جملات نمونه

income property

<hr> (حسابداری - بازرگانی) صورت درآمد، صورت سود و زیان، حساب بهره برداری

(حسابداری - بازرگانی) صورت درآمد، صورت سود و زیان، حساب بهره برداری

income statement

<hr> معنی : مالیات بر عایدات، مالیات بر درامد <hr> معانی دیگر : مالیات بردرآمد

معنی : مالیات بر عایدات، مالیات بر درامد معانی دیگر : مالیات بردرآمد

income tax

<hr> واردشونده، شخصوارد، جانشین، سرزننده، فضول

واردشونده، شخصوارد، جانشین، سرزننده، فضول

incomer

<hr> معنی : دخول، اینده، وارد شونده، امده، عاید شونده <hr> معانی دیگر : درحال آمدن یا نزدیک شدن، آیندگر، درآیند، داخل شدن، درون رفت

معنی : دخول، اینده، وارد شونده، امده، عاید شونده معانی دیگر : درحال آمدن یا نزدیک شدن، آیندگر، درآیند، داخل شدن، درون رفت

incoming

<hr> معنی : گنگ، سنجش ناپذیر <hr> معانی دیگر : غیرقابل مقایسه، قیاس ناپذیر، ناهمسنجگر، (ریاضی) اندازه ناپذیر، بخش ناپذیر، نامتوافق، متناق­

معنی : گنگ، سنجش ناپذیر معانی دیگر : غیرقابل مقایسه، قیاس ناپذیر، ناهمسنجگر، (ریاضی) اندازه ناپذیر، بخش ناپذیر، نامتوافق، متناق­

incommensurable

<hr> معنی : بی تناسب، نا مناسب، نارسا <hr> معانی دیگر : ناهم اندازه، نامتناسب، نابسنده، ناپسند

معنی : بی تناسب، نا مناسب، نارسا معانی دیگر : ناهم اندازه، نامتناسب، نابسنده، ناپسند

incommensurate

<hr> معنی : دست پاچه کردن، گیج کردن، درد سر دادن، ناراحت کردن، ازار رساندن، ناراحت گذاردن <hr> معانی دیگر : زحمت دادن، به زحمت انداختن، به دردسر انداختن، ناآسوده کردن

معنی : دست پاچه کردن، گیج کردن، درد سر دادن، ناراحت کردن، ازار رساندن، ناراحت گذاردن معانی دیگر : زحمت دادن، به زحمت انداختن، به دردسر انداختن، ناآسوده کردن

incommode

<hr> معنی : ناراحت <hr> معانی دیگر : پرزحمت، ناراحت کننده، ناآسودگر

معنی : ناراحت معانی دیگر : پرزحمت، ناراحت کننده، ناآسودگر

incommodious

<hr> معنی : غیر قابل سرایت، نگفتنی، غیر قابل ابلاغ، غیرقابل پخش، بدون رابطه، بی حرف <hr> معانی دیگر : اظهارنکردنی، غیرقابل ابلاه

معنی : غیر قابل سرایت، نگفتنی، غیر قابل ابلاغ، غیرقابل پخش، بدون رابطه، بی حرف معانی دیگر : اظهارنکردنی، غیرقابل ابلاه

incommunicable

<hr> معنی : بدون وسایل ارتباط، در حبس مجرد <hr> معانی دیگر : (بی تمایل یا ناقادر یا نامجاز به داشتن ارتباط با دیگران) بی رسانش

معنی : بدون وسایل ارتباط، در حبس مجرد معانی دیگر : (بی تمایل یا ناقادر یا نامجاز به داشتن ارتباط با دیگران) بی رسانش

incommunicado

<hr> معنی : لطیف، بی مانند، بی نظیر، غیر قابل مقایسه، غیر قابل قیاس، بی همتا، بی رقیب <hr> معانی دیگر : قیاس ناپذیر، ناهمسنج پذیر، یکتا، بی تا، منحصر به فرد

