جملات نمونه

<hr> دکمه ای، شستی، آنچه که با فشار دادن دکمه به کار می افتد، وابسته به فشار دادن دکمه، خودکار، دکمه فشاری

دکمه ای، شستی، آنچه که با فشار دادن دکمه به کار می افتد، وابسته به فشار دادن دکمه، خودکار، دکمه فشاری

push button

<hr> 1- به پایین (یا بالا) فشار دادن 2- (قیمت را) بالا یا پایین بردن، پایین فشردنی

1- به پایین (یا بالا) فشار دادن 2- (قیمت را) بالا یا پایین بردن، پایین فشردنی

push down

<hr> (عامیانه) عزیمت کردن، رهسپارشدن، رفتن

(عامیانه) عزیمت کردن، رهسپارشدن، رفتن

push off

<hr> (به پیشرفت) ادامه دادن، پیگیری کردن

(به پیشرفت) ادامه دادن، پیگیری کردن

push on

<hr> ورزش : شنا روى زمین، بالا فشردنی

ورزش : شنا روى زمین، بالا فشردنی

push up

push-up or pushup

<hr> معنی : ارابه دستی <hr> معانی دیگر : چرخ دستی، ارابچه، چر&nbsp;دستی

معنی : ارابه دستی معانی دیگر : چرخ دستی، ارابچه، چر دستی

pushcart

<hr> (انگلیس) کالسکه ی بچه، صندلی چرخدار (برای بچه) (push-chair هم می نویسند)

(انگلیس) کالسکه ی بچه، صندلی چرخدار (برای بچه) (push-chair هم می نویسند)

pushchair

pushed

<hr> معنی : فروشنده، زوردهنده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) فشارآور، هل دهنده، (هواپیما) دارای ملخ در عقب موتور، واروملخ (pusher airplane هم می گویند)، (خودمانی) فروشنده ی مواد مخدر

معنی : فروشنده، زوردهنده معانی دیگر : (شخص یا چیز) فشارآور، هل دهنده، (هواپیما) دارای ملخ در عقب موتور، واروملخ (pusher airplane هم می گویند)، (خودمانی) فروشنده ی مواد مخدر

pusher

pushiness

<hr> معنی : جسور، دلیر، پر رو، باپشتکار <hr> معانی دیگر : پر پشتکار، کارا، پر انرژی، پر تلاش، ماجراجو

معنی : جسور، دلیر، پر رو، باپشتکار معانی دیگر : پر پشتکار، کارا، پر انرژی، پر تلاش، ماجراجو

pushing

<hr> (امریکا - خودمانی)، کار آسان، کار بی دردسر، سهل، مثل آب خوردن، زود تسلیم، گولو، مطیع، هالو

(امریکا - خودمانی)، کار آسان، کار بی دردسر، سهل، مثل آب خوردن، زود تسلیم، گولو، مطیع، هالو

pushover

<hr> معنی : بازور، تحمیل کنننده <hr> معانی دیگر : مبرم، سمج، مصر، پررو، سرتق، تحمیل گر

معنی : بازور، تحمیل کنننده معانی دیگر : مبرم، سمج، مصر، پررو، سرتق، تحمیل گر

pushy

<hr> معنی : ضعیف، ترسو، بزدل، جبون <hr> معانی دیگر : کم جرات

معنی : ضعیف، ترسو، بزدل، جبون معانی دیگر : کم جرات

pusillanimous

<hr> معنی : لب، گربه، دخترک، چهره، زن جوان <hr> معانی دیگر : (زبان کودکان) گربه، پیشی، دهان، پوز، (خودمانی)، صورت، عنق، پک و پوز، چرک

معنی : لب، گربه، دخترک، چهره، زن جوان معانی دیگر : (زبان کودکان) گربه، پیشی، دهان، پوز، (خودمانی)، صورت، عنق، پک و پوز، چرک

puss

<hr> معنی : کورک، جوش چرک دار، چرک دانه، بثورات چرکی پوست <hr> معانی دیگر : تاول چرکی

