جملات نمونه

<hr> معنی : عوض نشده <hr> معانی دیگر : عو­ نشده

معنی : عوض نشده معانی دیگر : عو­ نشده

unchanged

unchanging

uncharacteristic

uncharacteristically

<hr> معنی : خالی، پر نشده، بحساب هزینه نیامده، رسمامتهم نشده <hr> معانی دیگر : (حقوق) رسما مورد اتهام قرار نگرفته، متهم نشده، پر نشده مانند تفنگ و باطری، محسوب نشده

معنی : خالی، پر نشده، بحساب هزینه نیامده، رسمامتهم نشده معانی دیگر : (حقوق) رسما مورد اتهام قرار نگرفته، متهم نشده، پر نشده مانند تفنگ و باطری، محسوب نشده

uncharged

<hr> معنی : بی رحم، بی گذشت، سخت گیر در قضاوت، بی سخاوت <hr> معانی دیگر : سختگیر، بی مروت، بی اغماض

معنی : بی رحم، بی گذشت، سخت گیر در قضاوت، بی سخاوت معانی دیگر : سختگیر، بی مروت، بی اغماض

uncharitable

<hr> معنی : نا معلوم، ندانسته، اکتشاف نشده، در نقشه یا جدول وارد نشده <hr> معانی دیگر : روی نقشه مشخص نشده

معنی : نا معلوم، ندانسته، اکتشاف نشده، در نقشه یا جدول وارد نشده معانی دیگر : روی نقشه مشخص نشده

uncharted

unchartered

<hr> معنی : بی عفت، الوده دامن، بی عفاف <hr> معانی دیگر : الوده دامن، بی عفت، بی عفاف

معنی : بی عفت، الوده دامن، بی عفاف معانی دیگر : الوده دامن، بی عفت، بی عفاف

unchaste

unchecked

<hr> معنی : غیر مسیحی <hr> معانی دیگر : غیر ترسا، مخالف اصول مسیحیت، (عامیانه) شنیع، وحشتناک، بسیار بد

معنی : غیر مسیحی معانی دیگر : غیر ترسا، مخالف اصول مسیحیت، (عامیانه) شنیع، وحشتناک، بسیار بد

unchristian

<hr> معنی : غیر یهودی، ختنه نشده، غیر مختون <hr> معانی دیگر : ختنه نشده، غیر مختون، غیر یهودی

معنی : غیر یهودی، ختنه نشده، غیر مختون معانی دیگر : ختنه نشده، غیر مختون، غیر یهودی

uncircumcised

<hr> معنی : وحشی، بی ادب، بی تربیت، بی تمدن <hr> معانی دیگر : نامتمدن، بربری

معنی : وحشی، بی ادب، بی تربیت، بی تمدن معانی دیگر : نامتمدن، بربری

uncivil

uncivilised

<hr> معنی : وحشی، بی ادب، غیر متمدن <hr> معانی دیگر : نامتمدن، بربری، جاهل، ناروشنفکر

معنی : وحشی، بی ادب، غیر متمدن معانی دیگر : نامتمدن، بربری، جاهل، ناروشنفکر

uncivilized

unclaimed

<hr> معنی : باز کردن، باز کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : (پس از در دست یا در بغل گرفتن چیزی یا کسی) ول کردن، رها کردن، گیره (یا سنجاق و غیره) را باز کردن، رها کردن یا شدن، باز کردن قلاب و مانندان

معنی : باز کردن، باز کردن یا شدن معانی دیگر : (پس از در دست یا در بغل گرفتن چیزی یا کسی) ول کردن، رها کردن، گیره (یا سنجاق و غیره) را باز کردن، رها کردن یا شدن، باز کردن قلاب و مانندان

unclasp

unclassifiable

<hr> معنی : طبقه بندی نشده، غیر محرمانه، غیر سری، در ردیف بخصوصی قرار نگرفته <hr> معانی دیگر : مرتب نشده، رده بندی نشده

معنی : طبقه بندی نشده، غیر محرمانه، غیر سری، در ردیف بخصوصی قرار نگرفته معانی دیگر : مرتب نشده، رده بندی نشده

unclassified

<hr> معنی : خریدار مال دزدی، عمو، دایی <hr> معانی دیگر : شوهر خاله، شوهر عمه، (قدیمی) رجوع شود به: pawnbroker، (عامیانه - برای صدا زدن شخص سالخورده) عمو!، عموجان !، بابا!

