جملات نمونه

ruled

<hr> معنی : رئیس، خط، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده، سایس، خط کش، حکمران <hr> معانی دیگر : خدیو

معنی : رئیس، خط، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده، سایس، خط کش، حکمران معانی دیگر : خدیو

ruler

rulership

rules

<hr> قوانین و مقرارت، مقررات پیچاپیچ

قوانین و مقرارت، مقررات پیچاپیچ

rules and regulations

<hr> معنی : حکم، تصمیم، حکمرانی، رایج، فرمانروا <hr> معانی دیگر : (دادگاه یا قاضی و غیره) حکم، رای، نظر، حاکمه، مصدر امور، حکومت کننده، غالب، خط کشی، فرمانروایی، متصدی

معنی : حکم، تصمیم، حکمرانی، رایج، فرمانروا معانی دیگر : (دادگاه یا قاضی و غیره) حکم، رای، نظر، حاکمه، مصدر امور، حکومت کننده، غالب، خط کشی، فرمانروایی، متصدی

ruling

ruly

<hr> معنی : رم، عرق نیشکر، عجیب و غریب، عجیب، بد <hr> معانی دیگر : (نوشیدنی الکلی که از نیشکر و شیره ی قند و غیره می گیرند) رم، بی مزه، (انگلیس - عامیانه)، غیرعادی

معنی : رم، عرق نیشکر، عجیب و غریب، عجیب، بد معانی دیگر : (نوشیدنی الکلی که از نیشکر و شیره ی قند و غیره می گیرند) رم، بی مزه، (انگلیس - عامیانه)، غیرعادی

<hr> معنی : رقص سیاهان، رقص رومیا <hr> معانی دیگر : (رقص کوبایی تند و شاد) رومبا، موسیقی رومبا، rhumba درکوبا رقص سیاهان

معنی : رقص سیاهان، رقص رومیا معانی دیگر : (رقص کوبایی تند و شاد) رومبا، موسیقی رومبا، rhumba درکوبا رقص سیاهان

rumba

<hr> معنی : شکایت، چغلی، غرولند، چیز پر سر و صدا، سر و صدا، غریدن، فهمیدن، صدای ریز و سنگین دراوردن <hr> معانی دیگر : (صدای تندر یا توپ و غیره) غرنبه، (آسمان) غره، غرش، توف، غرنبیدن، توفیدن، با صدای بلند حرکت کردن یا به حرکت درآوردن، (با صدای بلند) غر زدن، نعره زدن، شکایت (همراه با هیاهو)، (کالسکه های قدیم) صندوق عقب و صندلی مستخدمان، رجوع شود به: tumbling box

معنی : شکایت، چغلی، غرولند، چیز پر سر و صدا، سر و صدا، غریدن، فهمیدن، صدای ریز و سنگین دراوردن معانی دیگر : (صدای تندر یا توپ و غیره) غرنبه، (آسمان) غره، غرش، توف، غرنبیدن، توفیدن، با صدای بلند حرکت کردن یا به حرکت درآوردن، (با صدای بلند) غر زدن، نعره زدن، شکایت (همراه با هیاهو)، (کالسکه های قدیم) ص

rumble

rumbling

<hr> معنی : سیرابی، شکمبه <hr> معانی دیگر : (نشخوار کنندگان) شکم اول

معنی : سیرابی، شکمبه معانی دیگر : (نشخوار کنندگان) شکم اول

rumen

<hr> معنی : جانور پستاندار نشخوار کننده، فکور <hr> معانی دیگر : نشخوارگر، نشخوار کننده (انواع چهار پایان ruminantia و tylopoda که پستاندار هستند)

معنی : جانور پستاندار نشخوار کننده، فکور معانی دیگر : نشخوارگر، نشخوار کننده (انواع چهار پایان ruminantia و tylopoda که پستاندار هستند)

ruminant

<hr> معنی : اندیشه کردن، نشخوار کردن، دوباره جویدن <hr> معانی دیگر : ژرف اندیشی کردن، تعمق کردن، تفکر کردن

