنگین و کندرو، بدنه کشتی، لاشه کشتی، تنه کشتی، بزرگ بنظر رسیدن، با سنگینی و رخوت حرکت کردن معانی دیگر : لاشه ی کشتی، بدنه ی کشتی (از کار افتاده)، ناو لاشه، (لاشه ی هر چیز) بدنه، (جمع) بقایا، (هر چیز بزرگ و بد قواره) کت وکلفت، غول پیکر، نره غول، گل و گنده، یغور، لندهور، کندواله، (مع

hulk

<hr> معنی : درشت <hr> معانی دیگر : بزرگ و سنگین (معمولا بد قواره)، لندهور، نره غول، کت و کلفت، یغور (hulky هم می گویند)، درشت استخوان

معنی : درشت معانی دیگر : بزرگ و سنگین (معمولا بد قواره)، لندهور، نره غول، کت و کلفت، یغور (hulky هم می گویند)، درشت استخوان

hulking

<hr> معنی : کلبه، قشر، پوست، لاشه کشتی، تنه کشتی، پوست میوه یا بقولات، پوست کندن، ولگردی کردن <hr> معانی دیگر : کوردل هال (وزیر برون مرز - امریکا)، پوست (یا نیام و غیره ی تخم و میوه را) کندن، (پوسته ی خارجی تخم و میوه ی گیاه) سبوس (گندم و غیره)، نیامک، نیام (لوبیا و غیره)، کجی (گردو و غیره)، گریبانه (توت فرنگی و غیره)، کاسه گل، (به طور کلی) پوشش، برونپوش، لفاف، پوشینه، بدنه ی کشتی (سوای دکل ها واتاق های روی عرشه و تجهیزات و غیره)، ناوتن (تنه ی هواپیمای آب نشین یا وسایل نقلیه ی خشکی - آبی و غیره که آب در آن رخنه نمی کند)، تنه (تانک و هواناو و غیره)، شهر هال (در انگلستان)، خانه رعیتی

معنی : کلبه، قشر، پوست، لاشه کشتی، تنه کشتی، پوست میوه یا بقولات، پوست کندن، ولگردی کردن معانی دیگر : کوردل هال (وزیر برون مرز - امریکا)، پوست (یا نیام و غیره ی تخم و میوه را) کندن، (پوسته ی خارجی تخم و میوه ی گیاه) سبوس (گندم و غیره)، نیامک، نیام (لوبیا و غیره)، کجی (گردو و غیره)، گریبانه (توت فرنگ

hull

<hr> معنی : اشفتگی، هیاهو، سر و صدا، شلوغ، همهمه، غریو <hr> معانی دیگر : جنجال، غوغا، خروش، شلوه

معنی : اشفتگی، هیاهو، سر و صدا، شلوغ، همهمه، غریو معانی دیگر : جنجال، غوغا، خروش، شلوه

hullabaloo

<hr> معنی : سلام <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hello، hello سلام

معنی : سلام معانی دیگر : رجوع شود به: hello، hello سلام

hullo

<hr> معنی : صدا کردن، فریب دادن، وزوز کردن، زمزمه کردن، همهمه کردن، در فعالیت بودن <hr> معانی دیگر : (صدای مداوم و نجوا مانند ایجاد کردن) وز وز کردن، فرفر کردن، دندنه کردن، (با دهان بسته صدا ایجاد کردن) زمزمه کردن، زیر لبی گفتن، (سر و صدای در هم و مداوم ایجاد کردن) همهمه کردن، هیاهو کردن، (عامیانه) پر جنب و جوش بودن، رونق داشتن، وز وز، صدای مداوم و آرام، من من، رجوع شود به: hem، صدا کردن مثل فرفره

معنی : صدا کردن، فریب دادن، وزوز کردن، زمزمه کردن، همهمه کردن، در فعالیت بودن معانی دیگر : (صدای مداوم و نجوا مانند ایجاد کردن) وز وز کردن، فرفر کردن، دندنه کردن، (با دهان بسته صدا ایجاد کردن) زمزمه کردن، زیر لبی گفتن، (سر و صدای در هم و مداوم ایجاد کردن) همهمه کردن، هیاهو کردن، (عامیانه) پر جنب و ج

<hr> معنی : شخص، انسانی، وابسته بانسان، دارای خوی انسانی <hr> معانی دیگر : وابسته به نژاد بشر (گونه ی homo sapiens)، آدمیزادی، بشری، انسی، وابسته به یا توسط انسان ها، (دارای ویژگی های انسانی مانند حسادت یا شجاعت و غیره)، بامهربانی، با انسانیت، آدمی (بیشتر به صورت human being به کار می رود)

