جملات نمونه

plenty of

<hr> معنی : فضای اشغال شده بوسیله ماده <hr> معانی دیگر : مجمع عمومی، پری، ملا (در برابر: خلا vacuum)، همگانی

معنی : فضای اشغال شده بوسیله ماده معانی دیگر : مجمع عمومی، پری، ملا (در برابر: خلا vacuum)، همگانی

plenum

<hr> معنی : چند شکلی، دارای اشکال و صور مختلف <hr> معانی دیگر : - ج

معنی : چند شکلی، دارای اشکال و صور مختلف معانی دیگر : - ج

pleomorphic

<hr> (دیرین شناسی - انواع دایناسورهای آبزی از راسته sauropterygia که در دوران mesozoic می زیسته و امروزه نابود شده اند) پلسیوسور

(دیرین شناسی - انواع دایناسورهای آبزی از راسته sauropterygia که در دوران mesozoic می زیسته و امروزه نابود شده اند) پلسیوسور

plesiosaur

<hr> معنی : افراط، ازدیاد، ازدیاد خون در یک نقطه <hr> معانی دیگر : فزونی، زیاد بود، (بیش از حد یا نیاز) فراوانی، کثرت، زیادتی

معنی : افراط، ازدیاد، ازدیاد خون در یک نقطه معانی دیگر : فزونی، زیاد بود، (بیش از حد یا نیاز) فراوانی، کثرت، زیادتی

plethora

<hr> مفرط، فزون از نیاز، زیاده، وابسته به پرخونی، پر خون، فزون خون، زیاده plethoric volumes that collect dust in his house کتابهای زیادی که در خانهی او گرد و غبار جمع میکنند

مفرط، فزون از نیاز، زیاده، وابسته به پرخونی، پر خون، فزون خون، زیاده plethoric volumes that collect dust in his house کتابهای زیادی که در خانهی او گرد و غبار جمع میکنند

plethoric

<hr> معنی : پرده جنب، شش شامه، غشاء مایی ریوی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) کناره بند، پرده ی جنب

معنی : پرده جنب، شش شامه، غشاء مایی ریوی معانی دیگر : (کالبد شناسی) کناره بند، پرده ی جنب

pleura

pleural

<hr> معنی : ذات الجنب، برسام، برسامه، اماس شامه ریه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) ذات الجنب، شش شامه تبسی، آماس کناره بند، التهاب جنب (pleuritis هم می گویند)، طب برسام

معنی : ذات الجنب، برسام، برسامه، اماس شامه ریه معانی دیگر : (پزشکی) ذات الجنب، شش شامه تبسی، آماس کناره بند، التهاب جنب (pleuritis هم می گویند)، طب برسام

pleurisy

<hr> مبتلا به ذات الجنب، برسامی

مبتلا به ذات الجنب، برسامی

pleuritic

pleuritis

<hr> شبکه مانند، وابسته به شبکه، پیچیده، شبیه شبکه، شبکه ای شبیه رگ، شبیه خزه های درهم پیچیده

شبکه مانند، وابسته به شبکه، پیچیده، شبیه شبکه، شبکه ای شبیه رگ، شبیه خزه های درهم پیچیده

plexiform

<hr> (نام تجاری پلاستیک شیشه مانند) پلکسی گلاس (plexiglass هم می نویسند)

(نام تجاری پلاستیک شیشه مانند) پلکسی گلاس (plexiglass هم می نویسند)

plexiglas

plexiglass

<hr> معنی : پیچیدگی، شبکه، چیزهای درهم پیچیده <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) شبکه ی رگ، شبکه ی عصب، هم پیچه

معنی : پیچیدگی، شبکه، چیزهای درهم پیچیده معانی دیگر : (کالبد شناسی) شبکه ی رگ، شبکه ی عصب، هم پیچه

plexus

<hr> معنی : سازگاری، قابلیت انعطاف، خم پذیری <hr> معانی دیگر : قابلت انعطاف

معنی : سازگاری، قابلیت انعطاف، خم پذیری معانی دیگر : قابلت انعطاف

pliability

<hr> معنی : قابل انعطاف، خم شو، خم پذیر، انحناء پذیر، نرم شدنی <hr> معانی دیگر : زود خم شو، (آدم) نرم، سازگار، حرف شنو

