جملات نمونه

forces

<hr> معنی : موثر، اجباری، قوی، شدید، قهری <hr> معانی دیگر : به زور، زوری، به عنف، عدوانی، قانع کننده، مستدل، فرنودین، پرفرنود، خشونت آمیز، رجوع شود به: forceful

معنی : موثر، اجباری، قوی، شدید، قهری معانی دیگر : به زور، زوری، به عنف، عدوانی، قانع کننده، مستدل، فرنودین، پرفرنود، خشونت آمیز، رجوع شود به: forceful

forcible

<hr> بزور، عنفا، باجبار، موثرانه، باتاکید

بزور، عنفا، باجبار، موثرانه، باتاکید

forcibly

forcing

<hr> معنی : گدار، معبر، به اب زدن، به گدار زدن <hr> معانی دیگر : به آب زدن، از گدار گذشتن، پایاب، فورد مادوکس فورد (نویسنده ی انگلیسی)، قسمت کم عمق رودخانه ای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد، به اب زدن به گدار زدن

معنی : گدار، معبر، به اب زدن، به گدار زدن معانی دیگر : به آب زدن، از گدار گذشتن، پایاب، فورد مادوکس فورد (نویسنده ی انگلیسی)، قسمت کم عمق رودخانه ای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد، به اب زدن به گدار زدن

ford

<hr> معنی : پیشین، قبلی، پیش، جلوی، درجلو، پیش <hr> معانی دیگر : (واقع در جلو چیزی دیگر) جلوی، پیشی، جلو، قدام، قدامی، (قدیمی) در برابر، (در قسم خوردن) بهـ، جلو کشتی، به سوی جلوی کشتی، سینه ی کشتی، به سوی سینه ی کشتی (امروزه بیشتر به این صورت به کار می رود: aft fore and)، (مهجور) قبلا، سابقا، سابقی، پیشوند:، (از نظر زمان و مکان یا مرتبه و رتبه) پیش، قبل [forenoon]، (شعر قدیم) پیش از، قبل از، prep : پیشوند بمعنی پیش و جلو قبلا وپیشروها و واقع در جلو

معنی : پیشین، قبلی، پیش، جلوی، درجلو، پیش معانی دیگر : (واقع در جلو چیزی دیگر) جلوی، پیشی، جلو، قدام، قدامی، (قدیمی) در برابر، (در قسم خوردن) بهـ، جلو کشتی، به سوی جلوی کشتی، سینه ی کشتی، به سوی سینه ی کشتی (امروزه بیشتر به این صورت به کار می رود: aft fore and)، (مهجور) قبلا، سابقا، سابقی، پیشوند:، 

fore

<hr> معنی : جلوی و عقبی، واقع در طول کشتی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد کشتی) از سینه تا پاشنه، از جلو تا عقب، سرتاسر، از درازا، در امتداد کشتی، در راستای کشتی (و غیره)، هم در سینه و هم در پاشنه ی کشتی، در عقب و جلو، (کشتی رانی) از درازا، از طول، (در) سرتاسر، طولی

معنی : جلوی و عقبی، واقع در طول کشتی معانی دیگر : (به ویژه در مورد کشتی) از سینه تا پاشنه، از جلو تا عقب، سرتاسر، از درازا، در امتداد کشتی، در راستای کشتی (و غیره)، هم در سینه و هم در پاشنه ی کشتی، در عقب و جلو، (کشتی رانی) از درازا، از طول، (در) سرتاسر، طولی

fore and aft

<hr> معنی : بازو، ساعد، از پیش مسلح کردن، قبلا اماده کردن <hr> معانی دیگر : (بخشی از دست که بین آرنج و مچ قرار دارد) ساعد، پیش دست، دستوانه، از پیش آماده کردن، از قبل مسلح کردن، پیش آماد کردن، ارش، ساعد

معنی : بازو، ساعد، از پیش مسلح کردن، قبلا اماده کردن معانی دیگر : (بخشی از دست که بین آرنج و مچ قرار دارد) ساعد، پیش دست، دستوانه، از پیش آماده کردن، از قبل مسلح کردن، پیش آماد کردن، ارش، ساعد

forearm

<hr> معنی : نیا، جد اعلی <hr> معانی دیگر : جد (اجداد)، forbear معمولا بصورت جمع نیا، اجداد

