مترادف و متضاد

unfeasible

<hr> معنی : بی عاطفه، بی حس، سنگ دل، فاقد قوهء لامسه، فاقد احساسات <hr> معانی دیگر : فاقد احساس، کرخ

معنی : بی عاطفه، بی حس، سنگ دل، فاقد قوهء لامسه، فاقد احساسات معانی دیگر : فاقد احساس، کرخ

unfeeling

<hr> معنی : واقعی، حقیقی، اصیل، بدون تصنع <hr> معانی دیگر : صمیمانه، مخلصانه، بی شیله پیله، راستین، غیرتصنعی، تقلبی

معنی : واقعی، حقیقی، اصیل، بدون تصنع معانی دیگر : صمیمانه، مخلصانه، بی شیله پیله، راستین، غیرتصنعی، تقلبی

unfeigned

<hr> معنی : از قید رها شدن، از زنجیر ازاد شدن <hr> معانی دیگر : آزاد کردن، رها کردن (به ویژه از بند یا گیر)، رهانیدن

معنی : از قید رها شدن، از زنجیر ازاد شدن معانی دیگر : آزاد کردن، رها کردن (به ویژه از بند یا گیر)، رهانیدن

unfetter

<hr> معنی : بی پایان، نا تمام، تمام نشده <hr> معانی دیگر : (پارچه ی پشمی) پرداخت نشده

معنی : بی پایان، نا تمام، تمام نشده معانی دیگر : (پارچه ی پشمی) پرداخت نشده

unfinished

<hr> معنی : ناجور، نا شایسته، نا کار، نا مناسب، غیرمقبول، ناباب، نا مناسب کردن <hr> معانی دیگر : فاقد شرایط لازم، فاقد صلاحیت، (از نظر روانی یا جسمی) بیمار گونه، (برای کار بخصوص) به درد نخور

معنی : ناجور، نا شایسته، نا کار، نا مناسب، غیرمقبول، ناباب، نا مناسب کردن معانی دیگر : فاقد شرایط لازم، فاقد صلاحیت، (از نظر روانی یا جسمی) بیمار گونه، (برای کار بخصوص) به درد نخور

unfit

<hr> معنی : نا مربوط <hr> معانی دیگر : نامناسب، ناجور، ناهماهنگ با شرایط

معنی : نا مربوط معانی دیگر : نامناسب، ناجور، ناهماهنگ با شرایط

unfitting

<hr> معنی : رها کردن، ازاد کردن، غیر ثابت کردن، باز کردن <hr> معانی دیگر : جدا کردن، شل کردن، مختل کردن

معنی : رها کردن، ازاد کردن، غیر ثابت کردن، باز کردن معانی دیگر : جدا کردن، شل کردن، مختل کردن

unfix

unflappability

<hr> (عامیانه) خونسرد، خوددار، مایوس نشدنی

(عامیانه) خونسرد، خوددار، مایوس نشدنی

unflappable

<hr> معنی : خام دست، نا بالغ، نارسا، پر در نیاورده، کاملا رشد نکرده <hr> معانی دیگر : (پرنده) کاملا پر درنیاورده، کم پر

معنی : خام دست، نا بالغ، نارسا، پر در نیاورده، کاملا رشد نکرده معانی دیگر : (پرنده) کاملا پر درنیاورده، کم پر

unfledged

<hr> معنی : پایدار، ثابت قدم، مصمم <hr> معانی دیگر : پر اراده، دارای عزم راسخ، جا نخوردنی، کسی که تردید به خود راه نمی دهد، مصممانه

معنی : پایدار، ثابت قدم، مصمم معانی دیگر : پر اراده، دارای عزم راسخ، جا نخوردنی، کسی که تردید به خود راه نمی دهد، مصممانه

unflinching

<hr> معنی : رها کردن، اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن، اشکار شدن، تاه چیزی را گشودن <hr> معانی دیگر : (چیز تا کرده را) گستردن، پهن کردن، (کاشانی) شید کردن، هویدا کردن، برملا کردن، (بسته بندی و غیره را) باز کردن، گشودن

