جملات نمونه

<hr> سرزمین موعود، کنعان

promised land

<hr> معنی : متعهدله <hr> معانی دیگر : (حقوق) کسی که به او قول داده شده است

معنی : متعهدله معانی دیگر : (حقوق) کسی که به او قول داده شده است

promisee

promises

<hr> معنی : متعهد، امید بخش، نوید دهنده <hr> معانی دیگر : نوید بخش، پرآتیه، امیدوار کننده، فرخ، نیک پی، محتمل

معنی : متعهد، امید بخش، نوید دهنده معانی دیگر : نوید بخش، پرآتیه، امیدوار کننده، فرخ، نیک پی، محتمل

promising

promisingly

<hr> معنی : متعهد، وعده دهنده <hr> معانی دیگر : (حقوق) تعهد کننده، قول دهنده

معنی : متعهد، وعده دهنده معانی دیگر : (حقوق) تعهد کننده، قول دهنده

promisor

<hr> معنی : وابسته به تعهد یا قول <hr> معانی دیگر : وابسته به قول و قرار، تعهدی، پیمانی

معنی : وابسته به تعهد یا قول معانی دیگر : وابسته به قول و قرار، تعهدی، پیمانی

promissory

<hr> معنی : سفته <hr> معانی دیگر : سفته

معنی : سفته معانی دیگر : سفته

promissory note

<hr> معنی : پرتگاه، بر امدگی، دماغه، دماغه بلند <hr> معانی دیگر : (جغرافی) سنگپوز، کوهپوز، راس

معنی : پرتگاه، بر امدگی، دماغه، دماغه بلند معانی دیگر : (جغرافی) سنگپوز، کوهپوز، راس

promontory

<hr> معنی : ترقی دادن، ترویج کردن، ترفیع دادن <hr> معانی دیگر : پایه دادن، تشویق کردن، رواج دادن، گستراندن، (از طریق آگهی وغیره) تبلیغ کردن، شناساندن، فرا گفتن، (خودمانی) با تقلب به دست آوردن، به جیب زدن، بالا کشیدن

معنی : ترقی دادن، ترویج کردن، ترفیع دادن معانی دیگر : پایه دادن، تشویق کردن، رواج دادن، گستراندن، (از طریق آگهی وغیره) تبلیغ کردن، شناساندن، فرا گفتن، (خودمانی) با تقلب به دست آوردن، به جیب زدن، بالا کشیدن

promote

promoted

<hr> معنی : ترقی دهنده، پیش برنده، ترویج کننده <hr> معانی دیگر : شناسانگر، رواجگر، رواج دهنده، مروج، ترویج دهنده، (مسابقه ی ورزشی یا امور بازرگانی) بانی، برگزار کننده، هوادار، طرفدار

معنی : ترقی دهنده، پیش برنده، ترویج کننده معانی دیگر : شناسانگر، رواجگر، رواج دهنده، مروج، ترویج دهنده، (مسابقه ی ورزشی یا امور بازرگانی) بانی، برگزار کننده، هوادار، طرفدار

promoter

promoting

<hr> معنی : پیشرفت، ترقی، ترویج، ترفیع، جلو اندازی <hr> معانی دیگر : شناساندن، رواجگری، تبلیغ، فرمو، برکشی، فرازش، پایه ور سازی

معنی : پیشرفت، ترقی، ترویج، ترفیع، جلو اندازی معانی دیگر : شناساندن، رواجگری، تبلیغ، فرمو، برکشی، فرازش، پایه ور سازی

promotion

promotional

<hr> رواجگر، فرازبر، ترفیع انگیز، رواج انگیز، ترویجی

رواجگر، فرازبر، ترفیع انگیز، رواج انگیز، ترویجی

promotive

<hr> پیش برنده، ترقى دهنده

promotor

<hr> معنی : اماده، چالاک، سریع، بی درنگ، فوری، عاجل، سوفلوری کردن، بر انگیختن، بفعالیت واداشتن <hr> معانی دیگر : تند، سرموقع، سرساعت، درست، (بازرگانی) مهلت پرداخت، ورقه ی مهلت، قرار داد دارای ضرب الاجل، یادآوری، (تئاتر) سوفلوری، (کامپیوتر) پیام واره، پیام واره دادن، انگیزاندن، تهییج کردن، واداشتن، (آدم) وقت شناس (رجوع شود به: punctual)، چست، سریع کردن

