جملات نمونه

<hr> ستیزه، چونوچرا، مشاجره، نزاع، جدال کردن، مباحثه کردن، انکارکردن

ستیزه، چونوچرا، مشاجره، نزاع، جدال کردن، مباحثه کردن، انکارکردن

disputed

disputes

<hr> معنی : سلب صلاحیت، عدم صلاحیت، فاقد صلاحیت قضایی <hr> معانی دیگر : سلب صلاحیت، عدم صلاحیت، فاقد صلاحیت قضایی

معنی : سلب صلاحیت، عدم صلاحیت، فاقد صلاحیت قضایی معانی دیگر : سلب صلاحیت، عدم صلاحیت، فاقد صلاحیت قضایی

disqualification

<hr> سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردودکردن(درامتحان وغیره)

سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردودکردن(درامتحان وغیره)

disqualified

<hr> معنی : کاستن، کم کردن، سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردود کردن <hr> معانی دیگر : سلب صلاحیت کردن، فاقد صلاحیت کردن، ناشایسته کردن، ناسزاوار کردن، (ورزشکار را از شرکت در مسابقه) محروم کردن، بی بهره کردن، مردودکردن درامتحان وغیره

معنی : کاستن، کم کردن، سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردود کردن معانی دیگر : سلب صلاحیت کردن، فاقد صلاحیت کردن، ناشایسته کردن، ناسزاوار کردن، (ورزشکار را از شرکت در مسابقه) محروم کردن، بی بهره کردن، مردودکردن درامتحان وغیره

disqualify

<hr> معنی : ناارامی، بی قراری، بی قرار، ناراحت کردن، مضطرب ساختن، اشفتن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن <hr> معانی دیگر : ناآرام کردن، مشوش کردن، نگران کردن، دلواپس کردن، ناآرامی، تشویش، نگرانی، دل شوریدگی، دلواپسی، دلهره، نداشتن آرامش

معنی : ناارامی، بی قراری، بی قرار، ناراحت کردن، مضطرب ساختن، اشفتن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن معانی دیگر : ناآرام کردن، مشوش کردن، نگران کردن، دلواپس کردن، ناآرامی، تشویش، نگرانی، دل شوریدگی، دلواپسی، دلهره، نداشتن آرامش

disquiet

disquieting

<hr> معنی : اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، بی قراری <hr> معانی دیگر : دلواپسی، دل شوره، تاسگی، تلواسه، دل شوریدگی

معنی : اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، بی قراری معانی دیگر : دلواپسی، دل شوره، تاسگی، تلواسه، دل شوریدگی

disquietude

<hr> معنی : مقاله، تحقیق، تفحص، جستجو <hr> معانی دیگر : رساله، جستارنامه

معنی : مقاله، تحقیق، تفحص، جستجو معانی دیگر : رساله، جستارنامه

disquisition

<hr> معنی : سردی، نادیده گرفتن، اعتنآء نکردن <hr> معانی دیگر : اهمیت ندادن به، اعتنا نکردن به، توجه نکردن به، نادیده (یا ناشنیده و غیره) گرفتن، چشم پوشی کردن، رعایت نکردن (قاعده و قانون و غیره)، عدم رعایت، نادیده انگاری، بی توجهی

معنی : سردی، نادیده گرفتن، اعتنآء نکردن معانی دیگر : اهمیت ندادن به، اعتنا نکردن به، توجه نکردن به، نادیده (یا ناشنیده و غیره) گرفتن، چشم پوشی کردن، رعایت نکردن (قاعده و قانون و غیره)، عدم رعایت، نادیده انگاری، بی توجهی

disregard

<hr> معنی : فراموش کردن، در طاق نیسان گذاردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه - محلی) فراموش کردن، از خاطر بردن

معنی : فراموش کردن، در طاق نیسان گذاردن معانی دیگر : (عامیانه - محلی) فراموش کردن، از خاطر بردن

disremember

<hr> معنی : خرابی، احتیاج به تعمیر، نیازمند تعمیر، پاره پارگی <hr> معانی دیگر : رو به خرابی بودن، درب و داغانی، مخروبگی

معنی : خرابی، احتیاج به تعمیر، نیازمند تعمیر، پاره پارگی معانی دیگر : رو به خرابی بودن، درب و داغانی، مخروبگی

disrepair

<hr> معنی : بی اعتبار مایه رسوایی، بد نام <hr> معانی دیگر : بدشهرت، مفتضح، ناباب، شرم انگیز، قراضه، مندرس، زننده، مایه ی رسوایی

معنی : بی اعتبار مایه رسوایی، بد نام معانی دیگر : بدشهرت، مفتضح، ناباب، شرم انگیز، قراضه، مندرس، زننده، مایه ی رسوایی

disreputable

<hr> معنی : رسوایی، بد نامی، بیابرویی، بی احترامی <hr> معانی دیگر : ننگ، سو شهرت، آبروریزی، بی اعتباری، از چشم افتادگی