معنی : خریدار مال دزدی، عمو، دایی معانی دیگر : شوهر خاله، شوهر عمه، (قدیمی) رجوع شود به: pawnbroker، (عامیانه - برای صدا زدن شخص سالخورده) عمو!، عموجان !، بابا!

uncle

<hr> (امریکا- عامیانه) عمو سام، دولت آمریکا، امریکا (معمولا به شکل مرد لاغر و بلند و ملبس به پرچم امریکا)، لقب دولت ایالات متحده امریکا، عمو سام

(امریکا- عامیانه) عمو سام، دولت آمریکا، امریکا (معمولا به شکل مرد لاغر و بلند و ملبس به پرچم امریکا)، لقب دولت ایالات متحده امریکا، عمو سام

uncle sam

<hr> (امریکا- عامیانه) عموتام، سیاهپوست مطیع، چاکر سفیدپوستان

(امریکا- عامیانه) عموتام، سیاهپوست مطیع، چاکر سفیدپوستان

uncle tom

<hr> معنی : الوده، پلید، غیر سالم، ناپاک، نجس <hr> معانی دیگر : کثیف، ناسترده، شوخگن

معنی : الوده، پلید، غیر سالم، ناپاک، نجس معانی دیگر : کثیف، ناسترده، شوخگن

unclean

uncleaned

uncleanliness

uncleanness

<hr> معنی : نامساعد، نا پیدا، نا معلوم، نامفهوم، معلق

معنی : نامساعد، نا پیدا، نا معلوم، نامفهوم، معلق

unclear

<hr> معنی : شل کردن یا شدن، شل شدن <hr> معانی دیگر : (در مورد چیز گاز گرفته شده یا گیرانداخته یا محکم گرفته) باز کردن، رها کردن، ول کردن، از هم گشودن، unclinch شل شدن، سست شدن

معنی : شل کردن یا شدن، شل شدن معانی دیگر : (در مورد چیز گاز گرفته شده یا گیرانداخته یا محکم گرفته) باز کردن، رها کردن، ول کردن، از هم گشودن، unclinch شل شدن، سست شدن

unclench

uncles

unclipped

unclog

<hr> معنی : باز کردن <hr> معانی دیگر : گشودن، گشودن آشکار کردن، بر ملا کردن

معنی : باز کردن معانی دیگر : گشودن، گشودن آشکار کردن، بر ملا کردن

unclose

<hr> معنی : لخت شدن، جامه از تن بدر اوردن <hr> معانی دیگر : رخت کندن، لباس در آوردن، عریان کردن

معنی : لخت شدن، جامه از تن بدر اوردن معانی دیگر : رخت کندن، لباس در آوردن، عریان کردن

unclothe

unclothed

unclouded

unclutter

<hr> معنی : هیجان، شخص غریبه، غیر عادی، بسیار، عجیب، مرموز، خارق العاده، نا شناس، جالب توجه <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند)، ناشناخته، بیگانه، عجیب و غریب، ترس آور، آدم یا چیز عجیب و غریب، شگرف، (جمع) خبر (اخبار)، قابل توجه، چشمگیر، اسکاتلند بسیار، غریب، خجالتی، مهیج

معنی : هیجان، شخص غریبه، غیر عادی، بسیار، عجیب، مرموز، خارق العاده، نا شناس، جالب توجه معانی دیگر : (اسکاتلند)، ناشناخته، بیگانه، عجیب و غریب، ترس آور، آدم یا چیز عجیب و غریب، شگرف، (جمع) خبر (اخبار)، قابل توجه، چشمگیر، اسکاتلند بسیار، غریب، خجالتی، مهیج

unco

uncoated

<hr> (از حالت پیچیدگی یا تابیدگی در آوردن) واپیچاندن، غیر حلقوی کردن یا شدن، (مار) از حالت چنبره زدگی درآمدن

(از حالت پیچیدگی یا تابیدگی در آوردن) واپیچاندن، غیر حلقوی کردن یا شدن، (مار) از حالت چنبره زدگی درآمدن

uncoil

uncollected

uncollectible

uncoloured

uncombed

<hr> معنی : ناراحت <hr> معانی دیگر : ناآسوده، معذب، بی آسایش، نامساعد مانند هوا، ناخوشایند

معنی : ناراحت معانی دیگر : ناآسوده، معذب، بی آسایش، نامساعد مانند هوا، ناخوشایند

uncomfortable

uncomfortably

<hr> معنی : غیر متعهد نشده، تعهد نشده، تقبل نشده <hr> معانی دیگر : غیر متعهد، ناپایبند، بدون تعهد، مستقل، آزاد، مرتکب نشده، (جنایت و غیره) انجام نشده، وقوع نیافته، بی طرف، سو نگرفته، غیر زندانی، به زندان تحویل داده نشده، ناوابسته

معنی : غیر متعهد نشده، تعهد نشده، تقبل نشده معانی دیگر : غیر متعهد، ناپایبند، بدون تعهد، مستقل، آزاد، مرتکب نشده، (جنایت و غیره) انجام نشده، وقوع نیافته، بی طرف، سو نگرفته، غیر زندانی، به زندان تحویل داده نشده، ناوابسته

uncommitted

<hr> معنی : غیر عادی، غریب، غیر معمولی، غیر متداول، نادر، کمیاب، غیرمعمول <hr> معانی دیگر : ناروال، استثنایی، نامتعارف، فوق العاده، ابر روال

معنی : غیر عادی، غریب، غیر معمولی، غیر متداول، نادر، کمیاب، غیرمعمول معانی دیگر : ناروال، استثنایی، نامتعارف، فوق العاده، ابر روال

واژه های حرف "u" - جملات نمونه