<hr> معنی : ترقی خواه، پیشرفت گرای، ترقی خواه <hr> معانی دیگر : ترقی خواه، پیشرفت گرای

معنی : ترقی خواه، پیشرفت گرای، ترقی خواه معانی دیگر : ترقی خواه، پیشرفت گرای

progressivist

<hr> معنی : ممنوع ساختن، منع کردن، تحریم کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن <hr> معانی دیگر : ممنوع کردن، قدغن کردن، نهی کردن، بازمان کردن، بژکم کردن، جلوگیری کردن، ممانعت به عمل آوردن، مانع شدن، باز داری کردن

معنی : ممنوع ساختن، منع کردن، تحریم کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن معانی دیگر : ممنوع کردن، قدغن کردن، نهی کردن، بازمان کردن، بژکم کردن، جلوگیری کردن، ممانعت به عمل آوردن، مانع شدن، باز داری کردن

prohibit

<hr> معنی : ممنوع، ممنوع الورود <hr> معانی دیگر : محرم قانون ـ فقه : ممنوع شده

معنی : ممنوع، ممنوع الورود معانی دیگر : محرم قانون ـ فقه : ممنوع شده

prohibited

<hr> معنی : منع، تحریم، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن، صدور حکم منع <hr> معانی دیگر : بازمان، بازداری، بژکم، (امریکا) ممنوعیت فروش مشروبات الکلی

معنی : منع، تحریم، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن، صدور حکم منع معانی دیگر : بازمان، بازداری، بژکم، (امریکا) ممنوعیت فروش مشروبات الکلی

prohibition

<hr> معنی : طرفدار منع مسکرات <hr> معانی دیگر : (امریکا) هوادار منع تولید و فروش و مصرف نوشابه های الکلی

معنی : طرفدار منع مسکرات معانی دیگر : (امریکا) هوادار منع تولید و فروش و مصرف نوشابه های الکلی

prohibitionist

<hr> معنی : گران، جلوگیری کننده، منعی، موجب منع <hr> معانی دیگر : (بها) گران، گزاف، کمرشکن، بازدارنده، باز مانگر، منع کننده، prohibitory منعی

معنی : گران، جلوگیری کننده، منعی، موجب منع معانی دیگر : (بها) گران، گزاف، کمرشکن، بازدارنده، باز مانگر، منع کننده، prohibitory منعی

prohibitive

<hr> معنی : گران، جلوگیری کننده، منعی <hr> معانی دیگر : prohibitive منعی

معنی : گران، جلوگیری کننده، منعی معانی دیگر : prohibitive منعی

prohibitory

<hr> معنی : طرح، نقشه، پروژه، پروژه افکندن، برجسته بودن، پیش افکندن، نقشه کشیدن، پرتاب کردن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن <hr> معانی دیگر : برنامه، فرآخته، پیش افکند، شما، برنامه ریزی کردن، پیش افکند کردن، پیش بینی کردن، (به جلو) افکندن، (صدا) رسا کردن، بلند کردن، (اندیشه و احساس) بیان کردن، رساندن، (اندیشه و تخیل و غیره) پیش پراندن، متوجه کردن، معطوف کردن، بیرون زدن، بیرون زده کردن، (با پروژکتور و غیره) نشان دادن، پیش افکن کردن، نقش افکن کردن، روی پرده انداختن، آپارتمان های ارزان قیمت، طرح خانه سازی (معمولا توسط دولت) (housing project هم می گویند)، (نقشه ی جغرافیایی) افکنش کردن، رجوع شود به: extrapolate، (هندسه) تصویر کردن، فرا فکندن، افکنش کردن

معنی : طرح، نقشه، پروژه، پروژه افکندن، برجسته بودن، پیش افکندن، نقشه کشیدن، پرتاب کردن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن معانی دیگر : برنامه، فرآخته، پیش افکند، شما، برنامه ریزی کردن، پیش افکند کردن، پیش بینی کردن، (به جلو) افکندن، (صدا) رسا کردن، بلند کردن، (اندیشه و احساس) بیان کردن، رساندن، (اندیشه و تخی

project

<hr> معنی : موشک، پرتابه، مرمی، جسم پرتاب شونده <hr> معانی دیگر : ویژه ی پرتاب کردن به جلو، وابسته به پیش افکنی، پرتابی، افکنشی، پرتابشی، گلوله (سلاح آتشین)، پرانه، اژدر، گرهه

