جملات نمونه

<hr> معنی : فرومغناطیسی <hr> معانی دیگر : (آهن یا نیکل یا کبالت دارای مغناطیس پذیری زیاد) فرو مغناطیسی

معنی : فرومغناطیسی معانی دیگر : (آهن یا نیکل یا کبالت دارای مغناطیس پذیری زیاد) فرو مغناطیسی

ferromagnetic

ferromagnetism

<hr> آلیاژ (یا همبسته ی) آهن و منگنز، فرو منگنز، علوم مهندسى : فرو منگنز الکترونیک : فرومنگنز

آلیاژ (یا همبسته ی) آهن و منگنز، فرو منگنز، علوم مهندسى : فرو منگنز الکترونیک : فرومنگنز

ferromanganese

<hr> معنی : دارای ترکیبات اهن، اهنی <hr> معانی دیگر : (دارای یا ناشی از و یا وابسته به آهن) آهن دار، آهن زا، آهن خیز، آهنی، آهنین

معنی : دارای ترکیبات اهن، اهنی معانی دیگر : (دارای یا ناشی از و یا وابسته به آهن) آهن دار، آهن زا، آهن خیز، آهنی، آهنین

ferrous

<hr> معنی : اهن دار، اهنی <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا دارای ویژگی های آهن) آهنی، آهن سان، آهن دار

معنی : اهن دار، اهنی معانی دیگر : (وابسته به یا دارای ویژگی های آهن) آهنی، آهن سان، آهن دار

ferruginous

<hr> معنی : حلقه، حلقه یا بست فلزی ته عصا <hr> معانی دیگر : (پوشش فلزی که بر ته عصا و دسته ی ابزار و غیره می کوبند تا از ترک برداشتن چوب جلوگیری کند) ته پوش، کلاهک، سر عصا، ته غلاف، بست، (لوله کشی و مکانیک) بوش یا حلقه (برای سفت کردن بندها و نقاط اتصال)، بست فلزی زدن

معنی : حلقه، حلقه یا بست فلزی ته عصا معانی دیگر : (پوشش فلزی که بر ته عصا و دسته ی ابزار و غیره می کوبند تا از ترک برداشتن چوب جلوگیری کند) ته پوش، کلاهک، سر عصا، ته غلاف، بست، (لوله کشی و مکانیک) بوش یا حلقه (برای سفت کردن بندها و نقاط اتصال)، بست فلزی زدن

ferrule

<hr> معنی : جسر، عبور، معبر، گذر دادن، عبور دادن <hr> معانی دیگر : با فری ترابری کردن، با فری بردن، فری کردن، با هواپیما ترابری کردن، فری (کشتی مسافربر و باربر که مرتب از یک سوی رودخانه یا دریاچه یا دریا بسوی دیگر رفت و آمد می کند و کار پل را انجام می دهد)، ترابری بافری، (با فری) از رودخانه عبور کردن، تحویل دادن هواپیما (ی خریداری شده) از طریق پرواز کردن با آن به مقصد، گذرگاه، ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن

معنی : جسر، عبور، معبر، گذر دادن، عبور دادن معانی دیگر : با فری ترابری کردن، با فری بردن، فری کردن، با هواپیما ترابری کردن، فری (کشتی مسافربر و باربر که مرتب از یک سوی رودخانه یا دریاچه یا دریا بسوی دیگر رفت و آمد می کند و کار پل را انجام می دهد)، ترابری بافری، (با فری) از رودخانه عبور کردن، تحویل د

ferry

<hr> معنی : معبر <hr> معانی دیگر : فری، قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود، قایق، کشتى گذاره

معنی : معبر معانی دیگر : فری، قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود، قایق، کشتى گذاره

ferryboat

<hr> ناخدای فری، صاحب فری، مدیر فری، کرجی ران، کرجی بان، راننده کشتی گذاره

ناخدای فری، صاحب فری، مدیر فری، کرجی ران، کرجی بان، راننده کشتی گذاره

ferryman

<hr> معنی : پربرکت، بارور، حاصلخیز، برومند، پرثمر <hr> معانی دیگر : وهنل، پر میوه، پرحاصل، زاینده، گشنیده، بارور شده، لقاح شده، پر زاد و رود، پر بچه، زایا، بارورگر، پر ثمر کننده، حاصلخیز کننده، خلاق، آفریننده، آفریدگار