معنی : اندیشه کردن، نشخوار کردن، دوباره جویدن معانی دیگر : ژرف اندیشی کردن، تعمق کردن، تفکر کردن

ruminate

<hr> معنی : نشخوار، اندیشناکی <hr> معانی دیگر : نشخوار، اندیشناکی

معنی : نشخوار، اندیشناکی معانی دیگر : نشخوار، اندیشناکی

rumination

ruminative

<hr> معنی : اغتشاش، تحقیق، جستجو، اشفتگی، کاوش، بازرسی کشتی، کاویدن، زیر و رو کردن، خوب گشتن <hr> معانی دیگر : (دقیقا) جستجو کردن، زیر و رو کردن (برای یافتن چیزی)، اشیای مختلف، خرت و پرت، خرده ریز، جستجوی دقیق، بازرس کشتی، خاکروبه، بهم زدن

معنی : اغتشاش، تحقیق، جستجو، اشفتگی، کاوش، بازرسی کشتی، کاویدن، زیر و رو کردن، خوب گشتن معانی دیگر : (دقیقا) جستجو کردن، زیر و رو کردن (برای یافتن چیزی)، اشیای مختلف، خرت و پرت، خرده ریز، جستجوی دقیق، بازرس کشتی، خاکروبه، بهم زدن

rummage

<hr> (امریکا) حراج اشیای خانگی (لباس مستعمل و غیره) برای مصارف خیریه (انگلیس: jumble sale)، حراج هدایای تقدیمی بکلیسا برای امور خیریه

(امریکا) حراج اشیای خانگی (لباس مستعمل و غیره) برای مصارف خیریه (انگلیس: jumble sale)، حراج هدایای تقدیمی بکلیسا برای امور خیریه

rummage sale

<hr> معنی : جام باده، لیوان مشروب <hr> معانی دیگر : جام (برای مشروب خوری)، لیوان بزرگ، ساغر

معنی : جام باده، لیوان مشروب معانی دیگر : جام (برای مشروب خوری)، لیوان بزرگ، ساغر

rummer

<hr> معنی : بازی ورق رامی، عجیب <hr> معانی دیگر : (نوعی بازی ورق) رامی، وابسته به رامی، (امریکا- خودمانی) سیاه مست، وابسته به یا همانند رم (rum)، مست لایعقل

معنی : بازی ورق رامی، عجیب معانی دیگر : (نوعی بازی ورق) رامی، وابسته به رامی، (امریکا- خودمانی) سیاه مست، وابسته به یا همانند رم (rum)، مست لایعقل

rummy

<hr> معنی : شایعه، چغلی، چو، شایعه گفتن و یا پخش کردن <hr> معانی دیگر : هو، زبانزد، شایع کردن، چو انداختن، هو انداختن (انگلیس: rumour)، (قدیمی) شهرت، (مهجور) اعتراض و جنجال، هیاهو

معنی : شایعه، چغلی، چو، شایعه گفتن و یا پخش کردن معانی دیگر : هو، زبانزد، شایع کردن، چو انداختن، هو انداختن (انگلیس: rumour)، (قدیمی) شهرت، (مهجور) اعتراض و جنجال، هیاهو

rumor

<hr> معنی : شایعه، چغلی، چو، شایعه گفتن و یا پخش کردن <hr> معانی دیگر : rumor شایعه

معنی : شایعه، چغلی، چو، شایعه گفتن و یا پخش کردن معانی دیگر : rumor شایعه

rumour

<hr> معنی : کفل، سرین، کفل انسان، دنبه گوسفند، صاغری <hr> معانی دیگر : (جانور) کپل، ساغری، (قصابی) گوشت بالای ران (رجوع شود به: beef)، رجوع شود به: buttocks، ته مانده، پس مانده، زوائد، بخش به درد نخور، باقیمانده