معنی : موشک، پرتابه، مرمی، جسم پرتاب شونده معانی دیگر : ویژه ی پرتاب کردن به جلو، وابسته به پیش افکنی، پرتابی، افکنشی، پرتابشی، گلوله (سلاح آتشین)، پرانه، اژدر، گرهه

projectile

<hr> معنی : طرح ریزی <hr> معانی دیگر : تولید نمایش گرافیکى دو بعدى از یک صفحه سه بعدى، تصویر کامپیوتر : طرح ریزى

معنی : طرح ریزی معانی دیگر : تولید نمایش گرافیکى دو بعدى از یک صفحه سه بعدى، تصویر کامپیوتر : طرح ریزى

projecting

<hr> معنی : تجسم، طرح، بر امدگی، نقشه کشی، پرتاب، سده، تصویر، پیش امدگی، نور افکنی، پروژه، افکنش، پیش افکنی، اگراندیسمان <hr> معانی دیگر : افکندن، هر چیزی که بیرون زده است، بیرون زدگی، پیش آمدگی، (نقشه ی جغرافیایی و غیره) روش ترسیم، برآورد، پیش بینی (از روی مدارک و آمار و غیره)، پیش نمایی، (روش نشان دادن فیلم و غیره با پروژکتور) نمایش، پیشتابی، (روان شناسی) فرافکنی، برون افکنی، طرح ریزی، پرتو افکنی

معنی : تجسم، طرح، بر امدگی، نقشه کشی، پرتاب، سده، تصویر، پیش امدگی، نور افکنی، پروژه، افکنش، پیش افکنی، اگراندیسمان معانی دیگر : افکندن، هر چیزی که بیرون زده است، بیرون زدگی، پیش آمدگی، (نقشه ی جغرافیایی و غیره) روش ترسیم، برآورد، پیش بینی (از روی مدارک و آمار و غیره)، پیش نمایی، (روش نشان دادن فیلم

projection

<hr> معنی : تصویری، طرحی، جلو امده، افکنشی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) وابسته به فرافکنی، فرافکن، وابسته به پیش افکنی یا پیشتابی

معنی : تصویری، طرحی، جلو امده، افکنشی معانی دیگر : (روان شناسی) وابسته به فرافکنی، فرافکن، وابسته به پیش افکنی یا پیشتابی

projective

<hr> معنی : خیال باف، طرح ریز، پروژکتور، پرتو افکن، پیش افکن <hr> معانی دیگر : آپارات، پیشتاب، فراتاب

معنی : خیال باف، طرح ریز، پروژکتور، پرتو افکن، پیش افکن معانی دیگر : آپارات، پیشتاب، فراتاب

projector

<hr> معنی : سقوط، پایین افتادگی، پایین افتادن <hr> معانی دیگر : (پزشکی - پایین افتادگی یا جابه جا شدگی اندام درونی) پیش افت، پیش افت کردن

معنی : سقوط، پایین افتادگی، پایین افتادن معانی دیگر : (پزشکی - پایین افتادگی یا جابه جا شدگی اندام درونی) پیش افت، پیش افت کردن

prolapse

<hr> معنی : کشیده شده، دراز، دوک وار <hr> معانی دیگر : (دراز یا بیرون زده در قطبین) دراز قطب، منبسط

معنی : کشیده شده، دراز، دوک وار معانی دیگر : (دراز یا بیرون زده در قطبین) دراز قطب، منبسط

prolate

<hr> معنی : پیش گفتار، کلمات مقدماتی <hr> معانی دیگر : اظهار(ات) مقدماتی، سخن آغازین، مقدمه، مقدماتی

معنی : پیش گفتار، کلمات مقدماتی معانی دیگر : اظهار(ات) مقدماتی، سخن آغازین، مقدمه، مقدماتی

prolegomenon

<hr> معنی : پیش گفتاری، دارای مقدمه طولانی <hr> معانی دیگر : مقدماتی

معنی : پیش گفتاری، دارای مقدمه طولانی معانی دیگر : مقدماتی

prolegomenous

<hr> معنی : تخیل، فرض قبلی، تقدیم یا تقدم امری، تمهید یا مقدمه <hr> معانی دیگر : (به ویژه در داستان گویی) پیش آگاهی، پیش نمایی، پیش دستی، فر­ قبلی، صحبت از اینده چنانچه گویی گذشته است

