<hr> معنی : نا مطلوب <hr> معانی دیگر : ناخواسته (رجوع شود به: want)

معنی : نا مطلوب معانی دیگر : ناخواسته (رجوع شود به: want)

unwanted

<hr> معنی : بی جا، غیرقابل ضمانت، توجیه نکردنی <hr> معانی دیگر : unwarranted غیرقابل ضمنانت

معنی : بی جا، غیرقابل ضمانت، توجیه نکردنی معانی دیگر : unwarranted غیرقابل ضمنانت

unwarrantable

<hr> معنی : بی جا، غیرقابل ضمانت، توجیه نکردنی <hr> معانی دیگر : unwarrantable غیرقابل ضمنانت

معنی : بی جا، غیرقابل ضمانت، توجیه نکردنی معانی دیگر : unwarrantable غیرقابل ضمنانت

unwarranted

<hr> معنی : بدون تعجب و تشویش، بدون نگرانی <hr> معانی دیگر : بی دقت، بی ملاحظه، غافلگیر، غافل (از خطر و غیره)، نااگاه

معنی : بدون تعجب و تشویش، بدون نگرانی معانی دیگر : بی دقت، بی ملاحظه، غافلگیر، غافل (از خطر و غیره)، نااگاه

unwary

<hr> معنی : شسته نشده، حمام نگرفته <hr> معانی دیگر : جز ومردم عادی

معنی : شسته نشده، حمام نگرفته معانی دیگر : جز ومردم عادی

unwashed

<hr> معنی : با نشاط، خسته نشده، از پای درنیامده <hr> معانی دیگر : نستوه، خستگی ناپذیر، ناستوهیده، نافرسوده، خستگی درکرده

معنی : با نشاط، خسته نشده، از پای درنیامده معانی دیگر : نستوه، خستگی ناپذیر، ناستوهیده، نافرسوده، خستگی درکرده

unwearied

<hr> معنی : بیرون اوردن، واچیدن، وابافتن، از پیچیدگی دراوردن، گره گشودن <hr> معانی دیگر : از پیچیدگی دراوردن، بیرون اوردن، گره گشودن، وابافتن، واچیدن

معنی : بیرون اوردن، واچیدن، وابافتن، از پیچیدگی دراوردن، گره گشودن معانی دیگر : از پیچیدگی دراوردن، بیرون اوردن، گره گشودن، وابافتن، واچیدن

unweave

<hr> معنی : ناخوش آیند، ناخواسته <hr> معانی دیگر : ناخوش ایند

معنی : ناخوش آیند، ناخواسته معانی دیگر : ناخوش ایند

unwelcome

<hr> معنی : مریض، ناخوش، ناپاک، بدحال <hr> معانی دیگر : بیمار، بیمارگونه

معنی : مریض، ناخوش، ناپاک، بدحال معانی دیگر : بیمار، بیمارگونه

unwell

<hr> معنی : مضر، ناگوار، غیر سالم، ناپاک <hr> معانی دیگر : (خوراک یا تفریحات وغیره) ناسالم، زیانبخش، ناگوارا

معنی : مضر، ناگوار، غیر سالم، ناپاک معانی دیگر : (خوراک یا تفریحات وغیره) ناسالم، زیانبخش، ناگوارا

unwholesome

<hr> معنی : سنگین، صعب، بد هیکل، گنده، دیر جنبش <hr> معانی دیگر : دیر جنب

معنی : سنگین، صعب، بد هیکل، گنده، دیر جنبش معانی دیگر : دیر جنب

unwieldy

<hr> معنی : بی میل، بی تمایل <hr> معانی دیگر : ناخواهان، نامتمایل، با بی میلی، ناخواهانه

معنی : بی میل، بی تمایل معانی دیگر : ناخواهان، نامتمایل، با بی میلی، ناخواهانه

unwilling

<hr> معنی : باز کردن، باز کردن از پیچ، بی کوک کردن، کوک چیزی را باز کردن <hr> معانی دیگر : آرام شدن، استراحت کردن، تمدد اعصاب کردن، (کوک ساعت و غیره را) باز کردن، واکوک کردن، واپیچیدن، رجوع شود به: uncoil، گره گشایی کردن، رفع اشکال کردن

معنی : باز کردن، باز کردن از پیچ، بی کوک کردن، کوک چیزی را باز کردن معانی دیگر : آرام شدن، استراحت کردن، تمدد اعصاب کردن، (کوک ساعت و غیره را) باز کردن، واکوک کردن، واپیچیدن، رجوع شود به: uncoil، گره گشایی کردن، رفع اشکال کردن

unwind

<hr> معنی : نادان، جاهل، غیر عاقلانه <hr> معانی دیگر : نابخردانه، احمقانه، ابلهانه، نامعقول

معنی : نادان، جاهل، غیر عاقلانه معانی دیگر : نابخردانه، احمقانه، ابلهانه، نامعقول

unwise

<hr> معنی : بی خبر، بی هوش، غیر عمدی، بی توجه، بی اطلاع <hr> معانی دیگر : غافل، غافلانه، بی خبرانه

معنی : بی خبر، بی هوش، غیر عمدی، بی توجه، بی اطلاع معانی دیگر : غافل، غافلانه، بی خبرانه

unwitting

<hr> معنی : غیر عادی، غیرمعتاد <hr> معانی دیگر : نامعمول، ناروال، برخلاف عادت

معنی : غیر عادی، غیرمعتاد معانی دیگر : نامعمول، ناروال، برخلاف عادت

unwonted

<hr> معنی : روحانی، غیردنیایی <hr> معانی دیگر : ناوابسته به این دنیا، غیر دنیوی، غیر خاکی، روحی، معنوی

معنی : روحانی، غیردنیایی معانی دیگر : ناوابسته به این دنیا، غیر دنیوی، غیر خاکی، روحی، معنوی

unworldly

<hr> معنی : کهنه نشده، استعمال نشده <hr> معانی دیگر : کهنه نشده، استعمال نشده

معنی : کهنه نشده، استعمال نشده معانی دیگر : کهنه نشده، استعمال نشده

unworn

<hr> معنی : مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نا زیبنده، نامستحق <hr> معانی دیگر : ناسزاوار، نابرازنده، نامناسب، دون شان

معنی : مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نا زیبنده، نامستحق معانی دیگر : ناسزاوار، نابرازنده، نامناسب، دون شان

unworthy

<hr> معنی : ازاد کردن، صاف کردن، باز کردن، واپیچیدن <hr> معانی دیگر : (چیز بسته بندی شده یا کاغذ پیچ شده و غیره را) باز کردن، بی پوشش کردن، از پوشش در آوردن، باز کردن بسته و غیره

معنی : ازاد کردن، صاف کردن، باز کردن، واپیچیدن معانی دیگر : (چیز بسته بندی شده یا کاغذ پیچ شده و غیره را) باز کردن، بی پوشش کردن، از پوشش در آوردن، باز کردن بسته و غیره

unwrap

<hr> معنی : شفاهی، ننوشته، غیر مدون، غیرکتبی، بطور شفاهی <hr> معانی دیگر : نوشته نشده، نانگاشته، عرفی، سنتی، غیرمندرج، نانوشتاری

معنی : شفاهی، ننوشته، غیر مدون، غیرکتبی، بطور شفاهی معانی دیگر : نوشته نشده، نانگاشته، عرفی، سنتی، غیرمندرج، نانوشتاری

unwritten

<hr> معنی : سرکش، گردن کش <hr> معانی دیگر : سرکش، گردنکش

معنی : سرکش، گردن کش معانی دیگر : سرکش، گردنکش

unyielding

<hr> معنی : ازاد کردن، از زیر یوغ ازاد کردن <hr> معانی دیگر : یوغ حیوان را باز کردن، از زیر یوغ در آوردن، بی یوغ کردن یا شدن، از زیر یوه ازاد کردن

معنی : ازاد کردن، از زیر یوغ ازاد کردن معانی دیگر : یوغ حیوان را باز کردن، از زیر یوغ در آوردن، بی یوغ کردن یا شدن، از زیر یوه ازاد کردن

unyoke

<hr> معنی : جدا کردن، زیپ لباس را باز کردن <hr> معانی دیگر : (زیپ چیزی را) باز کردن، (زیپ) باز شدن

معنی : جدا کردن، زیپ لباس را باز کردن معانی دیگر : (زیپ چیزی را) باز کردن، (زیپ) باز شدن

unzip

<hr> معنی : برخاستن، بالا رفتن، ترقی کردن، بالا بردن یا ترقی دادن، در حال کار، جلو، بالا، روی، بالای، بر فراز، در بلندی <hr> معانی دیگر : پیشوند: بالا (معمولا معنی واژه را یا عوض می کند یا تشدید می کند) [upbraid و upbringing]، فراز، زبر، بیدار، برخاسته، بیرون از بستر، برپا، رو به بالا، به سوی بالا، بالاسوی، به طرف بالا، برانگیخته، در حال شورش، در حال قیام، در هیجان، افزوده، زیاد شده، بالا رفته، بیشتر، آماده، مهیا، (به ویژه کامپیوتر) دایر، رو به راه، مشغول کار، روشن، در حال روی دادن، در حال انجام، تمام، پایان یافته، در بالا، در صدر، در ترقی، (معمولا با: to یا with) برابر، هم تراز، مثل، همانند، مطلع، آگاه، مسلط بر، (معمولا با: for) در معرض، قرار است که، بلند، فرازین، زبرین، برین، به بالا، به بعد، کنار، یک سو، (با فعل) خوب (انجام دادن و غیره)، کاملا، تماما، درست، (بدون افزودن معنی خاص همراه برخی فعل ها به کار می رود)، بلندی، سربالایی، زیادی، افزایش، ازدیاد، تزاید، (عامیانه) برخاستن، برپا شدن، بلند شدن، بالا بردن، بلند کردن، زیاد کردن، (خودمانی) داروی مخدر، آمفتامین (upper هم می گویند)، داروی انگیزان، (امتیاز مسابقه و غیره) هریک، هردو، سپری شده، صعود کردن

معنی : برخاستن، بالا رفتن، ترقی کردن، بالا بردن یا ترقی دادن، در حال کار، جلو، بالا، روی، بالای، بر فراز، در بلندی معانی دیگر : پیشوند: بالا (معمولا معنی واژه را یا عوض می کند یا تشدید می کند) [upbraid و upbringing]، فراز، زبر، بیدار، برخاسته، بیرون از بستر، برپا، رو به بالا، به سوی بالا، بالاسوی، ب

<hr> معنی : اینجا و انجا، جلو و عقب <hr> معانی دیگر : بالا و پایین، فراز و نشیب، پست و بلند، متغیر، دگرسان گر، ناثابت، زیر ورو

معنی : اینجا و انجا، جلو و عقب معانی دیگر : بالا و پایین، فراز و نشیب، پست و بلند، متغیر، دگرسان گر، ناثابت، زیر ورو

up and down

<hr> معنی : تا، تاحدود، بمیزان، تاحد <hr> معانی دیگر : (عامیانه) 1- درصدد، مشغول، 2- برابر (با)، قادر (به)، 3- تا، حداکثر، 4- با، مربوط به

معنی : تا، تاحدود، بمیزان، تاحد معانی دیگر : (عامیانه) 1- درصدد، مشغول، 2- برابر (با)، قادر (به)، 3- تا، حداکثر، 4- با، مربوط به

up to

up-and-coming

up-to-date

<hr> معنی : شادمان، شاد کام، خوش بین <hr> معانی دیگر : روبه ترقی، روبه بالا، (عامیانه) سرحال، سردماغ، کیفور، سرزنده، بشاش، ضربه غیر موکد مخصوصا در پایان قطعه، موفق

معنی : شادمان، شاد کام، خوش بین معانی دیگر : روبه ترقی، روبه بالا، (عامیانه) سرحال، سردماغ، کیفور، سرزنده، بشاش، ضربه غیر موکد مخصوصا در پایان قطعه، موفق

upbeat

<hr> معنی : سرزنش کردن، ملامت کردن <hr> معانی دیگر : مواخذه کردن، بازخواست کردن، شماتت کردن، خرده گیری کردن، متهم کردن

معنی : سرزنش کردن، ملامت کردن معانی دیگر : مواخذه کردن، بازخواست کردن، شماتت کردن، خرده گیری کردن، متهم کردن

upbraid

<hr> معنی : تربیت، روش اموزش و پرورش بچه <hr> معانی دیگر : پرورش، بارآوردن

معنی : تربیت، روش اموزش و پرورش بچه معانی دیگر : پرورش، بارآوردن

upbringing

<hr> معنی : بناء کردن <hr> معانی دیگر : ساختن، بنا کردن، بر پاسازی

معنی : بناء کردن معانی دیگر : ساختن، بنا کردن، بر پاسازی

upbuild

<hr> معنی : نزدیک، رسیدنی، زود اینده <hr> معانی دیگر : زودآیند، درآینده ی نزدیک، آتی، آینده، دراتیه نزدیک

معنی : نزدیک، رسیدنی، زود اینده معانی دیگر : زودآیند، درآینده ی نزدیک، آتی، آینده، دراتیه نزدیک

upcoming

<hr> معنی : جدید کردن، بصورت امروزی در اوردن، بهنگام در اوردن <hr> معانی دیگر : (گزارش یا حساب و غیره) به روز آورده، به روز آوردن، امروزی کردن، روزآمد کردن، بهنگام کردن، در جریان (آخرین اطلاعات، تحولات و غیره) گذاشتن، به روز آوری، امروزی سازی، بهنگام سازی

معنی : جدید کردن، بصورت امروزی در اوردن، بهنگام در اوردن معانی دیگر : (گزارش یا حساب و غیره) به روز آورده، به روز آوردن، امروزی کردن، روزآمد کردن، بهنگام کردن، در جریان (آخرین اطلاعات، تحولات و غیره) گذاشتن، به روز آوری، امروزی سازی، بهنگام سازی

update

<hr> معنی : سر بالایی، ترفیع، بهبود امکانات، بالا بردن یا ترقی دادن، بالا بردن، بطرف بالا، از درجه بالا <hr> معانی دیگر : (به ویژه راه) سربالا، (دام) اصلاح نژاد کردن، بهنژاد کردن، (محصول) بهتر کردن، بهسازی کردن، (رتبه و مقام و شغل) ترفیع دادن، زینه دادن، پایه دادن

معنی : سر بالایی، ترفیع، بهبود امکانات، بالا بردن یا ترقی دادن، بالا بردن، بطرف بالا، از درجه بالا معانی دیگر : (به ویژه راه) سربالا، (دام) اصلاح نژاد کردن، بهنژاد کردن، (محصول) بهتر کردن، بهسازی کردن، (رتبه و مقام و شغل) ترفیع دادن، زینه دادن، پایه دادن

upgrade

<hr> معنی : تحول، برخاستگی، بالا آمدن، انقلاب، تغییر فاحش <hr> معانی دیگر : (تغییر ناگهانی و خشونت آمیز) آشوب، (وضعیت) زیر و رو شدن، دگرگونی شدید، (جغرافی - زمین شناسی - بالاآمدگی شدید زمین مثلا در اثر زلزله) فراز کشی، فراز افکند، زبرکش، برخاست، بالا امدن

معنی : تحول، برخاستگی، بالا آمدن، انقلاب، تغییر فاحش معانی دیگر : (تغییر ناگهانی و خشونت آمیز) آشوب، (وضعیت) زیر و رو شدن، دگرگونی شدید، (جغرافی - زمین شناسی - بالاآمدگی شدید زمین مثلا در اثر زلزله) فراز کشی، فراز افکند، زبرکش، برخاست، بالا امدن

upheaval

<hr> معنی : بلند شدن، بالا آمدن، از زیر چیزی را بلند کردن <hr> معانی دیگر : (با فشار زیاد) بلند کردن، فراز کشیدن، فراز افکندن

معنی : بلند شدن، بالا آمدن، از زیر چیزی را بلند کردن معانی دیگر : (با فشار زیاد) بلند کردن، فراز کشیدن، فراز افکندن

upheave

<hr> معنی : سر بالایی، جاده سربالا، دشوار <hr> معانی دیگر : به طرف قله ی تپه، فرازسوی، در بلندی، (در جای) بلند، مرتفع، سخت، شاق، مشکل، سر بالایی

معنی : سر بالایی، جاده سربالا، دشوار معانی دیگر : به طرف قله ی تپه، فرازسوی، در بلندی، (در جای) بلند، مرتفع، سخت، شاق، مشکل، سر بالایی

uphill

uphill battle

<hr> معنی : تقویت کردن، حمایت کردن از، تایید کردن <hr> معانی دیگر : بلند کردن، افراختن، نگهداشتن، نگهداری کردن، حمایت کردن، هواداری کردن، حفظ کردن، پاسداری کردن

معنی : تقویت کردن، حمایت کردن از، تایید کردن معانی دیگر : بلند کردن، افراختن، نگهداشتن، نگهداری کردن، حمایت کردن، هواداری کردن، حفظ کردن، پاسداری کردن

uphold

<hr> معنی : خیاط رومبلی و پرده و غیره <hr> معانی دیگر : (کسی که مبل و صندلی و غیره را تودوزی و تشک دوزی می کند) مبل ساز، تشک دار کننده، تودوز

معنی : خیاط رومبلی و پرده و غیره معانی دیگر : (کسی که مبل و صندلی و غیره را تودوزی و تشک دوزی می کند) مبل ساز، تشک دار کننده، تودوز

upholsterer

<hr> معنی : اثاثه یا لوازم داخلی <hr> معانی دیگر : پارچه ی مبلی، (پارچه) رومبلی، اثاثه یا لوازم داخلی مثل پرده و امثال ان

معنی : اثاثه یا لوازم داخلی معانی دیگر : پارچه ی مبلی، (پارچه) رومبلی، اثاثه یا لوازم داخلی مثل پرده و امثال ان

upholstery

<hr> معنی : نگهداری، تعمیر، هزینه نگهداری و تعمیر، نگه داری کردن <hr> معانی دیگر : (ساختمان و تجهیزات و ماشین آلات و غیره) نگهداری، نیک داری، حفظ، نیک داشت، مرمت

معنی : نگهداری، تعمیر، هزینه نگهداری و تعمیر، نگه داری کردن معانی دیگر : (ساختمان و تجهیزات و ماشین آلات و غیره) نگهداری، نیک داری، حفظ، نیک داشت، مرمت

upkeep

<hr> معنی : زمین بلند، زمین مرتفع، بلند <hr> معانی دیگر : زمین بلند (مثلا در کنار رودخانه)، بلندا، فلاتچه، بلند زمین، دور از دریا

معنی : زمین بلند، زمین مرتفع، بلند معانی دیگر : زمین بلند (مثلا در کنار رودخانه)، بلندا، فلاتچه، بلند زمین، دور از دریا

upland

<hr> معنی : بالا بردن، متعال ساختن، روبتعالی نهادن <hr> معانی دیگر : بلند کردن، فرازاندن، تعالی بخشیدن، والا کردن، برین کردن، رفعت دادن، رهانیدن، روحیه دادن، دلداری دادن، سرشوق آوردن، نشاط بخشیدن، والایی، الهام بخشی، متعال سازی، بلندسازی، (پستان بند که پستان ها را برجسته می کند - uplift brassiere هم می گویند) پستان بند برجسته ساز، فرازگر، (زمین شناسی) بلنداگری، فلاتچه سازی

معنی : بالا بردن، متعال ساختن، روبتعالی نهادن معانی دیگر : بلند کردن، فرازاندن، تعالی بخشیدن، والا کردن، برین کردن، رفعت دادن، رهانیدن، روحیه دادن، دلداری دادن، سرشوق آوردن، نشاط بخشیدن، والایی، الهام بخشی، متعال سازی، بلندسازی، (پستان بند که پستان ها را برجسته می کند - uplift brassiere هم می گویند)

uplift

<hr> معنی : مافوق، بالاترین درجه، بالاترین، عالی ترین، زبرین <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: uppermost

معنی : مافوق، بالاترین درجه، بالاترین، عالی ترین، زبرین معانی دیگر : رجوع شود به: uppermost

upmost

<hr> معنی : روی، بر، بر روی، بر فراز، بمحض، بمجرد <hr> معانی دیگر : نزدیک، مجاور، به، در، پس از، متعاقب، پیرو، بعداز، درباره ی، مربوط به، به سوی، فوق، بمح­

معنی : روی، بر، بر روی، بر فراز، بمحض، بمجرد معانی دیگر : نزدیک، مجاور، به، در، پس از، متعاقب، پیرو، بعداز، درباره ی، مربوط به، به سوی، فوق، بمح­

واژه های حرف "u" - مترادف و متضاد