جملات نمونه

<hr> ناخواسته، ناخوانده، طلب نشده، درخواست نشده، دعوت نشده، ناطلبیده، نفرموده

ناخواسته، ناخوانده، طلب نشده، درخواست نشده، دعوت نشده، ناطلبیده، نفرموده

unbidden

<hr> معنی : شل کردن، از بند رها کردن <hr> معانی دیگر : (هر چیز بسته یا گره خورده را) باز کردن، گشودن، واگسستن، رها کردن، آزاد کردن، رهایی بخشیدن

معنی : شل کردن، از بند رها کردن معانی دیگر : (هر چیز بسته یا گره خورده را) باز کردن، گشودن، واگسستن، رها کردن، آزاد کردن، رهایی بخشیدن

unbind

unbleached

unblemished

unblessed or unblest

unblinking

unblinkingly

<hr> معنی : خار چیدن <hr> معانی دیگر : گرفتگی چیزی را بر طرف کردن، (لوله و غیره را) باز کردن، گشودن، گشودن to unblock a pipe لولهی گرفته را باز کردن

معنی : خار چیدن معانی دیگر : گرفتگی چیزی را بر طرف کردن، (لوله و غیره را) باز کردن، گشودن، گشودن to unblock a pipe لولهی گرفته را باز کردن

unblock

<hr> معنی : رها کردن، گشودن، باز کردن <hr> معانی دیگر : (چفت در را) باز کردن، گشودن چفت، باز کردن چفت

معنی : رها کردن، گشودن، باز کردن معانی دیگر : (چفت در را) باز کردن، گشودن چفت، باز کردن چفت

unbolt

<hr> (چفت در) باز، گشوده، (آرد) سرند نشده، سبوس دار

(چفت در) باز، گشوده، (آرد) سرند نشده، سبوس دار

unbolted

<hr> معنی : غیر مولد، هنوز زاده نشده، نزاده، هنوز ظاهر نشده <hr> معانی دیگر : متولد نشده، نازاده، هنوز در شکم مادر

معنی : غیر مولد، هنوز زاده نشده، نزاده، هنوز ظاهر نشده معانی دیگر : متولد نشده، نازاده، هنوز در شکم مادر

unborn

<hr> معنی : اسرار دل را گفتن، راز خود را فاش کردن <hr> معانی دیگر : دق دل را خالی کردن، درد دل کردن، راز دل را در میان گذاشتن، آشکار کردن، فاش کردن

معنی : اسرار دل را گفتن، راز خود را فاش کردن معانی دیگر : دق دل را خالی کردن، درد دل کردن، راز دل را در میان گذاشتن، آشکار کردن، فاش کردن

unbosom

<hr> معنی : بی پایان، غیر محدود، بی بند و بار، غیر مقید، رها شده، ناوابسته، مقید نشده <hr> معانی دیگر : (شیمی) ناهمبسته، مجرد، آزاد، واگسسته، زمان گذشته و اسم مفعول: unbind، رها، (از قید و بند و غیره) آزاد، رهانیده، باز شده، از هم باز شده

معنی : بی پایان، غیر محدود، بی بند و بار، غیر مقید، رها شده، ناوابسته، مقید نشده معانی دیگر : (شیمی) ناهمبسته، مجرد، آزاد، واگسسته، زمان گذشته و اسم مفعول: unbind، رها، (از قید و بند و غیره) آزاد، رهانیده، باز شده، از هم باز شده

unbound

<hr> معنی : نا محدود، بیکران <hr> معانی دیگر : بی حد و حصر، بی مرز، لایتناهی، بی پایان

معنی : نا محدود، بیکران معانی دیگر : بی حد و حصر، بی مرز، لایتناهی، بی پایان

unbounded

<hr> معنی : سر کوب نشده، خم نشده، تعظیم نکرده، انحنا پیدا نکرده <hr> معانی دیگر : کج نشده، ناخمیده، راست، شق