معنی : رسوایی، بد نامی، بیابرویی، بی احترامی معانی دیگر : ننگ، سو شهرت، آبروریزی، بی اعتباری، از چشم افتادگی

disrepute

<hr> معنی : بی حرمتی، خرق، اهانت، عدم رعایت، بی احترامی <hr> معانی دیگر : عدم تواضع و ادب، بی احترامی کردن به، رعایت ادب را نکردن، هتک حرمت کردن

معنی : بی حرمتی، خرق، اهانت، عدم رعایت، بی احترامی معانی دیگر : عدم تواضع و ادب، بی احترامی کردن به، رعایت ادب را نکردن، هتک حرمت کردن

disrespect

<hr> معنی : موهن <hr> معانی دیگر : گستاخ، بی ادب، بی احترام، بی اعتنا، توهین امیز

معنی : موهن معانی دیگر : گستاخ، بی ادب، بی احترام، بی اعتنا، توهین امیز

disrespectful

disrespectfully

disrespecting

<hr> معنی : برهنه کردن، لباس دراوردن <hr> معانی دیگر : لباس درآوردن، رخت کندن

معنی : برهنه کردن، لباس دراوردن معانی دیگر : لباس درآوردن، رخت کندن

disrobe

<hr> معنی : درهم گسیختن، منقطع کردن <hr> معانی دیگر : (از هم) پاره کردن، درهم دریدن، چند تکه کردن، لخت کردن، (جلسه و مذاکره و غیره) مختل کردن، به هم زدن

معنی : درهم گسیختن، منقطع کردن معانی دیگر : (از هم) پاره کردن، درهم دریدن، چند تکه کردن، لخت کردن، (جلسه و مذاکره و غیره) مختل کردن، به هم زدن

disrupt

<hr> سواشده، شکسته، ترکیده

disrupted

disrupter

<hr> معنی : قطع، شکستن <hr> معانی دیگر : قطع، شکستن

معنی : قطع، شکستن معانی دیگر : قطع، شکستن

disruption

<hr> معنی : نفاق افکن، درهم گسیخته <hr> معانی دیگر : مختل کننده، به هم زننده، مخل، مزاحم

معنی : نفاق افکن، درهم گسیخته معانی دیگر : مختل کننده، به هم زننده، مخل، مزاحم

disruptive

disruptor

<hr> معنی : نارضایتی، ناخشنودی، ناخرسندی، عدمرضایت <hr> معانی دیگر : نارضایی، ناخوش دلی، مایه ی نارضایی

معنی : نارضایتی، ناخشنودی، ناخرسندی، عدمرضایت معانی دیگر : نارضایی، ناخوش دلی، مایه ی نارضایی

dissatisfaction

<hr> معنی : ناپسندیده، مایه عدمرضایت، ناخرسند کننده <hr> معانی دیگر : نارضایت آمیز، ناخشنود کننده، ناخرسندساز (unsatisfactory هم می گویند)

معنی : ناپسندیده، مایه عدمرضایت، ناخرسند کننده معانی دیگر : نارضایت آمیز، ناخشنود کننده، ناخرسندساز (unsatisfactory هم می گویند)

dissatisfactory

<hr> ناراضی، ناخشنود، ناخرسند، ناخوشنود

ناراضی، ناخشنود، ناخرسند، ناخوشنود

dissatisfied

<hr> معنی : ناخشنود کردن، رنجانیدن، ناراضی کردن، ناخرسند کردن <hr> معانی دیگر : ناشاد کردن، رنجاندن

معنی : ناخشنود کردن، رنجانیدن، ناراضی کردن، ناخرسند کردن معانی دیگر : ناشاد کردن، رنجاندن

dissatisfy

<hr> معنی : تشریح کردن، کالبدشکافی کردن <hr> معانی دیگر : بدن را تکه تکه کردن، تن بری کردن، (با دقت) بازبینی کردن، بازسنجی کردن، موشکافی کردن، مج موشکافی کردن

معنی : تشریح کردن، کالبدشکافی کردن معانی دیگر : بدن را تکه تکه کردن، تن بری کردن، (با دقت) بازبینی کردن، بازسنجی کردن، موشکافی کردن، مج موشکافی کردن

dissect

<hr> کالبد شکافی شده، تکه تکه شده، موشکافی شده، (گیاه شناسی) چند بخشی، چند لختی (مانند برخی برگ ها)

کالبد شکافی شده، تکه تکه شده، موشکافی شده، (گیاه شناسی) چند بخشی، چند لختی (مانند برخی برگ ها)

dissected

<hr> معنی : قطع، برش، تجزیه، تشریح، کالبد شکافی <hr> معانی دیگر : تشریح (با: autopsy فرق دارد)، بررسی (جز به جز)، موشکافی، بازسنجی، تجزیه و تحلیل، بازبینی

معنی : قطع، برش، تجزیه، تشریح، کالبد شکافی معانی دیگر : تشریح (با: autopsy فرق دارد)، بررسی (جز به جز)، موشکافی، بازسنجی، تجزیه و تحلیل، بازبینی

dissection

<hr> (حقوق) تصرف عدوانی کردن، غصب کردن (disseise هم می گویند)