معنی : رها کردن، اشکار کردن، فاش کردن، باز کردن، اشکار شدن، تاه چیزی را گشودن معانی دیگر : (چیز تا کرده را) گستردن، پهن کردن، (کاشانی) شید کردن، هویدا کردن، برملا کردن، (بسته بندی و غیره را) باز کردن، گشودن

unfold

unforced

<hr> معنی : پیش بینی نشده <hr> معانی دیگر : پیش بینی نشده

معنی : پیش بینی نشده معانی دیگر : پیش بینی نشده

unforeseen

<hr> معنی : فراموش نشدنی، از یاد نرفتنی <hr> معانی دیگر : فراموش نکردنی (یا نشدنی)، به یاد ماندنی

معنی : فراموش نشدنی، از یاد نرفتنی معانی دیگر : فراموش نکردنی (یا نشدنی)، به یاد ماندنی

unforgettable

<hr> معنی : تشکیل نشده، بدون شکل منظم هندسی، بدون سازمان، ناساخت <hr> معانی دیگر : بی شکل، بی دیس، بی ریخت، ناساخته، ایجاد نشده، خلق نشده

معنی : تشکیل نشده، بدون شکل منظم هندسی، بدون سازمان، ناساخت معانی دیگر : بی شکل، بی دیس، بی ریخت، ناساخته، ایجاد نشده، خلق نشده

unformed

<hr> معنی : بد بخت، مایه تاسف، ناشی از بدبختی <hr> معانی دیگر : بداقبال، ناخجسته، نگون بخت، نافرخ، شوربخت، مفلوک، تیره بخت، شوم، بد فرجام، تاسف آور، بدبیار، بدشانس

معنی : بد بخت، مایه تاسف، ناشی از بدبختی معانی دیگر : بداقبال، ناخجسته، نگون بخت، نافرخ، شوربخت، مفلوک، تیره بخت، شوم، بد فرجام، تاسف آور، بدبیار، بدشانس

unfortunate

<hr> معنی : متاسفانه، بدبختانه <hr> معانی دیگر : متاسفانه، بدبختانه

معنی : متاسفانه، بدبختانه معانی دیگر : متاسفانه، بدبختانه

unfortunately

<hr> معنی : بی اساس، بی پایه، بی اصل <hr> معانی دیگر : (شایعه و خبر و غیره) بی پایه

معنی : بی اساس، بی پایه، بی اصل معانی دیگر : (شایعه و خبر و غیره) بی پایه

unfounded

<hr> معنی : دور افتاده، تکرار نشدنی، بدون امد و رفت، غیر مکرر <hr> معانی دیگر : بدون امد و رفت، دور افتاده، تکرار نشدنی، غیر مکرر

معنی : دور افتاده، تکرار نشدنی، بدون امد و رفت، غیر مکرر معانی دیگر : بدون امد و رفت، دور افتاده، تکرار نشدنی، غیر مکرر

unfrequented

<hr> معنی : بی دوست، بی یار، بیرفیق <hr> معانی دیگر : بی یار و یاور، تک و تنها

معنی : بی دوست، بی یار، بیرفیق معانی دیگر : بی یار و یاور، تک و تنها

unfriended

<hr> نجوش، نادوستوار، نامهربان، غیر دوستانه، خصمانه، دشمنانه، سرد، سرسنگین، خصومت آمیز، ناهمراه، نامساعد

نجوش، نادوستوار، نامهربان، غیر دوستانه، خصمانه، دشمنانه، سرد، سرسنگین، خصومت آمیز، ناهمراه، نامساعد

unfriendly

<hr> معنی : از کسوت روحانی خارج شدن، خلع لباس کردن <hr> معانی دیگر : خلع کسوت روحانی کردن، از مقام کشیشی (و غیره) بر کنار کردن

معنی : از کسوت روحانی خارج شدن، خلع لباس کردن معانی دیگر : خلع کسوت روحانی کردن، از مقام کشیشی (و غیره) بر کنار کردن

unfrock

<hr> معنی : بی ثمر، بی حاصل، بیهوده، بی بار <hr> معانی دیگر : بی میوه، عبث، بی فایده

معنی : بی ثمر، بی حاصل، بیهوده، بی بار معانی دیگر : بی میوه، عبث، بی فایده

unfruitful

<hr> معنی : تهی دست، بدون سرمایه، بی بودجه <hr> معانی دیگر : بدون سرمایه، تهیدست، بی بودجه