معنی : اماده، چالاک، سریع، بی درنگ، فوری، عاجل، سوفلوری کردن، بر انگیختن، بفعالیت واداشتن معانی دیگر : تند، سرموقع، سرساعت، درست، (بازرگانی) مهلت پرداخت، ورقه ی مهلت، قرار داد دارای ضرب الاجل، یادآوری، (تئاتر) سوفلوری، (کامپیوتر) پیام واره، پیام واره دادن، انگیزاندن، تهییج کردن، واداشتن، (آدم) وقت ش

prompt

<hr> پرداخت بموقع، پرداخت بی درنگ

پرداخت بموقع، پرداخت بی درنگ

prompt payment

<hr> معنی : وادار کننده، سوفلور <hr> معانی دیگر : یادآور، (تئاتر و غیره) سوفلور، متن رسان

معنی : وادار کننده، سوفلور معانی دیگر : یادآور، (تئاتر و غیره) سوفلور، متن رسان

prompter

prompting

<hr> معنی : سرعت، چالاکی، فوریت، زرنگی، سریع العملی <hr> معانی دیگر : سرعت عمل، بی درنگی، تندکاری، واکنش بدون معطلی، چستی

معنی : سرعت، چالاکی، فوریت، زرنگی، سریع العملی معانی دیگر : سرعت عمل، بی درنگی، تندکاری، واکنش بدون معطلی، چستی

promptitude

<hr> بی درنگ، فورا، بفوریت، بدون معطلی، زود، تند

بی درنگ، فورا، بفوریت، بدون معطلی، زود، تند

promptly

promptness

<hr> معنی : اعلام کردن، انتشار دادن، ترویج کردن <hr> معانی دیگر : رواج دادن، اشاعه دادن، (فتوای مذهبی یا حکم و غیره) رسما اعلام کردن، (جزئیات قانون جدید یا نظامنامه و غیره) آگاهاندن، برملا کردن، منتشر کردن

معنی : اعلام کردن، انتشار دادن، ترویج کردن معانی دیگر : رواج دادن، اشاعه دادن، (فتوای مذهبی یا حکم و غیره) رسما اعلام کردن، (جزئیات قانون جدید یا نظامنامه و غیره) آگاهاندن، برملا کردن، منتشر کردن

promulgate

promulgated

<hr> معنی : ترویج، اعلام، اعلام دارنده <hr> معانی دیگر : promulgator اعلام

معنی : ترویج، اعلام، اعلام دارنده معانی دیگر : promulgator اعلام

promulgation

<hr> معنی : ترویج، اعلام دارنده <hr> معانی دیگر : promulgation اعلام

معنی : ترویج، اعلام دارنده معانی دیگر : promulgation اعلام

promulgator

<hr> (با چرخاندن آرنج یا مچ)، کف دست را رو به پایین یا عقب کردن، کف چرخانی کردن، درون گرداندن، دمر قرار دادن، بداخل گرداندن، روی چهار دست وپا خم شدن مثل چهارپایان، خمیده

(با چرخاندن آرنج یا مچ)، کف دست را رو به پایین یا عقب کردن، کف چرخانی کردن، درون گرداندن، دمر قرار دادن، بداخل گرداندن، روی چهار دست وپا خم شدن مثل چهارپایان، خمیده

pronate

<hr> کب، دمرقراردادن، حالت کب، روبه زمینی

کب، دمرقراردادن، حالت کب، روبه زمینی

pronation

<hr> معنی : درازکش، متمایل، دمر <hr> معانی دیگر : (خوابیده روی شکم و سینه) دمر، دمرو (در برابر: بر پشت یا طاقباز supine)، (با: to) متمایل (به)، مستعد، آماده، مهیا

