جملات نمونه

<hr> ندانسته، سهوا، اشتباها

ندانسته، سهوا، اشتباها

unwittingly

<hr> معنی : غیر عادی، غیرمعتاد <hr> معانی دیگر : نامعمول، ناروال، برخلاف عادت

معنی : غیر عادی، غیرمعتاد معانی دیگر : نامعمول، ناروال، برخلاف عادت

unwonted

unworkable

unworked

<hr> معنی : روحانی، غیردنیایی <hr> معانی دیگر : ناوابسته به این دنیا، غیر دنیوی، غیر خاکی، روحی، معنوی

معنی : روحانی، غیردنیایی معانی دیگر : ناوابسته به این دنیا، غیر دنیوی، غیر خاکی، روحی، معنوی

unworldly

<hr> معنی : کهنه نشده، استعمال نشده <hr> معانی دیگر : کهنه نشده، استعمال نشده

معنی : کهنه نشده، استعمال نشده معانی دیگر : کهنه نشده، استعمال نشده

unworn

unworried

unworthiness

<hr> معنی : مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نا زیبنده، نامستحق <hr> معانی دیگر : ناسزاوار، نابرازنده، نامناسب، دون شان

معنی : مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نا زیبنده، نامستحق معانی دیگر : ناسزاوار، نابرازنده، نامناسب، دون شان

unworthy

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول: unwind

زمان گذشته و اسم مفعول: unwind

unwound

unwounded

<hr> معنی : ازاد کردن، صاف کردن، باز کردن، واپیچیدن <hr> معانی دیگر : (چیز بسته بندی شده یا کاغذ پیچ شده و غیره را) باز کردن، بی پوشش کردن، از پوشش در آوردن، باز کردن بسته و غیره

معنی : ازاد کردن، صاف کردن، باز کردن، واپیچیدن معانی دیگر : (چیز بسته بندی شده یا کاغذ پیچ شده و غیره را) باز کردن، بی پوشش کردن، از پوشش در آوردن، باز کردن بسته و غیره

unwrap

<hr> معنی : شفاهی، ننوشته، غیر مدون، غیرکتبی، بطور شفاهی <hr> معانی دیگر : نوشته نشده، نانگاشته، عرفی، سنتی، غیرمندرج، نانوشتاری

معنی : شفاهی، ننوشته، غیر مدون، غیرکتبی، بطور شفاهی معانی دیگر : نوشته نشده، نانگاشته، عرفی، سنتی، غیرمندرج، نانوشتاری

unwritten

<hr> قانون غیر مدون، قانون غیر مندرج، قانون سنتی، قانون عرفی، قانون ننوشته، عرف، رسم متداول

قانون غیر مدون، قانون غیر مندرج، قانون سنتی، قانون عرفی، قانون ننوشته، عرف، رسم متداول

unwritten law

<hr> معنی : سرکش، گردن کش <hr> معانی دیگر : سرکش، گردنکش

معنی : سرکش، گردن کش معانی دیگر : سرکش، گردنکش

unyielding

<hr> معنی : جدا کردن، زیپ لباس را باز کردن <hr> معانی دیگر : (زیپ چیزی را) باز کردن، (زیپ) باز شدن

معنی : جدا کردن، زیپ لباس را باز کردن معانی دیگر : (زیپ چیزی را) باز کردن، (زیپ) باز شدن

unzip

<hr> معنی : برخاستن، بالا رفتن، ترقی کردن، بالا بردن یا ترقی دادن، در حال کار، جلو، بالا، روی، بالای، بر فراز، در بلندی <hr> معانی دیگر : پیشوند: بالا (معمولا معنی واژه را یا عوض می کند یا تشدید می کند) [upbraid و upbringing]، فراز، زبر، بیدار، برخاسته، بیرون از بستر، برپا، رو به بالا، به سوی بالا، بالاسوی، به طرف بالا، برانگیخته، در حال شورش، در حال قیام، در هیجان، افزوده، زیاد شده، بالا رفته، بیشتر، آماده، مهیا، (به ویژه کامپیوتر) دایر، رو به راه، مشغول کار، روشن، در حال روی دادن، در حال انجام، تمام، پایان یافته، در بالا، در صدر، در ترقی، (معمولا با: to یا with) برابر، هم تراز، مثل، همانند، مطلع، آگاه، مسلط بر، (معمولا با: for) در معرض، قرار است که، بلند، فرازین، زبرین، برین، به بالا، به بعد، کنار، یک سو، (با فعل) خوب (انجام دادن و غیره)، کاملا، تماما، درست، (بدون افزودن معنی خاص همراه برخی فعل ها به کار می رود)، بلندی، سربالایی، زیادی، افزایش، ازدیاد، تزاید، (عامیانه) برخاستن، برپا شدن، بلند شدن، بالا بردن، بلند کردن، زیاد کردن، (خودمانی) داروی مخدر، آمفتامین (upper هم می گویند)، داروی انگیزان، (امتیاز مسابقه و غیره) هریک، هردو، سپری شده، صعود کردن