معنی : کفل، سرین، کفل انسان، دنبه گوسفند، صاغری معانی دیگر : (جانور) کپل، ساغری، (قصابی) گوشت بالای ران (رجوع شود به: beef)، رجوع شود به: buttocks، ته مانده، پس مانده، زوائد، بخش به درد نخور، باقیمانده

rump

<hr> معنی : مچاله کردن، تاه و چین دادن، چروک دادن <hr> معانی دیگر : چروکاندن، چین و چروک انداختن، چروکیدن، چین و چروک دار شدن، چروکیدگی

معنی : مچاله کردن، تاه و چین دادن، چروک دادن معانی دیگر : چروکاندن، چین و چروک انداختن، چروکیدن، چین و چروک دار شدن، چروکیدگی

rumple

rumpled

<hr> معنی : غوغا، هنگامه <hr> معانی دیگر : (عامیانه) قال و قیل، آشوب

معنی : غوغا، هنگامه معانی دیگر : (عامیانه) قال و قیل، آشوب

rumpus

<hr> معنی : حدود، محوطه، ترتیب، رانش، سلسله، ردیف، رد پا، تک، امتداد، سفر و گردش، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن، دویدن، جاری شدن، راندن، اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن <hr> معانی دیگر : به سرعت حرکت کردن، تند رفتن، (معمولا با: to) مراجعه کردن(به)، (پیش کسی یا چیزی) رفتن، (معمولا با: with) معاشر بودن (با)، (آزادانه) آمدن، رفتن، رستن، جنبیدن، گشتن، فرار کردن، به چاک زدن، ورمالیدن، (با: up to یا down to یا over to و غیره) سفر تند و کوتاه کردن، زود رفتن و آمدن، (در مسابقه یا انتخابات و غیره) شرکت کردن، نامزد (انتخابات و غیره) بودن یا کردن، شرکت دادن، (در مسابقات - اول یا دوم و غیره) شدن، (ماهی - در جهت معینی) شنا کردن، مهاجرت کردن، کوچ، (طبق برنامه مرتبا) رفت و آمد کردن، (به سرعت از روی چیزی) رد شدن، شایع بودن، زبانزد بودن، بالا رفتن، خزیدن، (دائما) کار کردن یا جنبیدن، بند نیامدن، (اداره یا موتور و غیره) کار کردن، به کار افتادن یا انداختن، (به فکر) خطور کردن، روان بودن، جریان داشتن، جاری کردن یا بودن، آب شدن و جاری شدن، (پارچه) رنگ پس دادن، (رنگ) دواندن، سرایت کردن، پر بودن، سرشار بودن، لبریز بودن، چکه کردن، (آب یا چرک و غیره) پس دادن، (زمان) کشیدن، گذشتن، (در روزنامه یا صحنه ی تئاتر و غیره) ظاهر شدن، چاپ کردن، نمایش(دهی)، (قانون و غیره) اعتبار داشتن، به قوت قانونی باقی ماندن، (به طور موروثی) وجود داشتن، فراوان بودن، گرایش داشتن، تمایل داشتن، (به صورت خط یا راه و غیره) ادامه داشتن، رد شدن، کشیدن، (با: from و to) شامل بودن، (به وضع خاصی) رسیدن، برخوردن، (کشتی یا اتومبیل و غیره) خوردن به، (خبر یا داستان و غیره) بودن، (قیمت یا اندازه و غیره) بودن، داشتن، (قرض) بالا آوردن، (ریسک یا خطر) کردن، به خود هموار کردن، (محاصره وغیره را) شکستن، عبور کردن، (موتور اتومبیل و غیره را) درجا به کار انداختن (to idle هم می گویند)، هرز کار کردن، خلاص کار کردن، (جوراب بلند زنانه) نخ کش، دررفتگی، نخ کش شدن، دررفتگی پیدا کردن، (کشتی و اتوبوس و غیره) حمل کردن، بردن، قاچاق کردن، قاچاق حمل کردن، چپاندن، با فشار وارد کردن یا عبور دادن، (آزمایش و غیره) کردن، (تب) داشتن، کردن، (اتوبوس و کشتی و غیره) یک رفت (یا یک برگشت)، سفر، روانی، رخ دادن پی درپی، دوره، (به ویژه مشتریان) هجوم بردن (به)، -50 (به شرطی که تند باشد) نهر، جوی، رودچه -51 مدت کار کردن موتور و غیره، بازده ماشین (در این مدت) -52 (کالا یا مردم و غیره) نوع معمولی، نوع، -53 (اسکی) پیست، -54 (جانوران) مسیر، راه، -55 آزادی رفت و آمد یا ورود و خروج یا استفاده، -56 (بیس بال - یک امتیاز در اثر یک بار دور زمین گشتن) ران -57 (هواپیما - برای تیراندازی یا بمباران) شیرجه رفتن، از ارتفاع کاستن، به هدف نزدیک شدن، -58 (کامپیوتر) رانش، اجرا، رانیدن، اجرا کردن (برنامه) -59 ذوب شده، آب شده -60 (فلز) قالب گیری شده، ریخته، ریخته گری شده، ریختن، عمل دویدن، گام های تند، مسابقه ی دو، مسیر