معنی : لطیف، بی مانند، بی نظیر، غیر قابل مقایسه، غیر قابل قیاس، بی همتا، بی رقیب معانی دیگر : قیاس ناپذیر، ناهمسنج پذیر، یکتا، بی تا، منحصر به فرد

incomparable

<hr> بطور غیرقابل مقایسه، بدون اینکه نظر داشته باشد

بطور غیرقابل مقایسه، بدون اینکه نظر داشته باشد

incomparably

<hr> معنی : نا سازگاری <hr> معانی دیگر : نا سازگاری

معنی : نا سازگاری معانی دیگر : نا سازگاری

incompatibility

<hr> معنی : نا سازگار، نا موافق، ناجور، متناقض، نا مناسب، غیر قابل استعمال با یکدیگر <hr> معانی دیگر : مغایر، ناهمساز، نامتوافق، (منطق - ریاضی: دو قضیه یا گزاره ای که نمی توانند در آن واحد هر دو درست باشند) متضاد، کیاگن، متناقص، (پزشکی - داروسازی: دو دارو یا چیز دیگر که نمی توان آنها را با هم آمیخت یا با هم خورد) ضد و نقیض، پادکار، طب غیر قابل استعمال با یکدیگر

معنی : نا سازگار، نا موافق، ناجور، متناقض، نا مناسب، غیر قابل استعمال با یکدیگر معانی دیگر : مغایر، ناهمساز، نامتوافق، (منطق - ریاضی: دو قضیه یا گزاره ای که نمی توانند در آن واحد هر دو درست باشند) متضاد، کیاگن، متناقص، (پزشکی - داروسازی: دو دارو یا چیز دیگر که نمی توان آنها را با هم آمیخت یا با هم خ

incompatible

<hr> معنی : نقص، نا درستی، عدم صلاحیت، نارسایی، بی کفایتی، نااشنایی <hr> معانی دیگر : incompetency نا شایستگی، حق

معنی : نقص، نا درستی، عدم صلاحیت، نارسایی، بی کفایتی، نااشنایی معانی دیگر : incompetency نا شایستگی، حق

incompetence

<hr> معنی : نقص، نا درستی، نا شایستگی، عدم صلاحیت، نارسایی، بی کفایتی <hr> معانی دیگر : incompetence ناشایستگی، حق

معنی : نقص، نا درستی، نا شایستگی، عدم صلاحیت، نارسایی، بی کفایتی معانی دیگر : incompetence ناشایستگی، حق

incompetency

<hr> معنی : نا شایسته، نا مناسب، بی کفایت، فاقد صلاحیت <hr> معانی دیگر : بی عرضه، بی صلاحیت، بی جربزه، ناکارآمد، نالایق، ناشی، خامدست، بی مهارت، ناحاذق، (حقوق) فاقد اهلیت یا صلاحیت قانونی، (زمین شناسی - در مورد ساختارها و لایه های سنگی) فروریز، سست، آدم بی عرضه (به ویژه به واسطه ی کمبود عقلی)، غیر کافی

معنی : نا شایسته، نا مناسب، بی کفایت، فاقد صلاحیت معانی دیگر : بی عرضه، بی صلاحیت، بی جربزه، ناکارآمد، نالایق، ناشی، خامدست، بی مهارت، ناحاذق، (حقوق) فاقد اهلیت یا صلاحیت قانونی، (زمین شناسی - در مورد ساختارها و لایه های سنگی) فروریز، سست، آدم بی عرضه (به ویژه به واسطه ی کمبود عقلی)، غیر کافی

incompetent

<hr> باعدم صلاحیت، با نداشتن صلاحیت، ازروی ناشایستگی، ازروی بی لیاقتی

باعدم صلاحیت، با نداشتن صلاحیت، ازروی ناشایستگی، ازروی بی لیاقتی

incompetently

<hr> معنی : ناقص، نا تمام، غیر کافی، انجام نشده <hr> معانی دیگر : پایان نیافته، به سر نرسیده، ناکامل، کاستی دار، با کاستی، ناهماد (واروی: complete)، پر نشده، معیوب

معنی : ناقص، نا تمام، غیر کافی، انجام نشده معانی دیگر : پایان نیافته، به سر نرسیده، ناکامل، کاستی دار، با کاستی، ناهماد (واروی: complete)، پر نشده، معیوب

incomplete

<hr> بطور ناتمام، بطور ناقص

بطور ناتمام، بطور ناقص

incompletely

incompleteness

<hr> معنی : درک نکردنی، نفهمیدنی، دور از فهم <hr> معانی دیگر : فهم ناپذیر، غیرقابل ادراک، مبهم، نا محدود

