جملات نمونه

balefully

baler

<hr> جزیره بالی در کشور اندونزی

جزیره بالی در کشور اندونزی

bali

baling

<hr> معنی : مانع، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، محظور، مرز، طفره رفتن از، مانع شدن، امتناع ورزیدن، رد کردن، زیرش زدن، مانع رشدونموشدن <hr> معانی دیگر : از حرکت باز ایستادن، (با سرسختی) از کار یا حرکت خودداری کردن، (معمولا با at) پروا کردن، تردید کردن، ابا کردن، سرتافتن، سرباز زدن، دبه کردن، (در اصل) مرزبندی کردن (پالیز و زمین های کشاورزی)، نوار زمین شخم نشده بین دو قطعه زمین کشاورزی، خرپشته، لبه، (معماری) تیر، شاه تیر، الوار سخت بریده شده و ناصاف، جلوگیر، رادع، موجب وقفه یا نومیدی، بازدار، (مهجور) اشتباه لپی، خطا کردن، بند آوردن، جلوگیری کردن، خنثی کردن، (بیس بال) بالک، بالک کردن، مج مانع

معنی : مانع، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، محظور، مرز، طفره رفتن از، مانع شدن، امتناع ورزیدن، رد کردن، زیرش زدن، مانع رشدونموشدن معانی دیگر : از حرکت باز ایستادن، (با سرسختی) از کار یا حرکت خودداری کردن، (معمولا با at) پروا کردن، تردید کردن، ابا کردن، سرتافتن، سرباز زدن، دبه کردن، (در

balk

balk at

<hr> وابسته به کشورهای بالکان و مردم و فرهنگ و زبان های آنها

وابسته به کشورهای بالکان و مردم و فرهنگ و زبان های آنها

balkan

<hr> شبه جزیره ی بالکان (در جنوب خاوری اروپا بین دریای سیاه و دریای آدریاتیک)

شبه جزیره ی بالکان (در جنوب خاوری اروپا بین دریای سیاه و دریای آدریاتیک)

balkan peninsula

<hr> تقسیم بقطعات ریز مثل کشورهای بالکان

تقسیم بقطعات ریز مثل کشورهای بالکان

balkanization

<hr> (مانند ناحیه ی بالکان پس از جنگ جهانی اول) به کشورهای کوچک و متخاصم تقسیم کردن یا شدن، بالکان سان کردن یا شدن، ناحیه ای را بقطعات ریز تقسیم کردن مثل کشورهای شبه جزیره ء بالکان

(مانند ناحیه ی بالکان پس از جنگ جهانی اول) به کشورهای کوچک و متخاصم تقسیم کردن یا شدن، بالکان سان کردن یا شدن، ناحیه ای را بقطعات ریز تقسیم کردن مثل کشورهای شبه جزیره ء بالکان

balkanize

<hr> کشورهای بالکان (یوگسلاوی سابق، بلغارستان، آلبانی، یونان و بخش اروپایی ترکیه) (the balkan states هم می گویند)

کشورهای بالکان (یوگسلاوی سابق، بلغارستان، آلبانی، یونان و بخش اروپایی ترکیه) (the balkan states هم می گویند)

balkans

balked

<hr> معنی : امتناعی <hr> معانی دیگر : لجوج، سمج، چموش، نافرمان، ناتو، نارام، طفره رو