معنی : برخاستن، بالا رفتن، ترقی کردن، بالا بردن یا ترقی دادن، در حال کار، جلو، بالا، روی، بالای، بر فراز، در بلندی معانی دیگر : پیشوند: بالا (معمولا معنی واژه را یا عوض می کند یا تشدید می کند) [upbraid و upbringing]، فراز، زبر، بیدار، برخاسته، بیرون از بستر، برپا، رو به بالا، به سوی بالا، بالاسوی، ب

up a tree

<hr> (عامیانه) در مقابل، رو در روی

(عامیانه) در مقابل، رو در روی

up against

up and about

<hr> در فعالیت، مشغول، دست به کار

در فعالیت، مشغول، دست به کار

up and doing

<hr> معنی : اینجا و انجا، جلو و عقب <hr> معانی دیگر : بالا و پایین، فراز و نشیب، پست و بلند، متغیر، دگرسان گر، ناثابت، زیر ورو

معنی : اینجا و انجا، جلو و عقب معانی دیگر : بالا و پایین، فراز و نشیب، پست و بلند، متغیر، دگرسان گر، ناثابت، زیر ورو

up and down

<hr> 1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد، کاندید 2- در حال محاکمه شدن، مورد محاکمه، در دست دادرسی، در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)

1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد، کاندید 2- در حال محاکمه شدن، مورد محاکمه، در دست دادرسی، در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)

up for

<hr> 1- آماده ی کارزار، جنگ آماد، به حالت آماده باش 2- برآشفته، خشمگین، مسلح واماده جنگ

1- آماده ی کارزار، جنگ آماد، به حالت آماده باش 2- برآشفته، خشمگین، مسلح واماده جنگ

up in arms

<hr> 1- معلق، نابسامان، بلاتکلیف 2- (عامیانه) خشمگین، هیجان زده

1- معلق، نابسامان، بلاتکلیف 2- (عامیانه) خشمگین، هیجان زده

up in the air

<hr> (انگلیس - خودمانی) 1- (قدیمی) در گرو 2- ورشکسته، مفلس 3- آبستن، د رگرو

(انگلیس - خودمانی) 1- (قدیمی) در گرو 2- ورشکسته، مفلس 3- آبستن، د رگرو

up the spout

up there

<hr> معنی : تا، تاحدود، بمیزان، تاحد <hr> معانی دیگر : (عامیانه) 1- درصدد، مشغول، 2- برابر (با)، قادر (به)، 3- تا، حداکثر، 4- با، مربوط به

معنی : تا، تاحدود، بمیزان، تاحد معانی دیگر : (عامیانه) 1- درصدد، مشغول، 2- برابر (با)، قادر (به)، 3- تا، حداکثر، 4- با، مربوط به

up to

<hr> (مطابق) آخرین روش یا مد، امروزی، باب روز، نو آگاه (به جدیدترین رویدادها و پیشرفت ها)، تازه، جدید، مطابق اخرین طرز، متداول

(مطابق) آخرین روش یا مد، امروزی، باب روز، نو آگاه (به جدیدترین رویدادها و پیشرفت ها)، تازه، جدید، مطابق اخرین طرز، متداول

up to date

up to now

<hr> طبق معمول، مانند همیشه

طبق معمول، مانند همیشه

up to par

<hr> 1- آماده ی آغاز کردن 2- در حد مورد قبول

1- آماده ی آغاز کردن 2- در حد مورد قبول

up to scratch

<hr> (عامیانه) 1- در سطح یا میزان طبیعی (از نظر سلامتی یا خاصیت و غیره)، به حد نصاب 2- (انگلیس) هشیار، زیرک، گول نخور