معنی : تهی دست، بدون سرمایه، بی بودجه معانی دیگر : بدون سرمایه، تهیدست، بی بودجه

unfunded

<hr> معنی : گشودن، افراشتن، بادبان گستردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه پرچم) گستردن، (هر چیز تا شده یا بسته را) پهن کردن، افراشتن پرچم

معنی : گشودن، افراشتن، بادبان گستردن معانی دیگر : (به ویژه پرچم) گستردن، (هر چیز تا شده یا بسته را) پهن کردن، افراشتن پرچم

unfurl

<hr> معنی : بدون اثاثیه <hr> معانی دیگر : بدون اثاثیه

معنی : بدون اثاثیه معانی دیگر : بدون اثاثیه

unfurnished

<hr> معنی : زشت، بی لطف، بی حاصل، ناازموده، بدون سود، زمخت و غیرجذاب <hr> معانی دیگر : بدقواره، کت و کلفت، بی شاخ و دم، خشن، بدترکیب، دست و پاچلفتی، (قدیمی) با خشونت و زشتی

معنی : زشت، بی لطف، بی حاصل، ناازموده، بدون سود، زمخت و غیرجذاب معانی دیگر : بدقواره، کت و کلفت، بی شاخ و دم، خشن، بدترکیب، دست و پاچلفتی، (قدیمی) با خشونت و زشتی

ungainly

<hr> معنی : خسیس، پست، لئیم، بی گذشت، بی سخاوت <hr> معانی دیگر : ناجوانمردانه، زننده، چشم تنگ

معنی : خسیس، پست، لئیم، بی گذشت، بی سخاوت معانی دیگر : ناجوانمردانه، زننده، چشم تنگ

ungenerous

ungentle

<hr> معنی : سنگ دل، لامذهب، بی دین، خدا نشناس <hr> معانی دیگر : بی ایمان، ناپارسا، گنهکار، خبیث، بد جنس، (قدیمی) خبیثانه، بدجنسانه، گناهکارانه

معنی : سنگ دل، لامذهب، بی دین، خدا نشناس معانی دیگر : بی ایمان، ناپارسا، گنهکار، خبیث، بد جنس، (قدیمی) خبیثانه، بدجنسانه، گناهکارانه

ungodly

<hr> معنی : وحشی، غیر قابل کنترل، لجام گسیخته، غیر قابل اداره <hr> معانی دیگر : لگام ناپذیر، غیر قابل حکومت، سرکش، چموش، مهار نکردنی، عنان گسیخته

معنی : وحشی، غیر قابل کنترل، لجام گسیخته، غیر قابل اداره معانی دیگر : لگام ناپذیر، غیر قابل حکومت، سرکش، چموش، مهار نکردنی، عنان گسیخته

ungovernable

<hr> معنی : زشت، نامطبوع، نا زیبا، خالی از لطف <hr> معانی دیگر : عاری از متانت

معنی : زشت، نامطبوع، نا زیبا، خالی از لطف معانی دیگر : عاری از متانت

ungraceful

<hr> معنی : منفور، خشن، خارج از نزاکت، ناصواب <hr> معانی دیگر : ناخوشایند، عاری از لطف و گیرایی، زننده، نامطبوع

معنی : منفور، خشن، خارج از نزاکت، ناصواب معانی دیگر : ناخوشایند، عاری از لطف و گیرایی، زننده، نامطبوع

ungracious

<hr> معنی : ناسپاس، ناخوش آیند، حق ناشناس، نمک بحرام <hr> معانی دیگر : ناخوش ایند

معنی : ناسپاس، ناخوش آیند، حق ناشناس، نمک بحرام معانی دیگر : ناخوش ایند

ungrateful

<hr> نسنجیده، با بی دقتی، حساب نشده، بی نگهبان، حراست نشده، بی محافظ، بی حیله، بی فریب، بی دقت، بی توجه، بی احتیاط، حساب نشده in an unguarded moment he revealed his secrets در یک لحظه بیاحتیاطی اسرار خود را فاش کرد

نسنجیده، با بی دقتی، حساب نشده، بی نگهبان، حراست نشده، بی محافظ، بی حیله، بی فریب، بی دقت، بی توجه، بی احتیاط، حساب نشده in an unguarded moment he revealed his secrets در یک لحظه بیاحتیاطی اسرار خود را فاش کرد

unguarded

<hr> معنی : مرهم، خمیر، روغن <hr> معانی دیگر : پماد، روغن مالیدنی

معنی : مرهم، خمیر، روغن معانی دیگر : پماد، روغن مالیدنی

unguent

<hr> معنی : ناخن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) سم، چنگال، پنجه، ناخنک، ناخن پریان، می&nbsp; یا ناخن