معنی : قابل انعطاف، خم شو، خم پذیر، انحناء پذیر، نرم شدنی معانی دیگر : زود خم شو، (آدم) نرم، سازگار، حرف شنو

pliable

<hr> معنی : دمدمی مزاجی، تغییر پذیری، نرم شدنی، تاشدنی، انحناء پذیری <hr> معانی دیگر : انحناء پذیری، تغییر پذیری، نرم شدنی، تاشدنی، دمدمی مزاجی

معنی : دمدمی مزاجی، تغییر پذیری، نرم شدنی، تاشدنی، انحناء پذیری معانی دیگر : انحناء پذیری، تغییر پذیری، نرم شدنی، تاشدنی، دمدمی مزاجی

pliancy

<hr> معنی : دمدمی مزاج، نرم، تاشو، خم شو، راضی شو، زود راضی شو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: pliable

معنی : دمدمی مزاج، نرم، تاشو، خم شو، راضی شو، زود راضی شو معانی دیگر : رجوع شود به: pliable

pliant

<hr> معنی : چین دار، تاخورده، چین دار کردن <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) تاخورده، چین خورده (مانند بادبزن تاشو) (plicated هم می گویند)

معنی : چین دار، تاخورده، چین دار کردن معانی دیگر : (زیست شناسی) تاخورده، چین خورده (مانند بادبزن تاشو) (plicated هم می گویند)

plicate

<hr> معنی : چین، تاه، چین زنی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی)، تا خوردگی، چین خوردگی

معنی : چین، تاه، چین زنی معانی دیگر : (زیست شناسی)، تا خوردگی، چین خوردگی

plication

<hr> تردد کننده (رجوع شود به: ply)

تردد کننده (رجوع شود به: ply)

plier

<hr> معنی : انبر، انبردست <hr> معانی دیگر : گاز انبر، میخ کش (a pair of pliers هم می گویند)

معنی : انبر، انبردست معانی دیگر : گاز انبر، میخ کش (a pair of pliers هم می گویند)

pliers

<hr> معنی : گرفتاری، موقعیت، مخمصه، متعهد شدن، تعهد دادن <hr> معانی دیگر : فلاکت، بدبختی، بلیه، وضع بد، عهد کردن، قول دادن، تعهد کردن، (قدیمی) عهد، پیمان، مخمص‹ه

معنی : گرفتاری، موقعیت، مخمصه، متعهد شدن، تعهد دادن معانی دیگر : فلاکت، بدبختی، بلیه، وضع بد، عهد کردن، قول دادن، تعهد کردن، (قدیمی) عهد، پیمان، مخمص‹ه

plight

<hr> معنی : کفش راحتی <hr> معانی دیگر : کفش راحتی

معنی : کفش راحتی معانی دیگر : کفش راحتی

plimsoll

<hr> (امریکا)، به قوطی حلبی (و چیزهای مشابه) تیر اندازی کردن، صدای جرنگ، دنگ، صدای دق دق کردن، صدای دنگ دنگ کردن

(امریکا)، به قوطی حلبی (و چیزهای مشابه) تیر اندازی کردن، صدای جرنگ، دنگ، صدای دق دق کردن، صدای دنگ دنگ کردن

plink

<hr> معنی : ته ستون، پایه ستون، پایه مجسمه، ازاره <hr> معانی دیگر : (معماری) پاسنگ، ستونپایه، پایه ی مجسمه، تندیس پایه، بنلاد، بخش زیرین دیوار (معمولا از آجر)

معنی : ته ستون، پایه ستون، پایه مجسمه، ازاره معانی دیگر : (معماری) پاسنگ، ستونپایه، پایه ی مجسمه، تندیس پایه، بنلاد، بخش زیرین دیوار (معمولا از آجر)

plinth

<hr> معنی : دوره پلیوسن، وابسته بدوره پلیوسن <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی) پلیوسن (آخرین دوره ی tertiary period)

معنی : دوره پلیوسن، وابسته بدوره پلیوسن معانی دیگر : (زمین شناسی) پلیوسن (آخرین دوره ی tertiary period)

pliocene

<hr> مخفف: سازمان آزادیبخش فلسطین

مخفف: سازمان آزادیبخش فلسطین

<hr> معنی : خرحمالی، صدای پا، اهسته و محکم حرکت کردن، با زحمت کاری را انجام دادن، خرحمالی کردن، زحمت کشیدن <hr> معانی دیگر : (با زحمت یا مثل کسی که بار سنگینی حمل می کند) راه رفتن، هن هن کردن، (به طور یکنواخت و ملالت انگیز) کارکردن، لک لک کردن، رهنوردی با زحمت، صدای سنگین گام برداری

