جملات نمونه

take part in

take pity on

<hr> معنی : صورت گرفتن <hr> معانی دیگر : روی دادن، به وقوع پیوستن، تشکیل شدن، رخ دادن، اتفاق افتادن

معنی : صورت گرفتن معانی دیگر : روی دادن، به وقوع پیوستن، تشکیل شدن، رخ دادن، اتفاق افتادن

take place

take possession of

<hr> ریشه گرفتن، مستقر شدن

take root

take shape

<hr> 1- راه رفتن، گام برداشتن 2- اقدام کردن

1- راه رفتن، گام برداشتن 2- اقدام کردن

take steps

<hr> 1- صورت موجودی را تهیه کردن، (از موجودی انبار یا مغازه و غیره) فهرست تهیه کردن 2- ارزیابی کردن، برآورد کردن

1- صورت موجودی را تهیه کردن، (از موجودی انبار یا مغازه و غیره) فهرست تهیه کردن 2- ارزیابی کردن، برآورد کردن

take stock

take stock of

<hr> خطر کردن، با مشکلات و مخاطرات مقابله کردن، از خطر نترسیدن

خطر کردن، با مشکلات و مخاطرات مقابله کردن، از خطر نترسیدن

take the bull by the horns

take the cake

take the chair

<hr> نتیجه ی عمل خود را چشیدن، گرفتار پیامد عمل خود شدن

نتیجه ی عمل خود را چشیدن، گرفتار پیامد عمل خود شدن

take the consequences

<hr> از شدت چیزی کاستن، ملایم کردن

از شدت چیزی کاستن، ملایم کردن

take the edge off

<hr> 1- برخاستن و سخنرانی خود را آغاز کردن 2- روی پهنه ی رقص رفتن

1- برخاستن و سخنرانی خود را آغاز کردن 2- روی پهنه ی رقص رفتن

take the floor

take the initiative

take the lead

<hr> جای چیز دیگری را گرفتن، جایگزین چیز دیگری شدن

جای چیز دیگری را گرفتن، جایگزین چیز دیگری شدن

take the place of

<hr> سوگند ترک مشروبات الکلی را خوردن

سوگند ترک مشروبات الکلی را خوردن

take the pledge

<hr> (معمولا پس از تردید) کار جدید و ظاهرا مخاطره آمیزی را شروع کردن، توی گود پریدن

(معمولا پس از تردید) کار جدید و ظاهرا مخاطره آمیزی را شروع کردن، توی گود پریدن

take the plunge

take the rap

take the reins

<hr> (دادگاه) در جایگاه شهود قرار گرفتن و شهادت دادن

(دادگاه) در جایگاه شهود قرار گرفتن و شهادت دادن

take the stand

take things as they are

take time off

<hr> 1- عادت کردن، خوگرفتن 2- پناه بردن به، (به محلی) رفتن 3- (به کار یا مطالعه و غیره) پرداختن 4- (از کسی) خوش آمدن، به دل راه دادن

1- عادت کردن، خوگرفتن 2- پناه بردن به، (به محلی) رفتن 3- (به کار یا مطالعه و غیره) پرداختن 4- (از کسی) خوش آمدن، به دل راه دادن

take to

<hr> 1- (با دقت) گوش فرا دادن، (حرف کسی را) به گوش گرفتن، بر دل (خود) نشاندن، مورد ملاحظه ی جدی قرار دادن 2- رنجیده شدن، (حرف کسی را) به دل گرفتن

1- (با دقت) گوش فرا دادن، (حرف کسی را) به گوش گرفتن، بر دل (خود) نشاندن، مورد ملاحظه ی جدی قرار دادن 2- رنجیده شدن، (حرف کسی را) به دل گرفتن

take to heart

<hr> به نوبت (کاری را) انجام دادن، نوبتی کردن

به نوبت (کاری را) انجام دادن، نوبتی کردن

take turns

<hr> 1- افراشتن، بلند کردن، بالابردن 2- (لباس و غیره) تو گرفتن، کوتاه کردن، تنگ کردن 3- جذب کردن، در آشامیدن 4- پذیرفتن، به عهده گرفتن 5- ادامه دادن 6- علاقمند شدن به 7- جاگرفتن

1- افراشتن، بلند کردن، بالابردن 2- (لباس و غیره) تو گرفتن، کوتاه کردن، تنگ کردن 3- جذب کردن، در آشامیدن 4- پذیرفتن، به عهده گرفتن 5- ادامه دادن 6- علاقمند شدن به 7- جاگرفتن

take up

<hr> 1- طغیان کردن، به جنگ متوسل شدن 2- در مشاجره یا مرافعه ای شرکت کردن

1- طغیان کردن، به جنگ متوسل شدن 2- در مشاجره یا مرافعه ای شرکت کردن

take up arms

<hr> (عامیانه) دوست کسی شدن، همدم شدن، هم نشینی کردن

(عامیانه) دوست کسی شدن، همدم شدن، هم نشینی کردن

take up with

takedown

<hr> معنی : ماخوذ <hr> معانی دیگر : مورد قبول، مورد تحسین، پذیرفته، اسم مفعول: take، قسمت سوم فعل take