(حقوق) تصرف عدوانی کردن، غصب کردن (disseise هم می گویند)

disseize

<hr> معنی : وانمود کردن، پنهان کردن، نادیده گرفتن، تلبیس کردن، تدلیس کردن، بهانه کردن، خشکه مقدس بودن <hr> معانی دیگر : عوام فریبی کردن، لاپوشانی کردن، (مهجور) تظاهر کردن

معنی : وانمود کردن، پنهان کردن، نادیده گرفتن، تلبیس کردن، تدلیس کردن، بهانه کردن، خشکه مقدس بودن معانی دیگر : عوام فریبی کردن، لاپوشانی کردن، (مهجور) تظاهر کردن

dissemble

<hr> ریاکار، دورو، اهل تلبیس

ریاکار، دورو، اهل تلبیس

dissembler

<hr> معنی : منتشر کردن، تخم کاشتن <hr> معانی دیگر : اشاعه دادن، (تخم) پاشیدن، پراکندن، افشاندن، پراشیدن

معنی : منتشر کردن، تخم کاشتن معانی دیگر : اشاعه دادن، (تخم) پاشیدن، پراکندن، افشاندن، پراشیدن

disseminate

<hr> (verb transitive) تخم کاشتن، منتشرکردن

(verb transitive) تخم کاشتن، منتشرکردن

disseminated

<hr> معنی : پخش، انتشار، پاشیدگی <hr> معانی دیگر : پخش

معنی : پخش، انتشار، پاشیدگی معانی دیگر : پخش

dissemination

<hr> معنی : اختلاف، عدم توافق، نفاق، اختلاف عقیده، شقاق <hr> معانی دیگر : ناهمسازی، مناقشه، تفرقه، ناهم اندیشی

معنی : اختلاف، عدم توافق، نفاق، اختلاف عقیده، شقاق معانی دیگر : ناهمسازی، مناقشه، تفرقه، ناهم اندیشی

dissension

<hr> معنی : جدا شدن، اختلاف عقیده داشتن، نفاق داشتن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: from) اختلاف عقیده داشتن با، ناهم اندیش بودن، (عقاید و رسوم کلیسای خود را) رد کردن، از دین برگشتن، مخالفت (عقیدتی و مذهبی)، (حقوق - بیان عقیده ی اقلیت در مورد به خصوص) دگراندیشی، (مذهب) ناهم رایی، ناهم اندیشی

معنی : جدا شدن، اختلاف عقیده داشتن، نفاق داشتن معانی دیگر : (معمولا با: from) اختلاف عقیده داشتن با، ناهم اندیش بودن، (عقاید و رسوم کلیسای خود را) رد کردن، از دین برگشتن، مخالفت (عقیدتی و مذهبی)، (حقوق - بیان عقیده ی اقلیت در مورد به خصوص) دگراندیشی، (مذهب) ناهم رایی، ناهم اندیشی

dissent

<hr> معنی : مخالف <hr> معانی دیگر : دگراندیش، معاند، منکر، ناراضی درامورسیاسی

معنی : مخالف معانی دیگر : دگراندیش، معاند، منکر، ناراضی درامورسیاسی

dissenter

<hr> معنی : مخالف، مخالف عقیدهاکثریت <hr> معانی دیگر : دگراندیش، مخالف با نظر اکثریت (به ویژه در امور مذهبی یا حقوقی)، معاند

معنی : مخالف، مخالف عقیدهاکثریت معانی دیگر : دگراندیش، مخالف با نظر اکثریت (به ویژه در امور مذهبی یا حقوقی)، معاند

dissentient

<hr> معنی : مخالف <hr> معانی دیگر : nonconformist : مخالف، معاند

معنی : مخالف معانی دیگر : nonconformist : مخالف، معاند

dissenting

<hr> معنی : بحی کردن، مباحثه کردن <hr> معانی دیگر : بحک کردن

معنی : بحی کردن، مباحثه کردن معانی دیگر : بحک کردن

dissert

<hr> بحک کردن، جدل کردن، پایان نامه تحصیلی نوشتن

بحک کردن، جدل کردن، پایان نامه تحصیلی نوشتن

dissertate

<hr> معنی : رساله، مقاله، پایان نامه، تز <hr> معانی دیگر : پایان نامه (به ویژه پایان نامه ی درجه ی دکتری) تز، ماتیکان، بحک

معنی : رساله، مقاله، پایان نامه، تز معانی دیگر : پایان نامه (به ویژه پایان نامه ی درجه ی دکتری) تز، ماتیکان، بحک

dissertation

<hr> (نادر) زیان رساندن به، آسیب وارد کردن، بدخدمت کردن، ازار رسانیدن

(نادر) زیان رساندن به، آسیب وارد کردن، بدخدمت کردن، ازار رسانیدن

disserve

<hr> معنی : ازار، صدمه، زیان، بدی، بدخدمتی <hr> معانی دیگر : آسیب، لطمه، کار زیان بخش

معنی : ازار، صدمه، زیان، بدی، بدخدمتی معانی دیگر : آسیب، لطمه، کار زیان بخش

واژه های حرف "d" - جملات نمونه