معنی : شخص، انسانی، وابسته بانسان، دارای خوی انسانی معانی دیگر : وابسته به نژاد بشر (گونه ی homo sapiens)، آدمیزادی، بشری، انسی، وابسته به یا توسط انسان ها، (دارای ویژگی های انسانی مانند حسادت یا شجاعت و غیره)، بامهربانی، با انسانیت، آدمی (بیشتر به صورت human being به کار می رود)

human

human being

human genome project

human immunodeficiency virus

<hr> خصلت بشری، طبیعت انسان، طبع انسانی

خصلت بشری، طبیعت انسان، طبع انسانی

human nature

human race

<hr> منابع انسانی، توانداری های انسانی

منابع انسانی، توانداری های انسانی

human resources

human rights

<hr> معنی : خلیق، مهربان، بامروت، رحیم، تهذیبی، باشفقت <hr> معانی دیگر : (دارای ویژگی های خوب انسانی) انسانی، مردمی خو، بخشنده، دل نرم، با انسانیت، مهرآمیز، متمدن کننده، تزکیه انگیز، آدم ساز، ادب آموز، ادبگر، فرهیخت گر، نیکساز، منزه کننده

معنی : خلیق، مهربان، بامروت، رحیم، تهذیبی، باشفقت معانی دیگر : (دارای ویژگی های خوب انسانی) انسانی، مردمی خو، بخشنده، دل نرم، با انسانیت، مهرآمیز، متمدن کننده، تزکیه انگیز، آدم ساز، ادب آموز، ادبگر، فرهیخت گر، نیکساز، منزه کننده

humane

<hr> ازروی انسانیت، از روی مروت، چنانکه شایسته خوی انسانی باشد

ازروی انسانیت، از روی مروت، چنانکه شایسته خوی انسانی باشد

humanely

<hr> معنی : نوع دوستی، مروت، مردمی، انسانگرایی، علوم انسانی، ادبیات و فرهنگ، فلسفه همنوع دوستی <hr> معانی دیگر : انسانیت، نهاد بشری، ویژگی های انسانی، مردم خویی، مردم نهاد، (این اندیشه: بشر بدون اتکا به ماوراالطبیعه هم می تواند به سعادت واقعی برسد) انسان گرایی، اصالت بشر، انسان مداری، (آموزش)مطالعه ی علوم انسانی، دلبستگی به مسائل مربوط بنوع بشر

معنی : نوع دوستی، مروت، مردمی، انسانگرایی، علوم انسانی، ادبیات و فرهنگ، فلسفه همنوع دوستی معانی دیگر : انسانیت، نهاد بشری، ویژگی های انسانی، مردم خویی، مردم نهاد، (این اندیشه: بشر بدون اتکا به ماوراالطبیعه هم می تواند به سعادت واقعی برسد) انسان گرایی، اصالت بشر، انسان مداری، (آموزش)مطالعه ی علوم انس

humanism

<hr> (با h بزرگ) انسان گرای، معتقد به اصالت وکفایت انسان، انسان مدار، اهل مطالعه علوم انسانی، (اواخر قرون وسطی در اروپا) اومانیست، مردمی گرای، وابسته به انسان گرایی، دانشجوی رشته انسانیت، دانشجوی ادب نفس

(با h بزرگ) انسان گرای، معتقد به اصالت وکفایت انسان، انسان مدار، اهل مطالعه علوم انسانی، (اواخر قرون وسطی در اروپا) اومانیست، مردمی گرای، وابسته به انسان گرایی، دانشجوی رشته انسانیت، دانشجوی ادب نفس

humanist

<hr> وابسته به تحصیل ادبیات و اثار باستانی یونان و رم مبنی برانسانیت

وابسته به تحصیل ادبیات و اثار باستانی یونان و رم مبنی برانسانیت

humanistic

<hr> معنی : بشر دوست، نوع پرست، وابسته به بشردوستی <hr> معانی دیگر : انسان دوست، نوع دوست، مردم دوست، انسان دوستانه، نوع دوستانه، کسی که نوع پرستی را کیش خود میداند

معنی : بشر دوست، نوع پرست، وابسته به بشردوستی معانی دیگر : انسان دوست، نوع دوست، مردم دوست، انسان دوستانه، نوع دوستانه، کسی که نوع پرستی را کیش خود میداند

humanitarian

<hr> معنی : بشر دوستی <hr> معانی دیگر : انسان دوستی، نوع پرستی، مردم دوستی، فلسفه همنوع دوستی