معنی : خرحمالی، صدای پا، اهسته و محکم حرکت کردن، با زحمت کاری را انجام دادن، خرحمالی کردن، زحمت کشیدن معانی دیگر : (با زحمت یا مثل کسی که بار سنگینی حمل می کند) راه رفتن، هن هن کردن، (به طور یکنواخت و ملالت انگیز) کارکردن، لک لک کردن، رهنوردی با زحمت، صدای سنگین گام برداری

plod

<hr> معنی : اهسته رو، زحمتکش <hr> معانی دیگر : اهسته رو، زحمتکش

معنی : اهسته رو، زحمتکش معانی دیگر : اهسته رو، زحمتکش

plodder

<hr> رجوع شود به: plunk، (انگلیس - عامیانه) شراب بد، شراب ارزان

رجوع شود به: plunk، (انگلیس - عامیانه) شراب بد، شراب ارزان

plonk

<hr> معنی : تلپ، تلپی، تلپی افتادن، با صدای تلپ <hr> معانی دیگر : (صدای افتادن چیز مسطح در آب) تالاپ، شلپ، تالاپ کردن، (با صدای تلپ یا شلپ) افتادن، صدای چیز پهنی که بر روی اب بیفتد

معنی : تلپ، تلپی، تلپی افتادن، با صدای تلپ معانی دیگر : (صدای افتادن چیز مسطح در آب) تالاپ، شلپ، تالاپ کردن، (با صدای تلپ یا شلپ) افتادن، صدای چیز پهنی که بر روی اب بیفتد

plop

<hr> معنی : قطعه، طرح، نقشه، نقطه، دسیسه، توطئه، موضوع، موضوع اصلی، طرح ریزی کردن، رسم کردن، کشیدن، توطئه چیدن، نقشه کشیدن <hr> معانی دیگر : (زمین) قطعه، قواره، کرت، (معمولا با: out - زمین را) مساحی و به قطعات تقسیم کردن، قطعه قطعه کردن، (روی نقشه) تعیین کردن، نشان دادن، ساخت و پاخت، سوسه، تبانی، سگالش، توطئه کردن، ساخت و پاخت کردن، سگالیدن، نقشه ی سری کشیدن، طرح داستان، داستان طرح کردن، نقشه ی زمین، نقشه ی ساختمان، نقشه ی زمین و ساختمان، (ریاضی) به صورت نمودار یا منحنی نشان دادن، منحنی (چیزی را) کشیدن، روی نمودار نشان دادن، (کامپیوتر) رسم کردن، موقعیت

معنی : قطعه، طرح، نقشه، نقطه، دسیسه، توطئه، موضوع، موضوع اصلی، طرح ریزی کردن، رسم کردن، کشیدن، توطئه چیدن، نقشه کشیدن معانی دیگر : (زمین) قطعه، قواره، کرت، (معمولا با: out - زمین را) مساحی و به قطعات تقسیم کردن، قطعه قطعه کردن، (روی نقشه) تعیین کردن، نشان دادن، ساخت و پاخت، سوسه، تبانی، سگالش، توطئه

plot

plots

<hr> معنی : کشنده، نقشه کش، توطئه گر، رسام <hr> معانی دیگر : توطئه چی، تبانی کننده

معنی : کشنده، نقشه کش، توطئه گر، رسام معانی دیگر : توطئه چی، تبانی کننده

plotter

<hr> معنی : گاو اهن، ماشین برف پاک کن، شخم، دب اکبر، شخم زدن، شیار کردن، شخم کردن، باسختی جلو رفتن، برف روفتن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: plow، خیش، برف روفتن plow