معنی : امتناعی معانی دیگر : لجوج، سمج، چموش، نافرمان، ناتو، نارام، طفره رو

balky

<hr> معنی : توپ، بال، گلوله، گوی، توپ بازی، رقص، مجلس رقص، گرهک، ایام خوش، خوشی، رقصیدن، گلوله کردن <hr> معانی دیگر : جان بال (کشیش و انقلابی انگلیسی که در 1381 میلادی اعدام شد)، هر چیز گرد، ساچمه، تیله، مهره، گرهه، گندله، (بدن) اندام گرد، کره، ورزشی که در آن توپ به کار می رود (به ویژه بیس بال)، به صورت توپ درآوردن، گرد کردن، گره زدن، ستاره، سیاره (به ویژه کره ی زمین)، (بیس بال) بال (پرتاب خطای توپ)، ریشه یا پیاز در گونی پیچیده (و آماده ی حمل)، (خودمانی) چرند، مزخرف، (خودمانی ـ ناپسند - جمع) خایه ها، (خودمانی - ناپسند) دلیری، دل و جرات، خایه داری، (خودمانی - ناپسند) گاییدن، مهمانی رسمی رقص، (خودمانی) وقت خوش، تجربه ی خوشایند

معنی : توپ، بال، گلوله، گوی، توپ بازی، رقص، مجلس رقص، گرهک، ایام خوش، خوشی، رقصیدن، گلوله کردن معانی دیگر : جان بال (کشیش و انقلابی انگلیسی که در 1381 میلادی اعدام شد)، هر چیز گرد، ساچمه، تیله، مهره، گرهه، گندله، (بدن) اندام گرد، کره، ورزشی که در آن توپ به کار می رود (به ویژه بیس بال)، به صورت توپ د

ball

<hr> غل و زنجیر، زنجیر و وزنه ی گرد آهنی (که برای جلوگیری از فرار به زندانی می بستند)

غل و زنجیر، زنجیر و وزنه ی گرد آهنی (که برای جلوگیری از فرار به زندانی می بستند)

ball and chain

<hr> معنی : بلبرینگ <hr> معانی دیگر : بلبرینگ، یاتاقان ساچمه ای، کاسه ساچمه، گردونگر، چر&nbsp; فلزی که روی ساچمه های فلزی کوچکی باسانی میلغزد

معنی : بلبرینگ معانی دیگر : بلبرینگ، یاتاقان ساچمه ای، کاسه ساچمه، گردونگر، چر فلزی که روی ساچمه های فلزی کوچکی باسانی میلغزد

ball bearing

<hr> (در ورزش های توپ دار مثل تنیس) پسری که کارش جمع آوری توپ ها است، توپ جمع کن، توپ آور

(در ورزش های توپ دار مثل تنیس) پسری که کارش جمع آوری توپ ها است، توپ جمع کن، توپ آور

ball boy

<hr> معنی : موقعیت <hr> معانی دیگر : شرایط، وضعیت، (امریکا) ورزش یا بازی با توپ (به ویژه بیس بال)، گوبازی، مسابقه، هماورد

معنی : موقعیت معانی دیگر : شرایط، وضعیت، (امریکا) ورزش یا بازی با توپ (به ویژه بیس بال)، گوبازی، مسابقه، هماورد

ball game

ball of fire

ball pen

ball point pen

<hr> (خودمانی) گیج کردن، سردرگم کردن

(خودمانی) گیج کردن، سردرگم کردن

ball up

<hr> معنی : تصنیف، شعر افسانهای، یک قطعهء رومانتیک <hr> معانی دیگر : چکامه یا تصنیف عاشقانه، (ادبیات قدیم) شعر یا آوازی که داستانی را به طور ساده و تکرار آمیز بیان می کند و دارای ترجیع بند است، اواز یکنفری که در ضمن ان داستانی بیان میشود

معنی : تصنیف، شعر افسانهای، یک قطعهء رومانتیک معانی دیگر : چکامه یا تصنیف عاشقانه، (ادبیات قدیم) شعر یا آوازی که داستانی را به طور ساده و تکرار آمیز بیان می کند و دارای ترجیع بند است، اواز یکنفری که در ضمن ان داستانی بیان میشود

ballad

<hr> معنی : قصیده، مسمط مستزاد <hr> معانی دیگر : (ادبیات) بالاد (نوعی شعر دارای سه بند که هر بند آن دارای ده سطر است و در پایان یک بند سه یا چهار سطری دارد)، قطعه منظومی مرکب از سه مصرع مساوی و متشابه و یک مصرع کوتاه تر که هریک از این چهار قسمت یک بیت ترجیع بند دارد