معنی : نیا، جد اعلی معانی دیگر : جد (اجداد)، forbear معمولا بصورت جمع نیا، اجداد

forebear

<hr> معنی : تفال بد زدن، قبلا بدل کسی اثر کردن <hr> معانی دیگر : پیشگویی کردن، از پیش (درباره ی چیزی) خبر دادن، پیش نمایی کردن (به ویژه درباره ی چیزهای بد)، بدیمن بودن، بدشگون بودن، حاکی بودن

معنی : تفال بد زدن، قبلا بدل کسی اثر کردن معانی دیگر : پیشگویی کردن، از پیش (درباره ی چیزی) خبر دادن، پیش نمایی کردن (به ویژه درباره ی چیزهای بد)، بدیمن بودن، بدشگون بودن، حاکی بودن

forebode

<hr> (به ویژه در مورد چیزهای شوم) پیش نما، بدشگون، بدیمن، دلواپس کننده، نگران کننده، به دل برات شدگی، احساس نگرانی، دلواپسی، ظن بد، نفوس بد، شوم

(به ویژه در مورد چیزهای شوم) پیش نما، بدشگون، بدیمن، دلواپس کننده، نگران کننده، به دل برات شدگی، احساس نگرانی، دلواپسی، ظن بد، نفوس بد، شوم

foreboding

<hr> معنی : جلو مغز <hr> معانی دیگر : (در رویان مهره داران) بخش قدامی مغز، پیش مغز، پیش م

معنی : جلو مغز معانی دیگر : (در رویان مهره داران) بخش قدامی مغز، پیش مغز، پیش م

forebrain

<hr> معنی : پیش بینی، پیش بینی وضع وا یا حوادی، طالع دیدن، از پیش اگاهی دادن یا حدی زدن، پیش بینی کردن <hr> معانی دیگر : (هواشناسی ـ بازرگانی) پیش بینی کردن، پیش نمایی کردن، پیش آگاهی دادن، پیش نگری کردن، پیش بینی (وضع هوا یا اقتصاد و غیره)، انگارش، (قدیمی) پیش گویی کردن، پیش بینی وضع هوا یا حوادک

معنی : پیش بینی، پیش بینی وضع وا یا حوادی، طالع دیدن، از پیش اگاهی دادن یا حدی زدن، پیش بینی کردن معانی دیگر : (هواشناسی ـ بازرگانی) پیش بینی کردن، پیش نمایی کردن، پیش آگاهی دادن، پیش نگری کردن، پیش بینی (وضع هوا یا اقتصاد و غیره)، انگارش، (قدیمی) پیش گویی کردن، پیش بینی وضع هوا یا حوادک

forecast

<hr> (هواشناسی، بازرگانی) پیش بینی کردن، پیش نمایی کردن، پیش آگاهی دادن، پیش نگری کردن پیش بینی (وضع هوا یا اقتصاد و غیره)، انگارش

(هواشناسی، بازرگانی) پیش بینی کردن، پیش نمایی کردن، پیش آگاهی دادن، پیش نگری کردن پیش بینی (وضع هوا یا اقتصاد و غیره)، انگارش

forecasted

forecaster

<hr> پیش نگرى عمران : پیش بینى بازرگانى : پیش بینى

پیش نگرى عمران : پیش بینى بازرگانى : پیش بینى

forecasting

<hr> معنی : قسمت جلو عرشه کشتی <hr> معانی دیگر : (در کشتی های بادبان دار: کابین های جلوی دکل سینه ـ در کشتی های بازرگانی و غیره: کابین های مشرف به سینه ی کشتی که منزلگه ناویان است) پیش کابین، پیش خانه

معنی : قسمت جلو عرشه کشتی معانی دیگر : (در کشتی های بادبان دار: کابین های جلوی دکل سینه ـ در کشتی های بازرگانی و غیره: کابین های مشرف به سینه ی کشتی که منزلگه ناویان است) پیش کابین، پیش خانه

forecastle

<hr> معنی : مسدود کردن، محروم کردن، سلب کردن <hr> معانی دیگر : راه ندادن، (در به روی کسی) بستن، (تصرف عدوانی ملک رهنی که اقساط آن پرداخت نشده یا به نحوی از انجام تعهدات مربوطه قصور شده است) بازگرفتن ملک رهنی، ضبط رهن کردن، رهن شکنی کردن

