<hr> معنی : وحشی، بی ادب، غیر متمدن <hr> معانی دیگر : نامتمدن، بربری، جاهل، ناروشنفکر

معنی : وحشی، بی ادب، غیر متمدن معانی دیگر : نامتمدن، بربری، جاهل، ناروشنفکر

uncivilized

<hr> معنی : باز کردن، باز کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : (پس از در دست یا در بغل گرفتن چیزی یا کسی) ول کردن، رها کردن، گیره (یا سنجاق و غیره) را باز کردن، رها کردن یا شدن، باز کردن قلاب و مانندان

معنی : باز کردن، باز کردن یا شدن معانی دیگر : (پس از در دست یا در بغل گرفتن چیزی یا کسی) ول کردن، رها کردن، گیره (یا سنجاق و غیره) را باز کردن، رها کردن یا شدن، باز کردن قلاب و مانندان

unclasp

<hr> معنی : طبقه بندی نشده، غیر محرمانه، غیر سری، در ردیف بخصوصی قرار نگرفته <hr> معانی دیگر : مرتب نشده، رده بندی نشده

معنی : طبقه بندی نشده، غیر محرمانه، غیر سری، در ردیف بخصوصی قرار نگرفته معانی دیگر : مرتب نشده، رده بندی نشده

unclassified

<hr> معنی : خریدار مال دزدی، عمو، دایی <hr> معانی دیگر : شوهر خاله، شوهر عمه، (قدیمی) رجوع شود به: pawnbroker، (عامیانه - برای صدا زدن شخص سالخورده) عمو!، عموجان !، بابا!

معنی : خریدار مال دزدی، عمو، دایی معانی دیگر : شوهر خاله، شوهر عمه، (قدیمی) رجوع شود به: pawnbroker، (عامیانه - برای صدا زدن شخص سالخورده) عمو!، عموجان !، بابا!

uncle

<hr> (امریکا- عامیانه) عمو سام، دولت آمریکا، امریکا (معمولا به شکل مرد لاغر و بلند و ملبس به پرچم امریکا)، لقب دولت ایالات متحده امریکا، عمو سام

(امریکا- عامیانه) عمو سام، دولت آمریکا، امریکا (معمولا به شکل مرد لاغر و بلند و ملبس به پرچم امریکا)، لقب دولت ایالات متحده امریکا، عمو سام

uncle sam

<hr> معنی : الوده، پلید، غیر سالم، ناپاک، نجس <hr> معانی دیگر : کثیف، ناسترده، شوخگن

معنی : الوده، پلید، غیر سالم، ناپاک، نجس معانی دیگر : کثیف، ناسترده، شوخگن

unclean

<hr> معنی : نامساعد، نا پیدا، نا معلوم، نامفهوم، معلق

معنی : نامساعد، نا پیدا، نا معلوم، نامفهوم، معلق

unclear

<hr> معنی : شل کردن یا شدن، شل شدن <hr> معانی دیگر : (در مورد چیز گاز گرفته شده یا گیرانداخته یا محکم گرفته) باز کردن، رها کردن، ول کردن، از هم گشودن، unclinch شل شدن، سست شدن

معنی : شل کردن یا شدن، شل شدن معانی دیگر : (در مورد چیز گاز گرفته شده یا گیرانداخته یا محکم گرفته) باز کردن، رها کردن، ول کردن، از هم گشودن، unclinch شل شدن، سست شدن

unclench

<hr> معنی : فاش کردن، بی ردا کردن <hr> معانی دیگر : شنل یا ردا را برداشتن، بی روپوش کردن

معنی : فاش کردن، بی ردا کردن معانی دیگر : شنل یا ردا را برداشتن، بی روپوش کردن

uncloak

<hr> معنی : باز کردن <hr> معانی دیگر : گشودن، گشودن آشکار کردن، بر ملا کردن

معنی : باز کردن معانی دیگر : گشودن، گشودن آشکار کردن، بر ملا کردن

unclose

<hr> معنی : لخت شدن، جامه از تن بدر اوردن <hr> معانی دیگر : رخت کندن، لباس در آوردن، عریان کردن

معنی : لخت شدن، جامه از تن بدر اوردن معانی دیگر : رخت کندن، لباس در آوردن، عریان کردن

unclothe

<hr> معنی : هیجان، شخص غریبه، غیر عادی، بسیار، عجیب، مرموز، خارق العاده، نا شناس، جالب توجه <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند)، ناشناخته، بیگانه، عجیب و غریب، ترس آور، آدم یا چیز عجیب و غریب، شگرف، (جمع) خبر (اخبار)، قابل توجه، چشمگیر، اسکاتلند بسیار، غریب، خجالتی، مهیج

معنی : هیجان، شخص غریبه، غیر عادی، بسیار، عجیب، مرموز، خارق العاده، نا شناس، جالب توجه معانی دیگر : (اسکاتلند)، ناشناخته، بیگانه، عجیب و غریب، ترس آور، آدم یا چیز عجیب و غریب، شگرف، (جمع) خبر (اخبار)، قابل توجه، چشمگیر، اسکاتلند بسیار، غریب، خجالتی، مهیج

unco

<hr> معنی : ناراحت <hr> معانی دیگر : ناآسوده، معذب، بی آسایش، نامساعد مانند هوا، ناخوشایند

معنی : ناراحت معانی دیگر : ناآسوده، معذب، بی آسایش، نامساعد مانند هوا، ناخوشایند

uncomfortable

<hr> معنی : غیر متعهد نشده، تعهد نشده، تقبل نشده <hr> معانی دیگر : غیر متعهد، ناپایبند، بدون تعهد، مستقل، آزاد، مرتکب نشده، (جنایت و غیره) انجام نشده، وقوع نیافته، بی طرف، سو نگرفته، غیر زندانی، به زندان تحویل داده نشده، ناوابسته

معنی : غیر متعهد نشده، تعهد نشده، تقبل نشده معانی دیگر : غیر متعهد، ناپایبند، بدون تعهد، مستقل، آزاد، مرتکب نشده، (جنایت و غیره) انجام نشده، وقوع نیافته، بی طرف، سو نگرفته، غیر زندانی، به زندان تحویل داده نشده، ناوابسته

uncommitted

<hr> معنی : غیر عادی، غریب، غیر معمولی، غیر متداول، نادر، کمیاب، غیرمعمول <hr> معانی دیگر : ناروال، استثنایی، نامتعارف، فوق العاده، ابر روال

معنی : غیر عادی، غریب، غیر معمولی، غیر متداول، نادر، کمیاب، غیرمعمول معانی دیگر : ناروال، استثنایی، نامتعارف، فوق العاده، ابر روال

uncommon

<hr> معنی : خاموش، کم حرف <hr> معانی دیگر : بی گفتار، تودار، ساکت، محافظه کار، بی علاقه به مکالمه و تبادل فکر و خبر

معنی : خاموش، کم حرف معانی دیگر : بی گفتار، تودار، ساکت، محافظه کار، بی علاقه به مکالمه و تبادل فکر و خبر

uncommunicative

<hr> معنی : جبران نشده

uncompensated

uncomplicated

<hr> معنی : برخورنده، بی تعارف، غیر کامل <hr> معانی دیگر : ناخوشایند

معنی : برخورنده، بی تعارف، غیر کامل معانی دیگر : ناخوشایند

uncomplimentary

<hr> معنی : قطعی، تسلیم نشو، غیر قابل انعطاف، مصالحه ناپذیر، سخت ناسازگار، تمکین ندادنی <hr> معانی دیگر : مصمم، انعطاف ناپذیر، سازش ناپذیر، آشتی ناپذیر، آشتی نکردنی، بی گذشت، نستوه

معنی : قطعی، تسلیم نشو، غیر قابل انعطاف، مصالحه ناپذیر، سخت ناسازگار، تمکین ندادنی معانی دیگر : مصمم، انعطاف ناپذیر، سازش ناپذیر، آشتی ناپذیر، آشتی نکردنی، بی گذشت، نستوه

uncompromising

<hr> معنی : بی علاقگی، عدم علاقه، لاقیدی <hr> معانی دیگر : بی توجهی، بی تفاوتی، عدم دلبستگی، خونسردی

معنی : بی علاقگی، عدم علاقه، لاقیدی معانی دیگر : بی توجهی، بی تفاوتی، عدم دلبستگی، خونسردی

unconcern

<hr> معنی : لا قید، بی عرقه <hr> معانی دیگر : بی توجه، بی تفاوت، بی علاقه، نادلبسته، نانگران، بدون دلواپسی، خونسرد، بی پروا

معنی : لا قید، بی عرقه معانی دیگر : بی توجه، بی تفاوت، بی علاقه، نادلبسته، نانگران، بدون دلواپسی، خونسرد، بی پروا

unconcerned

<hr> معنی : مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط <hr> معانی دیگر : بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه

معنی : مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط معانی دیگر : بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه

unconditional

<hr> معنی : مطلق، غیر مشروط، قطعی نشده، شرط نشده، قید نشده <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) غیرشرطی، ناسامه ای، رجوع شود به: unconditional