معنی : قصیده، مسمط مستزاد معانی دیگر : (ادبیات) بالاد (نوعی شعر دارای سه بند که هر بند آن دارای ده سطر است و در پایان یک بند سه یا چهار سطری دارد)، قطعه منظومی مرکب از سه مصرع مساوی و متشابه و یک مصرع کوتاه تر که هریک از این چهار قسمت یک بیت ترجیع بند دارد

ballade

<hr> معنی : قصیده، شعر، تصنیف سازی <hr> معانی دیگر : (ادبیات) نگارش شعر یا تصنیف عاشقانه (بالاد)، چامه نگاری

معنی : قصیده، شعر، تصنیف سازی معانی دیگر : (ادبیات) نگارش شعر یا تصنیف عاشقانه (بالاد)، چامه نگاری

balladry

<hr> معنی : بالاست، ماسه، پارسنگ <hr> معانی دیگر : وزنه ی تعادل (هرچیز سنگینی که برای ثبات و حفظ تعادل هواپیما و کشتی و غیره به کار رود - کیسه های شن و غیره که در ته کشتی خالی می ریزند تا تعادلش حفظ شود)، ترازگر، ایستاگر، (با وزنه ی تعادل) متعادل نگهداشتن، عامل ثبات، ایستابخش، متعادل کننده، خرده سنگ یا ریگ (برای ریختن دور ریل های راه آهن و غیره)، سنگ لاشه، هرچیز سنگینی چون شن و ماسه که در ته کشتی میریزند تا از واژگون شدنش جلوگیری کند، سنگینی، شن و خرده سنگی که در راه اهن بکارمیرود، کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند، سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ری

معنی : بالاست، ماسه، پارسنگ معانی دیگر : وزنه ی تعادل (هرچیز سنگینی که برای ثبات و حفظ تعادل هواپیما و کشتی و غیره به کار رود - کیسه های شن و غیره که در ته کشتی خالی می ریزند تا تعادلش حفظ شود)، ترازگر، ایستاگر، (با وزنه ی تعادل) متعادل نگهداشتن، عامل ثبات، ایستابخش، متعادل کننده، خرده سنگ یا ریگ (ب

ballast

<hr> معنی : رقاصه، رقاصه بالت <hr> معانی دیگر : (موسیقی و رقص باله) رقصگر (مونث)، بالرین

معنی : رقاصه، رقاصه بالت معانی دیگر : (موسیقی و رقص باله) رقصگر (مونث)، بالرین

ballerina

<hr> معنی : رقص ورزشی و هنری <hr> معانی دیگر : رقص باله (یا بالت)، بالت

معنی : رقص ورزشی و هنری معانی دیگر : رقص باله (یا بالت)، بالت

ballet

ballet dancer

balletic

ballgame

<hr> کشکنجیر، منجنیق سنگ انداز، سنگ انداز

کشکنجیر، منجنیق سنگ انداز، سنگ انداز

ballista

<hr> وابسته به دانش پرتاب شناسی، پرتابه ای وابسته به علم پرتاب گلوله، مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند

وابسته به دانش پرتاب شناسی، پرتابه ای وابسته به علم پرتاب گلوله، مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند

ballistic

<hr> معنی : موشک، پرتابه <hr> معانی دیگر : (ارتش) موشک پرتابی (که تا بخشی از مسیر هدایت و رانده می شود ولی هنگام نزدیک شدن به هدف به طور آزاد و تحت تاثیر جاذبه ی زمین فرود می آید)، موشک بالیستیک