معنی : تخیل، فرض قبلی، تقدیم یا تقدم امری، تمهید یا مقدمه معانی دیگر : (به ویژه در داستان گویی) پیش آگاهی، پیش نمایی، پیش دستی، فر­ قبلی، صحبت از اینده چنانچه گویی گذشته است

prolepsis

<hr> معنی : کارگر، عضو طبقه کارگر، کارگری، وابسته بکارگر <hr> معانی دیگر : وابسته به طبقه ی کارگر، کارگران، رنجبری

معنی : کارگر، عضو طبقه کارگر، کارگری، وابسته بکارگر معانی دیگر : وابسته به طبقه ی کارگر، کارگران، رنجبری

proletarian

<hr> معنی : طبقه کارگر، کارگر ورنجبر <hr> معانی دیگر : (روم باستان) عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی، (نادر) پست زینه، دون پایه، ذلیل، طبقه کارگر <hr> proletariat(e) گروه رنجبران، طبقه مزدور، کارگران، پست ترین، توده پست، گروه مردم

معنی : طبقه کارگر، کارگر ورنجبر معانی دیگر : (روم باستان) عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی، (نادر) پست زینه، دون پایه، ذلیل، طبقه کارگر proletariat(e) گروه رنجبران، طبقه مزدور، کارگران، پست ترین، توده پست، گروه مردم

proletariat

<hr> معنی : زیاد شدن، کثیر شدن، بسط وتوسعه یافتن <hr> معانی دیگر : (به سرعت و پی در پی) شاخ و برگ درآوردن، پربارشدن، (تقسیم سلولی) تکثیر شدن، چند شاخه شدن، تکثیر یافتن، فزونی یافتن، وستادن، هنگفتیدن

معنی : زیاد شدن، کثیر شدن، بسط وتوسعه یافتن معانی دیگر : (به سرعت و پی در پی) شاخ و برگ درآوردن، پربارشدن، (تقسیم سلولی) تکثیر شدن، چند شاخه شدن، تکثیر یافتن، فزونی یافتن، وستادن، هنگفتیدن

proliferate

<hr> معنی : تکثیر، ازدیاد <hr> معانی دیگر : تکثیر، ازدیاد

معنی : تکثیر، ازدیاد معانی دیگر : تکثیر، ازدیاد

proliferation

<hr> معنی : شکوفان، پربار، قابل تکثیر، تکثیر شونده <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) فزون یاب، فزون شونده، (گیاه شناسی) دارای جوانه های برگ مانند در میوه یا گل، بارور شونده بوسیله پیازیا جوانه زنی وامثال ان، شکوفا

معنی : شکوفان، پربار، قابل تکثیر، تکثیر شونده معانی دیگر : (گیاه شناسی) فزون یاب، فزون شونده، (گیاه شناسی) دارای جوانه های برگ مانند در میوه یا گل، بارور شونده بوسیله پیازیا جوانه زنی وامثال ان، شکوفا

proliferous

<hr> معنی : فراوان، نیرومند، بارور، حاصلخیز، زایا، پرزا <hr> معانی دیگر : پربچه، پرمیوه، پربار، پرزاد و رود، (نویسنده و هنرمند و غیره) دارای آثار فراوان، (معمولا با: in یا of) فراوان، زیاد، پرکار

معنی : فراوان، نیرومند، بارور، حاصلخیز، زایا، پرزا معانی دیگر : پربچه، پرمیوه، پربار، پرزاد و رود، (نویسنده و هنرمند و غیره) دارای آثار فراوان، (معمولا با: in یا of) فراوان، زیاد، پرکار

prolific

<hr> معنی : طولانی، پرگو، خسته کننده، طویل، دراز، طولانی وخسته کننده، روده دراز <hr> معانی دیگر : دارای اطناب، مطول

معنی : طولانی، پرگو، خسته کننده، طویل، دراز، طولانی وخسته کننده، روده دراز معانی دیگر : دارای اطناب، مطول

prolix

<hr> معنی : اطناب، پرگویی، روده درازی، دراز نویسی <hr> معانی دیگر : دراز نویسی، اطناب، پرگویی، روده درازی