معنی : کورک، جوش چرک دار، چرک دانه، بثورات چرکی پوست معانی دیگر : تاول چرکی

pustule

<hr> معنی : پرتاب، تعویض کردن، ترغیب کردن، تعبیر کردن، ثبت کردن، قرار دادن، تقدیم داشتن، ترجمه کردن، بفعالیت پرداختن، بکار بردن، گذاشتن، ارائه دادن، انداختن <hr> معانی دیگر : گذاردن، نهادن، هشتن، نهشتن، (با ضربه یا فروکوبی یا تیراندازی) راندن، زدن، پراندن، واداشتن (به کاری)، (آسوده و غیره) کردن، (مالیات) بستن، (با: on یا to) به کار زدن، صرف کردن، آوردن، افزودن، دادن، نسبت دادن (به)، ذکر کردن، بیان کردن، گفتن، برگرداندن، (با: on یا at) تخمین زدن، برآورد کردن، (با: on یا in یا into) پول شرط بندی کردن، سرمایه گذاری کردن، (با: into یا out یا back) رفتن، سیر کردن، دچار کردن، گرفتار کردن، به گردن کسی گذاشتن، مطرح کردن، پرسیدن، (عامیانه) بی حرکت، ساکن، درجای خود، (ورزش) پرتاب وزنه، (سهام یا کالا و غیره) قرار فروش (به قیمت و در زمان معین)، تحمیل کردن بر باto، عذاب دادن، دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن، عازم کاری شدن، منصوب کردن واداشتن، متصف کردن، فر­

معنی : پرتاب، تعویض کردن، ترغیب کردن، تعبیر کردن، ثبت کردن، قرار دادن، تقدیم داشتن، ترجمه کردن، بفعالیت پرداختن، بکار بردن، گذاشتن، ارائه دادن، انداختن معانی دیگر : گذاردن، نهادن، هشتن، نهشتن، (با ضربه یا فروکوبی یا تیراندازی) راندن، زدن، پراندن، واداشتن (به کاری)، (آسوده و غیره) کردن، (مالیات) بستن

<hr> معنی : برگشتن، تغییر مسیر دادن، تغییر جهت دادن <hr> معانی دیگر : 1- (کشتی) مسیر عوض کردن، تغییر مسیر دادن 2- درجهت دیگر حرکت کردن، در مورد کشتی تغییر مسیر دادن، پریشان شدن

معنی : برگشتن، تغییر مسیر دادن، تغییر جهت دادن معانی دیگر : 1- (کشتی) مسیر عوض کردن، تغییر مسیر دادن 2- درجهت دیگر حرکت کردن، در مورد کشتی تغییر مسیر دادن، پریشان شدن

put about

<hr> (عامیانه) 1- فهماندن، بیان کردن 2- (با موفقیت یا با حیله) انجام دادن، فهماندن، باحقه بازی موفق شدن، دوز وکلک چیدن

(عامیانه) 1- فهماندن، بیان کردن 2- (با موفقیت یا با حیله) انجام دادن، فهماندن، باحقه بازی موفق شدن، دوز وکلک چیدن

put across

<hr> معنی : خواباندن <hr> معانی دیگر : متوقف کردن، موقوف کردن، به پایان رساندن

معنی : خواباندن معانی دیگر : متوقف کردن، موقوف کردن، به پایان رساندن

put an end to

<hr> 1- ذخیره کردن، برای روز مبادا گذاشتن، اندوختن 2- دور انداختن، دل کندن، کنار گذاشتن، صرفنظر کردن

1- ذخیره کردن، برای روز مبادا گذاشتن، اندوختن 2- دور انداختن، دل کندن، کنار گذاشتن، صرفنظر کردن

put aside

<hr> معنی : کنار گذاردن، تمام غذا یا مشروبی را خوردن <hr> معانی دیگر : 1- رجوع شود به 2 put aside- (عامیانه - به زندان یا بیمارستان روانی و غیره) فرستادن، مردود ساختن، طلاق دادن، مصرف کردن