معنی : حدود، محوطه، ترتیب، رانش، سلسله، ردیف، رد پا، تک، امتداد، سفر و گردش، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن، دویدن، جاری شدن، راندن، اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن معانی دیگر : به سرعت حرکت کردن، تند رفتن، (معمولا با: to) مراجعه کردن(به)، (پیش کسی یا چیزی) رفتن، (معمولا با: with) 

<hr> (اتفاقا به کسی یا چیزی) برخوردن، (اتفاقا) برخوردن (به کسی یا چیزی)، ملاقات کردن

(اتفاقا به کسی یا چیزی) برخوردن، (اتفاقا) برخوردن (به کسی یا چیزی)، ملاقات کردن

run across

<hr> تعقیب کردن، دنبال کسی یا چیزی دویدن

تعقیب کردن، دنبال کسی یا چیزی دویدن

run after

run aground

<hr> برو، رفتن، عزیمت کردن

run along

run amok

run amuck

<hr> معنی : گریزان، گریختن، فراری، فرار، شخص فراری <hr> معانی دیگر : 1- فرار کردن، 2- ترک خانواده (یا وطن) کردن، فراری، شخص فراری، (انسان یا حیوان) فراری، گریز، وابسته به فرار یا فراریان، لگام گسیخته، مهار نشدنی، خارج از کنترل، ناواپاد، سرباز فراری، پیروزی کامل، بردن با امتیاز زیاد، گریخته، در رفته، افسار گریخته، شخص فراری یا گریخته

معنی : گریزان، گریختن، فراری، فرار، شخص فراری معانی دیگر : 1- فرار کردن، 2- ترک خانواده (یا وطن) کردن، فراری، شخص فراری، (انسان یا حیوان) فراری، گریز، وابسته به فرار یا فراریان، لگام گسیخته، مهار نشدنی، خارج از کنترل، ناواپاد، سرباز فراری، پیروزی کامل، بردن با امتیاز زیاد، گریخته، در رفته، افسار گری

run away

<hr> 1- رفتن و با خود بردن، دزدیدن، 2- مهار نکردنی شدن، از کنترل خارج شدن

1- رفتن و با خود بردن، دزدیدن، 2- مهار نکردنی شدن، از کنترل خارج شدن

run away with

run by

run counter to

<hr> 1- (به خاطر کمبود سوخت یا برق و غیره) از کار ایستادن 2- (با ماشین و غیره به کسی یا چیزی) زدن و افکندن، 3- تعقیب کردن و گرفتن (یا کشتن)، (ساختمان و غیره) مخروبه، نیازمند به تعمیر، روبه ویرانی، (اتومبیل و غیره) قراضه، تااخرین نفس دنبال کردن، مندرس، کهنه، خلاصه، کوتهواره

