جملات نمونه

elves

elvis

elvis presley

<hr> رجوع شود به: elfish، پری وار، مانندجنی، بدذات، شیطان

رجوع شود به: elfish، پری وار، مانندجنی، بدذات، شیطان

elvish

<hr> معنی : اهل بهشت، بهشتی، وابسته به الیسیوم <hr> معانی دیگر : فردوسی، پردیسی، وابسته به elysium، علوی

معنی : اهل بهشت، بهشتی، وابسته به الیسیوم معانی دیگر : فردوسی، پردیسی، وابسته به elysium، علوی

elysian

<hr> معنی : بهشت، افسانه یونانی <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) زیستگاه مردگان نیک رفتار، دراساطیر یونان بهشت

معنی : بهشت، افسانه یونانی معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) زیستگاه مردگان نیک رفتار، دراساطیر یونان بهشت

elysium

<hr> (الفبای انگلیسی) این حرف: m، پیشوند برابر با: en- (پیش از b و m و p می آید) [emboss و empower]، مخفف:، برقاطیسی، مهندس معدن، (عامیانه - برابر با: them) آنها، اونا

(الفبای انگلیسی) این حرف: m، پیشوند برابر با: en- (پیش از b و m و p می آید) [emboss و empower]، مخفف:، برقاطیسی، مهندس معدن، (عامیانه - برابر با: them) آنها، اونا

em ('em)

<hr> معنی : تحلیل رفتن، لاغر کردن، ضعیف کردن، نزار کردن، بی قوت کردن <hr> معانی دیگر : (مثلا به خاطر گرسنگی ممتد یا بیماری) لاغر کردن یا شدن، نحیف کردن، ورچلوزیدن، کاهیدن

معنی : تحلیل رفتن، لاغر کردن، ضعیف کردن، نزار کردن، بی قوت کردن معانی دیگر : (مثلا به خاطر گرسنگی ممتد یا بیماری) لاغر کردن یا شدن، نحیف کردن، ورچلوزیدن، کاهیدن

emaciate

<hr> معنی : لاغر <hr> معانی دیگر : گوشت رفته

معنی : لاغر معانی دیگر : گوشت رفته

emaciated

<hr> معنی : لاغری، نزاری <hr> معانی دیگر : لاغری، نزاری

معنی : لاغری، نزاری معانی دیگر : لاغری، نزاری

emaciation

<hr> پست الکترونیکی، مخفف: (با e بزرگ هم می نویسند - کامپیوتر) پست الکترونیکی، پیام رسانی کامپیوتری، پست کامپیوتری، پیام نگار

پست الکترونیکی، مخفف: (با e بزرگ هم می نویسند - کامپیوتر) پست الکترونیکی، پیام رسانی کامپیوتری، پست کامپیوتری، پیام نگار

email

<hr> معنی : جاری شدن، بیرون آمدن، سرچشمه گرفتن، تجلی کردن <hr> معانی دیگر : نشئت گرفتن، منبعث شدن، سر چشمه گرفتن از، ساطع شدن از، برون دمیدن، ناشی شدن، بیرون امدن

معنی : جاری شدن، بیرون آمدن، سرچشمه گرفتن، تجلی کردن معانی دیگر : نشئت گرفتن، منبعث شدن، سر چشمه گرفتن از، ساطع شدن از، برون دمیدن، ناشی شدن، بیرون امدن

emanate

<hr> معنی : تجلی <hr> معانی دیگر : برون تابی، ساطع شدن، نشئت، فیضان، افاضه، برون دمش، (هر چیزی که از مرجع یا منبعی صادر یا متصاعد شود) برون تابه، (شیمی) رجوع شود به: radon، نشئه

معنی : تجلی معانی دیگر : برون تابی، ساطع شدن، نشئت، فیضان، افاضه، برون دمش، (هر چیزی که از مرجع یا منبعی صادر یا متصاعد شود) برون تابه، (شیمی) رجوع شود به: radon، نشئه

emanation

<hr> معنی : از قید رها کردن، از زیر سلطه خارج کردن <hr> معانی دیگر : (از بردگی یا اسارت و غیره) آزاد کردن، رهاندن، رهانیدن، رهایی دادن، از قید چیزی نجات دادن، (حقوق - از والدین کودک صلب اختیار و سرپرستی کردن) از قیمومت در آوردن