معنی : گاو اهن، ماشین برف پاک کن، شخم، دب اکبر، شخم زدن، شیار کردن، شخم کردن، باسختی جلو رفتن، برف روفتن معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: plow، خیش، برف روفتن plow

plough

<hr> شخم زن، خیش ران، ورزکار، کشاورز، روستا

شخم زن، خیش ران، ورزکار، کشاورز، روستا

ploughman

<hr> معنی : خیش، تیغه خیش، گاو اهن، اهن خیش <hr> معانی دیگر : plowshare گاو اهن

معنی : خیش، تیغه خیش، گاو اهن، اهن خیش معانی دیگر : plowshare گاو اهن

ploughshare

<hr> معنی : مرغ باران، ابچلیک <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مرغ باران (تیره ی charadriidae که کرانه زی است)، مره باران، ساده لوح

معنی : مرغ باران، ابچلیک معانی دیگر : (جانور شناسی) مرغ باران (تیره ی charadriidae که کرانه زی است)، مره باران، ساده لوح

plover

<hr> معنی : دب اکبر، خیش، گاو اهن، ماشین برف پاک کن، شخم، شخم کردن، باسختی جلو رفتن، برف روفتن، خیش زدن، خیش کشیدن، شخم زدن، شیار کردن <hr> معانی دیگر : (با خیش) کشت کردن، بساردن، (انگلیس) زمین شخم زده، (مانند دستگاه شخم زنی) جلو رفتن، (مجازی) درو کردن، (معمولا با: into) خرج کردن، سرمایه گذاری کردن، با زحمت جلو رفتن، به سختی پیش رفتن، (با دستگاه) برف روبی کردن، دستگاه شخم زنی، گاوآهن، رجوع شود به: snowplow، دستگاه شیار کنی، دستگاه جوی سازی، شیاردار کردن، کرت بندی کردن، کرت کرت کردن، (در امتحان ورودی) رد کردن یا شدن، (نجوم) دب اکبر (ursula major و big dipper هم می گویند)، برف روفتن plough

معنی : دب اکبر، خیش، گاو اهن، ماشین برف پاک کن، شخم، شخم کردن، باسختی جلو رفتن، برف روفتن، خیش زدن، خیش کشیدن، شخم زدن، شیار کردن معانی دیگر : (با خیش) کشت کردن، بساردن، (انگلیس) زمین شخم زده، (مانند دستگاه شخم زنی) جلو رفتن، (مجازی) درو کردن، (معمولا با: into) خرج کردن، سرمایه گذاری کردن، با زحمت ج

plow

plowed

plower

<hr> معنی : تیغه خیش، گاو اهن، اهن خیش <hr> معانی دیگر : تیغه ی خیش، سپار، سر خیش، ploughshare گاو اهن

معنی : تیغه خیش، گاو اهن، اهن خیش معانی دیگر : تیغه ی خیش، سپار، سر خیش، ploughshare گاو اهن

plowshare

<hr> معنی : کار، اقدام، امر، وجد، تمجید <hr> معانی دیگر : ترفند، تمهید، کلک، حقه، کید، دستان، ستاوه، تمحید، عمل، ورزش، خوشی

معنی : کار، اقدام، امر، وجد، تمجید معانی دیگر : ترفند، تمهید، کلک، حقه، کید، دستان، ستاوه، تمحید، عمل، ورزش، خوشی

ploy

<hr> معنی : شهامت، شجاعت، انقباض، تصمیم، دل و جرات، ناگهان کشیدن، لخت کردن، بصدا در اوردن، گلچین کردن، کندن، چیدن، کشیدن <hr> معانی دیگر : (از مرغ و غیره) پر کندن، زیر ابرو برداشتن، مو چینی کردن، با موچین کندن، (با شدت) کشیدن، وا زدن، قاپیدن، گرفتن، (با: down) خراب کردن، فرو ریز کردن، (ساز زهی) زدن، به صدا درآوردن، تلنگ زدن، چاپیدن، سر کیسه کردن، جیب زدن، (خوراک) دل و جگر و شش، دل و جرئت، مضراب، زخمه، سکافه، انقبا­

معنی : شهامت، شجاعت، انقباض، تصمیم، دل و جرات، ناگهان کشیدن، لخت کردن، بصدا در اوردن، گلچین کردن، کندن، چیدن، کشیدن معانی دیگر : (از مرغ و غیره) پر کندن، زیر ابرو برداشتن، مو چینی کردن، با موچین کندن، (با شدت) کشیدن، وا زدن، قاپیدن، گرفتن، (با: down) خراب کردن، فرو ریز کردن، (ساز زهی) زدن، به صدا در

واژه های حرف "p" - جملات نمونه