معنی : اطناب، پرگویی، روده درازی، دراز نویسی معانی دیگر : دراز نویسی، اطناب، پرگویی، روده درازی

prolixity

<hr> معنی : سخنگو، خطیب، متکلم <hr> معانی دیگر : متکلم از جانب دیگری

معنی : سخنگو، خطیب، متکلم معانی دیگر : متکلم از جانب دیگری

prolocutor

<hr> معنی : مقدمه نوشتن، مقدمه گفتن، پیش گفتار گفتن <hr> معانی دیگر : prologuize مقدمه نوشتن

معنی : مقدمه نوشتن، مقدمه گفتن، پیش گفتار گفتن معانی دیگر : prologuize مقدمه نوشتن

prologize

<hr> معنی : سراغاز، مقدمه، پیش گفتار، پیش در امد <hr> معانی دیگر : مقدمه ی شعر، مطلع، (رویداد یا عمل) آغاز، مرحله ی اولیه، سرآغاز، دیباچه، (تئاتر) توضیح اول نمایش، هنرپیشه ای که پیش گفتار نمایش را ارائه می دهد

معنی : سراغاز، مقدمه، پیش گفتار، پیش در امد معانی دیگر : مقدمه ی شعر، مطلع، (رویداد یا عمل) آغاز، مرحله ی اولیه، سرآغاز، دیباچه، (تئاتر) توضیح اول نمایش، هنرپیشه ای که پیش گفتار نمایش را ارائه می دهد

prologue

<hr> معنی : مقدمه نوشتن، مقدمه گفتن، پیش گفتار گفتن <hr> معانی دیگر : prologize مقدمه نوشتن

معنی : مقدمه نوشتن، مقدمه گفتن، پیش گفتار گفتن معانی دیگر : prologize مقدمه نوشتن

prologuize

<hr> معنی : دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، طول دادن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن، ممتد کردن <hr> معانی دیگر : (زمان یا درازا) طولانی کردن، به درازا کشاندن، لفت دادن، تمدید کردن، درازاندن، کش دادن (prolongate هم می گویند)، prolongate : طولانی کردن، طفره رفتن

معنی : دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، طول دادن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن، ممتد کردن معانی دیگر : (زمان یا درازا) طولانی کردن، به درازا کشاندن، لفت دادن، تمدید کردن، درازاندن، کش دادن (prolongate هم می گویند)، prolongate : طولانی کردن، طفره رفتن

prolong

<hr> معنی : دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن <hr> معانی دیگر : prolong : طولانی کردن، طفره رفتن

معنی : دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن معانی دیگر : prolong : طولانی کردن، طفره رفتن

prolongate

<hr> معنی : تطویل <hr> معانی دیگر : ممتد کردن، طولانی کردن

معنی : تطویل معانی دیگر : ممتد کردن، طولانی کردن

prolongation

<hr> معنی : مدید، مستلزم وقت زیاد

معنی : مدید، مستلزم وقت زیاد

prolonged

<hr> معنی : تمهید، اثر هنری مقدماتی، مقاله مقدماتی، مقاله ازمایشی، تحصیر، پیش در امدی <hr> معانی دیگر : بخش نخست (به ویژه مقاله ی ابتدای کتاب)، پیشایند

معنی : تمهید، اثر هنری مقدماتی، مقاله مقدماتی، مقاله ازمایشی، تحصیر، پیش در امدی معانی دیگر : بخش نخست (به ویژه مقاله ی ابتدای کتاب)، پیشایند

prolusion

<hr> معنی : گردش، تفریح، تفرجگاه، سیر، گردشگاه، تفرج، گردش رفتن، تفرج کردن، گردش کردن <hr> معانی دیگر : پیاده روی تفریحی، خرامش، محل خرامش یا پیاده روی، خرامشگاه، رقص رسمی، خرامیدن، (به طور تفریحی یا برای خودنمایی) راه رفتن، سلانه سلانه رفتن، به رخ دیگران کشیدن، پز دادن

معنی : گردش، تفریح، تفرجگاه، سیر، گردشگاه، تفرج، گردش رفتن، تفرج کردن، گردش کردن معانی دیگر : پیاده روی تفریحی، خرامش، محل خرامش یا پیاده روی، خرامشگاه، رقص رسمی، خرامیدن، (به طور تفریحی یا برای خودنمایی) راه رفتن، سلانه سلانه رفتن، به رخ دیگران کشیدن، پز دادن

promenade

<hr> معنی : تیتان فرزند پاپتوس <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) پرومیتوس (که از آسمان آتش دزدید و به بشر داد)، افسانه یونان تیتان فرزند پاپتوس

