جملات نمونه

<hr> معنی : غلط، نا درست <hr> معانی دیگر : بی دقت، ناصحیح، خطا، لغزش، دارای اشتباه، غیر دقیق

معنی : غلط، نا درست معانی دیگر : بی دقت، ناصحیح، خطا، لغزش، دارای اشتباه، غیر دقیق

inaccurate

<hr> بطور نادرست، نه ازروی دقت، بطورغلط

بطور نادرست، نه ازروی دقت، بطورغلط

inaccurately

<hr> معنی : رکود، بیهودگی، بی حرکتی، تنبلی، ناکنش، بی اثری، بی حالی، بی کاری <hr> معانی دیگر : ناکنشوری، عدم فعالیت، کاهلی، ناکنایی، بدون فعالیت، سستی، سکون، فعال، در حال کار، در حال عمل

معنی : رکود، بیهودگی، بی حرکتی، تنبلی، ناکنش، بی اثری، بی حالی، بی کاری معانی دیگر : ناکنشوری، عدم فعالیت، کاهلی، ناکنایی، بدون فعالیت، سستی، سکون، فعال، در حال کار، در حال عمل

inaction

<hr> معنی : سست کردن، غیر فعال کردن، ناکنش ور ساختن، بی کار کردن <hr> معانی دیگر : (زیست شیمی) ناکنا کردن، نابیماری زا کردن، ناکنشور کردن، از کار انداختن، عقیم کردن، بی اثر کردن، (ارتش) از رده خارج کردن، بلا استفاده کردن، نابسیج کردن

معنی : سست کردن، غیر فعال کردن، ناکنش ور ساختن، بی کار کردن معانی دیگر : (زیست شیمی) ناکنا کردن، نابیماری زا کردن، ناکنشور کردن، از کار انداختن، عقیم کردن، بی اثر کردن، (ارتش) از رده خارج کردن، بلا استفاده کردن، نابسیج کردن

inactivate

inactivated

inactivation

<hr> معنی : سست، تنبل، بی کاره، بی اثر، بی جنبش، غیر فعال، بدون فعالیت، کساد، ناکنش ور، بی حال <hr> معانی دیگر : خوابیده، ساکن، بلاحرکت، بی جنب وجوش، ناکنا، بلااستعمال، کنارگذاشته، بلااستفاده، (ارتش) خارج از رده، نابسیج، خنثی

معنی : سست، تنبل، بی کاره، بی اثر، بی جنبش، غیر فعال، بدون فعالیت، کساد، ناکنش ور، بی حال معانی دیگر : خوابیده، ساکن، بلاحرکت، بی جنب وجوش، ناکنا، بلااستعمال، کنارگذاشته، بلااستفاده، (ارتش) خارج از رده، نابسیج، خنثی

inactive

<hr> معنی : سستی، سکون، رکود، عدم فعالیت <hr> معانی دیگر : رکود، عدم فعالیت

معنی : سستی، سکون، رکود، عدم فعالیت معانی دیگر : رکود، عدم فعالیت

inactivity

<hr> معنی : نا مناسبی، نارسایی، بی کفایتی، نابسندگی، عدم تکافو <hr> معانی دیگر : عدم کفایت، نابسندیدگی، کمبود، کمداشت، ناکافی بودن

معنی : نا مناسبی، نارسایی، بی کفایتی، نابسندگی، عدم تکافو معانی دیگر : عدم کفایت، نابسندیدگی، کمبود، کمداشت، ناکافی بودن

inadequacy

<hr> معنی : نامساعد، نابسنده، غیر کافی <hr> معانی دیگر : ناکافی، کم، بی صلاحیت، بی لیاقت، ناشایسته

معنی : نامساعد، نابسنده، غیر کافی معانی دیگر : ناکافی، کم، بی صلاحیت، بی لیاقت، ناشایسته

inadequate

<hr> بطور نامناسب، ازروی بی کفایتی، بطور غیر کافی

بطور نامناسب، ازروی بی کفایتی، بطور غیر کافی

inadequately

inadequateness

<hr> معنی : ناپسندیده، ناروا، غیر جایز، تصدیق نکردنی <hr> معانی دیگر : ناپذیرفتنی، قبول ناپذیر، اذعان ناپذیر، بی اعتبار، غیر قابل قبول

معنی : ناپسندیده، ناروا، غیر جایز، تصدیق نکردنی معانی دیگر : ناپذیرفتنی، قبول ناپذیر، اذعان ناپذیر، بی اعتبار، غیر قابل قبول

inadmissible

<hr> معنی : سهو، سرسری، غفلت، بی ملاحظگی، بی توجهی، عدمتوبه، ندانستگی، عدمتعمد <hr> معانی دیگر : خطا، اشتباه، بی توجهی (inadvertency هم می گویند)، عمد، ناخودآگاهی، ناخواستگی، بی خواستی، غیرعمدی