معنی : موشک، پرتابه معانی دیگر : (ارتش) موشک پرتابی (که تا بخشی از مسیر هدایت و رانده می شود ولی هنگام نزدیک شدن به هدف به طور آزاد و تحت تاثیر جاذبه ی زمین فرود می آید)، موشک بالیستیک

ballistic missile

<hr> معنی : پرتابه شناسی، علم حرکت اجسام پرتاب شونده <hr> معانی دیگر : دانش جنبش و نیروی برخورد پرتابه ها (گلوله و موشک و بمب و هر چیز پرتاب شونده)، بالیستیک، مبحکپرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده

معنی : پرتابه شناسی، علم حرکت اجسام پرتاب شونده معانی دیگر : دانش جنبش و نیروی برخورد پرتابه ها (گلوله و موشک و بمب و هر چیز پرتاب شونده)، بالیستیک، مبحکپرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده

ballistics

<hr> (رقص باله) پرش آهسته و پرواز مانند در هوا، بالن

(رقص باله) پرش آهسته و پرواز مانند در هوا، بالن

ballon

<hr> معنی : بادکنک، بالون، با بالون پرواز کردن <hr> معانی دیگر : باد کردن، پف کردن، بسط یافتن، هواناو (کیسه ی پلاستیکی محتوی گازهای سبک تراز هوا که ابزار یا مسافر را به هوا می برد)، (کاریکاتور) ابرو یا مستطیلی که حرف های شخصیت های تصویر را در آن می نویسند، وامی که بهره ی آن به صورت اقساط پرداخت می شود ولی اصل آن را در پایان باید یکجا پس داد، قسط آخر، با هواناو سفر کردن، بالون سواری کردن، بادکنک مانند، بالون مانند، گرد و نرم، مثل بالون

معنی : بادکنک، بالون، با بالون پرواز کردن معانی دیگر : باد کردن، پف کردن، بسط یافتن، هواناو (کیسه ی پلاستیکی محتوی گازهای سبک تراز هوا که ابزار یا مسافر را به هوا می برد)، (کاریکاتور) ابرو یا مستطیلی که حرف های شخصیت های تصویر را در آن می نویسند، وامی که بهره ی آن به صورت اقساط پرداخت می شود ولی اصل

balloon

ballooning

balloonist

<hr> معنی : رای مخفی، ورقه رای، مهره رای و قرعهکشی، مجموع اراء نوشته، با ورقه رای دادن، قرعه کشیدن <hr> معانی دیگر : ورقه ی رای، تعرفه ی رای، برگه ی رای، انتخابات (به ویژه با رای مخفی)، رای گیری، رای مخفی دادن، با رای تعیین کردن، حق رای، تعداد کل آرا، فهرست نامزدهای انتخابات

معنی : رای مخفی، ورقه رای، مهره رای و قرعهکشی، مجموع اراء نوشته، با ورقه رای دادن، قرعه کشیدن معانی دیگر : ورقه ی رای، تعرفه ی رای، برگه ی رای، انتخابات (به ویژه با رای مخفی)، رای گیری، رای مخفی دادن، با رای تعیین کردن، حق رای، تعداد کل آرا، فهرست نامزدهای انتخابات

ballot

<hr> صندوق آرا، جعبه ی آرا

ballot box

<hr> تخمینی، تقریبی، (امریکا)، ورزشگاه (به ویژه فوتبال امریکایی و بیس بال)، استادیوم، استادیوم تخمینی

تخمینی، تقریبی، (امریکا)، ورزشگاه (به ویژه فوتبال امریکایی و بیس بال)، استادیوم، استادیوم تخمینی

ballpark

<hr> (ورزش های توپ دار) بازیکن (به ویژه بیس بال)

(ورزش های توپ دار) بازیکن (به ویژه بیس بال)

ballplayer

<hr> (قلم) خودکار (ball-point هم می نویسند)

(قلم) خودکار (ball-point هم می نویسند)

ballpoint

<hr> معنی : سالن رقص <hr> معانی دیگر : تالار رقص، سالن بزرگ رقص

معنی : سالن رقص معانی دیگر : تالار رقص، سالن بزرگ رقص

واژه های حرف "b" - جملات نمونه