جملات نمونه

emotional disorder

<hr> احساسات نمایی، (تمایل به احساساتی شدن مکرر یا به آسانی) زود انگیزی، زود انگیختگی، شور و هیجان، احساسات گرایی، عاطفه گرایی، احساساتی بودن

احساسات نمایی، (تمایل به احساساتی شدن مکرر یا به آسانی) زود انگیزی، زود انگیختگی، شور و هیجان، احساسات گرایی، عاطفه گرایی، احساساتی بودن

emotionalism

<hr> حالت احساساتی، احساساتی بودن، حساسیت

حالت احساساتی، احساساتی بودن، حساسیت

emotionality

<hr> (به طور احساسات آمیز ارائه دادن یا تفسیر و غیره کردن) احساسات آمیز کردن، احساسات را تحریک کردن، احساساتی کردن، دچار احساسات کردن، تحت تاثیراحساسات قرار گرفتن

(به طور احساسات آمیز ارائه دادن یا تفسیر و غیره کردن) احساسات آمیز کردن، احساسات را تحریک کردن، احساساتی کردن، دچار احساسات کردن، تحت تاثیراحساسات قرار گرفتن

emotionalize

emotionally

<hr> معنی : عاری از احساسات <hr> معانی دیگر : عاری از احساسات

معنی : عاری از احساسات معانی دیگر : عاری از احساسات

emotionless

<hr> معنی : وابسته به احساسات <hr> معانی دیگر : احساساتی، عاطفی، احساسی، تاثیری، در انگیزشی، (وابسته به یا تولید کننده ی احساسات) احساس انگیز، احساسات انگیز

معنی : وابسته به احساسات معانی دیگر : احساساتی، عاطفی، احساسی، تاثیری، در انگیزشی، (وابسته به یا تولید کننده ی احساسات) احساس انگیز، احساسات انگیز

emotive

<hr> مخفف: (بمب اتمی - فیزیک) تکانه ی برقاطیسی

مخفف: (بمب اتمی - فیزیک) تکانه ی برقاطیسی

<hr> همدلانه،همدل،عاطفی، همدل روانشناسى : همدلانه

همدلانه،همدل،عاطفی، همدل روانشناسى : همدلانه

empathetic

<hr> معنی : تلقینی، وابسته به انتقال فکر <hr> معانی دیگر : تلقینی، وابسته به انتقال فکر

معنی : تلقینی، وابسته به انتقال فکر معانی دیگر : تلقینی، وابسته به انتقال فکر

empathic

empathise

empathize

<hr> معنی : تلقین، یکدلی، انتقال فکر <hr> معانی دیگر : همدلی، هم احساسی، احساس یگانگی (با همدردی: sympathy مقایسه شود)، هیپوتیزم و روانشناسی انتقال فکر

معنی : تلقین، یکدلی، انتقال فکر معانی دیگر : همدلی، هم احساسی، احساس یگانگی (با همدردی: sympathy مقایسه شود)، هیپوتیزم و روانشناسی انتقال فکر

empathy

<hr> (هواپیما) دم (کلیه ی بخشهای عمودی و افقی آن)

(هواپیما) دم (کلیه ی بخشهای عمودی و افقی آن)

empennage

<hr> معنی : فرمانفرما، خسرو، امپراتور <hr> معانی دیگر : امپراتور، فرمانفرما

معنی : فرمانفرما، خسرو، امپراتور معانی دیگر : امپراتور، فرمانفرما

emperor

emphases

<hr> معنی : تاکید، تکیهء صدا، قوت، ضربه، اهمیت، تکیه <hr> معانی دیگر : پافشاری، سفارش، (زبانشناسی - واژه یا عبارت و غیره) تکیه، تکیه ی کلام

معنی : تاکید، تکیهء صدا، قوت، ضربه، اهمیت، تکیه معانی دیگر : پافشاری، سفارش، (زبانشناسی - واژه یا عبارت و غیره) تکیه، تکیه ی کلام

emphasis

emphasise

<hr> معنی : تکیه دادن، اهمیت دادن، تایید کردن، باقوت تلفظ کردن، نیرو دادن به <hr> معانی دیگر : (زبانشناسی) تکیه گذاشتن (روی)، تکیه کردن بر، تاکید کردن، (روی چیزی) پافشاری کردن، سفارش کردن، تایید کردن در