معنی : ناخن معانی دیگر : (جانورشناسی) سم، چنگال، پنجه، ناخنک، ناخن پریان، می یا ناخن

unguis

<hr> معنی : سم دار، جانور سم دار، بشکل ناخن، بشکل سم <hr> معانی دیگر : سم مانند، سمی، سم شکل

معنی : سم دار، جانور سم دار، بشکل ناخن، بشکل سم معانی دیگر : سم مانند، سمی، سم شکل

ungulate

<hr> معنی : کفرامیز، نامقدس <hr> معانی دیگر : نا اشو، مورد بی حرمتی، unhallow عمل کفر امیزکردن، نامقدس کردن

معنی : کفرامیز، نامقدس معانی دیگر : نا اشو، مورد بی حرمتی، unhallow عمل کفر امیزکردن، نامقدس کردن

unhallowed

<hr> معنی : رها کردن، ول کردن، از دست دادن، از دست باز کردن <hr> معانی دیگر : (از دست خود) رها کردن، دست کسی را نگرفتن

معنی : رها کردن، ول کردن، از دست دادن، از دست باز کردن معانی دیگر : (از دست خود) رها کردن، دست کسی را نگرفتن

unhand

<hr> معنی : زشت، نامطبوع، نا مناسب، نا زیبا، ناصواب <hr> معانی دیگر : بدقیافه، زشت روی، گستاخ، بی ادب، بدرفتار

معنی : زشت، نامطبوع، نا مناسب، نا زیبا، ناصواب معانی دیگر : بدقیافه، زشت روی، گستاخ، بی ادب، بدرفتار

unhandsome

<hr> معنی : غیر ماهر، ناراحت، مشکل بدست امده، نامناسب برای حمل ونقل <hr> معانی دیگر : دور از دسترس، در جای نامساعد

معنی : غیر ماهر، ناراحت، مشکل بدست امده، نامناسب برای حمل ونقل معانی دیگر : دور از دسترس، در جای نامساعد

unhandy

<hr> معنی : ناکام، بد بخت، مستمند، نامراد، شوربخت، بداقبال <hr> معانی دیگر : ناشاد، غمگین، مغموم، تاسف آور، بدفرجام، ناگوار، بدشانس، توام با بدبختی، فلاکت بار، نامناسب، ناجور

معنی : ناکام، بد بخت، مستمند، نامراد، شوربخت، بداقبال معانی دیگر : ناشاد، غمگین، مغموم، تاسف آور، بدفرجام، ناگوار، بدشانس، توام با بدبختی، فلاکت بار، نامناسب، ناجور

unhappy

unhappy lot

<hr> معنی : بیمار، ناخوش، غیر سالم، ناسالم، ناتندرست، ناخوشی اور <hr> معانی دیگر : مریض، بد برای سلامتی، مضر، زیانبخش، پرمخاطره، خطرناک، غیر اخلاقی، فساد آور، بیمار گونه، نابهنجار، غیر طبیعی

معنی : بیمار، ناخوش، غیر سالم، ناسالم، ناتندرست، ناخوشی اور معانی دیگر : مریض، بد برای سلامتی، مضر، زیانبخش، پرمخاطره، خطرناک، غیر اخلاقی، فساد آور، بیمار گونه، نابهنجار، غیر طبیعی

unhealthy

<hr> معنی : غیر مسموع، بی سابقه، ناشنیده، نشنیده، توجه نشده، بگوش نخورده، غیر معروف <hr> معانی دیگر : ناشنوده، به گوش نرسیده، بررسی نشده، استماع نشده، (قدیمی) رجوع شود به: unheard-of، غریب

معنی : غیر مسموع، بی سابقه، ناشنیده، نشنیده، توجه نشده، بگوش نخورده، غیر معروف معانی دیگر : ناشنوده، به گوش نرسیده، بررسی نشده، استماع نشده، (قدیمی) رجوع شود به: unheard-of، غریب

واژه های حرف "u" - مترادف و متضاد