مترادف و متضاد

<hr> معنی : گیج کردن، مست کردن، شیفته و مسحور کردن <hr> معانی دیگر : مست و خراب کردن، از خود بی خود کردن، احمق کردن، لوس و بیمزه کردن، شیفتن، مبهوت کردن

معنی : گیج کردن، مست کردن، شیفته و مسحور کردن معانی دیگر : مست و خراب کردن، از خود بی خود کردن، احمق کردن، لوس و بیمزه کردن، شیفتن، مبهوت کردن

besot

<hr> معنی : سرتاپاکثیف کردن، باطراف پاشیدن <hr> معانی دیگر : گل و لای پاشیدن بر، باترشح باطراف پاشیدن

معنی : سرتاپاکثیف کردن، باطراف پاشیدن معانی دیگر : گل و لای پاشیدن بر، باترشح باطراف پاشیدن

bespatter

<hr> معنی : از پیش سفارش دادن، حاکی بودن از، قبلا درباره چیزی صحبت کردن <hr> معانی دیگر : ذخیره کردن، رزرو کردن، کنارگذاشتن، نمایشگر بودن، نوید دادن، علامت بودن

معنی : از پیش سفارش دادن، حاکی بودن از، قبلا درباره چیزی صحبت کردن معانی دیگر : ذخیره کردن، رزرو کردن، کنارگذاشتن، نمایشگر بودن، نوید دادن، علامت بودن

bespeak

<hr> معنی : قرار دادی، سفارشی <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: bespeak، نامزدی، نامزد شده

معنی : قرار دادی، سفارشی معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: bespeak، نامزدی، نامزد شده

bespoke

<hr> معنی : قرار دادی، سفارشی، نامزد شده <hr> معانی دیگر : نامزدی

معنی : قرار دادی، سفارشی، نامزد شده معانی دیگر : نامزدی

bespoken

<hr> معنی : پاشیده، ریخته، افشانده <hr> معانی دیگر : (قدیمی) پوشیده (از چیزی)

معنی : پاشیده، ریخته، افشانده معانی دیگر : (قدیمی) پوشیده (از چیزی)

besprent

<hr> معنی : پاشیدن، ریختن، افشاندن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - در شعر) پاشیده، پخش شده

معنی : پاشیدن، ریختن، افشاندن معانی دیگر : (قدیمی - در شعر) پاشیده، پخش شده

besprinkle

<hr> معنی : بهترین، بهترین کار، به بهترین وجه، بزرگترین، نیکوترین، خوبترین، شایستهترین، ممتاز، عظیم ترین، به نیکوترین روش، اعلاء، خاصگی، سبقت گرفتن، برتری جستن <hr> معانی دیگر : بهینه، به بهترین وجه (حالت عالی صفت: good, better, best و قید: well, better, best، بیشترین، مزیت، چیرگی، بهترین پوشاک، چیره شدن، بردن، شکست دادن، بهتر انجام دادن (از)، adj : صفت عالی good، پیشترین

معنی : بهترین، بهترین کار، به بهترین وجه، بزرگترین، نیکوترین، خوبترین، شایستهترین، ممتاز، عظیم ترین، به نیکوترین روش، اعلاء، خاصگی، سبقت گرفتن، برتری جستن معانی دیگر : بهینه، به بهترین وجه (حالت عالی صفت: good, better, best و قید: well, better, best، بیشترین، مزیت، چیرگی، بهترین پوشاک، چیره شدن، برد

best

<hr> معنی : ساقدوش داماد <hr> معانی دیگر : (امریکا) ساقدوش، ملازم داماد

معنی : ساقدوش داماد معانی دیگر : (امریکا) ساقدوش، ملازم داماد

best man

best of both worlds

best part of

<hr> معنی : واقع، سودمند واقع شدن، جای کسی را گرفتن، کمک کردن، یاری کردن، بدرد خوردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، قرار گرفته، bested : یاری کردن

معنی : واقع، سودمند واقع شدن، جای کسی را گرفتن، کمک کردن، یاری کردن، بدرد خوردن معانی دیگر : (قدیمی)، قرار گرفته، bested : یاری کردن

bestead

<hr> معنی : واقع، جای کسی را گرفتن، کمک کردن، بدرد خوردن <hr> معانی دیگر : دارای حالت ویژه

معنی : واقع، جای کسی را گرفتن، کمک کردن، بدرد خوردن معانی دیگر : دارای حالت ویژه

bested

<hr> معنی : حیوانی، دامی، شبیه حیوان، جانور خوی <hr> معانی دیگر : وحشی، حیوان منش، ددمنش، سبع، جانوری