معنی : از قید رها کردن، از زیر سلطه خارج کردن معانی دیگر : (از بردگی یا اسارت و غیره) آزاد کردن، رهاندن، رهانیدن، رهایی دادن، از قید چیزی نجات دادن، (حقوق - از والدین کودک صلب اختیار و سرپرستی کردن) از قیمومت در آوردن

emancipate

<hr> (verb transitive) ازقید رها کردن، از زیر سلطه خارج کردن

(verb transitive) ازقید رها کردن، از زیر سلطه خارج کردن

emancipated

<hr> معنی : رها سازی، رهایی، تخلیص، رستگاری، ازادی <hr> معانی دیگر : ازادی، رهایی، رستگاری، رهاسازی، تخلیص

معنی : رها سازی، رهایی، تخلیص، رستگاری، ازادی معانی دیگر : ازادی، رهایی، رستگاری، رهاسازی، تخلیص

emancipation

<hr> معنی : رهایی دهنده، ازاد کننده <hr> معانی دیگر : رهایی دهنده، ازاد کننده

معنی : رهایی دهنده، ازاد کننده معانی دیگر : رهایی دهنده، ازاد کننده

emancipator

emancipatory

<hr> معنی : اخته کردن، سست کردن، از مردی انداختن <hr> معانی دیگر : تضعیف کردن، سستاندن، زبون کردن، بی توان کردن، (ویژگی خوب چیزی را) از بین بردن، خواجه کردن، (مرد را) عقیم کردن

معنی : اخته کردن، سست کردن، از مردی انداختن معانی دیگر : تضعیف کردن، سستاندن، زبون کردن، بی توان کردن، (ویژگی خوب چیزی را) از بین بردن، خواجه کردن، (مرد را) عقیم کردن

emasculate

emasculated

<hr> معنی : از مردی انداختن <hr> معانی دیگر : ازمردی انداختن

معنی : از مردی انداختن معانی دیگر : ازمردی انداختن

emasculation

<hr> معنی : مومیایی کردن، حنوط کردن، با عطر و روغن تدهین کردن <hr> معانی دیگر : (برای جلوگیری از فساد سریع امعا و احشای مرده را درآوردن و جسد را در مواد شیمیایی خواباندن) مومیایی کردن، در خاطر حفظ کردن، از یاد نبردن، به دست فراموشی نسپردن، معطر کردن، خوشبو کردن

معنی : مومیایی کردن، حنوط کردن، با عطر و روغن تدهین کردن معانی دیگر : (برای جلوگیری از فساد سریع امعا و احشای مرده را درآوردن و جسد را در مواد شیمیایی خواباندن) مومیایی کردن، در خاطر حفظ کردن، از یاد نبردن، به دست فراموشی نسپردن، معطر کردن، خوشبو کردن

embalm

<hr> معنی : پشته، خاک ریزی، دیوار خاکی <hr> معانی دیگر : (معماری و مهندسی) خاکریزی، خاک دیواره، سنگچین، سنگ دیواره، خرپشته، گوره

معنی : پشته، خاک ریزی، دیوار خاکی معانی دیگر : (معماری و مهندسی) خاکریزی، خاک دیواره، سنگچین، سنگ دیواره، خرپشته، گوره

embankment

<hr> معنی : مانع، محظور، تحریم، ممنوعیت <hr> معانی دیگر : (جلوگیری از آمد و رفت کشتی و هواپیما و غیره ی یک کشور خارجی در کشور دیگر (منع تجارت، تحریم اقتصادی، سودابندی (با محاصره ی اقتصادی: blockade فرق دارد)، سودابند کردن، منع بازرگانی کردن، تحریم اقتصادی کردن، محدودیت بازرگانی یا ترابری (که در مورد کالای به خصوصی اعمال شود)، کران بندی بازرگانی

معنی : مانع، محظور، تحریم، ممنوعیت معانی دیگر : (جلوگیری از آمد و رفت کشتی و هواپیما و غیره ی یک کشور خارجی در کشور دیگر (منع تجارت، تحریم اقتصادی، سودابندی (با محاصره ی اقتصادی: blockade فرق دارد)، سودابند کردن، منع بازرگانی کردن، تحریم اقتصادی کردن، محدودیت بازرگانی یا ترابری (که در مورد کالای به 

embargo

<hr> معنی : شروع کردن، در کشتی سوار کردن، در کشتی گذاشتن، سوار کشتی شدن <hr> معانی دیگر : (بار و مسافر سوار کشتی و هواپیما و غیره کردن) سوار کردن یا شدن، بار گیری کردن یا شدن، بار کردن، بار زدن (در برابر پیاده شدن یا کردن: disembark)، (مسافرت یا فعالیت به خصوصی را آغاز کردن - معمولا با: on یا upon) مبادرت کردن، دست به کار شدن، آغاز کردن، اقدام کردن به، (در کاری) سرمایه گذاری کردن، عازم شدن