معنی : درازکش، متمایل، دمر معانی دیگر : (خوابیده روی شکم و سینه) دمر، دمرو (در برابر: بر پشت یا طاقباز supine)، (با: to) متمایل (به)، مستعد، آماده، مهیا

prone

<hr> امادگی، تمایل، استعداد، رغبت، سرازیری، خوابیدگی، روبه زمینی

امادگی، تمایل، استعداد، رغبت، سرازیری، خوابیدگی، روبه زمینی

proneness

<hr> معنی : شعبه، زبانه، چنگال، چنگک، تیزی چنگال، تیزی دندان، شاخه رود یانهر، با چنگک صاف کردن، با چنگک سوراخ کردن، دارای چنگک یا چنگال کردن <hr> معانی دیگر : (چنگال و غیره) شاخه، هر چیز نوک تیز (مانند نوک شاخ گوزن)، تیزه، تیزی، با چنگ ک سورا&nbsp; کردن، با چنگک صاف کردن زمین

معنی : شعبه، زبانه، چنگال، چنگک، تیزی چنگال، تیزی دندان، شاخه رود یانهر، با چنگک صاف کردن، با چنگک سوراخ کردن، دارای چنگک یا چنگال کردن معانی دیگر : (چنگال و غیره) شاخه، هر چیز نوک تیز (مانند نوک شاخ گوزن)، تیزه، تیزی، با چنگ ک سورا کردن، با چنگک صاف کردن زمین

prong

<hr> معنی : چنگک دار <hr> معانی دیگر : شاخه دار (مانند چنگال)، تیزه دار (مانند شاخ حیوان)

معنی : چنگک دار معانی دیگر : شاخه دار (مانند چنگال)، تیزه دار (مانند شاخ حیوان)

pronged

<hr> معنی : ضمیری، وابسته به ضمیر، شبیه ضمیر <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) وابسته به ضمیر، جانامی

معنی : ضمیری، وابسته به ضمیر، شبیه ضمیر معانی دیگر : (دستور زبان) وابسته به ضمیر، جانامی

pronominal

<hr> معنی : ضمیر <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) ضمیر، جانام (مانند: he یا her یا which یا you یا anybody)

معنی : ضمیر معانی دیگر : (دستور زبان) ضمیر، جانام (مانند: he یا her یا which یا you یا anybody)

pronoun

<hr> معنی : ادا کردن، تلفظ کردن، رسما بیان کردن <hr> معانی دیگر : آوا کردن، (رسما) گفتن، اعلام کردن، شناختن، فرا گفتن، (فتوا یا حکم و غیره) صادر کردن، (با: on - با قاطعیت) نظر دادن، اظهار نظر کردن، داوری کردن، (تلفظ را با نشانه های آواشناسی مشخص کردن) آوانشان کردن

معنی : ادا کردن، تلفظ کردن، رسما بیان کردن معانی دیگر : آوا کردن، (رسما) گفتن، اعلام کردن، شناختن، فرا گفتن، (فتوا یا حکم و غیره) صادر کردن، (با: on - با قاطعیت) نظر دادن، اظهار نظر کردن، داوری کردن، (تلفظ را با نشانه های آواشناسی مشخص کردن) آوانشان کردن

pronounce

<hr> معنی : قابل تلفظ <hr> معانی دیگر : قابل تلفظ

معنی : قابل تلفظ معانی دیگر : قابل تلفظ

pronounceable

<hr> چشمگیر، مشخص، غیر قابل اشتباه، تاکید شده، گفته، اظهار شده، اعلام شده، معلوم، قطعی، مسلم