معنی : سر کوب نشده، خم نشده، تعظیم نکرده، انحنا پیدا نکرده معانی دیگر : کج نشده، ناخمیده، راست، شق

unbowed

unbreakable

unbridgeable

<hr> معنی : بی مهار، مهار در رفته <hr> معانی دیگر : خودسر (انه)، (حرف) بی تکلف، رک و راست، ول، لجام گسیخته، (اسب و غیره) بی لگام، بی دهانه، بی افسار، بی لجام

معنی : بی مهار، مهار در رفته معانی دیگر : خودسر (انه)، (حرف) بی تکلف، رک و راست، ول، لجام گسیخته، (اسب و غیره) بی لگام، بی دهانه، بی افسار، بی لجام

unbridled

<hr> معنی : رام نشده، سوقان گیری نشده، ناشکسته <hr> معانی دیگر : لاینقطع، قطع نشده، بی مکث، بی وقفه، یکسر، بی ایست، مداوم، مسلسل وار، نشکسته، سالم، کامل، بی عیب، (اسب و غیره) رام نشده، سرکش، مرتب، منظم، بهم نخورده، دست نخورده، (زمین) شخم نشده، بیل زده نشده، بی همتا، بی تا، unbroke رام نشده

معنی : رام نشده، سوقان گیری نشده، ناشکسته معانی دیگر : لاینقطع، قطع نشده، بی مکث، بی وقفه، یکسر، بی ایست، مداوم، مسلسل وار، نشکسته، سالم، کامل، بی عیب، (اسب و غیره) رام نشده، سرکش، مرتب، منظم، بهم نخورده، دست نخورده، (زمین) شخم نشده، بیل زده نشده، بی همتا، بی تا، unbroke رام نشده

unbroken

<hr> معنی : استراحت کردن، اسودن، سگک یا چفت و بست را باز کردن <hr> معانی دیگر : (بند یا گیره ی کمربند و غیره را) باز کردن، رها کردن

معنی : استراحت کردن، اسودن، سگک یا چفت و بست را باز کردن معانی دیگر : (بند یا گیره ی کمربند و غیره را) باز کردن، رها کردن

unbuckle

<hr> معنی : سبکبار کردن، بار از دوش کسی برداشتن، اعتراف و درد دل کردن <hr> معانی دیگر : (با اقرار به گناه یا گفتن راز دل و غیره) بار خود را سبک کردن، (وجدان خود را) آرام کردن، درد دل کردن، (از زیر بار) رها کردن، باری را از دوش برداشتن

معنی : سبکبار کردن، بار از دوش کسی برداشتن، اعتراف و درد دل کردن معانی دیگر : (با اقرار به گناه یا گفتن راز دل و غیره) بار خود را سبک کردن، (وجدان خود را) آرام کردن، درد دل کردن، (از زیر بار) رها کردن، باری را از دوش برداشتن

unburden

unburdened

unburned

<hr> دکمه ی چیزی را باز کردن، (شلوار یا جامه ی دکمه دار را) از تن درآوردن، گشودن دکمه، گشوده

دکمه ی چیزی را باز کردن، (شلوار یا جامه ی دکمه دار را) از تن درآوردن، گشودن دکمه، گشوده

unbutton

<hr> معنی : گشوده <hr> معانی دیگر : دکمه باز، با دکمه های گشوده، خودمانی، بی تکلف

معنی : گشوده معانی دیگر : دکمه باز، با دکمه های گشوده، خودمانی، بی تکلف

unbuttoned

uncalled

<hr> نالازم، غیر ضروری، ناخواسته، ناخوانده، نامطلوب

نالازم، غیر ضروری، ناخواسته، ناخوانده، نامطلوب

uncalled for

uncannily

<hr> معنی : جدی، وهمی، غیر طبیعی <hr> معانی دیگر : عجیب و غریب، غیرعادی، ناروال، فوق العاده، ابر روال، اسرارآمیز، مرموز، (پهلوی) راز یک، رازگون، غریب، زیرک