معنی : ماخوذ معانی دیگر : مورد قبول، مورد تحسین، پذیرفته، اسم مفعول: take، قسمت سوم فعل take

taken

takeover bid

<hr> پذیرا، گیرنده، قبول کننده، شرط بندی کننده، خریدار، قبول کننده شرط

پذیرا، گیرنده، قبول کننده، شرط بندی کننده، خریدار، قبول کننده شرط

taker

takes

<hr> معنی : بزکوهی بزرگ تبت <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) تاکین (نوعی بز کوهی جنگل های هیمالیا: budorcas taxicolor)

معنی : بزکوهی بزرگ تبت معانی دیگر : (جانور شناسی) تاکین (نوعی بز کوهی جنگل های هیمالیا: budorcas taxicolor)

takin

<hr> گیرا، جذاب، گیرنده، عمل گرفتن، چیز شکار شده یا گرفته شده، صید، (جمع) سود، بهره، درآمد، دریافتی ها، درآمد(ها)، پریشانی، اظطراب، وجوه دریافتی، واگیره دار

گیرا، جذاب، گیرنده، عمل گرفتن، چیز شکار شده یا گرفته شده، صید، (جمع) سود، بهره، درآمد، دریافتی ها، درآمد(ها)، پریشانی، اظطراب، وجوه دریافتی، واگیره دار

taking

taking hold

takings

<hr> معنی : طلق، طلق زدن به، باطلق ساختن <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، تالک (سیلیکات منیزیم: mg3si4o10(oh)2)، مخفف: (talcum (powder

معنی : طلق، طلق زدن به، باطلق ساختن معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، تالک (سیلیکات منیزیم: mg3si4o10(oh)2)، مخفف: (talcum (powder

talc

<hr> پودر طلق، پودر صورت و پوست، پودر تالک

پودر طلق، پودر صورت و پوست، پودر تالک

talcum

<hr> معنی : پودر تالک، پودر طلق <hr> معانی دیگر : پودر تالک، پودر طلق

معنی : پودر تالک، پودر طلق معانی دیگر : پودر تالک، پودر طلق

talcum powder

<hr> معنی : حساب، شرح، حکایت، داستان، جمع، چغلی، روایت، افسانه، قصه <hr> معانی دیگر : بازنمود، شرح ما وقع، شایعه، حرف مفت، دروغ، کذب، (قدیمی) حساب، بر آورد، محاسبه، برشمارش، خبرکشی

معنی : حساب، شرح، حکایت، داستان، جمع، چغلی، روایت، افسانه، قصه معانی دیگر : بازنمود، شرح ما وقع، شایعه، حرف مفت، دروغ، کذب، (قدیمی) حساب، بر آورد، محاسبه، برشمارش، خبرکشی

tale

<hr> معنی : استعداد، نعمت خدا داده، خوش طبعی، ژنی، درون داشت <hr> معانی دیگر : آمایگی، فرزامی، قریحه، شخص (یا اشخاص) با استعداد، (روم و یونان و خاورمیانه ی باستان - واحد وزن و پول) تالنت، قنطار

معنی : استعداد، نعمت خدا داده، خوش طبعی، ژنی، درون داشت معانی دیگر : آمایگی، فرزامی، قریحه، شخص (یا اشخاص) با استعداد، (روم و یونان و خاورمیانه ی باستان - واحد وزن و پول) تالنت، قنطار

talent

<hr> (به ویژه در تئاتر) مامور یافتن اشخاص هنرمند و پر استعداد، کسیکه اشخاص لایق وذیفن را برای کار مخصوصی کشف واستخدام کند

(به ویژه در تئاتر) مامور یافتن اشخاص هنرمند و پر استعداد، کسیکه اشخاص لایق وذیفن را برای کار مخصوصی کشف واستخدام کند

talent scout

<hr> معنی : مستعد، باهنر، نعمت خدا داده، خوش طبع، خوش ذوق، خوش قریحه، درون داشت <hr> معانی دیگر : talent استعداد

معنی : مستعد، باهنر، نعمت خدا داده، خوش طبع، خوش ذوق، خوش قریحه، درون داشت معانی دیگر : talent استعداد

talented

<hr> (حقوق)، (اشخاصی که در غیبت اعضای هیات منصفه ی دادگاه به جای آنها احضار می شوند) تالیز

(حقوق)، (اشخاصی که در غیبت اعضای هیات منصفه ی دادگاه به جای آنها احضار می شوند) تالیز

واژه های حرف "t" - جملات نمونه