معنی : حیوانی، دامی، شبیه حیوان، جانور خوی معانی دیگر : وحشی، حیوان منش، ددمنش، سبع، جانوری

bestial

<hr> معنی : حیوانیت، جانور خویی <hr> معانی دیگر : ددمنشی، وحشیگری، عمل وحشیانه، حیوان صفتی

معنی : حیوانیت، جانور خویی معانی دیگر : ددمنشی، وحشیگری، عمل وحشیانه، حیوان صفتی

bestiality

<hr> معنی : رساله یا مقاله راجع بحیوانات <hr> معانی دیگر : کتاب علوم طبیعی قرون وسطایی که در آن شرح حیوانات با درس های اخلاقی آمیخته بود

معنی : رساله یا مقاله راجع بحیوانات معانی دیگر : کتاب علوم طبیعی قرون وسطایی که در آن شرح حیوانات با درس های اخلاقی آمیخته بود

bestiary

<hr> معنی : تحریک کردن، جنباندن، بحرکت دراوردن <hr> معانی دیگر : (خود را) تکان دادن، فعال شدن، جم خوردن، پرداختن (به کاری)

معنی : تحریک کردن، جنباندن، بحرکت دراوردن معانی دیگر : (خود را) تکان دادن، فعال شدن، جم خوردن، پرداختن (به کاری)

bestir

<hr> معنی : بخشیدن، عطاء کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با on یا upon) هدیه دادن، ارزانی داشتن، وقف کردن، (قدیمی) قرار دادن (در انبار و غیره)، گذاشتن، (قدیمی) جای دادن، منزل دادن، ارزانی داشتن باon یاupon

معنی : بخشیدن، عطاء کردن معانی دیگر : (معمولا با on یا upon) هدیه دادن، ارزانی داشتن، وقف کردن، (قدیمی) قرار دادن (در انبار و غیره)، گذاشتن، (قدیمی) جای دادن، منزل دادن، ارزانی داشتن باon یاupon

bestow

bestow a title upon

<hr> معنی : بخشش، اعطاء <hr> معانی دیگر : بخشش، اعطاء

معنی : بخشش، اعطاء معانی دیگر : بخشش، اعطاء

bestowal

<hr> معنی : پوشاندن، پاشیدن، ریختن، افشاندن <hr> معانی دیگر : ریخته شدن (روی)، (سطحی را از چیزی) پوشاندن، پراکندن، ریختن روی

معنی : پوشاندن، پاشیدن، ریختن، افشاندن معانی دیگر : ریخته شدن (روی)، (سطحی را از چیزی) پوشاندن، پراکندن، ریختن روی

bestrew

<hr> معنی : با پاهای گشاد نشستن یا ایستادن <hr> معانی دیگر : ایستادن یا نشستن به طوری که هر پا در یک طرف چیزی باشد (مثل هنگام اسب یا دوچرخه سواری)، نگهداری ودفاع کردن از

معنی : با پاهای گشاد نشستن یا ایستادن معانی دیگر : ایستادن یا نشستن به طوری که هر پا در یک طرف چیزی باشد (مثل هنگام اسب یا دوچرخه سواری)، نگهداری ودفاع کردن از

bestride

<hr> معنی : شرط، موضوع شرط بندی، نذر، شرط بستن <hr> معانی دیگر : مخفف: بین، میان، مابین، شرطبندی کردن، قمار کردن (wager هم می گویند)، چیزی که سر آن شرطبندی شود، (شخص یا چیز) موفق شونده، به مراد رسان، مبلغ یا جایزه ی شرطبندی، رجوع شود به: beth، شرط (بندی)، موضوع شرط بندی، شرط بستن، نذر زمان گذشته ساده فعل bet قسمت سوم فعل bet

معنی : شرط، موضوع شرط بندی، نذر، شرط بستن معانی دیگر : مخفف: بین، میان، مابین، شرطبندی کردن، قمار کردن (wager هم می گویند)، چیزی که سر آن شرطبندی شود، (شخص یا چیز) موفق شونده، به مراد رسان، مبلغ یا جایزه ی شرطبندی، رجوع شود به: beth، شرط (بندی)، موضوع شرط بندی، شرط بستن، نذر زمان گذشته ساده فعل bet 

<hr> معنی : بتا، دومین حرف الفبای یونانی <hr> معانی دیگر : حرف دوم الفبای یونانی، رقم دوم (فهرست یا لیست)، نفر یا چیز دوم، (نجوم) نام دومین ستاره ی هر استارگان (صورت فلکی) از نظر میزان درخشش (که بعد از آن نام استارگان ذکر می شود مثلا: beta centauri)، نام تجارتی دستگاه الکترونیکی برای ضبط و گذاشتن نوار ویدیو