معنی : جدی، وهمی، غیر طبیعی معانی دیگر : عجیب و غریب، غیرعادی، ناروال، فوق العاده، ابر روال، اسرارآمیز، مرموز، (پهلوی) راز یک، رازگون، غریب، زیرک

uncanny

<hr> معنی : کلاه از سر برداشتن، سر پوش برداشتن از <hr> معانی دیگر : کلاه خود (یا کسی) را برداشتن

معنی : کلاه از سر برداشتن، سر پوش برداشتن از معانی دیگر : کلاه خود (یا کسی) را برداشتن

uncap

uncapped

<hr> مورد بی توجهی (قرار گرفته)، به حال خود رها شده، مراقبت نشده

مورد بی توجهی (قرار گرفته)، به حال خود رها شده، مراقبت نشده

uncared for

uncaring

<hr> معنی : مسلسل، پایان نا پذیر، بلا انقطاع، بدون وقفه، ایست ناپذیر <hr> معانی دیگر : ایست ناپذیر، بلاانقطاع، بدون وقفه، مسلسل، پایان ناپذیر

معنی : مسلسل، پایان نا پذیر، بلا انقطاع، بدون وقفه، ایست ناپذیر معانی دیگر : ایست ناپذیر، بلاانقطاع، بدون وقفه، مسلسل، پایان ناپذیر

unceasing

unceasingly

uncensored

<hr> معنی : بی نزاکت، بی تعارف، بی تشریفات <hr> معانی دیگر : غیر رسمی، خودمانی، بی تکلف، ساده، بی رودربایستی

معنی : بی نزاکت، بی تعارف، بی تشریفات معانی دیگر : غیر رسمی، خودمانی، بی تکلف، ساده، بی رودربایستی

unceremonious

unceremoniously

<hr> معنی : مردد، دمدمی، متغیر، نا معلوم، مشکوک، معلق <hr> معانی دیگر : محتمل، احتمالی، غیر حتمی، غیر محقق، غیرقطعی، غیر محرز، نامعین، نامشخص، غیر قابل اطمینان، غیر قابل اتکا، بی ثبات، متزلزل، ناپا برجا، نامطمئن، سر گشته، دو دل، شک دار، مبهم، ناآشکار

معنی : مردد، دمدمی، متغیر، نا معلوم، مشکوک، معلق معانی دیگر : محتمل، احتمالی، غیر حتمی، غیر محقق، غیرقطعی، غیر محرز، نامعین، نامشخص، غیر قابل اطمینان، غیر قابل اتکا، بی ثبات، متزلزل، ناپا برجا، نامطمئن، سر گشته، دو دل، شک دار، مبهم، ناآشکار

uncertain

uncertainly

<hr> معنی : نا معلومی، شک، تردید، چیز نامعلوم، بلاتلکیفی <hr> معانی دیگر : بلاتکلیفی، عدم قطعیت، غیر محرز بودن، محقق نبودن، نا پابرجایی، ناپایداری، بی ثباتی، تزلزل، عدم ثبات، دودلی، سرگشتگی، شبهه، احتمال، اتفاق، شوایی

معنی : نا معلومی، شک، تردید، چیز نامعلوم، بلاتلکیفی معانی دیگر : بلاتکلیفی، عدم قطعیت، غیر محرز بودن، محقق نبودن، نا پابرجایی، ناپایداری، بی ثباتی، تزلزل، عدم ثبات، دودلی، سرگشتگی، شبهه، احتمال، اتفاق، شوایی

uncertainty

<hr> (مکانیک - کوانتم) اصل عدم قطعیت

(مکانیک - کوانتم) اصل عدم قطعیت

uncertainty principle

uncertified

<hr> معنی : از زنجیر و بندرها کردن <hr> معانی دیگر : از زنجیر و بندرها کردن

معنی : از زنجیر و بندرها کردن معانی دیگر : از زنجیر و بندرها کردن

واژه های حرف "u" - جملات نمونه