معنی : شروع کردن، در کشتی سوار کردن، در کشتی گذاشتن، سوار کشتی شدن معانی دیگر : (بار و مسافر سوار کشتی و هواپیما و غیره کردن) سوار کردن یا شدن، بار گیری کردن یا شدن، بار کردن، بار زدن (در برابر پیاده شدن یا کردن: disembark)، (مسافرت یا فعالیت به خصوصی را آغاز کردن - معمولا با: on یا upon) مبادرت کرد

embark

embark on

embarkation

<hr> معنی : دست پاچه کردن، خجالت دادن، ژولیده کردن، براشفتن، شرمسار شدن <hr> معانی دیگر : خجلت زده کردن، شرمنده کردن، تو رو دربایستی انداختن، کم رو کردن، کنف کردن، خیط کردن، اشکال ایجاد کردن، (کار را) کند کردن، دشوار کردن، دچار اشکال مالی کردن، وام دار کردن، به قرض انداختن، بدهکار کردن

معنی : دست پاچه کردن، خجالت دادن، ژولیده کردن، براشفتن، شرمسار شدن معانی دیگر : خجلت زده کردن، شرمنده کردن، تو رو دربایستی انداختن، کم رو کردن، کنف کردن، خیط کردن، اشکال ایجاد کردن، (کار را) کند کردن، دشوار کردن، دچار اشکال مالی کردن، وام دار کردن، به قرض انداختن، بدهکار کردن

embarrass

<hr> معنی : خجل، خجالتی، خجالت کش، ژولیده، منفعل <hr> معانی دیگر : دست پاچه کردن، براشفتن، خجالت دادن، شرمسار شدن

معنی : خجل، خجالتی، خجالت کش، ژولیده، منفعل معانی دیگر : دست پاچه کردن، براشفتن، خجالت دادن، شرمسار شدن

embarrassed

embarrassing

embarrassingly

<hr> معنی : خجالت، خجلت <hr> معانی دیگر : خجالت

معنی : خجالت، خجلت معانی دیگر : خجالت

embarrassment

<hr> معنی : سفیر، ایلچی، سفیر کبیر <hr> معانی دیگر : ambassador سفیر

معنی : سفیر، ایلچی، سفیر کبیر معانی دیگر : ambassador سفیر

embassador

<hr> معنی : سفارت، سفارت خانه، سفارت کبری، ایلچی گری <hr> معانی دیگر : فرستادگی، پیک گری، فرستگی، گروه اعزامی (به کشور دیگر)، سفیر و کارمندان سفارت

معنی : سفارت، سفارت خانه، سفارت کبری، ایلچی گری معانی دیگر : فرستادگی، پیک گری، فرستگی، گروه اعزامی (به کشور دیگر)، سفیر و کارمندان سفارت

embassy

<hr> معنی : حاضر بجنگ شدن، تحت فشار شدید قرار دادن <hr> معانی دیگر : (برای جنگ) آراستن، رزم آرایی کردن، صف آرایی کردن، (بیشتر به صورت اسم مفعول) جنگیدن، درگیر (کارزار) شدن، (از هرسو) مورد تاخت و تاز (یا انتقاد و غیره) قرار گرفتن، مستحکم کردن، برج و بارو دار کردن، دارای جان پناه کردن، (دیوار قلعه و قصر) دندانه دار کردن

معنی : حاضر بجنگ شدن، تحت فشار شدید قرار دادن معانی دیگر : (برای جنگ) آراستن، رزم آرایی کردن، صف آرایی کردن، (بیشتر به صورت اسم مفعول) جنگیدن، درگیر (کارزار) شدن، (از هرسو) مورد تاخت و تاز (یا انتقاد و غیره) قرار گرفتن، مستحکم کردن، برج و بارو دار کردن، دارای جان پناه کردن، (دیوار قلعه و قصر) دندانه

embattle

<hr> (verb transitive) صف آرایی، حاضر به جنگ شدن، تحت فشار شدید قرار دادن

(verb transitive) صف آرایی، حاضر به جنگ شدن، تحت فشار شدید قرار دادن

embattled

<hr> معنی : جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، جاسازی کردن، در درون کار کردن <hr> معانی دیگر : (آجر و غیره) کار گذاشتن، قرار دادن، به خاطر سپردن، (در ذهن) نقش بستن، ریشه دواندن، جاگرفتن، در بر گرفتن، در خود جادادن، (جوانه یا گیاه ریشه دار را در زمین) کاشتن، نهال زدن، غرس کردن