معنی : تکیه دادن، اهمیت دادن، تایید کردن، باقوت تلفظ کردن، نیرو دادن به معانی دیگر : (زبانشناسی) تکیه گذاشتن (روی)، تکیه کردن بر، تاکید کردن، (روی چیزی) پافشاری کردن، سفارش کردن، تایید کردن در

emphasize

emphasizing

<hr> معنی : موکد، تاکید شده، باقوت تلفظ شده <hr> معانی دیگر : مصر، سمج، پا فشار، قاطع، محکم، قرص

معنی : موکد، تاکید شده، باقوت تلفظ شده معانی دیگر : مصر، سمج، پا فشار، قاطع، محکم، قرص

emphatic

<hr> باتاکید، باقوت، بطوربرجسته

باتاکید، باقوت، بطوربرجسته

emphatically

<hr> معنی : باد، نفخ، امفیزم <hr> معانی دیگر : (پزشکی) آمفیزم، هواگرفتگی، اتساع و بزرگی عضوی در اثر گاز یا هوا، باد درعضوی از بدن

معنی : باد، نفخ، امفیزم معانی دیگر : (پزشکی) آمفیزم، هواگرفتگی، اتساع و بزرگی عضوی در اثر گاز یا هوا، باد درعضوی از بدن

emphysema

<hr> معنی : فرمانروایی <hr> معانی دیگر : امپراتوری، دوران حکمروایی امپراتور، حکومت امپراتور، قدرت مطلق، استیلا، حکمرانی، (مجازی) هر موسسه یا دستگاه گسترده ای که تحت فرمان یک فرد یا خانواده باشد، امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد

معنی : فرمانروایی معانی دیگر : امپراتوری، دوران حکمروایی امپراتور، حکومت امپراتور، قدرت مطلق، استیلا، حکمرانی، (مجازی) هر موسسه یا دستگاه گسترده ای که تحت فرمان یک فرد یا خانواده باشد، امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد

empire

<hr> معنی : تجربی، مبنی بر تجربه، ازمایشی، غیرعلمی <hr> معانی دیگر : (کسی که به جای اصول علمی روی واقعیات تجربی و تجربه تکیه می کند) آدم تجربه گرای، آدم آروین گرای، (قدیمی) شارلاتان، چاخان، آدم قلابی

معنی : تجربی، مبنی بر تجربه، ازمایشی، غیرعلمی معانی دیگر : (کسی که به جای اصول علمی روی واقعیات تجربی و تجربه تکیه می کند) آدم تجربه گرای، آدم آروین گرای، (قدیمی) شارلاتان، چاخان، آدم قلابی

empiric

<hr> معنی : تجربی، مبنی بر تجربه، ازمایشی، غیرعلمی <hr> معانی دیگر : آروینی، (متکی بر مشاهده و تجربه نه بر تئوری) آروین گرای، تجربه گرای، آروین گرایانه

معنی : تجربی، مبنی بر تجربه، ازمایشی، غیرعلمی معانی دیگر : آروینی، (متکی بر مشاهده و تجربه نه بر تئوری) آروین گرای، تجربه گرای، آروین گرایانه

empirical

<hr> (شیمی) فرمول تجربی، ریختاره ی آروینی

(شیمی) فرمول تجربی، ریختاره ی آروینی

empirical formula

<hr> ازروی ازمایش وکار، ازراه مشاهده، بطورغیرعلمی، ازروی زبان بازی

ازروی ازمایش وکار، ازراه مشاهده، بطورغیرعلمی، ازروی زبان بازی

empirically

<hr> (فلسفه و علوم) آروین گرایی، تجربه گرایی، (قدیمی) چاخان بازی، وانمودسازی، شارلاتان گری، طبابت تجربه ای، علاج تجربه، زبان بازی

(فلسفه و علوم) آروین گرایی، تجربه گرایی، (قدیمی) چاخان بازی، وانمودسازی، شارلاتان گری، طبابت تجربه ای، علاج تجربه، زبان بازی

empiricism

<hr> کسیکه ازمایش راپایه دانش میداند

کسیکه ازمایش راپایه دانش میداند

empiricist

<hr> معنی : جا، محل نصب، تعیین محل، تعیین جا <hr> معانی دیگر : در جا(ی خود) گذاری، کارگذاشتن، قرار دهی، جادادن، محل استقرار، موضع، ـ گاه

معنی : جا، محل نصب، تعیین محل، تعیین جا معانی دیگر : در جا(ی خود) گذاری، کارگذاشتن، قرار دهی، جادادن، محل استقرار، موضع، ـ گاه

emplacement

<hr> معنی : شغل، استخدام کردن، بکار گرفتن، بکار گماشتن، استخذام کردن، مشغول کردن، استعمال کردن <hr> معانی دیگر : به کار بردن، به کار گرفتن، استفاده کردن از، به کار گماردن، کار دادن به، سرگرم کردن، گمارش، به کار گماری

معنی : شغل، استخدام کردن، بکار گرفتن، بکار گماشتن، استخذام کردن، مشغول کردن، استعمال کردن معانی دیگر : به کار بردن، به کار گرفتن، استفاده کردن از، به کار گماردن، کار دادن به، سرگرم کردن، گمارش، به کار گماری

employ

<hr> معنی : قابل استخدام <hr> معانی دیگر : گماردنی، به کار گماردنی، دارای شرایط استخدام، به کار بردنی

معنی : قابل استخدام معانی دیگر : گماردنی، به کار گماردنی، دارای شرایط استخدام، به کار بردنی

employable

<hr> معنی : کارگر، کارمند، مستخدم زن <hr> معانی دیگر : مستخدم

معنی : کارگر، کارمند، مستخدم زن معانی دیگر : مستخدم

employe

<hr> معنی : مشغول <hr> معانی دیگر : استعمال کردن، بکار گماشتن، استخدام کردن، مشغول کردن، بکار گرفتن، شغل

معنی : مشغول معانی دیگر : استعمال کردن، بکار گماشتن، استخدام کردن، مشغول کردن، بکار گرفتن، شغل

employed

<hr> معنی : مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن <hr> معانی دیگر : مستخدم، کارگر، مستخدم زن، کارمند

معنی : مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن معانی دیگر : مستخدم، کارگر، مستخدم زن، کارمند

employee

employee benefits

employee or employe

employees

<hr> معنی : کارفرما، استخدام کننده <hr> معانی دیگر : گمارنده

معنی : کارفرما، استخدام کننده معانی دیگر : گمارنده

employer

<hr> معنی : استخدام، بکارگیری، کارگماری <hr> معانی دیگر : گمارش، به کار گماری، کار، شغل، حرفه، اشتغال، کارمندی، به کار گیری

معنی : استخدام، بکارگیری، کارگماری معانی دیگر : گمارش، به کار گماری، کار، شغل، حرفه، اشتغال، کارمندی، به کار گیری

employment

employment agency

employment office

<hr> معنی : بازار بزرگ، مرکز فروش، جای بازرگانی <hr> معانی دیگر : (محل بازرگانی) بازار، سوداگرخانه

معنی : بازار بزرگ، مرکز فروش، جای بازرگانی معانی دیگر : (محل بازرگانی) بازار، سوداگرخانه

emporium

<hr> معنی : اختیار دادن، وکالت دادن، قدرت دادن، صاحب اختیار و قدرت کردن <hr> معانی دیگر : صلاحیت دادن، قادر کردن، توانمند کردن، توانایی دادن، اجازه دادن

معنی : اختیار دادن، وکالت دادن، قدرت دادن، صاحب اختیار و قدرت کردن معانی دیگر : صلاحیت دادن، قادر کردن، توانمند کردن، توانایی دادن، اجازه دادن

empower

empowerment

<hr> معنی : ملکه، شهبانو، امپراتریس، زن امپراتور <hr> معانی دیگر : (مجازی) صاحب اختیار (مونث)، زن با نفوذ و نیرومند، (مونث) همسر امپراتور، امپرس

معنی : ملکه، شهبانو، امپراتریس، زن امپراتور معانی دیگر : (مجازی) صاحب اختیار (مونث)، زن با نفوذ و نیرومند، (مونث) همسر امپراتور، امپرس

empress

<hr> معنی : اقدام، عمل متهورانه و ابتکاری <hr> معانی دیگر : شهرت، تقریر، عهده دار شدن

معنی : اقدام، عمل متهورانه و ابتکاری معانی دیگر : شهرت، تقریر، عهده دار شدن

واژه های حرف "e" - جملات نمونه