معنی : پربرکت، بارور، حاصلخیز، برومند، پرثمر معانی دیگر : وهنل، پر میوه، پرحاصل، زاینده، گشنیده، بارور شده، لقاح شده، پر زاد و رود، پر بچه، زایا، بارورگر، پر ثمر کننده، حاصلخیز کننده، خلاق، آفریننده، آفریدگار

fertile

fertile crescent

fertilisation

fertilise

fertiliser

<hr> معنی : باروری، حاصلخیزی <hr> معانی دیگر : پر باری، گشنوری، گشن پذیری، گشنی، زایایی، زایندگی، خلاقیت، آفریدگری، آفرینندگی

معنی : باروری، حاصلخیزی معانی دیگر : پر باری، گشنوری، گشن پذیری، گشنی، زایایی، زایندگی، خلاقیت، آفریدگری، آفرینندگی

fertility

<hr> معنی : لقاح، عمل کود دادن <hr> معانی دیگر : لقاح، عمل کود دادن

معنی : لقاح، عمل کود دادن معانی دیگر : لقاح، عمل کود دادن

fertilization

<hr> معنی : کود دادن، حاصلخیز کردن، بارور کردن، پتاس زدن به، لقاح کردن <hr> معانی دیگر : (زمین و غیره) بارور کردن، فر آور کردن، پر بار کردن، (زیست شناسی - تخم گیاه یا تخم جانور یا جنس مادینه را) گشن کردن، گشن ور کردن، آبستن کردن، زایا کردن، زاینده کردن

معنی : کود دادن، حاصلخیز کردن، بارور کردن، پتاس زدن به، لقاح کردن معانی دیگر : (زمین و غیره) بارور کردن، فر آور کردن، پر بار کردن، (زیست شناسی - تخم گیاه یا تخم جانور یا جنس مادینه را) گشن کردن، گشن ور کردن، آبستن کردن، زایا کردن، زاینده کردن

fertilize

<hr> معنی : کود، ابستن کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) کود دهنده، کود افشان

معنی : کود، ابستن کننده معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) کود دهنده، کود افشان

fertilizer

fertilizers

<hr> معنی : چوب خیزران، عصا، گرز، تنبیه با چوب، خط کش، خط کش پهن برای زدن بچه <hr> معانی دیگر : چوب پهن (مانند خط کش) که سابقا با آن بچه ها را ادب می کردند، چوب زدن

معنی : چوب خیزران، عصا، گرز، تنبیه با چوب، خط کش، خط کش پهن برای زدن بچه معانی دیگر : چوب پهن (مانند خط کش) که سابقا با آن بچه ها را ادب می کردند، چوب زدن

ferule

<hr> معنی : شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد عشق یا رفتار و سخن) حرارت، تب و تاب، آتش مندی، fervor : گرمی

معنی : شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی معانی دیگر : (بیشتر در مورد عشق یا رفتار و سخن) حرارت، تب و تاب، آتش مندی، fervor : گرمی

fervency

<hr> معنی : با حرارت، ملتهب، باحمیت، پرشور وشعف <hr> معانی دیگر : گرم، سوزان، تفسان، (عشق و پندار و غیره) پر تب و تاب، پرحرارت، پر اشتیاق، داغ

معنی : با حرارت، ملتهب، باحمیت، پرشور وشعف معانی دیگر : گرم، سوزان، تفسان، (عشق و پندار و غیره) پر تب و تاب، پرحرارت، پر اشتیاق، داغ

fervent

<hr> ازروی حرارت، باحرارت، باشوق، مشتاقانه، ارزومندانه

ازروی حرارت، باحرارت، باشوق، مشتاقانه، ارزومندانه

fervently

<hr> معنی : سوزان، مشتاق <hr> معانی دیگر : پر اشتیاق، پر حرارت، داغ، گرم، مشتعل، سوزنده