معنی : بتا، دومین حرف الفبای یونانی معانی دیگر : حرف دوم الفبای یونانی، رقم دوم (فهرست یا لیست)، نفر یا چیز دوم، (نجوم) نام دومین ستاره ی هر استارگان (صورت فلکی) از نظر میزان درخشش (که بعد از آن نام استارگان ذکر می شود مثلا: beta centauri)، نام تجارتی دستگاه الکترونیکی برای ضبط و گذاشتن نوار ویدیو

beta

<hr> معنی : بخشیدن، توصیح کردن، واگذاردن، رفتن، صرف نظر کردن <hr> معانی دیگر : رفتن (به صورت بازتابی به کار می رود)، عطاء کردن، ربودن

معنی : بخشیدن، توصیح کردن، واگذاردن، رفتن، صرف نظر کردن معانی دیگر : رفتن (به صورت بازتابی به کار می رود)، عطاء کردن، ربودن

betake

<hr> معنی : موی دماغ، ادم مزاحم و غیر قابل تحمل <hr> معانی دیگر : موی دماه

معنی : موی دماغ، ادم مزاحم و غیر قابل تحمل معانی دیگر : موی دماه

bete noire

<hr> معنی : فوفل <hr> معانی دیگر : بتل، فوفل (که در برخی از کشورهای خاور دور و شبه قاره ی هند به عنوان انگیخت گر جویده می شود)، فوفل فوفل

معنی : فوفل معانی دیگر : بتل، فوفل (که در برخی از کشورهای خاور دور و شبه قاره ی هند به عنوان انگیخت گر جویده می شود)، فوفل فوفل

betel nut

<hr> معنی : کلیسا، محل پرستش خدا <hr> معانی دیگر : (یهودیت) پرستشگاه خدا که نشان آن یک ستون قطور است، هر جای مقدس، نیایشگاه دریانوردان، کلیسای کرانه ای، شهر باستانی بتل (مجاور شهر اورشلیم)، مشتق ازکلمه عبری gt; بیت ایل lt; بمعنی خانه خدا محل پرستش خدا

معنی : کلیسا، محل پرستش خدا معانی دیگر : (یهودیت) پرستشگاه خدا که نشان آن یک ستون قطور است، هر جای مقدس، نیایشگاه دریانوردان، کلیسای کرانه ای، شهر باستانی بتل (مجاور شهر اورشلیم)، مشتق ازکلمه عبری gt; بیت ایل lt; بمعنی خانه خدا محل پرستش خدا

bethel

<hr> معنی : اندیشه کردن، بخود آمدن، بیاد اوردن <hr> معانی دیگر : (همراه با ضمیرهای انعکاسی مثل yourself) به یاد آوردن، یادآوری کردن، بخود امدن

معنی : اندیشه کردن، بخود آمدن، بیاد اوردن معانی دیگر : (همراه با ضمیرهای انعکاسی مثل yourself) به یاد آوردن، یادآوری کردن، بخود امدن

bethink

<hr> معنی : روی دادن، اتفاق افتادن <hr> معانی دیگر : رخ دادن

معنی : روی دادن، اتفاق افتادن معانی دیگر : رخ دادن

betide

<hr> معنی : بموقع، در اولین فرصت، صبح زود، زود، بهنگام <hr> معانی دیگر : (قدیمی) زود، بگاه، به سرعت، بی تاخیر

معنی : بموقع، در اولین فرصت، صبح زود، زود، بهنگام معانی دیگر : (قدیمی) زود، بگاه، به سرعت، بی تاخیر

betimes

<hr> معنی : حاکی بودن از، دلالت کردن بر <hr> معانی دیگر : نشان یا گواه (چیزی) بودن، نوید دادن، پیشگویی کردن، دال بر امری

معنی : حاکی بودن از، دلالت کردن بر معانی دیگر : نشان یا گواه (چیزی) بودن، نوید دادن، پیشگویی کردن، دال بر امری

betoken

<hr> معنی : فاش کردن، خیانت کردن، تسلیم دشمن کردن، خیانت کردن به <hr> معانی دیگر : به دشمن کمک کردن، عهدشکنی کردن، گیر دادن، نارو زدن، مایوس کردن، سرخورده کردن، گمراه و سپس ترک کردن، از راه به در کردن، (برخلاف میل خود) آشکار کردن، گویا بودن، نمایشگر بودن، افشا کردن، بروز دادن، برملا کردن، لو دادن، پرده برداشتن