معنی : مسدود کردن، محروم کردن، سلب کردن معانی دیگر : راه ندادن، (در به روی کسی) بستن، (تصرف عدوانی ملک رهنی که اقساط آن پرداخت نشده یا به نحوی از انجام تعهدات مربوطه قصور شده است) بازگرفتن ملک رهنی، ضبط رهن کردن، رهن شکنی کردن

foreclose

<hr> معنی : سلب حق اقامه دعوی <hr> معانی دیگر : (حقوق ـ بازرگانی ـ اقدامات قانونی برعلیه کسی که شرایط رهن و قسطپردازی را رعایت نکرده است) رهن شکنی، بازستانی ملک رهنی، ضبط رهن، پیش بندی، بازداشتن، منع

معنی : سلب حق اقامه دعوی معانی دیگر : (حقوق ـ بازرگانی ـ اقدامات قانونی برعلیه کسی که شرایط رهن و قسطپردازی را رعایت نکرده است) رهن شکنی، بازستانی ملک رهنی، ضبط رهن، پیش بندی، بازداشتن، منع

foreclosure

<hr> حیات جلوی خانه، بیرونی، جلوخان، محوطه ی پمپ بنزین، (تنیس و بدمینتون و غیره) بخش جلوی نت، بخش میان خط سرویس و نت

حیات جلوی خانه، بیرونی، جلوخان، محوطه ی پمپ بنزین، (تنیس و بدمینتون و غیره) بخش جلوی نت، بخش میان خط سرویس و نت

forecourt

<hr> (کشتی ـ بخش جلوی عرشه ی کشتی) پیش عرشه، قسمت جلو عرشه کشتی

(کشتی ـ بخش جلوی عرشه ی کشتی) پیش عرشه، قسمت جلو عرشه کشتی

foredeck

<hr> معنی : تقدیر، سرنوشت، محکومیت قبلی، از پیش مقدر یا محکوم کردن <hr> معانی دیگر : از آغاز به سرنوشت بدی دچار کردن، از پیش محکوم کردن

معنی : تقدیر، سرنوشت، محکومیت قبلی، از پیش مقدر یا محکوم کردن معانی دیگر : از آغاز به سرنوشت بدی دچار کردن، از پیش محکوم کردن

foredoom

<hr> (verb transitive) تقدیر، محکومیت قبلی، ازپیش مقدر یا محکوم کردن

(verb transitive) تقدیر، محکومیت قبلی، ازپیش مقدر یا محکوم کردن

foredoomed

<hr> معنی : جد، نیا، سلف <hr> معانی دیگر : پدر (پدران)، اب (آبا)، جد (اجداد)، نیا (نیاکان)، اسلاف

معنی : جد، نیا، سلف معانی دیگر : پدر (پدران)، اب (آبا)، جد (اجداد)، نیا (نیاکان)، اسلاف

forefather

<hr> معنی : سبابه، انگشت شهادت، انگشت نشان <hr> معانی دیگر : انگشت سبابه، انگشت اشاره

معنی : سبابه، انگشت شهادت، انگشت نشان معانی دیگر : انگشت سبابه، انگشت اشاره

forefinger

<hr> معنی : پای جلو، دست چارپایان <hr> معانی دیگر : (جانوران دارای چهار پا یا بیشتر) پای جلو، پای پیش، دست

معنی : پای جلو، دست چارپایان معانی دیگر : (جانوران دارای چهار پا یا بیشتر) پای جلو، پای پیش، دست

forefoot

<hr> معنی : جلو، صف جلو، جلودار <hr> معانی دیگر : خط مقدم، جلوتر از همه، طلایه

معنی : جلو، صف جلو، جلودار معانی دیگر : خط مقدم، جلوتر از همه، طلایه

forefront

foregather

<hr> معنی : پیش رفتن، مقدم بودن بر، پیش از چیزی واقع شدن <hr> معانی دیگر : ارجحیت داشتن، (از نظر زمان یا مکان یا رتبه) جلوتر بودن، پیش بودن، قبلا آمدن، ارشدیت داشتن، رجوع شود به: forgo

معنی : پیش رفتن، مقدم بودن بر، پیش از چیزی واقع شدن معانی دیگر : ارجحیت داشتن، (از نظر زمان یا مکان یا رتبه) جلوتر بودن، پیش بودن، قبلا آمدن، ارشدیت داشتن، رجوع شود به: forgo

forego

<hr> (آنچه که قبلا نوشته یا گفته شده است) مذکور، ذکر شده، در بالا آمده، یاد شده، فرگفت، پیش گفته شده، بالاگفته، سابق الذکر