معنی : سوزان، مشتاق معانی دیگر : پر اشتیاق، پر حرارت، داغ، گرم، مشتعل، سوزنده

fervid

fervidly

<hr> معنی : شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی، التهاب، اشتیاق شدید، حرارت شدید <hr> معانی دیگر : (عشق و غیره) تب و تاب، اشتیاق زیاد، شور و شر، آتش مندی، آذرسانی (انگلیس: fervour)، گرمای شدید، تفسانی، fervour : حرارت شدید

معنی : شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی، التهاب، اشتیاق شدید، حرارت شدید معانی دیگر : (عشق و غیره) تب و تاب، اشتیاق زیاد، شور و شر، آتش مندی، آذرسانی (انگلیس: fervour)، گرمای شدید، تفسانی، fervour : حرارت شدید

fervor

<hr> معنی : التهاب، اشتیاق شدید، حرارت شدید <hr> معانی دیگر : fervor : حرارت شدید، گرمی

معنی : التهاب، اشتیاق شدید، حرارت شدید معانی دیگر : fervor : حرارت شدید، گرمی

fervour

<hr> معنی : بوریا، حصیر <hr> معانی دیگر : (نادر) چوب دستی معلم، ترکه ی آموزگار، چوب کوچکی که بوسیله ان اموزگار چیزی را به شاگردنشان میدهد، با چوب نوک تیزنشان دادن

معنی : بوریا، حصیر معانی دیگر : (نادر) چوب دستی معلم، ترکه ی آموزگار، چوب کوچکی که بوسیله ان اموزگار چیزی را به شاگردنشان میدهد، با چوب نوک تیزنشان دادن

fescue

fess

<hr> معنی : خوشحال، خوش، جشنی، عیدی، وابسته به عید <hr> معانی دیگر : وابسته به جشن و سرور، شادیانه، جشنوار، عید مانند، خجسته

معنی : خوشحال، خوش، جشنی، عیدی، وابسته به عید معانی دیگر : وابسته به جشن و سرور، شادیانه، جشنوار، عید مانند، خجسته

festal

<hr> معنی : چرک، گندیدن، چرک کردن <hr> معانی دیگر : چرک کردن (زخم و غیره)، گزک زدن، پوسیدن، فاسد شدن، (مجازی) بد تر شدن، فساد

معنی : چرک، گندیدن، چرک کردن معانی دیگر : چرک کردن (زخم و غیره)، گزک زدن، پوسیدن، فاسد شدن، (مجازی) بد تر شدن، فساد

fester

festered

festering

<hr> معنی : عید، جشنواره، شادمانی، عیدی، جشنی <hr> معانی دیگر : (به ویژه مذهبی) عید، جشن و سرور، برگزاری (جشن)، سور، جشن گیری، بزم، شادیانه

معنی : عید، جشنواره، شادمانی، عیدی، جشنی معانی دیگر : (به ویژه مذهبی) عید، جشن و سرور، برگزاری (جشن)، سور، جشن گیری، بزم، شادیانه

festival

festival of lights

<hr> معنی : شاد، جشنی، عیدی، بزمی <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا مناسب جشن و جشنواره) جشنی، جشن و سرور(ی)

معنی : شاد، جشنی، عیدی، بزمی معانی دیگر : (وابسته به یا مناسب جشن و جشنواره) جشنی، جشن و سرور(ی)

festive

festivities

<hr> معنی : خوشی، بزم، جشن و سرور <hr> معانی دیگر : جشن و بزن و بکوب، شادیانه، برگزاری جشن (یا جشنواره)

معنی : خوشی، بزم، جشن و سرور معانی دیگر : جشن و بزن و بکوب، شادیانه، برگزاری جشن (یا جشنواره)

festivity

<hr> معنی : گلبند، هلال گل، با گل اراستن، با هلال یا زینت گل اراستن <hr> معانی دیگر : حلقه ی گل (که دور گردن یا در آذین بندی می آویزند)، هلال گل (یا برگ و غیره)، (با حلقه های گل یا برگ و غیره) آذین کردن، (معماری و مبل سازی و غیره) آذین به شکل حلقه ی گل، به صورت حلقه ی گل در آوردن، (گل) حلقه کردن، با حلقه های گل بهم وصل کردن