معنی : مطلق، غیر مشروط، قطعی نشده، شرط نشده، قید نشده معانی دیگر : (روان شناسی) غیرشرطی، ناسامه ای، رجوع شود به: unconditional

unconditioned

<hr> معنی : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده <hr> معانی دیگر : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده

معنی : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده معانی دیگر : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده

unconquerable

<hr> معنی : گزاف، بی وجدان، خلاف وجدان <hr> معانی دیگر : غیر عادلانه، غیرمنصفانه، نامعقول، با بی وجدانی، بی رحمانه، مفرط، شدید، افراط آمیز، غیر معقول

معنی : گزاف، بی وجدان، خلاف وجدان معانی دیگر : غیر عادلانه، غیرمنصفانه، نامعقول، با بی وجدانی، بی رحمانه، مفرط، شدید، افراط آمیز، غیر معقول

unconscionable

<hr> معنی : بی خبر، از خود بی خود، ناخود اگاه، غش کرده، عاری از هوش، نابخود، ضمیر ناخوداگاه، ضمیر نابخود <hr> معانی دیگر : بیهوش، بیهش، ناآگاه، بی اطلاع، ناخودآگاه، نابهشیار، ناخودآگاهانه، ندانسته، نابهشیارانه، ناآگاهانه، غیر عمدی

معنی : بی خبر، از خود بی خود، ناخود اگاه، غش کرده، عاری از هوش، نابخود، ضمیر ناخوداگاه، ضمیر نابخود معانی دیگر : بیهوش، بیهش، ناآگاه، بی اطلاع، ناخودآگاه، نابهشیار، ناخودآگاهانه، ندانسته، نابهشیارانه، ناآگاهانه، غیر عمدی

unconscious

<hr> معنی : بی توجه، بی ملاحظه، نسنجیده، غیر قابل ملاحظه <hr> معانی دیگر : حساب نشده، بی تعقل، به حساب در نیامده، منظور نشده، ناقابل

معنی : بی توجه، بی ملاحظه، نسنجیده، غیر قابل ملاحظه معانی دیگر : حساب نشده، بی تعقل، به حساب در نیامده، منظور نشده، ناقابل

unconsidered

<hr> معنی : تشکیل نشده

unconstituted

<hr> معنی : بر خلاف قانون اساسی، برخلاف مشروطیت <hr> معانی دیگر : مخالف (یا مغایر) قانون اساسی، خلاف مشروطیت

معنی : بر خلاف قانون اساسی، برخلاف مشروطیت معانی دیگر : مخالف (یا مغایر) قانون اساسی، خلاف مشروطیت

unconstitutional

<hr> معنی : غیر منتظره

uncontemplated

<hr> معنی : غیر قابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت <hr> معانی دیگر : غیرقابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت

معنی : غیر قابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت معانی دیگر : غیرقابل جلوگیری، کنترل ناپذیر، غیرقابل نظارت

uncontrollable

<hr> معنی : خلاف عرف، غیر قرار دادی، ازاد از قیود و رسوم <hr> معانی دیگر : غیر معمول، غیر سنتی، نامرسوم، بر خلاف رسوم، نامانوس

معنی : خلاف عرف، غیر قرار دادی، ازاد از قیود و رسوم معانی دیگر : غیر معمول، غیر سنتی، نامرسوم، بر خلاف رسوم، نامانوس

unconventional

<hr> معنی : بی تکلیفی، عدم رعایت اداب و رسوم <hr> معانی دیگر : عدم رعایت اداب و رسوم، بی تکلیفی

معنی : بی تکلیفی، عدم رعایت اداب و رسوم معانی دیگر : عدم رعایت اداب و رسوم، بی تکلیفی

unconventionality

<hr> معنی : ناهماهنگ <hr> معانی دیگر : ناهماهنگ

معنی : ناهماهنگ معانی دیگر : ناهماهنگ

uncoordinated

<hr> معنی : رها کردن، چوب پنبه بطری را بر داشتن <hr> معانی دیگر : (چوب پنبه ی) سر بطری را در آوردن

معنی : رها کردن، چوب پنبه بطری را بر داشتن معانی دیگر : (چوب پنبه ی) سر بطری را در آوردن

uncork

<hr> معنی : بی شمار، غیر قابل شمارش، محسوب نشده، نشمرده، شمرده نشده <hr> معانی دیگر : ناشمرده

