جملات نمونه

<hr> (امریکا) روش فروش جلب و تغییر (با آگهی های اغراق آمیز مشتری را جلب و کالای آگهی نشده را به او می اندازند)

(امریکا) روش فروش جلب و تغییر (با آگهی های اغراق آمیز مشتری را جلب و کالای آگهی نشده را به او می اندازند)

bait and switch

baited

<hr> غذا براى جلب ماهیها، دانه پاشى ورزش : طعمه علوم نظامى : گول زدن زیردریاییها

غذا براى جلب ماهیها، دانه پاشى ورزش : طعمه علوم نظامى : گول زدن زیردریاییها

baiting

<hr> معنی : نوعی فلانل رومیزی <hr> معانی دیگر : ماهوت، ماهوت سبز (که میز بیلیارد و غیره را با آن می پوشانند)

معنی : نوعی فلانل رومیزی معانی دیگر : ماهوت، ماهوت سبز (که میز بیلیارد و غیره را با آن می پوشانند)

baize

<hr> معنی : پختن، طبخ کردن <hr> معانی دیگر : (در کوره یا تنور) پختن (نان یا آجر و غیره)، برشتن، تافتن، آجرپزی کردن، تافته شدن، طبخ کردن یا شدن، تفتن، در فر پختن، تنوری کردن، (با هوای گرم) خشک کردن، خشکیدن، پخت، (بیش از حد) حمام آفتاب گرفتن، (خود را) زیر آفتاب سوزاندن، (مهجور) خشک و سفت شدن، کبره بستن، (امریکا) مهمانی که در آن غذاهای فرپز سرو می شود، طب&nbsp; کردن

معنی : پختن، طبخ کردن معانی دیگر : (در کوره یا تنور) پختن (نان یا آجر و غیره)، برشتن، تافتن، آجرپزی کردن، تافته شدن، طبخ کردن یا شدن، تفتن، در فر پختن، تنوری کردن، (با هوای گرم) خشک کردن، خشکیدن، پخت، (بیش از حد) حمام آفتاب گرفتن، (خود را) زیر آفتاب سوزاندن، (مهجور) خشک و سفت شدن، کبره بستن، (امریکا

bake

baked

baked potato

<hr> (نام بازرگانی) بیک لایت (پلاستیک ساخته شده از فرمالدئید و فنول)

(نام بازرگانی) بیک لایت (پلاستیک ساخته شده از فرمالدئید و فنول)

bakelite

<hr> معنی : نانوا، خباز <hr> معانی دیگر : شیرینی پز، طباخ

معنی : نانوا، خباز معانی دیگر : شیرینی پز، طباخ

baker

<hr> معنی : سیزده <hr> معانی دیگر : سیزده عدد، سیزده تا، سیزده سیزده

معنی : سیزده معانی دیگر : سیزده عدد، سیزده تا، سیزده سیزده

baker's dozen

<hr> معنی : نانوایی، دکان نانوایی یا شیرینی پزی <hr> معانی دیگر : شیرینی پزی، خبازی، محل پخت و فروش نان و شیرینی و کیک (bakeshop و bakehouse هم می گویند)

معنی : نانوایی، دکان نانوایی یا شیرینی پزی معانی دیگر : شیرینی پزی، خبازی، محل پخت و فروش نان و شیرینی و کیک (bakeshop و bakehouse هم می گویند)

bakery

baking

<hr> معنی : پودر خمیرمایه <hr> معانی دیگر : پودر نانوایی (ماده ای که به جای مایه ی خمیر برای ورآمدن خمیر نان و غیره به کار می رود)

معنی : پودر خمیرمایه معانی دیگر : پودر نانوایی (ماده ای که به جای مایه ی خمیر برای ورآمدن خمیر نان و غیره به کار می رود)

baking powder

<hr> معنی : جوش شیرین <hr> معانی دیگر : جوش شیرین (nahco3)، گرد مخمر

معنی : جوش شیرین معانی دیگر : جوش شیرین (nahco3)، گرد مخمر

baking soda

baklava

<hr> معنی : انعام، بخشش، رشوه <hr> معانی دیگر : (فارسی - در هند و پاکستان) بخشش، فارسی است بخشش

معنی : انعام، بخشش، رشوه معانی دیگر : (فارسی - در هند و پاکستان) بخشش، فارسی است بخشش

baksheesh

<hr> کلاه بالا کلاوا (سر و گردن را می پوشاند و فقط سه سوراخ برای بینی و چشم ها دارد)

کلاه بالا کلاوا (سر و گردن را می پوشاند و فقط سه سوراخ برای بینی و چشم ها دارد)

balaclava

<hr> معنی : بالالایکا، یکنوع رقص <hr> معانی دیگر : بالالایکا (گیتار روسی که سه تار دارد و بدنه ی آن مثلث شکل است)، مو بالالایکا یکنوع الت موسیقی شبیه گیتار