معنی : کنار گذاردن، تمام غذا یا مشروبی را خوردن معانی دیگر : 1- رجوع شود به 2 put aside- (عامیانه - به زندان یا بیمارستان روانی و غیره) فرستادن، مردود ساختن، طلاق دادن، مصرف کردن

put away

<hr> 1- جایگزین کردن، سرجای خود گذاشتن، عوض دادن 2- (عقربه های ساعت را) عقب کشیدن

1- جایگزین کردن، سرجای خود گذاشتن، عوض دادن 2- (عقربه های ساعت را) عقب کشیدن

put back

<hr> معنی : قطع کردن، اندوختن، طفره رفتن، کنار گذاردن <hr> معانی دیگر : منصرف شدن

معنی : قطع کردن، اندوختن، طفره رفتن، کنار گذاردن معانی دیگر : منصرف شدن

put by

<hr> معنی : از بین بردن، کنار گذاردن، بزور بچیزی خاتمه دادن، خوار وخفیف کردن، هرز اب ساختن <hr> معانی دیگر : 1- منکوب کردن، درهم کوبیدن، سرکوب کردن 2- تنزل رتبه دادن، (از اختیارات یا مقام و غیره) محروم کردن 3- یادداشت کردن، نت برداشتن، ثبت کردن 4- نسبت دادن، ناشی (از چیزی) دانستن 5- فرود آمدن (هواپیما)، به زمین نشستن 6- حقیر شمردن، کوچک کردن، تحقیر کردن، سرکوفت زدن

معنی : از بین بردن، کنار گذاردن، بزور بچیزی خاتمه دادن، خوار وخفیف کردن، هرز اب ساختن معانی دیگر : 1- منکوب کردن، درهم کوبیدن، سرکوب کردن 2- تنزل رتبه دادن، (از اختیارات یا مقام و غیره) محروم کردن 3- یادداشت کردن، نت برداشتن، ثبت کردن 4- نسبت دادن، ناشی (از چیزی) دانستن 5- فرود آمدن (هواپیما)، به زم

put down

<hr> 1- شاخ و برگ در آوردن 2- به عمل در آوردن، کوشیدن 3- پیشنهاد کردن 4- منتشر کردن، انتشار دادن 5- (کشتی) بندرگاه را ترک کردن

1- شاخ و برگ در آوردن 2- به عمل در آوردن، کوشیدن 3- پیشنهاد کردن 4- منتشر کردن، انتشار دادن 5- (کشتی) بندرگاه را ترک کردن

put forth

<hr> معنی : نامزد، نامزد شدن، طرح کردن <hr> معانی دیگر : (نقشه یا طرح یا عقیده و غیره) پیشنهاد کردن، مطرح کردن

معنی : نامزد، نامزد شدن، طرح کردن معانی دیگر : (نقشه یا طرح یا عقیده و غیره) پیشنهاد کردن، مطرح کردن

put forward

<hr> معنی : تقاضا کردن، رساندن، مداخله کردن، کنار امدن با <hr> معانی دیگر : 1- (کشتی) وارد بندرگاه شدن 2- (ادعا و غیره را) به ثبت رساندن 3- اظهار کردن (میان حرف دیگران)، درج کردن 4- (عامیانه) وقت صرف کردن، پیشنهاد دادن

معنی : تقاضا کردن، رساندن، مداخله کردن، کنار امدن با معانی دیگر : 1- (کشتی) وارد بندرگاه شدن 2- (ادعا و غیره را) به ثبت رساندن 3- اظهار کردن (میان حرف دیگران)، درج کردن 4- (عامیانه) وقت صرف کردن، پیشنهاد دادن

put in

<hr> (برای مدت کوتاهی) حضور یافتن، خود را نشان دادن

(برای مدت کوتاهی) حضور یافتن، خود را نشان دادن

put in an appearance

put in writing

put into

<hr> اجرا کردن، موثر کردن

put into effect

<hr> به مرحله ی انجام رساندن، جامه ی عمل پوشاندن

به مرحله ی انجام رساندن، جامه ی عمل پوشاندن

put into practice

<hr> (خودمانی) وانمود کردن، به خود بستن، غلو کردن

(خودمانی) وانمود کردن، به خود بستن، غلو کردن

put it on

<hr> سرمایه گذاری کردن در (کاری)، پول خود را زدن به (کاری)