معنی : جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، جاسازی کردن، در درون کار کردن معانی دیگر : (آجر و غیره) کار گذاشتن، قرار دادن، به خاطر سپردن، (در ذهن) نقش بستن، ریشه دواندن، جاگرفتن، در بر گرفتن، در خود جادادن، (جوانه یا گیاه ریشه دار را در زمین) کاشتن، نهال زدن، غرس کردن

embed

<hr> معنی : جاسازی شده <hr> معانی دیگر : جاسازی شده

معنی : جاسازی شده معانی دیگر : جاسازی شده

embedded

embedded object

embedding

<hr> معنی : جا دادن، جایگزینی <hr> معانی دیگر : جایگزینی، جادادن

معنی : جا دادن، جایگزینی معانی دیگر : جایگزینی، جادادن

embedment

<hr> معنی : زیبا کردن، ارایش کردن، ارایش دادن، زینت دادن، پیراستن <hr> معانی دیگر : آذین کردن، تزیین کردن، آراستن، زیبا ساختن، زیباسازی کردن، مزین کردن، (گزارش یا شرح را با افزودن جزییات اضافی و معمولا ساختگی) دستکاری کردن، دارای آب و تاب کردن، بهسازی کردن، (موسیقی - با افزودن جزییات و نت های اضافی) آهنگ را زیباتر کردن، آوا افزایی کردن

معنی : زیبا کردن، ارایش کردن، ارایش دادن، زینت دادن، پیراستن معانی دیگر : آذین کردن، تزیین کردن، آراستن، زیبا ساختن، زیباسازی کردن، مزین کردن، (گزارش یا شرح را با افزودن جزییات اضافی و معمولا ساختگی) دستکاری کردن، دارای آب و تاب کردن، بهسازی کردن، (موسیقی - با افزودن جزییات و نت های اضافی) آهنگ را ز

embellish

<hr> معنی : تزیین، ارایش، چاشنی <hr> معانی دیگر : آذین، آرایش، زیباسازی، مزین سازی، آراستن، (جمع) تزیینات، پیرایش، زینت، پیرایه، افرند، تزئین

معنی : تزیین، ارایش، چاشنی معانی دیگر : آذین، آرایش، زیباسازی، مزین سازی، آراستن، (جمع) تزیینات، پیرایش، زینت، پیرایه، افرند، تزئین

embellishment

<hr> معنی : اخگر، خاکه زغال نیمسوز، خاکستر گرم، خاکستر اتشفشانی <hr> معانی دیگر : (چوب یا زغال که در میان خاکستر یا آتش مرده هنوز در حال سوختن است) اخگر، آتشپاره، پاره ی آتش، (کلیسای کاتولیک و غیره - بیشتر با e بزرگ) وابسته به سه روز (چهارشنبه و جمعه و شنبه) که در هر یک از چهار فصل سال به روزه و دعا اختصاص دارد، خاکستر گرم بیشتر در جمع

معنی : اخگر، خاکه زغال نیمسوز، خاکستر گرم، خاکستر اتشفشانی معانی دیگر : (چوب یا زغال که در میان خاکستر یا آتش مرده هنوز در حال سوختن است) اخگر، آتشپاره، پاره ی آتش، (کلیسای کاتولیک و غیره - بیشتر با e بزرگ) وابسته به سه روز (چهارشنبه و جمعه و شنبه) که در هر یک از چهار فصل سال به روزه و دعا اختصاص دا

ember

<hr> معنی : دزدیدن، اختلاس کردن، دستبرد زدن به، حیف و میل کردن، بالا کشیدن <hr> معانی دیگر : به جیب زدن، (پول) بلند کردن

معنی : دزدیدن، اختلاس کردن، دستبرد زدن به، حیف و میل کردن، بالا کشیدن معانی دیگر : به جیب زدن، (پول) بلند کردن

embezzle

<hr> معنی : اختلاس، دزدی، حیف و میل <hr> معانی دیگر : اختلاس، دزدی، حیف ومیل

معنی : اختلاس، دزدی، حیف و میل معانی دیگر : اختلاس، دزدی، حیف ومیل

embezzlement

<hr> حیف ومیل کننده، اختلاس کننده، مختلس، برنده

حیف ومیل کننده، اختلاس کننده، مختلس، برنده

واژه های حرف "e" - جملات نمونه