(آنچه که قبلا نوشته یا گفته شده است) مذکور، ذکر شده، در بالا آمده، یاد شده، فرگفت، پیش گفته شده، بالاگفته، سابق الذکر

foregoing

<hr> معنی : قبلی <hr> معانی دیگر : پیش بینی شده، مسلم، قطعی، پیشین، سابقی

معنی : قبلی معانی دیگر : پیش بینی شده، مسلم، قطعی، پیشین، سابقی

foregone

<hr> تصدیق بلاتصور، نتیجه نابهنگام، نتیجه حتمی، نتیجه مسلم

تصدیق بلاتصور، نتیجه نابهنگام، نتیجه حتمی، نتیجه مسلم

foregone conclusion

<hr> معنی : پیش نما، منظره جلو عکس، پیشصحن، نزدیک نما، زمین جلو عمارت <hr> معانی دیگر : جای برجسته و آشکار، محل دیدپذیر، چشمگیرگاه، پیش صحنه، جلو، پیش زمینه، نزدیک نما در برابر دور نما

معنی : پیش نما، منظره جلو عکس، پیشصحن، نزدیک نما، زمین جلو عمارت معانی دیگر : جای برجسته و آشکار، محل دیدپذیر، چشمگیرگاه، پیش صحنه، جلو، پیش زمینه، نزدیک نما در برابر دور نما

foreground

<hr> (در رویان مهره داران) پیش شکم (که بعدها حلق و مری و معده و دوازدهه از آن تشکیل می شود)

(در رویان مهره داران) پیش شکم (که بعدها حلق و مری و معده و دوازدهه از آن تشکیل می شود)

foregut

<hr> معنی : پیشتاز، قسمت ممتاز، سروسینه ودست اسب، جلودار <hr> معانی دیگر : (تنیس و پینگ پونگ و غیره) فورهند، پیش دست (در برابر: پس دست backhand)، (قدیمی) قرارگیری در جلو یا بالا، مزیت، تفوق، برتری، بخشی از اسب که در جلو سوارکار قرار دارد، جلوترین، پیش ترین، از همه جلوتر، سرعمله، مباشر

معنی : پیشتاز، قسمت ممتاز، سروسینه ودست اسب، جلودار معانی دیگر : (تنیس و پینگ پونگ و غیره) فورهند، پیش دست (در برابر: پس دست backhand)، (قدیمی) قرارگیری در جلو یا بالا، مزیت، تفوق، برتری، بخشی از اسب که در جلو سوارکار قرار دارد، جلوترین، پیش ترین، از همه جلوتر، سرعمله، مباشر

forehand

<hr> معنی : پیشانی، جبهه <hr> معانی دیگر : جبین، ناصیه، سرچکاد، سگرمه

معنی : پیشانی، جبهه معانی دیگر : جبین، ناصیه، سرچکاد، سگرمه

forehead

<hr> معنی : خارج، خارجه، بیگانه، خارجی، اجنبی، ناجور، بیرونی، غریبه، نا مناسب <hr> معانی دیگر : برون مرزی، (در اندام و بدن) خارجی، نامتعلق، نادرآویزه، غیرطبیعی، غیرعادی، نابهنجار، نابه روال، دور از، (گیاه شناسی ـ جانورشناسی) غیربومی، (حقوق) آنچه که تابع قوانین و حاکمیت کشور بخصوصی نباشد، ناوابسته، نامربوط

معنی : خارج، خارجه، بیگانه، خارجی، اجنبی، ناجور، بیرونی، غریبه، نا مناسب معانی دیگر : برون مرزی، (در اندام و بدن) خارجی، نامتعلق، نادرآویزه، غیرطبیعی، غیرعادی، نابهنجار، نابه روال، دور از، (گیاه شناسی ـ جانورشناسی) غیربومی، (حقوق) آنچه که تابع قوانین و حاکمیت کشور بخصوصی نباشد، ناوابسته، نامربوط

foreign

<hr> اموربیگانگان، امورخارجه

اموربیگانگان، امورخارجه

foreign affairs

foreign agent

foreign aid

foreign corporation

<hr> (خبرنگاری که از کشور خارجی به کشور خود گزارش می دهد) گزارشگر گسیلی (اعزامی)

(خبرنگاری که از کشور خارجی به کشور خود گزارش می دهد) گزارشگر گسیلی (اعزامی)

foreign correspondent

<hr> معنی : غربت، غریبی

foreign country

foreign currency

<hr> ارز، پول خارجی، (جمع) اسعار، مبادله خارجی، ارز خارجی

ارز، پول خارجی، (جمع) اسعار، مبادله خارجی، ارز خارجی

واژه های حرف "f" - جملات نمونه