جملات نمونه

<hr> (ساعت) عقربه ی دقیقه شمار، عقربه دقیقه شمار ساعت

(ساعت) عقربه ی دقیقه شمار، عقربه دقیقه شمار ساعت

minute hand

<hr> هر دقیقه، دقیقه به دقیقه، به قطعات بسیار کوچک، به تکه های ریز، دقیقه بدقیقه، هروقتی، هر دقیقه ای

هر دقیقه، دقیقه به دقیقه، به قطعات بسیار کوچک، به تکه های ریز، دقیقه بدقیقه، هروقتی، هر دقیقه ای

minutely

<hr> (جنگ های استقلال امریکا) داوطلبانی که تعهد می کردند ظرف یک دقیقه پس از فراخوانی آماده ی حرکت باشند، در انقلاب امریکا داوطلبانی که متعهد بودند بمح­احضار حاضر بخدمت نظام شوند

(جنگ های استقلال امریکا) داوطلبانی که تعهد می کردند ظرف یک دقیقه پس از فراخوانی آماده ی حرکت باشند، در انقلاب امریکا داوطلبانی که متعهد بودند بمح­احضار حاضر بخدمت نظام شوند

minuteman

<hr> دقت، موشکافی، ریزی، خردی، ناچیزی

دقت، موشکافی، ریزی، خردی، ناچیزی

minuteness

<hr> معنی : صورت جلسه <hr> معانی دیگر : خلاصه مذاکرات

معنی : صورت جلسه معانی دیگر : خلاصه مذاکرات

minutes

minutia

<hr> معنی : زن هرزه، زن هر جایی، دختر گستاخ <hr> معانی دیگر : (دختر یا زن جوان) جسور، گستاخ، پررو، دختر گستا، سگ دست اموز

معنی : زن هرزه، زن هر جایی، دختر گستاخ معانی دیگر : (دختر یا زن جوان) جسور، گستاخ، پررو، دختر گستا، سگ دست اموز

minx

<hr> معنی : وابسته به دوره سوم <hr> معانی دیگر : (دیرین شناسی) میوسن (چهارمین دوره از دوران سنوزوئیک cenozoic)، miocenic ز، وابسته به دوره سوم tertiary

معنی : وابسته به دوره سوم معانی دیگر : (دیرین شناسی) میوسن (چهارمین دوره از دوران سنوزوئیک cenozoic)، miocenic ز، وابسته به دوره سوم tertiary

miocene

<hr> (زیست شناسی) تنگ شدن مردمک چشم، هم کشی مردمک

(زیست شناسی) تنگ شدن مردمک چشم، هم کشی مردمک

miosis

<hr> معنی : معجزه، اعجاز، خرق عادت، واقعه شگفتانگیز، چیز عجیب <hr> معانی دیگر : فرجود، کارشگفت انگیز، رویداد معجزه آسا

معنی : معجزه، اعجاز، خرق عادت، واقعه شگفتانگیز، چیز عجیب معانی دیگر : فرجود، کارشگفت انگیز، رویداد معجزه آسا

miracle

<hr> معنی : معجزه اسا <hr> معانی دیگر : معجزه آسا، اعجازی، وراالطبیعه، شگفت انگیز، اعجاب آور

معنی : معجزه اسا معانی دیگر : معجزه آسا، اعجازی، وراالطبیعه، شگفت انگیز، اعجاب آور

miraculous

<hr> بطور معجزنشان، بطور شگفت آمیز، بطور حیرت انگیز، معجزه وار

بطور معجزنشان، بطور شگفت آمیز، بطور حیرت انگیز، معجزه وار

miraculously

<hr> معنی : وهم، سراب، کوراب، نقش بر اب، امر خیالی <hr> معانی دیگر : گوراب، هر چیز گول زننده، خیال واهی

معنی : وهم، سراب، کوراب، نقش بر اب، امر خیالی معانی دیگر : گوراب، هر چیز گول زننده، خیال واهی

mirage

<hr> معنی : گرفتاری، باتلاق، باطلاق، کثافت، لجن، گل وشل، در منجلاب فرو بردن، در گل فرو بردن یا رفتن <hr> معانی دیگر : گل و لای، در باتلاق فروکردن یا رفتن یا گیر کردن، گل آلود کردن، چرکین کردن، گل پاشی کردن، زمین سست وتر، مرداب

معنی : گرفتاری، باتلاق، باطلاق، کثافت، لجن، گل وشل، در منجلاب فرو بردن، در گل فرو بردن یا رفتن معانی دیگر : گل و لای، در باتلاق فروکردن یا رفتن یا گیر کردن، گل آلود کردن، چرکین کردن، گل پاشی کردن، زمین سست وتر، مرداب

mire

<hr> خوان میرو (نقاش اسپانیایی)

خوان میرو (نقاش اسپانیایی)

miro

<hr> معنی : ایینه، اینه، در اینه منعکس ساختن، بازتاب کردن، منعکس کردن <hr> معانی دیگر : آینه، آیینه، (هر چیز آینه مانند) بازتابگر، وافرست، انعکاس (دهنده)، (مثل آینه) بازتاب کردن، وافرستادن، (نادر) سرمشق، نمونه، الگو، (قدیمی) گوی بلورین (که جادوگران و فالگیران به کار می برند)

معنی : ایینه، اینه، در اینه منعکس ساختن، بازتاب کردن، منعکس کردن معانی دیگر : آینه، آیینه، (هر چیز آینه مانند) بازتابگر، وافرست، انعکاس (دهنده)، (مثل آینه) بازتاب کردن، وافرستادن، (نادر) سرمشق، نمونه، الگو، (قدیمی) گوی بلورین (که جادوگران و فالگیران به کار می برند)

mirror

<hr> بازتاب در آینه، نقش شخص یا چیز در آینه، بازتاب وارونه، انعکاس معکوس، نقش شخص یا چیز در آینه بازتاب وارونه، انعکاس معکوس رجوع شود به: image

بازتاب در آینه، نقش شخص یا چیز در آینه، بازتاب وارونه، انعکاس معکوس، نقش شخص یا چیز در آینه بازتاب وارونه، انعکاس معکوس رجوع شود به: image

mirror image

<hr> معنی : شادی، نشاط، خوشی، طرب، سرور، خوشحالی، عیش، شنگی <hr> معانی دیگر : خنده و شادی، شادمانی

معنی : شادی، نشاط، خوشی، طرب، سرور، خوشحالی، عیش، شنگی معانی دیگر : خنده و شادی، شادمانی

mirth

<hr> معنی : خوشحال، شنگول، شاد و خرم <hr> معانی دیگر : دلشاد، طربناک، شادمان

معنی : خوشحال، شنگول، شاد و خرم معانی دیگر : دلشاد، طربناک، شادمان

mirthful

<hr> معنی : سیاه <hr> معانی دیگر : غمگین، دل مرده، بی خوشی، بی دماه

معنی : سیاه معانی دیگر : غمگین، دل مرده، بی خوشی، بی دماه

mirthless

<hr> معنی : الوده، لجنی <hr> معانی دیگر : باتلاقی، باتلاق مانند، پرباتلاق

معنی : الوده، لجنی معانی دیگر : باتلاقی، باتلاق مانند، پرباتلاق

miry

mirza

<hr> پیشوند:، بد، به بدی، اشتباه، اشتباها، دش [misdemeanor]، رجوع شود به: miso- (پیش از واکه می آید)، دشمنی

پیشوند:، بد، به بدی، اشتباه، اشتباها، دش [misdemeanor]، رجوع شود به: miso- (پیش از واکه می آید)، دشمنی

<hr> معنی : بدبختی، بلاء، روی داد ناگوار، حادثه ناگوار <hr> معانی دیگر : سوتصادف، بدبیاری، بدشانسی، بلا

معنی : بدبختی، بلاء، روی داد ناگوار، حادثه ناگوار معانی دیگر : سوتصادف، بدبیاری، بدشانسی، بلا

misadventure

<hr> (مکانیک) لنگی، میزان بندی بد، کژ میزانی، ناراستگی، ناهمترازی

(مکانیک) لنگی، میزان بندی بد، کژ میزانی، ناراستگی، ناهمترازی

misalignment

<hr> معنی : انسان گریز <hr> معانی دیگر : بیزار از انسان ها (misanthropist هم می گویند)، مردم گریز