معنی : سهو، سرسری، غفلت، بی ملاحظگی، بی توجهی، عدمتوبه، ندانستگی، عدمتعمد معانی دیگر : خطا، اشتباه، بی توجهی (inadvertency هم می گویند)، عمد، ناخودآگاهی، ناخواستگی، بی خواستی، غیرعمدی

inadvertence

<hr> معنی : غیر عمدی <hr> معانی دیگر : ندانسته، ناخواسته، بی خواست، سهو

معنی : غیر عمدی معانی دیگر : ندانسته، ناخواسته، بی خواست، سهو

inadvertent

inadvertently

<hr> معنی : مضر، ناروا، دور از صلاح، غیر مقتضی، بی صرفه <hr> معانی دیگر : غیرمصلحت، غیرصلاح، نابایست، دور از مصلحت، مخالف

معنی : مضر، ناروا، دور از صلاح، غیر مقتضی، بی صرفه معانی دیگر : غیرمصلحت، غیرصلاح، نابایست، دور از مصلحت، مخالف

inadvisable

<hr> معنی : لایتجزا، محرومنشدنی <hr> معانی دیگر : سلب نشدنی، لاینفک، انتقال ناپذیر، بیع ناپذیر

معنی : لایتجزا، محرومنشدنی معانی دیگر : سلب نشدنی، لاینفک، انتقال ناپذیر، بیع ناپذیر

inalienable

<hr> معنی : تغییر ناپذیر، ثابت <hr> معانی دیگر : دگرگونی ناپذیر

معنی : تغییر ناپذیر، ثابت معانی دیگر : دگرگونی ناپذیر

inalterable

<hr> معنی : معشوقه، زن عاشق، دلداده <hr> معانی دیگر : دلدار، شیفته

معنی : معشوقه، زن عاشق، دلداده معانی دیگر : دلدار، شیفته

inamorata

inamorato

<hr> معنی : پوچ، چرند، تهی، احمق، بی مغز <hr> معانی دیگر : بی معنی، بی چم، احمقانه، خالی، فضای نامحدود

معنی : پوچ، چرند، تهی، احمق، بی مغز معانی دیگر : بی معنی، بی چم، احمقانه، خالی، فضای نامحدود

inane

<hr> بطور پوچیا بی معنی، بیهوده وار

بطور پوچیا بی معنی، بیهوده وار

inanely

<hr> معنی : بی جان، غیر ذیروح <hr> معانی دیگر : غیر ذی حیات، نازنده، ناجاندار، روح دادن، انگیختن

معنی : بی جان، غیر ذیروح معانی دیگر : غیر ذی حیات، نازنده، ناجاندار، روح دادن، انگیختن

inanimate

<hr> معنی : جنبش، تحریک، انگیزش، بی روحی، بی جانی، جمود <hr> معانی دیگر : تهی بودن، خالی بودن، فرسودگی (حاکی از کم خوراکی یا بدی گوارش)، نحیفی، مردگی، سرزندگی، الهام

معنی : جنبش، تحریک، انگیزش، بی روحی، بی جانی، جمود معانی دیگر : تهی بودن، خالی بودن، فرسودگی (حاکی از کم خوراکی یا بدی گوارش)، نحیفی، مردگی، سرزندگی، الهام

inanition

<hr> معنی : پوچی، کار بیهوده، بیهودگی، بطالت، بی مغزی <hr> معانی دیگر : بی چمی، چرندی

معنی : پوچی، کار بیهوده، بیهودگی، بطالت، بی مغزی معانی دیگر : بی چمی، چرندی

inanity

<hr> عدم قابلیت اجرا، عملى نبودن، عدم تناسب یا تطبیق

عدم قابلیت اجرا، عملى نبودن، عدم تناسب یا تطبیق

inapplicability

<hr> معنی : ناجور، نا مناسب، غیر قابل اجرا، غیر قابل اطلاق، تطبیق نکردنی، غیر مشمول <hr> معانی دیگر : ناوارد، بی ارتباط، غیرقابل انطباق

معنی : ناجور، نا مناسب، غیر قابل اجرا، غیر قابل اطلاق، تطبیق نکردنی، غیر مشمول معانی دیگر : ناوارد، بی ارتباط، غیرقابل انطباق

inapplicable

<hr> معنی : جزئی، ناچیز، غیر محسوس، نامریی، بی بها، غیر قابل ارزیابی، غیرقابل تقدیر <hr> معانی دیگر : صرفنظر کردنی، نامحسوس

معنی : جزئی، ناچیز، غیر محسوس، نامریی، بی بها، غیر قابل ارزیابی، غیرقابل تقدیر معانی دیگر : صرفنظر کردنی، نامحسوس

inappreciable

<hr> معنی : بی مورد، ناجور، نا مناسب، بی موقع، بی جا، غیر مقتضی <hr> معانی دیگر : ناشایست، ناشایسته، نابرازنده