معنی : تیتان فرزند پاپتوس معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) پرومیتوس (که از آسمان آتش دزدید و به بشر داد)، افسانه یونان تیتان فرزند پاپتوس

prometheus

<hr> معنی : برتری، برجستگی، سده، امتیاز، علو، پیش امدگی <hr> معانی دیگر : آوازه، اهمیت، بیرون زدگی، برآمدگی، پیش آمدگی

معنی : برتری، برجستگی، سده، امتیاز، علو، پیش امدگی معانی دیگر : آوازه، اهمیت، بیرون زدگی، برآمدگی، پیش آمدگی

prominence

<hr> معنی : برجسته، والا <hr> معانی دیگر : بیرون زده، برآمده، پیش آمده، برقلیده، ورقلمبیده، چشمگیر، بارز، آشکار، خوشنام، نیکنام، بلند آوازه، مشهور، سرشناس

معنی : برجسته، والا معانی دیگر : بیرون زده، برآمده، پیش آمده، برقلیده، ورقلمبیده، چشمگیر، بارز، آشکار، خوشنام، نیکنام، بلند آوازه، مشهور، سرشناس

prominent

<hr> معنی : بی قاعدگی، بیقیدی در امور اخلاقی و جنسی <hr> معانی دیگر : بی بند و باری (به ویژه در امور جنسی)، بی عفتی، بی ناموسی

معنی : بی قاعدگی، بیقیدی در امور اخلاقی و جنسی معانی دیگر : بی بند و باری (به ویژه در امور جنسی)، بی عفتی، بی ناموسی

promiscuity

<hr> معنی : بی قاعده، بیقید در امور جنسی <hr> معانی دیگر : قاتی پاتی، درهم و برهم، درهم آمیخته، بی بند وبار (به ویژه در امور جنسی)، بی عفت، بی ناموس

معنی : بی قاعده، بیقید در امور جنسی معانی دیگر : قاتی پاتی، درهم و برهم، درهم آمیخته، بی بند وبار (به ویژه در امور جنسی)، بی عفت، بی ناموس

promiscuous

<hr> معنی : پیمان، عهد، وعده، قول، عهده، میثاق، نوید، انتظار وعده دادن، پیمان بستن، قول دادن، عهد کردن، متعهد شدن <hr> معانی دیگر : تعهد، دارای آینده ی خوب، آتیه دار، امید، وعده دادن، تعهد کردن، حاکی بودن، نشانه ی چیزی بودن، خبر از چیزی دادن، (عامیانه) موکدا گفتن، اطمینان دادن، (قدیمی) قول ازدواج دادن

معنی : پیمان، عهد، وعده، قول، عهده، میثاق، نوید، انتظار وعده دادن، پیمان بستن، قول دادن، عهد کردن، متعهد شدن معانی دیگر : تعهد، دارای آینده ی خوب، آتیه دار، امید، وعده دادن، تعهد کردن، حاکی بودن، نشانه ی چیزی بودن، خبر از چیزی دادن، (عامیانه) موکدا گفتن، اطمینان دادن، (قدیمی) قول ازدواج دادن

promise

<hr> معنی : موعود <hr> معانی دیگر : معهود، مقرر

معنی : موعود معانی دیگر : معهود، مقرر

promised

<hr> سرزمین موعود، کنعان

promised land

<hr> معنی : متعهدله <hr> معانی دیگر : (حقوق) کسی که به او قول داده شده است

معنی : متعهدله معانی دیگر : (حقوق) کسی که به او قول داده شده است

promisee

<hr> معنی : متعهد، امید بخش، نوید دهنده <hr> معانی دیگر : نوید بخش، پرآتیه، امیدوار کننده، فرخ، نیک پی، محتمل

معنی : متعهد، امید بخش، نوید دهنده معانی دیگر : نوید بخش، پرآتیه، امیدوار کننده، فرخ، نیک پی، محتمل

promising

<hr> معنی : متعهد، وعده دهنده <hr> معانی دیگر : (حقوق) تعهد کننده، قول دهنده

معنی : متعهد، وعده دهنده معانی دیگر : (حقوق) تعهد کننده، قول دهنده

promisor

<hr> معنی : وابسته به تعهد یا قول <hr> معانی دیگر : وابسته به قول و قرار، تعهدی، پیمانی

معنی : وابسته به تعهد یا قول معانی دیگر : وابسته به قول و قرار، تعهدی، پیمانی

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد