جملات نمونه

<hr> معنی : نمایشنامه نویس، پیس نویس <hr> معانی دیگر : نمایشنامه نویس (dramatist هم می گویند)

معنی : نمایشنامه نویس، پیس نویس معانی دیگر : نمایشنامه نویس (dramatist هم می گویند)

playwright

<hr> معنی : بازار، میدان، میدان عمومی، میدان محل معامله <hr> معانی دیگر : (شهر) میدان، پلازا، (معمولا در میدان شهر) بازار، مرکز خرید، (امریکا) گروهی از چندین مغازه، مجتمع فروشگاه ها، فروشگاه سرا، تیمچه

معنی : بازار، میدان، میدان عمومی، میدان محل معامله معانی دیگر : (شهر) میدان، پلازا، (معمولا در میدان شهر) بازار، مرکز خرید، (امریکا) گروهی از چندین مغازه، مجتمع فروشگاه ها، فروشگاه سرا، تیمچه

plaza

<hr> معنی : بهانه، ادعا، پیشنهاد، استدعاء، تقاضا، عذر، دادخواست، وعده مشروط <hr> معانی دیگر : مستمسک، دستاویز، استدعا، درخواست (عاجزانه یا صمیمانه یا فوری)، خواهش، تمنا، التماس، (حقوق) مدافعه، پاسخ دعوی، اظهاریه، منازعه، مشاجره، مدافعه

معنی : بهانه، ادعا، پیشنهاد، استدعاء، تقاضا، عذر، دادخواست، وعده مشروط معانی دیگر : مستمسک، دستاویز، استدعا، درخواست (عاجزانه یا صمیمانه یا فوری)، خواهش، تمنا، التماس، (حقوق) مدافعه، پاسخ دعوی، اظهاریه، منازعه، مشاجره، مدافعه

plea

<hr> (حقوق) توافق طرفین دعوی (پیش از محاکمه)، مصالحه، (حقوق - طرفین دعوی) پیش از محاکمه توافق کردن

(حقوق) توافق طرفین دعوی (پیش از محاکمه)، مصالحه، (حقوق - طرفین دعوی) پیش از محاکمه توافق کردن

plea bargain

<hr> معنی : لابه کردن، درخواست دادن، درخواست کردن، عرضحال دادن، در دادگاه اقامه یا ادعا کردن <hr> معانی دیگر : (در دادگاه) مدافعه کردن، دعوی را اقامه کردن، (از سوی هر یک از طرفین دعوی) وکالت و اقامه ی دلیل کردن، ادعا کردن، (اتهام خود را) قبول یا رد کردن، التماس کردن، استدعا کردن، درخواهیدن، (عاجزانه) درخواست کردن، دست به دامان (کسی) شدن، کشتیار (کسی) شدن، (چیزی را) بهانه کردن، بهانه آوردن، عذر آوردن

معنی : لابه کردن، درخواست دادن، درخواست کردن، عرضحال دادن، در دادگاه اقامه یا ادعا کردن معانی دیگر : (در دادگاه) مدافعه کردن، دعوی را اقامه کردن، (از سوی هر یک از طرفین دعوی) وکالت و اقامه ی دلیل کردن، ادعا کردن، (اتهام خود را) قبول یا رد کردن، التماس کردن، استدعا کردن، درخواهیدن، (عاجزانه) درخواست 

plead

plead guilty

<hr> معنی : دفاع، دادخواهی، شفاعت، برهان نمایی <hr> معانی دیگر : دفاع، برهان نمایی، شفاعت، دادخواهی

معنی : دفاع، دادخواهی، شفاعت، برهان نمایی معانی دیگر : دفاع، برهان نمایی، شفاعت، دادخواهی

pleading

<hr> مدافعانه، دادخواهانه، ازروی دفاع یادادخواهی، شفاعت خواهانه، معترضانه

مدافعانه، دادخواهانه، ازروی دفاع یادادخواهی، شفاعت خواهانه، معترضانه

pleadingly

pleas

<hr> معنی : شادی، خوشی، ادب، عیش، مطبوع بودن <hr> معانی دیگر : (در اصل) خشنودی، خوش ایندی

معنی : شادی، خوشی، ادب، عیش، مطبوع بودن معانی دیگر : (در اصل) خشنودی، خوش ایندی

pleasance

<hr> معنی : پسندیده، خوب، خوش ایند، دلپذیر، مطبوع، خوشحال، خوش نما، باصفا، خوش، خوش مشرب، نیکو، مورد پسند <hr> معانی دیگر : مهنا، گوارا، هنجار، دلپسند، (آدم) دوست داشتنی، خرم

معنی : پسندیده، خوب، خوش ایند، دلپذیر، مطبوع، خوشحال، خوش نما، باصفا، خوش، خوش مشرب، نیکو، مورد پسند معانی دیگر : مهنا، گوارا، هنجار، دلپسند، (آدم) دوست داشتنی، خرم

pleasant

<hr> معنی : خوش، بطور دلپذیر <hr> معانی دیگر : بطور مطبوع، بطوردلگشا، ازروی خوش مشربی

معنی : خوش، بطور دلپذیر معانی دیگر : بطور مطبوع، بطوردلگشا، ازروی خوش مشربی

pleasantly

<hr> مطبوعیت، صفا، خوشی، خوش مشربی، بشاشت

مطبوعیت، صفا، خوشی، خوش مشربی، بشاشت

pleasantness

<hr> معنی : شوخی، بذله گویی، لطیف طبعی <hr> معانی دیگر : تعارف، خوش و بش، خوش مشربی، دلپذیری، دلپسندی، خوشی، شوخ طبعی، مزاح، لطیفه، جوک

معنی : شوخی، بذله گویی، لطیف طبعی معانی دیگر : تعارف، خوش و بش، خوش مشربی، دلپذیری، دلپسندی، خوشی، شوخ طبعی، مزاح، لطیفه، جوک

pleasantry

<hr> معنی : سرگرم کردن، خوشحال کردن، خشنود ساختن، لطفا، دلپذیر کردن، کیف کردن، خواهشمند است، بفرمایید <hr> معانی دیگر : خواهشمندم، خواهش می کنم، خشنود کردن، خرسند کردن، مشعوف کردن، خوشوقت کردن، راضی کردن، دل خواستن، خوش آمدن، میل کردن، خرسند بودن، خشنود بودن، مشعوف شدن یا بودن، خوشوقت بودن یا شدن

معنی : سرگرم کردن، خوشحال کردن، خشنود ساختن، لطفا، دلپذیر کردن، کیف کردن، خواهشمند است، بفرمایید معانی دیگر : خواهشمندم، خواهش می کنم، خشنود کردن، خرسند کردن، مشعوف کردن، خوشوقت کردن، راضی کردن، دل خواستن، خوش آمدن، میل کردن، خرسند بودن، خشنود بودن، مشعوف شدن یا بودن، خوشوقت بودن یا شدن

please

please note

<hr> معنی : محظوظ، خوش وقت <hr> معانی دیگر : خشنود، خرسند، راضی، خوشنود، ممنون

معنی : محظوظ، خوش وقت معانی دیگر : خشنود، خرسند، راضی، خوشنود، ممنون

pleased

pleaser

<hr> معنی : موجب مسرت، خوش ایند، بشاش، باصفا، خوش، دلگشا <hr> معانی دیگر : مطبوع، دلپسند، دلپذیر، خرسند کننده، رضایت بخش

معنی : موجب مسرت، خوش ایند، بشاش، باصفا، خوش، دلگشا معانی دیگر : مطبوع، دلپسند، دلپذیر، خرسند کننده، رضایت بخش

pleasing

<hr> بطرز خوش، چنانکه خوش ایند باشد

بطرز خوش، چنانکه خوش ایند باشد

pleasingly

<hr> معنی : عیاش، فرح بخش، لذیذ، لذت بخش، مغتنم <hr> معانی دیگر : کیف آور

معنی : عیاش، فرح بخش، لذیذ، لذت بخش، مغتنم معانی دیگر : کیف آور

pleasurable

pleasurably

<hr> معنی : لذت، کیف، خوشی، انبساط، خوش وقتی، عیش، شهوترانی، خوشایند بودن، لذت بردن <hr> معانی دیگر : مسرت، حظ، رامش، میل، خواسته، دلخواه، مایه ی لذت، مایه ی دلخوشی، لذت بخش، لذت بردن از، کیف کردن، محظوظ کردن یا شدن، تفریحی، خوش گذرانی، لذت جنسی، لذت جنسی دادن یا بردن، جماع کردن، مقاربت کردن، بخشیدن

معنی : لذت، کیف، خوشی، انبساط، خوش وقتی، عیش، شهوترانی، خوشایند بودن، لذت بردن معانی دیگر : مسرت، حظ، رامش، میل، خواسته، دلخواه، مایه ی لذت، مایه ی دلخوشی، لذت بخش، لذت بردن از، کیف کردن، محظوظ کردن یا شدن، تفریحی، خوش گذرانی، لذت جنسی، لذت جنسی دادن یا بردن، جماع کردن، مقاربت کردن، بخشیدن

pleasure

<hr> (روان کاوی) اصل لذت و درد، پروز رامش

(روان کاوی) اصل لذت و درد، پروز رامش

pleasure principle

<hr> معنی : چین، چین و شکن، چین چین کردن، تاه زده <hr> معانی دیگر : (پارچه و لباس و غیره) چین، پلیسه، پیلی

معنی : چین، چین و شکن، چین چین کردن، تاه زده معانی دیگر : (پارچه و لباس و غیره) چین، پلیسه، پیلی

pleat

<hr> معنی : ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، خشن ورذل <hr> معانی دیگر : plebe ادم طبقه سوم

معنی : ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، خشن ورذل معانی دیگر : plebe ادم طبقه سوم

pleb

<hr> معنی : ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی <hr> معانی دیگر : (روم باستان) پایین ترین طبقه ی اجتماع، عامی، پلب، (مهجور) مردم عامی، مردم عادی، عوام الناس، pleb ادم طبقه سوم، خشن ورذل

معنی : ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی معانی دیگر : (روم باستان) پایین ترین طبقه ی اجتماع، عامی، پلب، (مهجور) مردم عامی، مردم عادی، عوام الناس، pleb ادم طبقه سوم، خشن ورذل

plebe

<hr> معنی : توده مردم، عامی، ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، بی ادب، خشن، خشن ورذل <hr> معانی دیگر : (روم باستان) عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی، عامی (در برابر: اشرافی یا اعیان patrician)، آدم بی نزاکت، آدم بی ادب و خشن، وابسته به مردم عامی، pleb ادم طبقه سوم، adj : روم قدیم توده مردم، طبقه سوم

معنی : توده مردم، عامی، ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، بی ادب، خشن، خشن ورذل معانی دیگر : (روم باستان) عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی، عامی (در برابر: اشرافی یا اعیان patrician)، آدم بی نزاکت، آدم بی ادب و خشن، وابسته به مردم عامی، pleb ادم طبقه سوم، adj : روم قدیم توده مردم، طبقه سوم

plebeian

<hr> معنی : همه پرسی، مردم خواست، رای قاطبه مردم، مراجعه باراء عمومی <hr> معانی دیگر : رفراندوم

معنی : همه پرسی، مردم خواست، رای قاطبه مردم، مراجعه باراء عمومی معانی دیگر : رفراندوم

plebiscite

<hr> معنی : توده مردم، طبقه سوم، عامه، توده مردم روم قدیم <hr> معانی دیگر : (روم باستان) طبقه ی پایین اجتماع، توده ء، عوام

معنی : توده مردم، طبقه سوم، عامه، توده مردم روم قدیم معانی دیگر : (روم باستان) طبقه ی پایین اجتماع، توده ء، عوام

plebs

<hr> معنی : مضراب، زخمه، انگشتانه <hr> معانی دیگر : (موسیقی) زخمه، سکافه (plectron هم می گویند)

معنی : مضراب، زخمه، انگشتانه معانی دیگر : (موسیقی) زخمه، سکافه (plectron هم می گویند)

plectrum

<hr> (عامیانه) زمان گذشته و اسم مفعول: plead

(عامیانه) زمان گذشته و اسم مفعول: plead

pled

<hr> معنی : ضمانت، وثیقه، بیعانه، گرو، نوش، تعهد و التزام، سوگند ملایم، در گروگان، باده نوشی بسلامتی کسی، بسلامتی کسی باده نوشیدن، التزام دادن، گرو گذاشتن، عهد کردن، متعهد شدن <hr> معانی دیگر : گروی، رهن، قول، عهد، پیمان، به سلامتی کسی نوشیدن، قول دادن، گروگان، پیش پرداخت، (امریکا) برای عضویت در باشگاه دانشگاهی دوران آزمایشی را گذراندن، کسی که این دوران را می گذراند، وثیقه دادن، بسلامتی

معنی : ضمانت، وثیقه، بیعانه، گرو، نوش، تعهد و التزام، سوگند ملایم، در گروگان، باده نوشی بسلامتی کسی، بسلامتی کسی باده نوشیدن، التزام دادن، گرو گذاشتن، عهد کردن، متعهد شدن معانی دیگر : گروی، رهن، قول، عهد، پیمان، به سلامتی کسی نوشیدن، قول دادن، گروگان، پیش پرداخت، (امریکا) برای عضویت در باشگاه دانشگا

pledge

pledged

<hr> گرو گیرنده، گیرنده ی وثیقه (در برابر: گرو دهنده pledgor)، گروستان، رهن دار، مرتهن

گرو گیرنده، گیرنده ی وثیقه (در برابر: گرو دهنده pledgor)، گروستان، رهن دار، مرتهن

pledgee

<hr> قول دهنده، عهد کننده، پیمانگر، گروگذار، راهن، کسیکه بسلامتی کسی یادرپاس&nbsp;سلامتی کسی مینوشد

قول دهنده، عهد کننده، پیمانگر، گروگذار، راهن، کسیکه بسلامتی کسی یادرپاس سلامتی کسی مینوشد

pledger

<hr> معنی : پارچه زخمبندی، کمپرس زخم <hr> معانی دیگر : پارچه ی زخم بندی

معنی : پارچه زخمبندی، کمپرس زخم معانی دیگر : پارچه ی زخم بندی

pledget

<hr> (نجوم) هفت ستاره ی برج ثور، افسانه یونان هفت دختر اطلس که طبق روایات یونانی تبدیل به هفت ستاره شدند، پروین

(نجوم) هفت ستاره ی برج ثور، افسانه یونان هفت دختر اطلس که طبق روایات یونانی تبدیل به هفت ستاره شدند، پروین

pleiades

<hr> معنی : پلیستوسن، عهد چهارم زمین شناسی <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی) پلیستوسن

معنی : پلیستوسن، عهد چهارم زمین شناسی معانی دیگر : (زمین شناسی) پلیستوسن

pleistocene

<hr> معنی : کامل، جامع، شامل تمام اعضاء <hr> معانی دیگر : تمام و کمال، تام، مطلق، (جلسه) عمومی، غیر مقید

معنی : کامل، جامع، شامل تمام اعضاء معانی دیگر : تمام و کمال، تام، مطلق، (جلسه) عمومی، غیر مقید

plenary

<hr> معنی : مطلق، تام الاختیار، دارای اختیار مطلق <hr> معانی دیگر : (سفیر و غیره) تام الاختیار، دارای اختیار تام، خود کاره، خود گزین، plenipotent : تام الاختیار

معنی : مطلق، تام الاختیار، دارای اختیار مطلق معانی دیگر : (سفیر و غیره) تام الاختیار، دارای اختیار تام، خود کاره، خود گزین، plenipotent : تام الاختیار

plenipotentiary

<hr> معنی : فراوانی، وفور، کمال، سرشاری <hr> معانی دیگر : پری

معنی : فراوانی، وفور، کمال، سرشاری معانی دیگر : پری

plenitude

<hr> معنی : وافر، سرشار، پربار <hr> معانی دیگر : فراوان، بسیار، فرهست، متعدد، پرشمار، پر ثمر، پر برکت

معنی : وافر، سرشار، پربار معانی دیگر : فراوان، بسیار، فرهست، متعدد، پرشمار، پر ثمر، پر برکت

plenteous

<hr> معنی : فراوان، وافر <hr> معانی دیگر : سرشار، زیاد، پر ثمر، پر بار، بار آور، حاصلخیز، متعدد، پر شمار

معنی : فراوان، وافر معانی دیگر : سرشار، زیاد، پر ثمر، پر بار، بار آور، حاصلخیز، متعدد، پر شمار

plentiful

<hr> بفراوانی، فراوان، بقدر کفایت

بفراوانی، فراوان، بقدر کفایت

plentifully

<hr> معنی : فراوانی <hr> معانی دیگر : بسیاری، وفور، کفایت

معنی : فراوانی معانی دیگر : بسیاری، وفور، کفایت

plentifulness

<hr> معنی : فراوانی، وفور، کمال <hr> معانی دیگر : plenitude کمال، سرشاری

معنی : فراوانی، وفور، کمال معانی دیگر : plenitude کمال، سرشاری

plentitude

<hr> معنی : کفایت، بسیاری، فراوانی، فراوان، متعدد، بمقدار فراوان، بسیار، خیلی زیاد <hr> معانی دیگر : رونق، غنا، وفور، نعمت، (معمولا با: a) مقدار کافی، میزان بسنده، خیلی، زیاد، (عامیانه) وافر، بسنده، کافی، (عامیانه) کاملا

معنی : کفایت، بسیاری، فراوانی، فراوان، متعدد، بمقدار فراوان، بسیار، خیلی زیاد معانی دیگر : رونق، غنا، وفور، نعمت، (معمولا با: a) مقدار کافی، میزان بسنده، خیلی، زیاد، (عامیانه) وافر، بسنده، کافی، (عامیانه) کاملا

واژه های حرف "p" - جملات نمونه