معنی : فاش کردن، خیانت کردن، تسلیم دشمن کردن، خیانت کردن به معانی دیگر : به دشمن کمک کردن، عهدشکنی کردن، گیر دادن، نارو زدن، مایوس کردن، سرخورده کردن، گمراه و سپس ترک کردن، از راه به در کردن، (برخلاف میل خود) آشکار کردن، گویا بودن، نمایشگر بودن، افشا کردن، بروز دادن، برملا کردن، لو دادن، پرده برداشت

betray

<hr> معنی : خیانت، غدر، افشاء سر <hr> معانی دیگر : خیانت، افشاء سر

معنی : خیانت، غدر، افشاء سر معانی دیگر : خیانت، افشاء سر

betrayal

<hr> معنی : خائن، خیانتکار، میهن فروش <hr> معانی دیگر : نمک به حرام، غماز

معنی : خائن، خیانتکار، میهن فروش معانی دیگر : نمک به حرام، غماز

betrayer

<hr> معنی : نامزد کردن، مراسم نامزدی بعمل اوردن <hr> معانی دیگر : (مهجور) قول ازدواج دادن، نامزد شدن

معنی : نامزد کردن، مراسم نامزدی بعمل اوردن معانی دیگر : (مهجور) قول ازدواج دادن، نامزد شدن

betroth

<hr> معنی : نامزدی <hr> معانی دیگر : نامزدی

معنی : نامزدی معانی دیگر : نامزدی

betrothal

<hr> معنی : نامزد شده <hr> معانی دیگر : نامزد

معنی : نامزد شده معانی دیگر : نامزد

betrothed

<hr> معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد، برتر، بهتر، بیشتر، خوبتر، نیکوتر، چیز بهتر، افضل، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، بطور بهتر <hr> معانی دیگر : ارشد، بزرگتر، مهتر، (از نظر سلامتی) بهتر، پیشی گرفتن، بهتر بودن از، بهبود بخشیدن، حالت تفضیلی صفت: good و حالت تفضیلی قید well، رجوع شود به: bettor، adj : صفت تفصیلی good بهتر

معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد، برتر، بهتر، بیشتر، خوبتر، نیکوتر، چیز بهتر، افضل، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، بطور بهتر معانی دیگر : ارشد، بزرگتر، مهتر، (از نظر سلامتی) بهتر، پیشی گرفتن، بهتر بودن از، بهبود بخشیدن، حالت تفضیلی صفت: good و حالت تفضیلی قید well، رجوع شود به: bettor، 

better

<hr> (نیمه شوخی) همسر، زوجه

better half

better late than never

<hr> معنی : اصلاح، بهتری، بهبودی، بهبود <hr> معانی دیگر : به جای شکوه و انتقاد باید کار مثبت کرد، بهسازی، نیکباش

معنی : اصلاح، بهتری، بهبودی، بهبود معانی دیگر : به جای شکوه و انتقاد باید کار مثبت کرد، بهسازی، نیکباش

betterment

<hr> معنی : شرط بندی <hr> معانی دیگر : شرط بندی

معنی : شرط بندی معانی دیگر : شرط بندی

betting

<hr> معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد <hr> معانی دیگر : کسی که شرطبندی می کند، شرط بند

معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد معانی دیگر : کسی که شرطبندی می کند، شرط بند

bettor

<hr> معنی : مابین، در مقام مقایسه، مابین، فیمابین، در میان، میان، در بین <hr> معانی دیگر : لا، بین، متفقا، باهم

معنی : مابین، در مقام مقایسه، مابین، فیمابین، در میان، میان، در بین معانی دیگر : لا، بین، متفقا، باهم

between

<hr> معنی : گاهگاهی، گاه و بیگاه <hr> معانی دیگر : در میان دو زمان یا دوره، در آن میان، به تناوب، گاه به گاه (betweenwhiles هم می گویند)، درمدت وقفه، درفاصله دو زمان

معنی : گاهگاهی، گاه و بیگاه معانی دیگر : در میان دو زمان یا دوره، در آن میان، به تناوب، گاه به گاه (betweenwhiles هم می گویند)، درمدت وقفه، درفاصله دو زمان

between times

<hr> معنی : مابین، مابین، در میان <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: between، between : مابین

معنی : مابین، مابین، در میان معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: between، between : مابین

betwixt

<hr> معنی : گونیا، سطح اریب، مورب، رنده کردن، اریب کردن، اریب وار بریدن یا تراشیدن <hr> معانی دیگر : گونیا (bevel square هم می گویند)، نبشی، زاویه ی غیرقائم، پخ، اریب، کج بر، لبه ی شیب دار (مثل شیب لبه ی آینه)، لبه ی پخ، شیب دار، لبه دار، شیب دار کردن، پخ کردن، پخ زدن، vt : اریب کردن

معنی : گونیا، سطح اریب، مورب، رنده کردن، اریب کردن، اریب وار بریدن یا تراشیدن معانی دیگر : گونیا (bevel square هم می گویند)، نبشی، زاویه ی غیرقائم، پخ، اریب، کج بر، لبه ی شیب دار (مثل شیب لبه ی آینه)، لبه ی پخ، شیب دار، لبه دار، شیب دار کردن، پخ کردن، پخ زدن، vt : اریب کردن

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد