<hr> 1- آشوب کردن، از دسته در رفتن، دست به شورش و هیاهو زدن 2- سبز و خرم شدن، هنگامه کردن

1- آشوب کردن، از دسته در رفتن، دست به شورش و هیاهو زدن 2- سبز و خرم شدن، هنگامه کردن

run riot

run short

run the gauntlet

run the risk of

run the show

<hr> معنی : بسرعت خرج و تلف کردن <hr> معانی دیگر : 1- (با بی فکری یا سرعت) خرج کردن، مصرف کردن، لوطی خور کردن 2- (با چیز تیز) سوراخ کردن 3- (باسرعت) بررسی کردن، دوره کردن، خلاصه کردن

معنی : بسرعت خرج و تلف کردن معانی دیگر : 1- (با بی فکری یا سرعت) خرج کردن، مصرف کردن، لوطی خور کردن 2- (با چیز تیز) سوراخ کردن 3- (باسرعت) بررسی کردن، دوره کردن، خلاصه کردن

run through

<hr> معنی : رسیدن، شلیک کردن، بسرعت خرج و تلف کردن <hr> معانی دیگر : 1- (با سرعت) ساختن، بنا کردن 2- (قرض و غیره) ایجاد کردن، به بار آوردن

معنی : رسیدن، شلیک کردن، بسرعت خرج و تلف کردن معانی دیگر : 1- (با سرعت) ساختن، بنا کردن 2- (قرض و غیره) ایجاد کردن، به بار آوردن

run up

<hr> 1- وحشی شدن، سر به بیابان گذاشتن 2- وحشیگری کردن، از دسته در رفتن، لگام گسیختگی کردن، از دست رفتن

1- وحشی شدن، سر به بیابان گذاشتن 2- وحشیگری کردن، از دسته در رفتن، لگام گسیختگی کردن، از دست رفتن

run wild

<hr> معنی : اواره، سرگردان، اوباش، اتومبیل سبک، سر گردان، تکاپو کردن <hr> معانی دیگر : پادو، دائم در تلاش، بی قرار، کالسکه ی سبک و روباز

معنی : اواره، سرگردان، اوباش، اتومبیل سبک، سر گردان، تکاپو کردن معانی دیگر : پادو، دائم در تلاش، بی قرار، کالسکه ی سبک و روباز

runabout

<hr> معنی : طفره <hr> معانی دیگر : دور سر گردانی، دور سر گردانی to give somebody the runaround کسی را دنبال نخود سیاه فرستادن

معنی : طفره معانی دیگر : دور سر گردانی، دور سر گردانی to give somebody the runaround کسی را دنبال نخود سیاه فرستادن

runaround

runaway

<hr> معنی : سخن، سخن مرموز، نشان مرموز <hr> معانی دیگر : (هریک از حروف الفبای ملل اسکاندیناوی و آلمانی باستان از حدود 300 میلادی به بعد) روون، نگاشته شده با حروف روون، طلسم

معنی : سخن، سخن مرموز، نشان مرموز معانی دیگر : (هریک از حروف الفبای ملل اسکاندیناوی و آلمانی باستان از حدود 300 میلادی به بعد) روون، نگاشته شده با حروف روون، طلسم

rune

<hr> معنی : پله، پله نردبان، اسپوک <hr> معانی دیگر : مرحله، درجه، زینه، گامه، رده، پله ی نردبان، (چوب افقی که پایه های میز و غیره را از پایین به هم وصل و محکم می کند) بست، پشت بند، اسم مفعول و (نادر) زمان گذشته ی فعل: ring، میله چر&nbsp; فرمان

معنی : پله، پله نردبان، اسپوک معانی دیگر : مرحله، درجه، زینه، گامه، رده، پله ی نردبان، (چوب افقی که پایه های میز و غیره را از پایین به هم وصل و محکم می کند) بست، پشت بند، اسم مفعول و (نادر) زمان گذشته ی فعل: ring، میله چر فرمان

rung

<hr> معنی : رمزی، طلسمی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا نگاشته شده با حروف روون (رجوع شود به: rune)، مانند تزیینات اسکاندیناوی های باستان، روونی

معنی : رمزی، طلسمی معانی دیگر : وابسته به یا نگاشته شده با حروف روون (رجوع شود به: rune)، مانند تزیینات اسکاندیناوی های باستان، روونی

runic

<hr> معنی : جوی، اب رو، نهر کوچک <hr> معانی دیگر : نهر، باریکه آب، رودک، رود کوچک

معنی : جوی، اب رو، نهر کوچک معانی دیگر : نهر، باریکه آب، رودک، رود کوچک

runnel

<hr> معنی : گردنده، ولگرد، دونده، گشتی، ریشه هوایی، افسر پلیس، اداره کننده شغلی <hr> معانی دیگر : (به ویژه برای بانک یا آژانس فروش سهام) پادو، پیام رسان، پیک، قاچاقچی، ماشین چی، به کار اندازنده ی ماشین، متصدی موتور، (فرش) کناره، (در جوراب زنانه) نخ کش، دررفتگی، (گیاه شناسی) ساقه ی رونده، گیاه گسترنده، گیاه پیچنده (plant twining هم می گویند)، (مکانیک - نجاری و غیره) پایراهگاه، پایراهه، رایل، کفشک، (سورتمه و غیره) تیغه (به شکل دو اسکی که به جای چرخ به کار می رود)، (کفش اسکی روی یخ) تیغه، (حلقه ای که دورمیله یا چوب قرار دارد و در امتداد آن حرکت می کند و می توان چیزهایی را به آن وصل کرد مثل حلقه های چوب پرده) حلقه، طوق، (ناودانی که با آن فلز مذاب را به قالب می ریزند) لاوک، ناودانه، گدازه راه، راهگاه، سنگ رویی آسیا، روتاه، تغار، قرقره ی جنبا، ماسوره ی متحرک، فروشنده سیار

معنی : گردنده، ولگرد، دونده، گشتی، ریشه هوایی، افسر پلیس، اداره کننده شغلی معانی دیگر : (به ویژه برای بانک یا آژانس فروش سهام) پادو، پیام رسان، پیک، قاچاقچی، ماشین چی، به کار اندازنده ی ماشین، متصدی موتور، (فرش) کناره، (در جوراب زنانه) نخ کش، دررفتگی، (گیاه شناسی) ساقه ی رونده، گیاه گسترنده، گیاه پی

runner

<hr> معنی : مداوم، جاری، دونده، پویا، مناسب برای مسابقه دو <hr> معانی دیگر : وضع زمین مسابقه، هر چیز جاری یا روان، میزان جریان، روانی، دویدن با گام های تند، دو سرعت، در حال چرک کردن یا خونریزی، مستقیم، سر راست، بی وقفه، متداول، رایج، همزمان، همراه متن، با دورخیز، در حال دویدن، (اتوبوس و ترن و غیره) مدت سفر، پشت سرهم، مدام، آزگار، اداره کننده (رجوع شود به: run)، زودگذر، تندرو، زودگیر، اسب مسابقه ی سرعت، اسب تیز پا، در حال آب شدن، در حال ذوب، در گداز، (گیاه خزنده) بالا رو، دار دوست، دوندگی، خر دوی، (ماشین و غیره) روشن، در حال کار کردن، به آسانی یا راحتی حرکت کردن یا پیش رفتن

معنی : مداوم، جاری، دونده، پویا، مناسب برای مسابقه دو معانی دیگر : وضع زمین مسابقه، هر چیز جاری یا روان، میزان جریان، روانی، دویدن با گام های تند، دو سرعت، در حال چرک کردن یا خونریزی، مستقیم، سر راست، بی وقفه، متداول، رایج، همزمان، همراه متن، با دورخیز، در حال دویدن، (اتوبوس و ترن و غیره) مدت سفر، پ

running

running away

running commentary

running cost

<hr> (اسبدوانی - اسبی که برای ترغیب و همگامی با اسب اصلی وارد مسابقه می کنند) اسب همگام

(اسبدوانی - اسبی که برای ترغیب و همگامی با اسب اصلی وارد مسابقه می کنند) اسب همگام

running mate

running time

<hr> معنی : دونده، متمایل بدویدن <hr> معانی دیگر : جاری، روان، چرکریز، آبریز، آبکی، آب مانند

معنی : دونده، متمایل بدویدن معانی دیگر : جاری، روان، چرکریز، آبریز، آبکی، آب مانند

runny

runs

<hr> معنی : خپله، کبوتر خانگی درشت، گاو ماده کوچک <hr> معانی دیگر : (گیاه یا جانور یا انسان) کم رشد، ریزه پیزه، کوتوله، فسقلی، رشد نکرده

معنی : خپله، کبوتر خانگی درشت، گاو ماده کوچک معانی دیگر : (گیاه یا جانور یا انسان) کم رشد، ریزه پیزه، کوتوله، فسقلی، رشد نکرده

runt

<hr> معنی : پست، کوتوله، کوچک، ناچیز، حقیر <hr> معانی دیگر : پست، کوچک، حقیر، ناچیز

معنی : پست، کوتوله، کوچک، ناچیز، حقیر معانی دیگر : پست، کوچک، حقیر، ناچیز

runty

<hr> معنی : باند فرودگاه، راهرو، مجرا، رد پا <hr> معانی دیگر : (فرودگاه) باند، (رودخانه یا جوی یانهر) بستر، (جانوران به ویژه آهو) گذرگاه، باریکه راه، راهچه، معبر، (تختگاهی که از صحنه ی تئاتر به وسط سالن امتداد می یابد و مدل ها روی آن راه می روند) پیشگاه

معنی : باند فرودگاه، راهرو، مجرا، رد پا معانی دیگر : (فرودگاه) باند، (رودخانه یا جوی یانهر) بستر، (جانوران به ویژه آهو) گذرگاه، باریکه راه، راهچه، معبر، (تختگاهی که از صحنه ی تئاتر به وسط سالن امتداد می یابد و مدل ها روی آن راه می روند) پیشگاه

runway

<hr> معنی : روپیه، واحد پول نقره هندوستان <hr> معانی دیگر : (واحد اصلی پول هند و پاکستان و سریلانکا و غیره) روپیه، روپی

معنی : روپیه، واحد پول نقره هندوستان معانی دیگر : (واحد اصلی پول هند و پاکستان و سریلانکا و غیره) روپیه، روپی

rupee

<hr> معنی : واحد پول اندونزی <hr> معانی دیگر : (واحد اصلی پول کشور اندونزی) روپیه

معنی : واحد پول اندونزی معانی دیگر : (واحد اصلی پول کشور اندونزی) روپیه

rupiah

<hr> معنی : جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی، گسیختن، گسستن، جدا کردن، ترکیدن، قطع کردن <hr> معانی دیگر : پاره شدگی، شکاف، پاره کردن یا شدن، دریدن، شکافتن، جدا کردن یا شدن، شکست برداشتن، (پزشکی) فتق، قری، (به ویژه کیسه ی مثانه یا رگ) پارگی، فنج، دریدگی، قر شدن، دچار فتق شدن یا کردن، فنج کردن یا شدن، سکستگی

معنی : جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی، گسیختن، گسستن، جدا کردن، ترکیدن، قطع کردن معانی دیگر : پاره شدگی، شکاف، پاره کردن یا شدن، دریدن، شکافتن، جدا کردن یا شدن، شکست برداشتن، (پزشکی) فتق، قری، (به ویژه کیسه ی مثانه یا رگ) پارگی، فنج، دریدگی، قر شدن، دچار فتق شدن یا کردن، فنج کردن یا شدن، سک

rupture

ruptured

<hr> معنی : روستایی، رعیتی <hr> معانی دیگر : روستازی، روستانشین، کشاورزی، زراعتی، زراعی

معنی : روستایی، رعیتی معانی دیگر : روستازی، روستانشین، کشاورزی، زراعتی، زراعی

rural

<hr> روستاوار، بطور دهاتی

rurally

<hr> معنی : نیرنگ، حیله، خدعه، مکر <hr> معانی دیگر : ترفند، کلک، فند، دستان، آورند، نیرنک

معنی : نیرنگ، حیله، خدعه، مکر معانی دیگر : ترفند، کلک، فند، دستان، آورند، نیرنک

ruse

<hr> معنی : بوریا، فشار، یک پر کاه، ازدحام مردم، نی بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، حرکت شدید، تعجیل، حمله، جویبار، یورش، جوی، خیز، خیز زدن، هجوم بردن، برسر چیزی پریدن <hr> معانی دیگر : شتافتن، شتابیدن، (با سرعت یا عجله) حرکت کردن، آمدن، رفتن، (معمولا با: on یا upon) یورش بردن، تاخت بردن، تکیدن، تک کردن، (ناگهان و با سرعت) حمله کردن، غافلگیر کردن، (به سرعت) گذشتن، عبور کردن، خطور کردن، (فوتبال امریکایی) با توپ دویدن، (با توپ) پیش رفتن، (با شتاب) بردن، رساندن، به عجله انداختن، دستپاچه کردن، هول کردن، عجله، شتابزدگی، ریختن مردم (به محلی)، ازدحام، (شدید) تکاپو، تلاش، پر مشغلگی، گرفتاری، (رفت و آمد مردم با وسایط نقلیه) شلوغی، تراکم، (مجازی) موج، تاخت و تاز، (به ویژه در مورد تزریق مواد مخدر مثلا هروئین) کیف ناگهانی و شدید، نشئه ی زیاد، (فیلم سینما - معمولا جمع) روزانه ها، نسخه ی ویرایش نشده، نسخه ی اول، (امریکا- دانشگاه ها) برای عضویت در انجمن های دانشجویی مصاحبه کردن، (گیاه شناسی)، سازو، نی (جنس juncus)، انواع گیاهان نی مانند (مثلا: bulrush)، حصیری، جزئی، کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن

معنی : بوریا، فشار، یک پر کاه، ازدحام مردم، نی بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، حرکت شدید، تعجیل، حمله، جویبار، یورش، جوی، خیز، خیز زدن، هجوم بردن، برسر چیزی پریدن معانی دیگر : شتافتن، شتابیدن، (با سرعت یا عجله) حرکت کردن، آمدن، رفتن، (معمولا با: on یا upon) یورش بردن، تاخت بردن، تکیدن، تک کردن، (ن

rush

<hr> ساعت پرمشغله، ساعت شلوغی (خیابان ها و جاده ها)، وقت پررفت و آمد

ساعت پرمشغله، ساعت شلوغی (خیابان ها و جاده ها)، وقت پررفت و آمد

rush hour

rush hours

rushed

rushing

<hr> معنی : نان برشته تخممرغ دار، نوعی بیسکویت <hr> معانی دیگر : نان سوخاری، نان برشته تخم مره دار

معنی : نان برشته تخممرغ دار، نوعی بیسکویت معانی دیگر : نان سوخاری، نان برشته تخم مره دار

rusk

<hr> اسم خاص مذکر (مخفف: russ)

russell

<hr> معنی : حنایی، سیب قرمز زمستانی، سنجابی، زبر، خرمایی <hr> معانی دیگر : قهوه ای مایل به زرد یا قرمز، (سابقا برای جامه ی روستاییان به کار می رفت) پارچه ی زبر پشمی (معمولا به رنگ قهوه ای)، سیب زمستانی (که پوست زبر و لک دار دارد)، روستایی، ضخیم

معنی : حنایی، سیب قرمز زمستانی، سنجابی، زبر، خرمایی معانی دیگر : قهوه ای مایل به زرد یا قرمز، (سابقا برای جامه ی روستاییان به کار می رفت) پارچه ی زبر پشمی (معمولا به رنگ قهوه ای)، سیب زمستانی (که پوست زبر و لک دار دارد)، روستایی، ضخیم

russet

<hr> روسیه (پایتخت: مسکو - نام رسمی: russian federation)

روسیه (پایتخت: مسکو - نام رسمی: russian federation)

russia

<hr> معنی : اهل روسیه، زبان روسی، روسی <hr> معانی دیگر : وابسته به روسیه و مردم و زبان و فرهنگ آن، ارسی

معنی : اهل روسیه، زبان روسی، روسی معانی دیگر : وابسته به روسیه و مردم و زبان و فرهنگ آن، ارسی

russian

russian federation

<hr> (این قمار خطرناک: گذاشتن یک گلوله در هفت تیر و خالی کردن آن به مغز خود با یک هفتم احتمال مرگ) رولت روسی

(این قمار خطرناک: گذاشتن یک گلوله در هفت تیر و خالی کردن آن به مغز خود با یک هفتم احتمال مرگ) رولت روسی

russian roulette

<hr> معنی : زنگار، زنگ، زنگ زدن، پوسیدن <hr> معانی دیگر : از دست دادن کارایی، زنگ زدگی (واقعی یا مجازی)، پوسیدگی، (کشاورزی) زنگ گیاهی (که توسط قارچ های uredinales ایجاد می شود)، زنگار گرفتن، (در اثر فساد یا به کار نرفتن و غیره) خراب شدن، از کار افتادن، زنگ زده شدن، زنگارگون کردن یا شدن، قهوه ای مایل به قرمز شدن یا کردن، (آهن و پولاد) زنگ (fe2o3 یا fe(oh)3)، (سایر فلزات) زنگ

معنی : زنگار، زنگ، زنگ زدن، پوسیدن معانی دیگر : از دست دادن کارایی، زنگ زدگی (واقعی یا مجازی)، پوسیدگی، (کشاورزی) زنگ گیاهی (که توسط قارچ های uredinales ایجاد می شود)، زنگار گرفتن، (در اثر فساد یا به کار نرفتن و غیره) خراب شدن، از کار افتادن، زنگ زده شدن، زنگارگون کردن یا شدن، قهوه ای مایل به قرمز ش

واژه های حرف "r" - جملات نمونه