معنی : بی مورد، ناجور، نا مناسب، بی موقع، بی جا، غیر مقتضی معانی دیگر : ناشایست، ناشایسته، نابرازنده

inappropriate

inappropriately

<hr> عدم اقتضا، بی مناسبتی

inappropriateness

<hr> معنی : بی مهارت، نا شایسته، نا مناسب، بی جا، بی استعداد <hr> معانی دیگر : نابجا، بی موقع، بی عرضه، ناشی، دیرآموز

معنی : بی مهارت، نا شایسته، نا مناسب، بی جا، بی استعداد معانی دیگر : نابجا، بی موقع، بی عرضه، ناشی، دیرآموز

inapt

inarguable

<hr> معنی : غیر ملفوظ، بی بند، درست ادا نشده، وابسته به بی مفصلان، بی مفصل <hr> معانی دیگر : (سخن) نامفهوم، ناشمرده، نامشخص، غیرلفظی، غیرزبانی، ناگویا، فاقد قدرت بیان، لال، خاموش، گنگ، بیان نشدنی

معنی : غیر ملفوظ، بی بند، درست ادا نشده، وابسته به بی مفصلان، بی مفصل معانی دیگر : (سخن) نامفهوم، ناشمرده، نامشخص، غیرلفظی، غیرزبانی، ناگویا، فاقد قدرت بیان، لال، خاموش، گنگ، بیان نشدنی

inarticulate

<hr> معنی : ساده، فطری <hr> معانی دیگر : (نادر)، غیرمصنوعی، ناساختگی، طبیعی، بی مهارت، ناشی، نساخته، غیر صنعتی، زشت، سرراست

معنی : ساده، فطری معانی دیگر : (نادر)، غیرمصنوعی، ناساختگی، طبیعی، بی مهارت، ناشی، نساخته، غیر صنعتی، زشت، سرراست

inartificial

<hr> معنی : بی هنر، غیر هنری، فاقد اصول هنری <hr> معانی دیگر : ناوابسته به هنر

معنی : بی هنر، غیر هنری، فاقد اصول هنری معانی دیگر : ناوابسته به هنر

inartistic

<hr> دراینصورت، نظر به، ازانجاکه، چونکه

دراینصورت، نظر به، ازانجاکه، چونکه

inasmuch

<hr> معنی : از انجاییکه، بدرجهای که، تا انجاییکه <hr> معانی دیگر : نظر به اینکه، چون، زیرا

معنی : از انجاییکه، بدرجهای که، تا انجاییکه معانی دیگر : نظر به اینکه، چون، زیرا

inasmuch as

<hr> معنی : عدمتوجه، بی اعتنایی، بی توجهی، بی اعتنا بودن <hr> معانی دیگر : قصور، محل نگذاشتن

معنی : عدمتوجه، بی اعتنایی، بی توجهی، بی اعتنا بودن معانی دیگر : قصور، محل نگذاشتن

inattention

<hr> معنی : بی دقت، غافل، بی توجه، بی اعتنا <hr> معانی دیگر : سربه هوا، فراموشکار

معنی : بی دقت، غافل، بی توجه، بی اعتنا معانی دیگر : سربه هوا، فراموشکار

inattentive

<hr> بی توجهی، بی اعتنائی

inattentiveness

<hr> معنی : غیر قابل شنیدن، غیر مسموع، غیر قابل شنوایی، نارسا، شنیده نشده <hr> معانی دیگر : ناشنودنی، نشنودنی، (صدا) یواش

معنی : غیر قابل شنیدن، غیر مسموع، غیر قابل شنوایی، نارسا، شنیده نشده معانی دیگر : ناشنودنی، نشنودنی، (صدا) یواش

inaudible

<hr> بطور غیرمسموع یا نارسا

بطور غیرمسموع یا نارسا

inaudibly

<hr> معنی : سخنرانی افتتاحی، افتتاحی، گشایشی <hr> معانی دیگر : وابسته به گشایش، افتتاحیه، آغازین، ابتدایی

معنی : سخنرانی افتتاحی، افتتاحی، گشایشی معانی دیگر : وابسته به گشایش، افتتاحیه، آغازین، ابتدایی

inaugural

inaugural address

<hr> معنی : گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن <hr> معانی دیگر : گشایش کردن، آغاز کردن، شروع کردن، سرآغاز بودن، (طی مراسم رسمی به شغلی) منصوب کردن، گماردن

معنی : گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن معانی دیگر : گشایش کردن، آغاز کردن، شروع کردن، سرآغاز بودن، (طی مراسم رسمی به شغلی) منصوب کردن، گماردن

inaugurate

<hr> معنی : گشایش، افتتاح <hr> معانی دیگر : افتتاح، گشایش

معنی : گشایش، افتتاح معانی دیگر : افتتاح، گشایش

واژه های حرف "i" - جملات نمونه