معنی : بالالایکا، یکنوع رقص معانی دیگر : بالالایکا (گیتار روسی که سه تار دارد و بدنه ی آن مثلث شکل است)، مو بالالایکا یکنوع الت موسیقی شبیه گیتار

balalaika

<hr> معنی : میزان، تعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، تتمه حساب، متعادل کردن، موازنه کردن، برابر کردن <hr> معانی دیگر : ترازو (به ویژه اگر دو کفه ی آویزان داشته باشد)، همسنجگر، ترازگر، ترازمندی، هم ارزی، اراده و توان تصمیم گیری، توازن (فکری یا جسمی)، هموزنی، همسنگی، هم تراز کردن، هم سنگ کردن، هم وزن کردن یا بودن، متعادل کردن یا شدن، وزنه ی متقابل، پارسنگ، وزنه ی تعادل، (نیرو یا وزن) برابرساز، هم سنگ ساز، (حسابداری) موازنه، موجودی، مانده، تتمه، بقیه، (حسابداری) موازنه کردن، تسویه حساب کردن، تراز کردن، بالانس زدن، تعادل خود را حفظ کردن، (نقاشی و طراحی و تصنیف و غیره) هماهنگی، به هم خوردن و تناسب، جور بودن، هماهنگ کردن، پارسنگ کردن، خنثی کردن (وزن یا نیرو)، ترازمند کردن، نقطه ی تعادل، مرکز هم وزنی (balance point هم می گویند)، ترازجای، وزن کردن، در ترازو سنجیدن، مقایسه کردن، سنجیدن، (b بزرگ ـ نجوم) برج میزان (که بین برج های سنبله و عقرب قرار دارد)، روی دست ها ایستادن (بیشتر می گویند: handstand)

معنی : میزان، تعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، تتمه حساب، متعادل کردن، موازنه کردن، برابر کردن معانی دیگر : ترازو (به ویژه اگر دو کفه ی آویزان داشته باشد)، همسنجگر، ترازگر، ترازمندی، هم ارزی، اراده و توان تصمیم گیری، توازن (فکری یا جسمی)، هموزنی، همسنگی، هم تراز کردن، هم سنگ کردن، هم وزن کردن یا ب

balance

<hr> جمع حساب بدهکار تراز، بدهی

جمع حساب بدهکار تراز، بدهی

balance due

<hr> تراز پرداخت های بین المللی، موازنه ی پرداخت های بین المللی، تراز (موازنه ی) پرداخت ها

تراز پرداخت های بین المللی، موازنه ی پرداخت های بین المللی، تراز (موازنه ی) پرداخت ها

balance of payments

<hr> تراز نیروها، برابری نیروها، تعادل قوا، تعادل قوا in order to maintain the balance of power برای حفظ برابری نیروها

تراز نیروها، برابری نیروها، تعادل قوا، تعادل قوا in order to maintain the balance of power برای حفظ برابری نیروها

balance of power

<hr> تراز بازرگانی برون مرزی، موازنه ی تجارت خارجی

تراز بازرگانی برون مرزی، موازنه ی تجارت خارجی

balance of trade

<hr> معنی : ترازنامه <hr> معانی دیگر : (حسابداری) ترازنامه، ترازنامه ترازنامه

معنی : ترازنامه معانی دیگر : (حسابداری) ترازنامه، ترازنامه ترازنامه

balance sheet

<hr> معنی : متعادل <hr> معانی دیگر : متوازن

معنی : متعادل معانی دیگر : متوازن

balanced

balanced budget

balanced diet

<hr> معنی : اکروبات، متعادل کننده، برابر کننده، ترازودار <hr> معانی دیگر : (انسان یا چیزی که موازنه ایجاد می کند) ترازگر، هم سنگ ساز، آکروبات

معنی : اکروبات، متعادل کننده، برابر کننده، ترازودار معانی دیگر : (انسان یا چیزی که موازنه ایجاد می کند) ترازگر، هم سنگ ساز، آکروبات

balancer

<hr> معنی : تعدیل <hr> معانی دیگر : متعادل کردن، تراز( دوربین نقشه بردارى) عمران : تراز علوم نظامى : حفظ عمق کشتى متعادل کردن عمق زیردریایى

معنی : تعدیل معانی دیگر : متعادل کردن، تراز( دوربین نقشه بردارى) عمران : تراز علوم نظامى : حفظ عمق کشتى متعادل کردن عمق زیردریایى

balancing

balanitis

<hr> (گیاه شناسی)، بالاتا (جنس manilkara به ویژه m. bidentata از خانواده ی sapodilla)

(گیاه شناسی)، بالاتا (جنس manilkara به ویژه m. bidentata از خانواده ی sapodilla)

balata

<hr> بالبوآ (واحد پول کشور پاناما)، واسکو نون یز د بالبوآ (کاشف اسپانیایی و اولین کاشف اروپایی اقیانوس آرام)

بالبوآ (واحد پول کشور پاناما)، واسکو نون یز د بالبوآ (کاشف اسپانیایی و اولین کاشف اروپایی اقیانوس آرام)

balboa

<hr> معنی : بالکن، ایوان، بالاخانه، لژ بالا، ستاوند، غرفه <hr> معانی دیگر : بالا ایوان، ستن آوند، ماهتابی، مهتابی، ایوانگاه، ایوانک

معنی : بالکن، ایوان، بالاخانه، لژ بالا، ستاوند، غرفه معانی دیگر : بالا ایوان، ستن آوند، ماهتابی، مهتابی، ایوانگاه، ایوانک

balcony

<hr> معنی : برهنه، طاس، عریان، کچل، بی مو، کل، بی لطف، بی ملاحت <hr> معانی دیگر : تاس، گر، داغ سر، روخ، عاری از گیاه، لخت و لم یزرع، بیابانی، صاف و پوست کنده، رک و راست، ساده، طاس شدن

معنی : برهنه، طاس، عریان، کچل، بی مو، کل، بی لطف، بی ملاحت معانی دیگر : تاس، گر، داغ سر، روخ، عاری از گیاه، لخت و لم یزرع، بیابانی، صاف و پوست کنده، رک و راست، ساده، طاس شدن

bald

<hr> (جانورشناسی) عقاب گر (haliaetus leucocephalus - بومی امریکای شمالی - نشان ملی ایالات متحده امریکا)، کلمرغ، عقاب گر، نوعی عقاب که در شمال امریکا زندگی میکند

(جانورشناسی) عقاب گر (haliaetus leucocephalus - بومی امریکای شمالی - نشان ملی ایالات متحده امریکا)، کلمرغ، عقاب گر، نوعی عقاب که در شمال امریکا زندگی میکند

bald eagle

<hr> معنی : یاوه، چرند، سخن بی معنی، نوشابه کف الود <hr> معانی دیگر : (حرف یا نوشته ی) بی معنی، ژاژ

معنی : یاوه، چرند، سخن بی معنی، نوشابه کف الود معانی دیگر : (حرف یا نوشته ی) بی معنی، ژاژ

balderdash

baldfaced

<hr> معنی : ادم طاس <hr> معانی دیگر : آدم کچل، سرتاس، کل، گر

معنی : ادم طاس معانی دیگر : آدم کچل، سرتاس، کل، گر

baldhead

<hr> در حال کچل یا تاس شدن

balding

baldly

<hr> معنی : طاسی <hr> معانی دیگر : بیمویی، بی لطافتی

معنی : طاسی معانی دیگر : بیمویی، بی لطافتی

baldness

<hr> معنی : حمایل، بند شمشیر <hr> معانی دیگر : بند شمشیر، حمایل

معنی : حمایل، بند شمشیر معانی دیگر : بند شمشیر، حمایل

baldric

<hr> (عامیانه) کچل، تاس، تاس hey baldy, come here! آی کچل بیا اینجا!

(عامیانه) کچل، تاس، تاس hey baldy, come here! آی کچل بیا اینجا!

baldy

<hr> معنی : رنج، مصیبت، عدل، محنت، لنگه، تا، تاچه، بلاء <hr> معانی دیگر : (پنبه و غیره) عدل، بخچه (بقچه)، (کاه و غیره) کپه، مکعب هم فشرده (کاه یا علف خشک)، بسته، گلخج، به صورت عدل یا بخچه یا لنگه درآوردن، عدل بندی کردن، هم فشرده کردن، بسته کردن، (شعر قدیم)، بلا، فلاکت، شر، (قدیمی) رجوع شود به: balefire، رقصیدن

معنی : رنج، مصیبت، عدل، محنت، لنگه، تا، تاچه، بلاء معانی دیگر : (پنبه و غیره) عدل، بخچه (بقچه)، (کاه و غیره) کپه، مکعب هم فشرده (کاه یا علف خشک)، بسته، گلخج، به صورت عدل یا بخچه یا لنگه درآوردن، عدل بندی کردن، هم فشرده کردن، بسته کردن، (شعر قدیم)، بلا، فلاکت، شر، (قدیمی) رجوع شود به: balefire، رقصید

bale

bale out

<hr> معنی : استخوان نهنگ، والانه، ماهی سیم <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: whalebone، استخوان نهنگ whalebone، بالن، باله

معنی : استخوان نهنگ، والانه، ماهی سیم معانی دیگر : رجوع شود به: whalebone، استخوان نهنگ whalebone، بالن، باله

baleen

<hr> معنی : غم انگیز، مصیبت بار، محنت بار <hr> معانی دیگر : شرارت بار، شرور، زیانبخش، مصیبت انگیز

معنی : غم انگیز، مصیبت بار، محنت بار معانی دیگر : شرارت بار، شرور، زیانبخش، مصیبت انگیز

واژه های حرف "b" - جملات نمونه