معنی : انسان گریز معانی دیگر : بیزار از انسان ها (misanthropist هم می گویند)، مردم گریز

misanthrope

<hr> معنی : مربوط به انسان گریزی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند آدم بیزار از دیگران، انسان گریز(انه) (misanthropical هم می گویند)، مربوط به انسان گریزی <hr> misanthropic(al) بیزار از انسان، متنفر از بشر، مردم گریز، ناشی از تنفرنسبت به بشر

معنی : مربوط به انسان گریزی معانی دیگر : وابسته به یا همانند آدم بیزار از دیگران، انسان گریز(انه) (misanthropical هم می گویند)، مربوط به انسان گریزی misanthropic(al) بیزار از انسان، متنفر از بشر، مردم گریز، ناشی از تنفرنسبت به بشر

misanthropic

<hr> معنی : مردم گریزی <hr> معانی دیگر : انسان گریزی، بیزاری از انسان ها، بیزاری از بشریا جامعه تنفر از انسان، تنفر از جامعه

معنی : مردم گریزی معانی دیگر : انسان گریزی، بیزاری از انسان ها، بیزاری از بشریا جامعه تنفر از انسان، تنفر از جامعه

misanthropy

<hr> معنی : سوء استعمال، استعمال بیجا، اسناد غلط <hr> معانی دیگر : استعمال بیجا، اسناد غلط، سوء استعمال

معنی : سوء استعمال، استعمال بیجا، اسناد غلط معانی دیگر : استعمال بیجا، اسناد غلط، سوء استعمال

misapplication

<hr> معنی : بطور غلط بکار بردن، بیموقع بکار بردن <hr> معانی دیگر : اشتباهی به کار بردن، هدر دادن، بد به کار بردن، اختلاس کردن، سو استفاده کردن

معنی : بطور غلط بکار بردن، بیموقع بکار بردن معانی دیگر : اشتباهی به کار بردن، هدر دادن، بد به کار بردن، اختلاس کردن، سو استفاده کردن

misapply

<hr> معنی : درست نفهمیدن، بد فهمیدن <hr> معانی دیگر : سوتفاهم پیدا کردن، نادرست فهمیدن

معنی : درست نفهمیدن، بد فهمیدن معانی دیگر : سوتفاهم پیدا کردن، نادرست فهمیدن

misapprehend

<hr> معنی : سوء تفاهم، عدم درک <hr> معانی دیگر : سوء تفاهم، عدم درک

معنی : سوء تفاهم، عدم درک معانی دیگر : سوء تفاهم، عدم درک

misapprehension

<hr> معنی : اختلاس کردن <hr> معانی دیگر : (پول دولت یا دیگران را) حیف و میل کردن، به مصارف نامشروع رساندن

معنی : اختلاس کردن معانی دیگر : (پول دولت یا دیگران را) حیف و میل کردن، به مصارف نامشروع رساندن

misappropriate

<hr> اختلاس، دستبرد، حیف و میل

اختلاس، دستبرد، حیف و میل

misappropriation

<hr> معنی : ناجور بودن، زیبنده نبودن، نامناسب بودن برای چیزی <hr> معانی دیگر : نشایستن، نازیبنده بودن، درخور (کسی) نبودن، نازیبابودن، نیامدن به مثل لباس، ناجوربودن برای، نامناسب بودن برای

معنی : ناجور بودن، زیبنده نبودن، نامناسب بودن برای چیزی معانی دیگر : نشایستن، نازیبنده بودن، درخور (کسی) نبودن، نازیبابودن، نیامدن به مثل لباس، ناجوربودن برای، نامناسب بودن برای

misbecome

<hr> معنی : ناحق، اولاد نامشروع <hr> معانی دیگر : حرامزاده، مول، خشوک (misbegot هم می گویند)، misbegot ناحق، اولاد نامشروع حرامزاده

معنی : ناحق، اولاد نامشروع معانی دیگر : حرامزاده، مول، خشوک (misbegot هم می گویند)، misbegot ناحق، اولاد نامشروع حرامزاده

misbegotten

<hr> معنی : بدرفتاری کردن، بی ادبی کردن، درست رفتار نکردن <hr> معانی دیگر : دست از پا خطا کردن، رفتار سوداشتن، کار ناشایسته کردن