1- (به خاطر کمبود سوخت یا برق و غیره) از کار ایستادن 2- (با ماشین و غیره به کسی یا چیزی) زدن و افکندن، 3- تعقیب کردن و گرفتن (یا کشتن)، (ساختمان و غیره) مخروبه، نیازمند به تعمیر، روبه ویرانی، (اتومبیل و غیره) قراضه، تااخرین نفس دنبال کردن، مندرس، کهنه، خلاصه، کوتهواره

run down

run for

<hr> (به منظور فرار یا احتراز) دویدن، دو زدن

(به منظور فرار یا احتراز) دویدن، دو زدن

run for it

<hr> 1- (به عنوان چیز اضافی) افزودن، شامل کردن، گنجاندن 2- (عامیانه) توقف کوتاه کردن 3- (عامیانه) بازداشت کردن

1- (به عنوان چیز اضافی) افزودن، شامل کردن، گنجاندن 2- (عامیانه) توقف کوتاه کردن 3- (عامیانه) بازداشت کردن

run in

<hr> 1- (اتفاقا) برخوردن به، ملاقات کردن 2- تصادم کردن با، خوردن به، زدن به

1- (اتفاقا) برخوردن به، ملاقات کردن 2- تصادم کردن با، خوردن به، زدن به

run into

run into debt

<hr> معنی : وازده <hr> معانی دیگر : 1- (متن را) تکثیر کردن، چاپ کردن، پلی کپی کردن، تایپ کردن 2- تاراندن، دور کردن 3- هرز رفتن 4- به خارج جاری شدن یا ریختن 5- فرار کردن، زائده، اشغال، زهاب، اب زه کشی، هرزآب، روان آب، مسابقهی نهایی

معنی : وازده معانی دیگر : 1- (متن را) تکثیر کردن، چاپ کردن، پلی کپی کردن، تایپ کردن 2- تاراندن، دور کردن 3- هرز رفتن 4- به خارج جاری شدن یا ریختن 5- فرار کردن، زائده، اشغال، زهاب، اب زه کشی، هرزآب، روان آب، مسابقهی نهایی

run off

<hr> معنی : ادامه دادن، بتفصیل بیان کردن <hr> معانی دیگر : 1- ادامه دادن، ادامه یافتن 2- به آخر چیزی اضافه کردن 3- دائما حرف زدن، بدون وقفه

معنی : ادامه دادن، بتفصیل بیان کردن معانی دیگر : 1- ادامه دادن، ادامه یافتن 2- به آخر چیزی اضافه کردن 3- دائما حرف زدن، بدون وقفه

run on

<hr> 1- منقضی شدن، به پایان رسیدن، تمام شدن، مصرف شدن 2- بیرون کردن، بیرون راندن، باخر رسیدن، خسته شدن، مردود شدن

1- منقضی شدن، به پایان رسیدن، تمام شدن، مصرف شدن 2- بیرون کردن، بیرون راندن، باخر رسیدن، خسته شدن، مردود شدن

run out

<hr> (موجودی چیزی را) به اتمام رساندن، دیگر نداشتن

(موجودی چیزی را) به اتمام رساندن، دیگر نداشتن

run out of

<hr> معنی : مرور کردن، لبریز شدن، زیر گرفتن <hr> معانی دیگر : 1- لبریز شدن 2- (با اتومبیل و غیره) زیر گرفتن، زیر ماشین رفتن

معنی : مرور کردن، لبریز شدن، زیر گرفتن معانی دیگر : 1- لبریز شدن 2- (با اتومبیل و غیره) زیر گرفتن، زیر ماشین رفتن

واژه های حرف "r" - جملات نمونه