معنی : بی شمار، غیر قابل شمارش، محسوب نشده، نشمرده، شمرده نشده معانی دیگر : ناشمرده

uncounted

<hr> معنی : رها کردن، جدا کردن، باز شدن، از قلاده باز کردن، از حالت زوجی خارج کردن <hr> معانی دیگر : (سگ های سورتمه و غیره را که دو تا دو تا به هم بسته شده اند) باز کردن، (هر چیز جفت شده را) جدا کردن، تاق کردن، ناجفت کردن

معنی : رها کردن، جدا کردن، باز شدن، از قلاده باز کردن، از حالت زوجی خارج کردن معانی دیگر : (سگ های سورتمه و غیره را که دو تا دو تا به هم بسته شده اند) باز کردن، (هر چیز جفت شده را) جدا کردن، تاق کردن، ناجفت کردن

uncouple

<hr> معنی : زشت، ناهنجار، ژولیده، ناسترده <hr> معانی دیگر : بدقواره، دست و پا چلفتی، بی فرهنگ، بی معرفت، بی کمال، زمخت، بی ادب، نامربوط

معنی : زشت، ناهنجار، ژولیده، ناسترده معانی دیگر : بدقواره، دست و پا چلفتی، بی فرهنگ، بی معرفت، بی کمال، زمخت، بی ادب، نامربوط

uncouth

<hr> معنی : اشکار کردن، برهنه کردن، کشف کردن، سر پوش برداشتن از <hr> معانی دیگر : آشکار کردن، بر ملا کردن، افشا کردن، پرده برداری کردن، روپوش یا پوشش چیزی را برداشتن، عریان کردن

معنی : اشکار کردن، برهنه کردن، کشف کردن، سر پوش برداشتن از معانی دیگر : آشکار کردن، بر ملا کردن، افشا کردن، پرده برداری کردن، روپوش یا پوشش چیزی را برداشتن، عریان کردن

uncover

<hr> بی کلاه، سر برهنه، بی پوشش، بی حفاظ، بی سقف

بی کلاه، سر برهنه، بی پوشش، بی حفاظ، بی سقف

uncovered

<hr> معنی : ابدی، غیر مخلوق <hr> معانی دیگر : هنوز خلق نشده، ناآفریده، ناموجود

معنی : ابدی، غیر مخلوق معانی دیگر : هنوز خلق نشده، ناآفریده، ناموجود

uncreated

<hr> معنی : غیر انتقادی، غیر و خیم <hr> معانی دیگر : ناسنجشگر، بدون دید انتقادی، فاقد ارزیابی هنری، نسنجیده، ناسنجشگرانه، عادی

معنی : غیر انتقادی، غیر و خیم معانی دیگر : ناسنجشگر، بدون دید انتقادی، فاقد ارزیابی هنری، نسنجیده، ناسنجشگرانه، عادی

uncritical

<hr> معنی : خلع کردن یا شدن، بی تاج و تخت کردن <hr> معانی دیگر : بی تاج و تخت کردن، خلع کردن یا شدن

معنی : خلع کردن یا شدن، بی تاج و تخت کردن معانی دیگر : بی تاج و تخت کردن، خلع کردن یا شدن

uncrown

<hr> معنی : نرمی، روغن مالی، تدهین، مرهم، روغن، چرب زبانی، مرهم گذاری، حظ، لینت، پربرکتی، تلذذ <hr> معانی دیگر : (به ویژه درمان پزشکی و مراسم مذهبی) تدهین، روغن (مالیدنی)، مسکن، آرامبخش، دردکش، مداهنه

معنی : نرمی، روغن مالی، تدهین، مرهم، روغن، چرب زبانی، مرهم گذاری، حظ، لینت، پربرکتی، تلذذ معانی دیگر : (به ویژه درمان پزشکی و مراسم مذهبی) تدهین، روغن (مالیدنی)، مسکن، آرامبخش، دردکش، مداهنه

unction

<hr> معنی : چرب، روغنی، چرب و نرم، مداهنه امیز <hr> معانی دیگر : (مانند روغن یا مرهم) چرب، لیز، (خاک) نرم و بارور، شکل پذیر، قابل قالب گیری

معنی : چرب، روغنی، چرب و نرم، مداهنه امیز معانی دیگر : (مانند روغن یا مرهم) چرب، لیز، (خاک) نرم و بارور، شکل پذیر، قابل قالب گیری

unctuous

uncurbed

<hr> معنی : از انحنا در امدن، مستقیم شدن، بی فر شدن <hr> معانی دیگر : (مو یا هر چیز مجعد را) صاف کردن، بی فر کردن

معنی : از انحنا در امدن، مستقیم شدن، بی فر شدن معانی دیگر : (مو یا هر چیز مجعد را) صاف کردن، بی فر کردن

واژه های حرف "u" - مترادف و متضاد