سرمایه گذاری کردن در (کاری)، پول خود را زدن به (کاری)

put money into

<hr> معنی : تاخیر کردن، عقب انداختن، معوق گذاردن، از سر باز کردن، سردواندن، ببعد موکول کردن <hr> معانی دیگر : 1- به بعد موکول کردن، عقب انداختن 2- دور انداختن 3- احتراز کردن، گوش به نشنید زدن 4- برزخ کردن، ناراحت کردن، متالم کردن، طفره، بهانه، عذر، تعویق، انصراف، طفره رفتن

معنی : تاخیر کردن، عقب انداختن، معوق گذاردن، از سر باز کردن، سردواندن، ببعد موکول کردن معانی دیگر : 1- به بعد موکول کردن، عقب انداختن 2- دور انداختن 3- احتراز کردن، گوش به نشنید زدن 4- برزخ کردن، ناراحت کردن، متالم کردن، طفره، بهانه، عذر، تعویق، انصراف، طفره رفتن

put off

<hr> معنی : انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن <hr> معانی دیگر : 1- پوشیدن، تن کردن 2- (وزن) اضافه کردن 3- وانمودن کردن 4- (ترمز) گرفتن 5- (نمایش) به صحنه آوردن، vi vt : تحمیل کردن، assumed تصنعی، وانمود شده

معنی : انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن معانی دیگر : 1- پوشیدن، تن کردن 2- (وزن) اضافه کردن 3- وانمودن کردن 4- (ترمز) گرفتن 5- (نمایش) به صحنه آوردن، vi vt : تحمیل

put on

put on airs

put on an act

<hr> در تعلیق نگهداشتن، اندروا کردن، آگیشیدن، به بعد موکول کردن

در تعلیق نگهداشتن، اندروا کردن، آگیشیدن، به بعد موکول کردن

put on ice

<hr> (امریکا - خودمانی) تظاهر به ثروت و مقام و اشرافیت و غیره کردن، پز دادن

(امریکا - خودمانی) تظاهر به ثروت و مقام و اشرافیت و غیره کردن، پز دادن

put on the dog

put on the market

put on weight

put option

<hr> معنی : بر انگیختن، تهیه کردن، تقلا کردن، رنجاندن، ایجاد کردن، اشفته کردن، خاموش کردن، از ساحل عازم شدن <hr> معانی دیگر : 1- اخراج کردن، مرخص کردن 2- (چراغ یا آتش) خاموش کردن 3- آزرده خاطر کردن 4- ناراحت کردن 5- منتشر کردن 6- (زن) جماع کردن، منتشرساختن، (بیس بال) حذف بازیکن

معنی : بر انگیختن، تهیه کردن، تقلا کردن، رنجاندن، ایجاد کردن، اشفته کردن، خاموش کردن، از ساحل عازم شدن معانی دیگر : 1- اخراج کردن، مرخص کردن 2- (چراغ یا آتش) خاموش کردن 3- آزرده خاطر کردن 4- ناراحت کردن 5- منتشر کردن 6- (زن) جماع کردن، منتشرساختن، (بیس بال) حذف بازیکن

put out

<hr> برای فهمیدن نظر یا گرایش دیگران اقدام به عمل آوردن

برای فهمیدن نظر یا گرایش دیگران اقدام به عمل آوردن

put out feelers

<hr> معنی : تاخیر کردن، بتاخیر انداختن، از سر باز کردن، بازحمت بانجام رساندن <hr> معانی دیگر : 1- به تاخیر انداختن، به بعد موکول کردن 2- (عامیانه) رجوع شود به put across

معنی : تاخیر کردن، بتاخیر انداختن، از سر باز کردن، بازحمت بانجام رساندن معانی دیگر : 1- به تاخیر انداختن، به بعد موکول کردن 2- (عامیانه) رجوع شود به put across

واژه های حرف "p" - جملات نمونه