(عامیانه) 1- در سطح یا میزان طبیعی (از نظر سلامتی یا خاصیت و غیره)، به حد نصاب 2- (انگلیس) هشیار، زیرک، گول نخور

up to snuff

up to the eyes

<hr> داخل موضوع، درست در جای خود، بهنگام، بموقع

داخل موضوع، درست در جای خود، بهنگام، بموقع

up to the mark

<hr> تا آخرین لحظه، تا همین دقیقه، آخرین مد

تا آخرین لحظه، تا همین دقیقه، آخرین مد

up to the minute

up-to-date

upanishad

<hr> معنی : شادمان، شاد کام، خوش بین <hr> معانی دیگر : روبه ترقی، روبه بالا، (عامیانه) سرحال، سردماغ، کیفور، سرزنده، بشاش، ضربه غیر موکد مخصوصا در پایان قطعه، موفق

معنی : شادمان، شاد کام، خوش بین معانی دیگر : روبه ترقی، روبه بالا، (عامیانه) سرحال، سردماغ، کیفور، سرزنده، بشاش، ضربه غیر موکد مخصوصا در پایان قطعه، موفق

upbeat

<hr> معنی : سرزنش کردن، ملامت کردن <hr> معانی دیگر : مواخذه کردن، بازخواست کردن، شماتت کردن، خرده گیری کردن، متهم کردن

معنی : سرزنش کردن، ملامت کردن معانی دیگر : مواخذه کردن، بازخواست کردن، شماتت کردن، خرده گیری کردن، متهم کردن

upbraid

<hr> معنی : تربیت، روش اموزش و پرورش بچه <hr> معانی دیگر : پرورش، بارآوردن

معنی : تربیت، روش اموزش و پرورش بچه معانی دیگر : پرورش، بارآوردن

upbringing

<hr> معنی : بناء کردن <hr> معانی دیگر : ساختن، بنا کردن، بر پاسازی

معنی : بناء کردن معانی دیگر : ساختن، بنا کردن، بر پاسازی

upbuild

<hr> هرچیز بالا آورده یا بالا افکنده شده، فرازافکند، (زمین شناسی) رجوع شود به: upthrow، (معدن) چاه خروجی هوا، هوابر، فراز افکنده

هرچیز بالا آورده یا بالا افکنده شده، فرازافکند، (زمین شناسی) رجوع شود به: upthrow، (معدن) چاه خروجی هوا، هوابر، فراز افکنده

upcast

<hr> معنی : نزدیک، رسیدنی، زود اینده <hr> معانی دیگر : زودآیند، درآینده ی نزدیک، آتی، آینده، دراتیه نزدیک

معنی : نزدیک، رسیدنی، زود اینده معانی دیگر : زودآیند، درآینده ی نزدیک، آتی، آینده، دراتیه نزدیک

upcoming

<hr> در داخل کشور یا سرزمین، درون اقلیمی، درون سرزمینی، دورازدریا، واقع درداخل یا درون کشور، ییلاقی، نواحی داخل کشور

در داخل کشور یا سرزمین، درون اقلیمی، درون سرزمینی، دورازدریا، واقع درداخل یا درون کشور، ییلاقی، نواحی داخل کشور

upcountry

upcycling

<hr> معنی : جدید کردن، بصورت امروزی در اوردن، بهنگام در اوردن <hr> معانی دیگر : (گزارش یا حساب و غیره) به روز آورده، به روز آوردن، امروزی کردن، روزآمد کردن، بهنگام کردن، در جریان (آخرین اطلاعات، تحولات و غیره) گذاشتن، به روز آوری، امروزی سازی، بهنگام سازی

معنی : جدید کردن، بصورت امروزی در اوردن، بهنگام در اوردن معانی دیگر : (گزارش یا حساب و غیره) به روز آورده، به روز آوردن، امروزی کردن، روزآمد کردن، بهنگام کردن، در جریان (آخرین اطلاعات، تحولات و غیره) گذاشتن، به روز آوری، امروزی سازی، بهنگام سازی

واژه های حرف "u" - جملات نمونه