معنی : گلبند، هلال گل، با گل اراستن، با هلال یا زینت گل اراستن معانی دیگر : حلقه ی گل (که دور گردن یا در آذین بندی می آویزند)، هلال گل (یا برگ و غیره)، (با حلقه های گل یا برگ و غیره) آذین کردن، (معماری و مبل سازی و غیره) آذین به شکل حلقه ی گل، به صورت حلقه ی گل در آوردن، (گل) حلقه کردن، با حلقه های 

festoon

<hr> هلال گل، گلبند، با هلال یا زینت گل آراستن، با گل آراستن

هلال گل، گلبند، با هلال یا زینت گل آراستن، با گل آراستن

festooned

<hr> معنی : جنینی، رویانی، وابسته به جنین <hr> معانی دیگر : (وابسته به جنین یا زهسان) زهسانی

معنی : جنینی، رویانی، وابسته به جنین معانی دیگر : (وابسته به جنین یا زهسان) زهسانی

fetal

<hr> معنی : بهانه، واکشی، واکشیدن، رفتن و اوردن، اوردن <hr> معانی دیگر : (رفتن و) آوردن، آمدن و بردن، بازآوردن، (استدلال یا شواهد و غیره) گرفتن، - رساندن، - آوردن، (قیمت و غیره) داشتن، جلب (توجه یا محبت و غیره) کردن، گیرایی داشتن، (معمولا با: round) مجاب کردن، پذیراندن، (نفس یا آه یا نعره و غیره) کشیدن، -کردن، (باکشتی بادبانی یا اتوبوس و غیره) رسیدن به، وارد شدن به، (در مورد قایق یا کشتی) آمدن، (خودمانی - ضربه یا سیلی و غیره) زدن، وارد آوردن، ترفند، حیله، جاخالی (دادن)، (باد یا موج آب) فاصله ی طی شده بدون برخورد با مانع، روح آدم زنده (که بر کسی ظاهر شود)، شبح، طفره

معنی : بهانه، واکشی، واکشیدن، رفتن و اوردن، اوردن معانی دیگر : (رفتن و) آوردن، آمدن و بردن، بازآوردن، (استدلال یا شواهد و غیره) گرفتن، - رساندن، - آوردن، (قیمت و غیره) داشتن، جلب (توجه یا محبت و غیره) کردن، گیرایی داشتن، (معمولا با: round) مجاب کردن، پذیراندن، (نفس یا آه یا نعره و غیره) کشیدن، -کردن

fetch

<hr> خر حمالی کردن (برای کسی)، کار (برای کسی) انجام دادن، کار خانه کردن (برای کسی)

خر حمالی کردن (برای کسی)، کار (برای کسی) انجام دادن، کار خانه کردن (برای کسی)

fetch and carry

<hr> معنی : نائل شدن، به نتیجه رسیدن، تولید کردن، بحال ایست درامدن، متوقف شدن <hr> معانی دیگر : 1- (عامیانه) رسیدن به، توقف کردن در 2- (محلی) بزرگ کردن (بچه)، پروراندن (بچه یا جانور)، عمل اوردن، ختم کردن

معنی : نائل شدن، به نتیجه رسیدن، تولید کردن، بحال ایست درامدن، متوقف شدن معانی دیگر : 1- (عامیانه) رسیدن به، توقف کردن در 2- (محلی) بزرگ کردن (بچه)، پروراندن (بچه یا جانور)، عمل اوردن، ختم کردن

fetch up

fetched

<hr> معنی : جذاب، دلربا، گیرنده <hr> معانی دیگر : تو دل برو، بانمک، ملیح، گیرا

معنی : جذاب، دلربا، گیرنده معانی دیگر : تو دل برو، بانمک، ملیح، گیرا

fetching

<hr> معنی : جشن، جشن گرفتن <hr> معانی دیگر : عید، سرور

معنی : جشن، جشن گرفتن معانی دیگر : عید، سرور

fete

<hr> معنی : سقط جنین، کشتن جنین <hr> معانی دیگر : زه سان کشی، جنین کشی، بچه اندازی

معنی : سقط جنین، کشتن جنین معانی دیگر : زه سان کشی، جنین کشی، بچه اندازی

واژه های حرف "f" - جملات نمونه