معنی : درک نکردنی، نفهمیدنی، دور از فهم معانی دیگر : فهم ناپذیر، غیرقابل ادراک، مبهم، نا محدود

incomprehensible

<hr> معنی : عدم درک <hr> معانی دیگر : نافهمی، ناتوانی در فهم

معنی : عدم درک معانی دیگر : نافهمی، ناتوانی در فهم

incomprehension

<hr> معنی : تراکم ناپذیر، فشار نا پذیر، خلاصهنشدنی، کوچک نشدنی، غیر قابل تلخیص، فشرده نشدنی <hr> معانی دیگر : ناهم فشردنی، ناهم چلاندنی

معنی : تراکم ناپذیر، فشار نا پذیر، خلاصهنشدنی، کوچک نشدنی، غیر قابل تلخیص، فشرده نشدنی معانی دیگر : ناهم فشردنی، ناهم چلاندنی

incompressible

<hr> معنی : باور نکردنی، غیر ممکن، تصور نکردنی، غیر قابل ادراک <hr> معانی دیگر : غیرقابل تصور، فهم ناپذیر، نااندیشیدنی

معنی : باور نکردنی، غیر ممکن، تصور نکردنی، غیر قابل ادراک معانی دیگر : غیرقابل تصور، فهم ناپذیر، نااندیشیدنی

inconceivable

<hr> بطور غیر متصور، چنانکه نتوان تصور کرد، چنانکه به عقل درنیاید

بطور غیر متصور، چنانکه نتوان تصور کرد، چنانکه به عقل درنیاید

inconceivably

<hr> معنی : بی نتیجه، مجمل، بی پایان، نا تمام، غیرقاطع <hr> معانی دیگر : بدون نتیجه ی قطعی، پادرهوا

معنی : بی نتیجه، مجمل، بی پایان، نا تمام، غیرقاطع معانی دیگر : بدون نتیجه ی قطعی، پادرهوا

inconclusive

<hr> بطور ناتمام، عدم قطعیت، بی نتیجگی

بطور ناتمام، عدم قطعیت، بی نتیجگی

inconclusively

<hr> معنی : عدم سنخیت، نا برابری، عدم وفق، عدم مطابقت <hr> معانی دیگر : ناهمسازی، ناهمرنگی (با جماعت)، عدم تطابق، عدم موافقت

معنی : عدم سنخیت، نا برابری، عدم وفق، عدم مطابقت معانی دیگر : ناهمسازی، ناهمرنگی (با جماعت)، عدم تطابق، عدم موافقت

inconformity

<hr> معنی : نا سازگاری، نا برابری <hr> معانی دیگر : عدم تجانس

معنی : نا سازگاری، نا برابری معانی دیگر : عدم تجانس

incongruence

<hr> ناهمخوان، نامتجانس، ناهمجور، ناسازگار

ناهمخوان، نامتجانس، ناهمجور، ناسازگار

incongruent

<hr> معنی : نا سازگاری، عدم تجانس <hr> معانی دیگر : ناهمخوانی، منافات، ناهمجوری، عدم تناسب، ناهمسازی، عدم توافق، تناقض

معنی : نا سازگاری، عدم تجانس معانی دیگر : ناهمخوانی، منافات، ناهمجوری، عدم تناسب، ناهمسازی، عدم توافق، تناقض

incongruity

<hr> ناهمخوان، ناهمساز، ناهماهنگ، نامتوافق، ناسازگار، ناهمگن، نامناسب، ناجور، ناشایسته، بی مناسبت، نامتجانس

ناهمخوان، ناهمساز، ناهماهنگ، نامتوافق، ناسازگار، ناهمگن، نامناسب، ناجور، ناشایسته، بی مناسبت، نامتجانس

incongruous

<hr> بطور ناجوریا ناسازگار، بی ی نکه با هم جور باشدیا تطبیق نماید

بطور ناجوریا ناسازگار، بی ی نکه با هم جور باشدیا تطبیق نماید

incongruously

<hr> فقدان ارتباط منطقى، بى ارتباطى، بیریطى، نادرستى، گسیختگى

فقدان ارتباط منطقى، بى ارتباطى، بیریطى، نادرستى، گسیختگى

inconsequence

<hr> معنی : بی نتیجه، نا درست، بی ربط، گسیخته، غیر معقول، غیر منطقی، فاقد ارتباط منطقی <hr> معانی دیگر : نامعقول، نامربوط، آشفته، بی سامان، ناسازمند، inconsecutive : فاقد ارتباط منطقی

معنی : بی نتیجه، نا درست، بی ربط، گسیخته، غیر معقول، غیر منطقی، فاقد ارتباط منطقی معانی دیگر : نامعقول، نامربوط، آشفته، بی سامان، ناسازمند، inconsecutive : فاقد ارتباط منطقی

inconsequent

<hr> معنی : ناچیز، بی اهمیت، ناپی ایند <hr> معانی دیگر : نامستدل، غیرمنطقی، نامعقول، کم اهمیت، جزئی، نابایستگی، نامربوط

معنی : ناچیز، بی اهمیت، ناپی ایند معانی دیگر : نامستدل، غیرمنطقی، نامعقول، کم اهمیت، جزئی، نابایستگی، نامربوط

inconsequential

<hr> معنی : عرضی، خرد، جزئی، ناچیز، بی اهمیت، نا قابل <hr> معانی دیگر : غیرقابل ملاحظه، نادربایست

معنی : عرضی، خرد، جزئی، ناچیز، بی اهمیت، نا قابل معانی دیگر : غیرقابل ملاحظه، نادربایست

inconsiderable

<hr> معنی : بی پروا، بی فکر، بی ملاحظه، سهل انگار <hr> معانی دیگر : بی ملاحظه (کسی که حال یا حقوق دیگران را رعایت نمی کند)، خودپسند، خودبین، بی مبالات، نافرزانه

معنی : بی پروا، بی فکر، بی ملاحظه، سهل انگار معانی دیگر : بی ملاحظه (کسی که حال یا حقوق دیگران را رعایت نمی کند)، خودپسند، خودبین، بی مبالات، نافرزانه

inconsiderate

<hr> معنی : سرسری <hr> معانی دیگر : ازروی بی فکری، ازروی بی ملاحظگی، ازروی بی پروایی، تند

معنی : سرسری معانی دیگر : ازروی بی فکری، ازروی بی ملاحظگی، ازروی بی پروایی، تند

inconsiderately

<hr> معنی : نا سازگاری، تناقض، ناجوری، تباین، بی ثباتی، نا استواری، ناهماهنگی <hr> معانی دیگر : ناهندامی، ناهمسازی، ناهمجوری، تنافر، تضاد

معنی : نا سازگاری، تناقض، ناجوری، تباین، بی ثباتی، نا استواری، ناهماهنگی معانی دیگر : ناهندامی، ناهمسازی، ناهمجوری، تنافر، تضاد

inconsistency

<hr> معنی : ناجور، متناقض، منافی، مانعهالجمع <hr> معانی دیگر : ناسازگار، ناهمساز، ناهماهنگ، ناهمجور، (دارای جزئیات متناقض) ناهندام، متناق­

معنی : ناجور، متناقض، منافی، مانعهالجمع معانی دیگر : ناسازگار، ناهمساز، ناهماهنگ، ناهمجور، (دارای جزئیات متناقض) ناهندام، متناق­

inconsistent

<hr> بطور ناجور، بطور متناقص، بطور ناسازگار

بطور ناجور، بطور متناقص، بطور ناسازگار

inconsistently

<hr> معنی : تسلی ناپذیر، دلداری ناپذیر، غیر قابل تسلیت <hr> معانی دیگر : تسکین ناپذیر

معنی : تسلی ناپذیر، دلداری ناپذیر، غیر قابل تسلیت معانی دیگر : تسکین ناپذیر

inconsolable

inconsolably

<hr> معنی : نا پیدا، کم رنگ، نا معلوم، جزئی، غیر محسوس، نامریی، غیر مشخص، غیر برجسته <hr> معانی دیگر : ناچشمگیر، ناهویدا، نامشهود، غیرعلنی، دور از مد نظر، نابرجسته

معنی : نا پیدا، کم رنگ، نا معلوم، جزئی، غیر محسوس، نامریی، غیر مشخص، غیر برجسته معانی دیگر : ناچشمگیر، ناهویدا، نامشهود، غیرعلنی، دور از مد نظر، نابرجسته

واژه های حرف "i" - جملات نمونه