معنی : بشر دوستی معانی دیگر : انسان دوستی، نوع پرستی، مردم دوستی، فلسفه همنوع دوستی

humanitarianism

<hr> معنی : انسانیت، علوم انسانی، عواطف بشری

معنی : انسانیت، علوم انسانی، عواطف بشری

humanities

<hr> معنی : مروت، بشریت، نوع بشر <hr> معانی دیگر : ویژگی های خوب انسانی، محسنات بشر، نژاد بشر، انسان، آدم، آدمیزاد، آدمیزاده، انسانیت، مردمی، رادمردی، نهاد بشری، خوی انسانی

معنی : مروت، بشریت، نوع بشر معانی دیگر : ویژگی های خوب انسانی، محسنات بشر، نژاد بشر، انسان، آدم، آدمیزاد، آدمیزاده، انسانیت، مردمی، رادمردی، نهاد بشری، خوی انسانی

humanity

<hr> معنی : انسان پروری، مردمی سازی، متمدن سازی <hr> معانی دیگر : مردمی سازی، انسان پروری، متمدن سازی

معنی : انسان پروری، مردمی سازی، متمدن سازی معانی دیگر : مردمی سازی، انسان پروری، متمدن سازی

humanization

<hr> معنی : نرم کردن، انسانی کردن، انسان شدن، واجد صفات انسانی شدن، با مروت کردن <hr> معانی دیگر : انسان کردن، دارای ویژگی های انسانی کردن، آدم نما کردن، متمدن کردن، مردمی کردن، ادب مند کردن، راد کردن، نیک نهاد کردن

معنی : نرم کردن، انسانی کردن، انسان شدن، واجد صفات انسانی شدن، با مروت کردن معانی دیگر : انسان کردن، دارای ویژگی های انسانی کردن، آدم نما کردن، متمدن کردن، مردمی کردن، ادب مند کردن، راد کردن، نیک نهاد کردن

humanize

<hr> معنی : بشریت، نوع بشر، نوع انسان، نژاد انسان <hr> معانی دیگر : مردم، انسان(ها)، بشر، آدمیزاد، نوع بشر، جنس ادمی

معنی : بشریت، نوع بشر، نوع انسان، نژاد انسان معانی دیگر : مردم، انسان(ها)، بشر، آدمیزاد، نوع بشر، جنس ادمی

humankind

humanlike

<hr> معنی : مثل انسان، بطور انسانی <hr> معانی دیگر : در قدرت انسان، در اختیار بشر، برای انسان، به روش انسانی، آدم وار

معنی : مثل انسان، بطور انسانی معانی دیگر : در قدرت انسان، در اختیار بشر، برای انسان، به روش انسانی، آدم وار

humanly

<hr> انسانیت، حالت انسانیت

humanness

<hr> معنی : شبیه انسان <hr> معانی دیگر : انسانواره (به ویژه نیاکان بسیار پیشین انسان)

معنی : شبیه انسان معانی دیگر : انسانواره (به ویژه نیاکان بسیار پیشین انسان)

humanoid

humans

<hr> نمک الی یامعدنی اسید هومیک humic

نمک الی یامعدنی اسید هومیک humic

humate

<hr> معنی : پست، فروتن، خاضع، محقر، زبون، خاکی، خاشع، بدون ارتفاع، شکسته نفسی کردن، پست کردن <hr> معانی دیگر : متواضع، افتاده، خاکسار، مفلوک، فروتنانه، حقیرانه، بی آلایش، ساده و بی ریا، کم مدعا، فروتن کردن، (رتبه یا مقام و غیره) پست کردن، خوار کردن، افتاده کردن، زبون کردن، زار، پژوم، بی نوا، فروتنی کردن

معنی : پست، فروتن، خاضع، محقر، زبون، خاکی، خاشع، بدون ارتفاع، شکسته نفسی کردن، پست کردن معانی دیگر : متواضع، افتاده، خاکسار، مفلوک، فروتنانه، حقیرانه، بی آلایش، ساده و بی ریا، کم مدعا، فروتن کردن، (رتبه یا مقام و غیره) پست کردن، خوار کردن، افتاده کردن، زبون کردن، زار، پژوم، بی نوا، فروتنی کردن

humble

humbled

<hr> معنی : سرافکندگی، فروتنی، خشوع <hr> معانی دیگر : پستی

معنی : سرافکندگی، فروتنی، خشوع معانی دیگر : پستی

humbleness

<hr> معنی : ساده <hr> معانی دیگر : فروتنانه، از روی فروتنی باافتادگی، ازروی شکسته نفسی، متواضع

معنی : ساده معانی دیگر : فروتنانه، از روی فروتنی باافتادگی، ازروی شکسته نفسی، متواضع

واژه های حرف "h" - جملات نمونه