معنی : بدرفتاری کردن، بی ادبی کردن، درست رفتار نکردن معانی دیگر : دست از پا خطا کردن، رفتار سوداشتن، کار ناشایسته کردن

misbehave

<hr> معنی : بد رفتاری، سوء رفتار <hr> معانی دیگر : misbehaviour بدرفتاری، جفا

معنی : بد رفتاری، سوء رفتار معانی دیگر : misbehaviour بدرفتاری، جفا

misbehavior

<hr> معنی : سوء رفتار <hr> معانی دیگر : misbehavior بدرفتاری، جفا

معنی : سوء رفتار معانی دیگر : misbehavior بدرفتاری، جفا

misbehaviour

<hr> مخفف:، متفرقه، و غیره، مخفف: متفرقه، و غیره مخفف: مجموعه، جنگ

مخفف:، متفرقه، و غیره، مخفف: متفرقه، و غیره مخفف: مجموعه، جنگ

misc

<hr> معنی : پیش بینی غلط کردن، اشتباه حساب کردن <hr> معانی دیگر : عوضی شمردن، اشتباه محاسبه کردن، (در داوری یا برآورد) خطا کردن

معنی : پیش بینی غلط کردن، اشتباه حساب کردن معانی دیگر : عوضی شمردن، اشتباه محاسبه کردن، (در داوری یا برآورد) خطا کردن

miscalculate

<hr> معنی : سوء تفاهم، پیش بینی غلط، محاسبه اشتباه <hr> معانی دیگر : محاسبه اشتباه، پیش بینی غلط

معنی : سوء تفاهم، پیش بینی غلط، محاسبه اشتباه معانی دیگر : محاسبه اشتباه، پیش بینی غلط

miscalculation

<hr> معنی : سقط جنین، حادثه ناگوار، سقط جنین غیر عمدی، بینتیجگی <hr> معانی دیگر : بچه انداختن (خود به خود یا به طور طبیعی - با عمدا بچه انداختن یا abortion فرق دارد)، افکانه شدگی، افکانگی، ناکامی، بدرسانی، (مواجه شدن با) شکست، نارسانی، عدم توفیق

معنی : سقط جنین، حادثه ناگوار، سقط جنین غیر عمدی، بینتیجگی معانی دیگر : بچه انداختن (خود به خود یا به طور طبیعی - با عمدا بچه انداختن یا abortion فرق دارد)، افکانه شدگی، افکانگی، ناکامی، بدرسانی، (مواجه شدن با) شکست، نارسانی، عدم توفیق

miscarriage

miscarriage of justice

<hr> قانون ـ فقه : جنین ساقط

miscarried

<hr> معنی : بچه انداختن، سر خوردن، اشتباه کردن، خیط و پیت شدن، عقیم ماندن، صدمه دیدن، بجایی نرسیدن، نتیجه ندادن <hr> معانی دیگر : ناکام شدن، نرسیدن (به مقصد)، افکانه کردن، بچه انداختن در اثر کسالت وبطور غیرعمدی

معنی : بچه انداختن، سر خوردن، اشتباه کردن، خیط و پیت شدن، عقیم ماندن، صدمه دیدن، بجایی نرسیدن، نتیجه ندادن معانی دیگر : ناکام شدن، نرسیدن (به مقصد)، افکانه کردن، بچه انداختن در اثر کسالت وبطور غیرعمدی

miscarry

<hr> معنی : بناحق انداختن، حساب غلط کردن، بد بازی کردن، برای نقش خود مناسب نبودن <hr> معانی دیگر : هنرپیشگان ناجوری را برای نمایش برگزیدن، هنرپیشه را در نقشی که به او نمی خورد به صحنه آوردن، به کار نامناسبی گماشتن، درنمایش بد بازی کردن

معنی : بناحق انداختن، حساب غلط کردن، بد بازی کردن، برای نقش خود مناسب نبودن معانی دیگر : هنرپیشگان ناجوری را برای نمایش برگزیدن، هنرپیشه را در نقشی که به او نمی خورد به صحنه آوردن، به کار نامناسبی گماشتن، درنمایش بد بازی کردن

miscast

<hr> ازدواج دو نفر از دو نژاد مختلف (به ویژه سفید و سیاه)، زناشویی میان نژادی، ازدواج سفید پوست با فردی از نژاد دیگر

ازدواج دو نفر از دو نژاد مختلف (به ویژه سفید و سیاه)، زناشویی میان نژادی، ازدواج سفید پوست با فردی از نژاد دیگر

واژه های حرف "m" - جملات نمونه