چشمگیر، مشخص، غیر قابل اشتباه، تاکید شده، گفته، اظهار شده، اعلام شده، معلوم، قطعی، مسلم

pronounced

<hr> معنی : اعلامیه رسمی، اظهار عقیده رسمی، صدور رای <hr> معانی دیگر : اظهار نظر، داوری، حکم، اعلامیه، بیانیه، دستور، گفته

معنی : اعلامیه رسمی، اظهار عقیده رسمی، صدور رای معانی دیگر : اظهار نظر، داوری، حکم، اعلامیه، بیانیه، دستور، گفته

pronouncement

pronouncing

<hr> معنی : عاجلانه <hr> معانی دیگر : (امریکا- خودمانی) زود، فورا، بی معطلی، مثل برق، سریعا

معنی : عاجلانه معانی دیگر : (امریکا- خودمانی) زود، فورا، بی معطلی، مثل برق، سریعا

pronto

<hr> (جانور شناسی) پیش هستک، هسته سلول قابل لقاح پس از تکمیل دوره بلوه وورودنطفه به درون تخم جانور

(جانور شناسی) پیش هستک، هسته سلول قابل لقاح پس از تکمیل دوره بلوه وورودنطفه به درون تخم جانور

pronucleus

<hr> معنی : تلفظ، بیان، ادای سخن، طرز تلفظ <hr> معانی دیگر : آواسازی، فراگویی، سخن

معنی : تلفظ، بیان، ادای سخن، طرز تلفظ معانی دیگر : آواسازی، فراگویی، سخن

pronunciation

<hr> معنی : محک، اثبات، نشانه، عیار، برهان، مدرک، ملاک، چرک نویس، گواه، دلیل، مقیاس خلوص الکل <hr> معانی دیگر : دلیل آوری، استوانش، شاهد، فرنود، سند، مصداق، آزمون، امتحان، آزمایش، (قدیمی - بیشتر در مورد زره) استحکام، محکمی، نمونه ی چاپی، نمونه ی چاپخانه، خبر، (ریاضی) برهان، بازنمود، مقاوم، پایدار، ایستا، (نوشابه) دارای الکل به مقدار استاندارد (استانده)، نمونه ی چاپی (یا عکسی و غیره) برداشتن، نمونه ی آزمایشی برداشتن، (نوشابه) میزان الکل (رجوع شود به: proof spirit)، درجه ی خلوص الکل، (عکاسی) نمونه ی عکس، نسخه ی آزمایشی، (گردآوری سکه) سکه هایی که به منظور خاص (مثلا یادبود) ضرب شده، سکه ی ویژه، (حقوق) دلایل و مدارک جرم، ایمن، مصون، درامان، (مخفف) رجوع شود به: proofread، (پارچه و غیره را در برابر آب یا گاز و غیره) نفوذ ناپذیر کردن، چرکنویس <hr> proof _ پسوند: ضد، پاد، مقاوم

معنی : محک، اثبات، نشانه، عیار، برهان، مدرک، ملاک، چرک نویس، گواه، دلیل، مقیاس خلوص الکل معانی دیگر : دلیل آوری، استوانش، شاهد، فرنود، سند، مصداق، آزمون، امتحان، آزمایش، (قدیمی - بیشتر در مورد زره) استحکام، محکمی، نمونه ی چاپی، نمونه ی چاپخانه، خبر، (ریاضی) برهان، بازنمود، مقاوم، پایدار، ایستا، (نوش

proof

proofing

<hr> (نسخه ی چاپی یا دست نویس و غیره) تصحیح کردن، غلط گیری کردن، نمونه خوانی کردن، تصحیح کردن

(نسخه ی چاپی یا دست نویس و غیره) تصحیح کردن، غلط گیری کردن، نمونه خوانی کردن، تصحیح کردن

proofread

<hr> غلط گیری کننده، مصحح

واژه های حرف "p" - جملات نمونه